مدخلی بر زندگی و آثار کارل مارکس و فردریک انگلس
(٣٩)
دیوید ریازانف
در این همه، البته، مارکس برتری عظیمی بر مازینی، بر انقلابیون فرانسوی و نیز بر سوسیالیستهای انگلیسی که درکمیته بین الملل بودند داشت. وی خودش، بدون اینکه اصول اساسیاش را تغییر داده باشد، کار عظیمی انجام داد. تا این زمان وی طرح اولیه کار غول آسای خود را به پایان رسانده بود و مشغول آخرین دستکاریهای لازم برای تمام کردن جلد اول سرمایه بود. در آن زمان مارکس تنها کسی در جهان بود که چنین مطالعه طاقتفرسائی از شرایط طبقه کارگر انجام داده بود و آنچنان عمیقا تمام مکانیسم جامعه سرمایهداری را فراگرفته بود. در تمام انگلستان یک انسان دیگر وجود نداشت که رنج نامحدود انجام دادن چنان مطالعات کاملی از تمام گزارشات بازرسان کارخانه انگلیسی و تحقیقات کمیسیونهای پارلمانی را که شرایط را در شاخههای مختلف صنعت و تقسیم بندیهای مختلف پرولتاریای شهری و روستای را مورد بررسی قرار میدادند، بپذیرد. اطلاعاتی که مارکس در این زمینه در اختیار داشت جامع بود و بطور غیرقابل مقایسهای از اطلاعات اعضای کارگر کمیته وسیع تر بود. وی شرایط را در هر حرفهای و روابط آن را با قوانین عام تولید سرمایهداری میدانست.
استعدادهای یک مبلغ بزرگ در خود ساختمان خطابه مشهود است. درست همانطور که در “مانیفست کمونیست”، مارکس با مبارزه طبقاتی بعنوان مبنای اساسی تمام تکامل تاریخ و کلیه جنبشهای سیاسی آغاز کرد، در مانیفست جدید نه با عبارات کلی و نه با موضوعات بلندپروازانه، لکن با حقایقی که وضعیت طبقه کارگر را مشخص می کرد، شروع نمود.
“این حقیقت فوق العاده خطیری است که از بی نوائی طبقه کارگر در سالهای ١٨٦٤ – ١٨٤٨ علیرغم توسعه بیسابقه صنعت و رشد تجارت در این دوران، چیزی کاسته نشده است.”
مارکس با اشاره به سخنرانی گلدستون در مجلس عوام خاطرنشان ساخت که علیرغم افزایش تجارت بریتانیای کبیر به سه برابر از سال ١٨٤٣، زندگی انسان در ٩ مورد از هر ١٠ مورد چیزی بجز مبارزه سخت صرفا برای بقا نبوده است. در حقیقت جانیان در زندانها از بسیاری از کارگران تغذیه بهتری داشتند.
مارکس، با رجوع کردن مدام به تحقیقات کمیسیونهای پارلمانی، تصویری از کم غذائی، فساد، و بیماری در میان تودههای طبقه کارگر ترسیم نمود. در عین حال وی نظرها را به رشد افسانهای ثروت طبقات مالک جلب نمود.
بدین ترتیب مارکس به این نتیجه اجتناب ناپذیر رسید که علیرغم گفته اقتصاددانان بورژوا، نه تکامل ماشین و نه بکار گرفتن علم در صنعت، نه گشایش وسایل جدید ارتباطی، نه کشف مستعمرات جدید و مهاجرت، نه پیدایش بازارهای جدید، و نه تجارت آزاد، هیچک بینوائی طبقه کارگر را برطرف نمیکند. لذا وی بعدا، همچون در “مانیفست کمونیست”، نتیجه گرفت که در حالیکه نظام اجتماعی بر بنیاد سابق استوار بود، هرگونه تکامل جدید در نیروهای مولده کار تنها میتوانست درهای را که طبقات را از یکدیگر جدا میساخت وسیعتر و عمیقتر سازد و خصومتهای که از قبل وجود داشته اند را بطور باز هم برجسته تری مطرح نماید.
