مدخلی بر زندگی و آثار کارل مارکس و فردریک انگلس
(٤٠)
دیوید ریازانف
مارکس خطابه افتتاحیه را با مسئله سیاسی بسیار مهم دیگری خاتمه داد. طبقه کارگر نباید خود را به محدوده تنگ سیاست ملی محدود سازد. او میبایست با سعی وافر مسائل سیاست خارجی را دنبال کند. اگر پیروزی کل هدف به همبستگی برادرانه کارگران جهان متکی میباشد، آنگاه اگر طبقه کارگر اجازه دهد که طبقات حاکمه که مسئول دیپلماسی بینالمللی میباشند تعصبات ملی را برای برانگیختن کارگران کشوری علیه کارگران کشورهای دیگر، به منظور کشتار مردم و نابود ساختن ثروت آنها، بکار گیرند، رسالت خود را عملی نخواهد ساخت. لذا کارگران باید در تمام رموز سیاست بینالمللی استاد شوند. آنها باید مراقب اعمال دیپلماتیک حکومتهایشان باشند؛ اگر لازم باشد باید با تمام نیروئی که در اختیار دارند، مقاومت نمایند؛ میبایست در یک اعتراض همه جانبه علیه توطئههای جنایتکارانه حکومتهایشان شرکت کنند. زمان آن است که به وضعیتی که ضمن مجازات کردن جنایتی که توسط افراد صورت میگیرد، دزدی، چپاول و فریب را در روابط بین المللی آزاد می گذارد، پایان بخشیم.
فصل هشتم
اساسنامه بین الملل اول. کنفرانس لندن. لکنگره های لوزان و بروکسل. باکونین و مارکس. کنگره بال. جنگ فرانسه و پروس. کمون پاریس. مبارزه بین مارکس و باکونین. کنگره لاهه.
ما تاریخ تاسیس بین الملل و نگارش خطابه افتتاحیه آنرا در جزئیات مورد بررسی قرار دادیم. اکنون باید به مطالعه اساسنامه بین الملل بپردازیم. این نیز توسط مارکس نگارش یافته بود و از دو بخش تشکیل می شد: یکی بیان اصول، و دیگری مسائل سازمانی.
دیدیم که مارکس با چه مهارتی اصول اولیه کمونیسم را در خطابه افتتاحیه بین الملل گنجانید. لکن مهمتر، و بطور غیرقابل قیاسی مشکلتر از این امر، آوردن این اصول در اساسنامه بود. خطابه افتتاحیه تنها یک هدف را دنبال میکرد – روشن کردن انگیزههائی که کارگران را وادار مینمود تا در ٢٨ سپتامبر ١٨٦٤ گرد هم آیند و بین الملل را تأسیس کنند. لکن این هنوز یک برنامه نبود. تنها مقدمهای بر آن بود؛ این خطابه تنها اعلام رسمی آن در برابر تمام جهان بود – و این امر بطور خاص در خود نامش – تأسیس یک انجمن بین المللی جدید، انجمنی از کارگران – نهفته بود.
مارکس بترتیبی همیقندر استادانه موفق به حل مسئله دوم شد – تدوین مسائل عمومیای که طبقه کارگر در کشورهای مختلف با آن روبرو بود.
“با در نظر گرفتن این امر،
که رهائی طبقات کارگر میبایست توسط خود طبقات کارگر بدست آید؛ که مبارزه برای رهائی طبقات کارگر به معنای مبارزهای برای امتیازات و انحصارات طبقاتی نیست، بلکه مبارزهای است برای حقوق و وظایف برابر، و الغاء هرگونه حاکمیت طبقاتی؛ که بندگی اقتصادی انسان کارگر به انحصار ابزار کار، یعنی سرچشمه زندگی، در پایه بندگی در تمام شکلهایش، همه انواع بدبختی اجتماعی، خفت فکری و وابستگی سیاسی قرار دارد؛
که لذا رهائی اقتصادی طبقات کارگر آن هدف بزرگی است که کلیه جنبشهای سیاسی میبایست بعنوان وسیلهای تحت تبعیت آن قرار داشته باشند.
