مدخلی بر زندگی و آثار کارل مارکس و فردریک انگلس
(٤١)
دیوید ریازانف
از آنرو که این حکم بعدا نقطه حرکت سخت ترین عدم توافقها در بینالملل اول شد، باید آنرا توضیح دهیم.
این حکم چه چیز را نشان میداد؟ هدف والای انقلاب پرولتاریائی آزادی اقتصادی طبقه کارگر بود. این هدف تنها از طریق سلب مالکیت از انحصارگران ابزار تولید، از طریق الغای هرگونه حاکمیت طبقاتی، قابل اکتساب بود. ولی این امر چگونه میتوانست انجام شود؟ آیا سوسیالیستهای “ناب” و آنارشیستها در بی اهمیت کردن مبارزه سیاسی درست می گفتند؟
نه. این پاسخ نظریهای بود که توسط مارکس تدوین شده بود. مبارزه طبقه کارگر در زمینه سیاسی همانقدر اهمیت دارد که مبارزهاش در زمینه اقتصادی. سازمان سیاسی لازم است. جنبش سیاسی پرولتاریا باید بطور ناگزیر خود را بسط دهد. منتها این نباید به عنوان چیزی مستقل در نظر گرفته شود؛ آنطوری که توسط بورژوا دمکراتها و روشنفکران رادیکال در نظر گرفته میشود. اینان تنها به تغییر اشکال سیاسی، به تأسیس جمهوری علاقمند هستند. نمیخواهند هیچ چیز در مورد مسائل اساسی بشنوند. باین دلیل بود که مارکس تأکید کرده برای پرولتاریا جنبش سیاسی تنها یک وسیله بود برای بدست آوردن اهداف بزرگش، و این که این جنبش جنبشی کمکی بود. در حقیقت این اظهار “مانیفست کمونیست” یا حتی خطابه افتتاحیه – که در آن صریحا اعلام شده بود که هدف اساسی طبقه کارگر کسب قدرت سیاسی است – واضح و مشخص نبود.
درست است که پیشنهاد بصورتی که توسط مارکس تنظیم شده بود برای اعضای انگلیسی بین الملل بسیار واضح بود. اساسنامه بزبان انگلیسی نوشته شده بود و مارکس از الفاظی استفاده کرده بود که چارتیستهای سابق و آونیستها، که اعضای کمیته بودند، با آن آشنائی کامل داشتند. در رابطه با این میبایست بیاد بیاوریم که نزاع چارتیستها با آونیستها به طور عمده بر این زمینه قرار داشت که آونیستها تنها “هدف عالی” را در نظر میگرفتند و بر نادیده گرفتن مبارزه سیاسی اصرار میورزیدند. زمانیکه چارتیستها منشور را با شش نکته معروفش مطرح کرده بودند، آونیستها آنها را متهم نمودند به اینکه سوسیالیسم را کاملا فراموش کردهاند. آنگاه چارتیستها بنوبه خود اظهار داشتند که برای ایشان نیز مبارزه سیاسی هدف اصلی نبود. بدین ترتیب بیست سال قبل چارتیستها حکمی را طرح کرده بودند که اکنون توسط مارکس تکرار میشد. چارتیستها بر این عقیده بودند که برای آنها مبارزه سیاسی وسیلهای است برای رسیدن به هدف، و نه هدف در خود. لذا میتوان دید چرا نظریه مارکس مخالفتی در کمیته برنیانگیخت. تنها چند سال بعد، آنگاه که مباحثات داغ بین باکونینیستها و مخالفانشان در گرفت، این نکته بصورت مسئله مابه النزاع درآمد. باکونینیستها بر این نظر بودند که کلمههای “بعنوان وسیلهای” در اصل در اساسنامه نبودهاند و مارکس عمدا بعدا آنها را پنهانی در اساسنامه جا کرده است تا مفهوم خود را از سیاست در بین الملل بچپاند. شکی نیست که حذف کلمههای “بعنوان وسیلهای”، معنای این نکته را کلا تغییر میدهد. در ترجمه فرانسوی اساسنامه این لغات در واقع حذف شدند.
سوتفاهم کوچکی بوجود آمد که میتوانست به آسانی توضیح داده شود، اما در گرماگرم برخوردهای گروهی، به اتهام واهی علیه مارکس مبنی بر تقلب و جعل در اساسنامه بینالملل منجر شد. زمانی که اساسنامه ترجمه شده بود، کلمات “بعنوان وسیلهای” در چاپ فرانسوی نیامده بودند. متن فرانسوی چنین است: “رهائی اقتصادی طبقه کارگر آن هدف عالی است که جنبش سیاسی میباید تحت تبعیت آن قرار داشته باشد.” این امر لازم بنظر میرسید، تا توجه پلیس بناپارت – که هر جنبش سیاسی میان کارگران را با شک بسیار مینگریست – جلب نشود. در آغاز کار پلیس در واقع هواداران فرانسوی بین الملل را بیشتر علاقمند به اقتصاد میدانست تا به سیاست. دقیقا در همین زمینه بلانکیستها که “سیاستمدار” بودند نیز هواداران بینوای بین الملل را بعنوان “اکونومیست” مورد حمله قرار می دادند.