مارکس پس از اشاره به عللی که در شکست طبقه کارگر در سال ١٨٤٨ سهم داشت – شکستی که در مسیر خود بیتفاوتیای که صفت مشخصه دهه بین سالهای ١٨٤٩ و ١٨٥٩ بود را بوجود آورد – توجه را به چند پیروزی که در آن دوران توسط کارگران بدست آمده بود جلب نمود.
اول، قانون روزانه کار ده ساعته. وی ثابت نمود که علیرغم تأکید همه مفتخورهای سرمایهداری، کوتاه کردن روزانه کار نه تنها به بارآوری کار آسیب نمیرساند، بلکه سبب افزایش آن نیز میشود. بعلاوه، مارکس پیروزی اصل دخالت حکومت در مناسبات اقتصادی را بر نظرات اقتصاد آزاد خاطرنشان ساخت. وی سپس همچنانکه در “مانیفست کمونیست” نتیجه گیری کرده بود، نتیجه گرفت که تولید میبایست تحت کنترل و هدایت مجموعه جامعه قرار گیرد و اینکه چنین تولید اجتماعیای درست در پایه اقتصاد سیاسی طبقه کارگر قرار میگیرد. قانون مربوط به روزانه کار ده ساعته نه تنها یک پیروزی عملی بود، بلکه پیروزی اقتصاد سیاسی طبقه کارگر را بر اقتصاد سیاسی بورژوازی نشان میداد.
دستآورد دیگر کارخانه های تعاونی ای بود که به ابتکار خود کارگران ساخزته می شد. لکن برخلاف لاسال که برایش انجمنهای تعاونی نقطه حرکت تبدیل جامعه به مرحله سوسیالیسم بود، مارکس در مورد اهمیت عملی آنها مبالغه ننمود. بالعکس، وی از این تعاونیها استفاده کرد تا به توده های کارگر نشان دهد که تولید بزرگ و عملی می تواند بدون طبقه ای از سرمایه داران که رنجبران را استثمار کنند به توسعه خود ادامه دهد؛ و اینکه کار دستمزدی، ماننده برده داری امری جاوادنه نبود، اما در واقع شکل گذرا و پست تری از کار بود که میبایست نهایتا جای خود را به یک نظام تولید اجتماعی بدهد. پس از انجام کلیه استنتاجات کمونیستی، مارکس نشان داد که مادامی که این انجمنهای تعاونی تنها تعداد کمی از کارگران را در بر می گرفتند، به هیچوجه نمی توانستند وضعیت طبقه کارگر را بهبود بخشند.
یک شبکه تولید تعاونی میبایست در همه جا گسترده شود قبل از اینکه تولید کمونیستی بتواند جای تولید سرمایهداری را بگیرد. لکن پس از طرح مسئله بدینترتیب، مارکس بسرعت خاطرنشان ساخت که مخالفت مستاصلانه طبقه حاکمه در چنین گذاری ایجاد مانع میکند. زمین داران و سرمایه داران از قدرت سیاسی خویش برای دفاع از امتیازات اقتصادی خویش استفاده میکردند. بدینترتیب اولین وظیفه طبقه کارگر عبارت بود از بدست آوردن قدرت سیاسی، و برای انجام این امر، کارگران میبایست احزاب سیاسی کارگری در تمام کشورهای جهان بوجود آورند. تنها یک عامل پیروزی است که کارگران در اختیار خویش دارند. این عبارت است از توده یا تعداد. لکن این توده تنها زمانی نیرومند است که فشرده و متحد باشد و با دانش و علم هدایت شود. بدون فشردگی، بدون همبستگی، بدون پشتیبانی متقابل در مبارزه برای آزادی، بدون سازمانی ملی و بینالمللی، کارگران محکوم به شکست هستند. مارکس اضافه کرد که تحت رهنمود این ملاحظات، کارگران کشورهای مختلف تصمیم به ایجاد یک انجمن بین المللی کارگران گرفتند.
و بدینترتیب بود که مارکس با کاردانی و مهارت حیرت انگیز خود دوباره به نتایج اساسیای رسید که زمانی در مانیفست کمونیست آتشینتر رسیده بود: سازماندهی پرولتاریا بر مبنای خطوط طبقاتی، ساقط کردن تسلط بورژوازی، بدست گرفتن قدرت سیاسی توسط پرولتاریا، الغای کار مزدی، انتقال تمام ابزار تولید بدست جامعه.
(ادامه دارد)