که کلیه کوششهائی که تاکنون در جهت آن هدف بزرگ صورت گرفته است بواسطه عدم همبستگی، جدائیهای متعدد کارگران در هر کشور، و بواسطه عدم وجود پیوند برادرانه همبستگی بین طبقات کارگر کشورهای مختلف، شکست خورده اند.
که رهائی کار نه مسئلهای محلی و نه ملی، بلکه مسئلهای اجتماعی میباشد، که کلیه کشورهائی را که جامعه مدرن در آن وجود دارد در بر میگیرد و برای حلش به موافقت عملی و تئوریک پیشرفته ترین کشورها وابسته است؛
که تجدید حیات کنونی طبقات کارگر در صنعی ترین کشورهای اروپا، ضمن اینکه امید جدیدی را بر میانگیزد، بیانگر اخطار جدی است علیه غلتیدن به اشتباهات گذشته، و خواستار الحاق فوری جنبشهائی است که هنوز منفصل می باشند.”
بررسی دقیق این نکات نشان میدهد که چقدر برخی از بخشهای برنامه حزب کمونیست روسیه تزی را که توسط مارکس تنظیم شده بود، دنبال میکرد. همین امر در مورد برنامههای قدیمی احزاب انگلستان، فرانسه و آلمان صحت دارد. در برنامههای فرانسه و ارفورت بسیاری نکات وجود دارد که در واقع رونویسی لغت به لغت احکام اساسی اساسنامه بین الملل اول می باشند.
البته اینطور نبود که کلیه اعضای کمیته موقت بین الملل درک واحدی از این احکام داشته باشند. مثلا اعضای انگلیسی، فرانسوی و آلمانی همه بر سر این حکم توافق داشتند که رهائی طبقه کارگر تنها میبایست توسط خود طبقه کارگر بدست آید؛ اما این امر توسط هر گروه بطور متفاوت تفسیر میشد. تریدیونیونیستهای انگلیسی و چارتیستهای سابق در این حکم، اعتراضی میدیدند علیه بذل مرحمت مشمئز کننده اعضای خوش نیت طبقه متوسط نسبت به کارگران. فرانسوی ها که بشدت نسبت به روشنفکران خشمگین بودند، این حکم را به منزله اعلام خطری علیه روشنفکران خائن و تأکیدی بر توانائی طبقه کارگر در ادامه دادن راه بدون روشنفکران، میفهمیدند. تنها آلمانیها، اعضای سابق اتحادیه کمونیستی بودند که واقعا تمام مفاهیم و مضامین این حکم را درک میکردند. اگر طبقه کارگر میتوانست تنها از طریق کوشش خود خویشتن را رها سازد، آنگاه دیگر هرگونه ائتلاف با بورژوازی، هرگونه هم پیالگی با سرمایه داران در تضاد شدید با این اصل قرار میگرفت. همچنین تأکید شد که هدف رهاسازی این یا آن گروه کارگران نبود، بلکه طبقه کارگر در کل است و این آزادی نه توسط این یا آن گروه از کارگران، بلکه توسط همه طبقه کارگر میتوانست بدست آید و اینکه این امر، سازماندهی طبقاتی پرولتاریا را پیشفرض داشت. از این حکم که انحصار کاپیتالیستی ابزار تولید، علت بردگی اقتصادی طبقه کارگر است، چنین نتیجه گرفته میشد که نابود کردن این انحصار امری لازم بود. و این استنتاج باز هم بوسیله درخواست الغای هرگونه حاکمیت طبقاتی تقویت می شد، که البته نمی توانست بدون امحاء تقسیم جامعه به طبقات بدست آید.
این حکم که در خطابه افتتاحیه آمده بود، در اساسنامه تکرار نشد. در اساسنامه تأکید مستقیمی مبنی بر اینکه پرولتاریا برای تحقق کلیه اهدافی که در برابر خود قرار داده بود، محتاج به گرفتن قدرت سیاسی است، وجود نداشت. در عوض اظهار دیگری را میبینیم. اساسنامه بر این نظر بود “که لذا رهائی اقتصادی طبقه کارگر، آن هدف عالی است که کلیه جنبشهای سیاسی می بایست بعنوان وسیله ای تحت تبعیت آن قرار داشته باشند.”
(ادامه دارد)