مسئله باز هم به این دلیل که این ترجمه نادرست فرانسوی اساسنامه در بخش فرانسوی سویس تکثیر شده و از آنجا در کلیه کشورهائی که مردم آن با زبان فرانسه آشنائی بسیار داشتند – ایتالیا، اسپانیا و بلژیک – توزیع گردید، شدت یافت. بعد خواهیم دید که در اولین کنگره عمومی که اساسنامه موقت بین الملل را تصویب نمود، هر کشور آن متنی را پذیرفت که در برابر خود داشت. بین الملل اول فقیرتر از آن بود که بتواند اساسنامه اش را در سه زبان چاپ کند. حتی متن انگلیسی تنها در هزار نسخه چاپ شد که بزودی نایاب گردید. گیوم (Guillaume)، یکی از سرسختترین مخالفین مارکس، و کسی که پیگرانهتر از همه مارکس را متهم به جعل میکرد، در نوشته خود بنام “تاریخ بین الملل” اطمینان میدهد که وی تنها در سال ١٩٠٥ برای اولین بار متن انگلیسی را که حاوی کلمات “بعنوان وسیلهای” بود دید! او اگر میخواست میتوانست مدتها قبل از آن خود را قانع سازد که مارکس متقلب نبود، اما این امر تغییر مهمی در سیر وقایع ایجاد نمیکرد. بخوبی واقفیم که در حالیکه تمام ظواهر اینطور نشان میدهد که طرفهای دعوا در اصول از برنامه واحدی دفاع میکنند، خشنوت آمیزترین مخالفتها میتواند بر سر مسئله تاکتیک بوقوع بپیوندد.
اساسنامه حاوی نکته دیگری بود که گرچه آنارشیستها به آن اعتراض نکردند، اما از نقطه نظر مارکسیسم ایجاد شک مینماید. یادآور شدهایم که مارکس برای رسیدن به توافق در بین عناصر بسیار گوناگونی که در ترکیب کمیته شرکت داشتند، مجبور بود بر سر برخی نکات مصالحه نماید. این امر نه در خطابه افتتاحیه، بلکه در اساسنامه صورت گرفت. بعدا خواهیم دید این مصالحهها چه بودند.
درست پس از ارائه اصولی که بر مبنای آن اعضای کمیته منتخب جلسه ٢٨ سپتامبر ١٨٦٤ تصمیم به تأسیس انجمن بین المللی کارگران گرفته بودند، مارکس چنین ادامه داد: “اولین کنگره انجمن بینالمللی کارگران اعلام می دارد که این انجمن بینالمللی و کلیه انجمنها و افراد وابسته به آن، رفتار خویش را نسبت به یکدیگر و نسبت به همه مردم، صرفنظر از رنگ، نژاد یا ملیت، بر اساس حقیقت، عدالت و اخلاق، می نهند.
این کنگره وظیفه هر کس میداند که نه تنها برای خویش، بلکه برای هر فردی که به آن وظیفهاش عمل میکند خواستار حقوق یک انسان و یک شهروند گردد. نه حقی بدون وظیفه، و نه وظیفهای بدون حق.”
مصالحههای مارکس در چه نکاتی است؟ مشاهده میکنیم که در این مورد خود وی به انگلس چنین نوشت: “کلیه توصیههای من توسط سوکمیسیون پذیرفته شدند. مجبور شدم در اساسنامه برخی عبارات را در مورد “حق” و “وظیفه” و همینطور “حقیقت، اخلاق و عدالت” بگنجانم، اما تمام اینها طوری آمدهاند که احتمال نمیرود ضرری برسانند”.
و این در حقیقت فاجعه آمیز نبود. بخودی خود هیچ چیز هولناکی در لغات حقیقت، عدالت و اخلاق وجود ندارد؛ هر آینه اگر تشخیص دهیم که این مفاهیم، مفاهیمی جاودانه، غیرقابل تغییر، و مستقل از شرایط اجتماعی نمیباشند. مارکسیسم حقیقت، عدالت و اخلاق را نفی نمیکند؛ تنها ثابت میکند که تطور این مفاهیم توسط تکامل تاریخی تعیین میگردد و اینکه طبقات اجتماعی مختلف مضامین مختلفی را در آنها می بینند.
(ادامه دارد)