نادر ثانی:
یادماندههای زندان یا رکورد تازهای برای “اعتصاب غذای خشک”
در حال گشتوگذاری اینترنتی بودم که نوشتهای از “میترا تهامی” تحت عنوان “یادماندهای از بند زنانِ زندان اوین ـــ شهریور ۱۳۶۷” (١) توجهم را جلب کرد. صحبت از یک زندانی سیاسی تودهای است که در شهریور ماه سال ١٣۶۷ در زندان جمهوری اسلامیست و (به همراه ۷ زندانی تودهای و اکثریتی دیگر) برای پرسش و پاسخ به بازجویی کشیده میشود. پرسشهایی که از او میشود از جمله همان پرسشهایی است که بارها آنها را شنیده و خواندهایم:
- وابستگی سیاسیات چیست؟
- هنوز سازمانت را قبول داری؟
- نماز میخوانی؟
پاسخ تودهای نویسنده نوشته اینگونه است:
- تودهای هستم.
- بله. هنوز حزب توده را قبول دارم.
- نه. نماز نمیخوانم.
بازجو عضو هیات مرگ “حجتالاسلام نیّری” که است “چند سال پیش به عنوان حاکم شرع حکم ۱۵ ساله” او را “صادر کرده بود”. نیری در آن فضای شهریور ١٣۶۷ پس از شنیدن این پاسخها حکم میدهد که:
“چون پدرت مسلمان بوده است، خودت مرتد محسوب میشوی و حکم زن مرتد شلاق تا مرگ است. سپس حلوایی را مورد خطاب قرار داد و گفت: او را میبرید و در هر وعده نماز (۵ بار در روز) هر نوبت ۵ ضربه شلاق میزنید تا زمانی که متنبه شود و به صورت کتبی تعهد بدهد که نماز خواهد خواند.”
اما زندانی توده ای مورد بحث پیش از اعلام “حکم ارتداد” با دیگر زندانیان همنظر خود صحبت کرده و در جمع تصمیم گرفتهاند که:
“در جمع خودمان تصمیم گرفته بودیم که چنانچه چنین حکمی برای ما نیز صادر شد، به عنوان اعتراض اعتصاب غذای خشک اعلام کنیم.”
حکم صادر شده است. روزی ۵ بار و هر بار ۵ ضربه شلاق. و ایشان “به عنوان اعتراض اعتصاب غذای خشک” اعلام میکنند. اما روزی ۵ بار شلاق و در پی آن ایشان غذا را نگرفته و “اعتصاب غذای خشک” آغاز میشود.
چند روزی میگذرد و اعتصاب غذای خشک ادامه دارد:
“دیگر احساسی به نام گرسنگی را نمیشناختم. اما تشنگی سخت آزاردهنده بود. احساس میکردم که در سینهام آتشی روشن کردهاند. زمانی که از شدت عطش بیتاب میشدم، سینهام را به دیوار سرد سلول میچسباندم. برخی از شبها فوارههایی را که در حیاط هواخوری بود بازمیکردند. طنین ریزش آب زیباترین آهنگی بود که در تمام عمرم شنیده بودم.”
روزها در پی روزها آمده و میروند و مقاومت جانانه راوی ادامه دارد:
“در روزهای نخست، زمانی که بعد از هر نوبت شلاق به سلول برمیگشتم، در سلول شروع به قدم زدن میکردم. اما دیگر توان این کار را نداشتم و به مجرد برگشتن، روی پتوی سربازی دراز میکشیدم. اما درازکشیدن مداوم هم طاقتفرسا بود. تماس استخوانهای بدنم با زمین دردآور بود. اما آنچه بیش از هرچیز آزاردهنده بود، وحشت دائمی از جهت از دست دادن قدرت ادراک و تمرکزم در اثر طولانی شدن اعتصاب غذا بود. نمیبایستی تعادل فکریام را از دست میدادم. نمیبایستی که تمرکزم را از دست میدادم.”
در روز بیستوسوم دو نفر به سلول ایشان آمده و یکی از آنان میگوید:
“من «فروتن» رئیس جدید زندان هستم. به گوشه سلول که ظرف غذای ظهر در آنجا بود اشاره کرد و گفت: چرا غذایتان را نخوردهاید؟ به دشواری و بریده بریده گفتم: خودتان بهتر میدانید. تا زمانی که شلاق بزنید نمیخورم. گفت: غذایتان را بخورید، قول میدهم که دیگر کسی شلاق نخواهد خورد. فروتن به مرد دیگری که در کنارش ایستاده بود گفت: برادر مجتبی، دیگر کسی حق ندارد که شلاق بزند!”
و به شلاقزدن پایان داده میشود! بدون اینکه روشن شود که چه بر سر آن بخش حکم آمد که بر اساس آن :” در هر وعده نماز (۵ بار در روز) هر نوبت ۵ ضربه شلاق میزنید تا زمانی که متنبه شود و به صورت کتبی تعهد بدهد که نماز خواهد خواند”. اما راوی ادامه می دهد که:
“صدای اذان مغرب و عشاء هم بلند شد. سکوت بند همچنان ادامه داشت. پاسدار زن در سلول را باز کرد و گفت: چرا غذایت را نمیخوری؟ دیگر شلاق نمیزنند. اعتمادی به گفته هایشان نداشتم. دو روز بعد هم اعتصابم را ادامه دادم. اما به راستی زدن شلاق قطع شده بود.”
نگاهی دوباره به نوشته بیندازیم. به راستی هدف چنین نوشتهای چیست؟ آیا به راستی نویسنده توانسته است ٢۵ روز اعتصاب غذای خشک (!!!!!) را از سر بگذراند و هدف این نوشته آن است که به اینگونه از رشادت زندانیان سیاسی در بند، آنهم تودهای و آنهم در شهریورماه ١٣۶۷ بگوید یا به اینگونه به خواننده گفته میشود که جمهوری اسلامی آنچنان هم که میگویند وحشی نبود. مرتدی حاضرجواب و سختپا را به جرم ارتداد به روزی ٢۵ ضربه شلاق محکوم کرده و پس از ٢٣ روز “اعتصاب غذای خشک” بدون آنکه مرتد گامی به عقب نهد “گناه کبیره” او بخشیده می شود!
از پیام سیاسی نوشته بگذریم. شاید بد نباشد که نویسنده “راستگو”ی نوشته تماسی با مقامات مرتبطه گرفته و رکورد خود را به ثبت برسانند: زندهماندن پس از ٢۵ روز اعتصاب غذای خشک!!!! به راستی که چنین مهمی تنها در خاطرهنویسی یک تودهای و یا هممسلکیهای اکثریتی آنها برمیآید! J
١) این نوشته را در دو سایت زیر دیدهام:
http://10mehr.com/maghaleh/01092013/660
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-87366.html