کانال تلگرامی کانون مدافعان حقوق کارگر راه اندازی شد. از طریق لینک زیر می توانید به آن بپیوندید.
کارگران ساده؛ رباتهای غذاساز!
گزارشی از وضعیت کارگران تهیهغذاها و رستورانها
میلاد جنت
«کارگری رستوران شغل مزخرفیه! یعنی شما اگر کنار خیابان سیگار بفروشید؛ سگاش شرف دارد به کارگری در رستوران! کارگر آشپزخانهی رستوران بودن در یک صورت اشتباه نیست؛ اینکه از محل خانهات سفر کرده باشی به شهری و بخواهی تازه وارد بازار کار شوی و میخواهی غذا و جای خواب داشته باشی؛ دزدی و گدایی نکنی و از گرسنگی نمیری و یک کار یاد بگیری… سه چهار سال پادویی میکنی به امید اینکه یک روزی شاید حدود 10 سال دیگر آشپز شوی. در غیر این صورت، دستفروشی کنی خیلی بهتر از این است که کارگر رستوران شوی…*»
* کارگری 32 ساله که 8 سال از عمرش را در آشپزخانهی رستورانها کار کرده بود.
در رستوران های زیادی کار کردهام. در مقطع کارشناسی زمانی که دانشجو بودم و نمیتوانستم یک جای ثابت کار کنم؛ با کار در جاهای مختلف از جمله رستورانها به محیطی پا گذاشتم که تا پیش از آن، دقت زیادی به آن نداشتم. در انواع و اقسام مراکز تهیهغذا کار کردهام. از رستورانهای کوچک و کترینگ و… گرفته تا رستورانهای بزرگ و لوکس، شرایط کار در هر کدام از آنها متفاوت است همانطور که شدت کار، میزان حقوق، دستمزد و… کارگرانِ آشپزخانهها با هم متفاوت است.
غذاخوریهای ارزانقیمت را به نام کترینگ یا تهیهغذا میشناسیم. اکثر مشتریان این غذاخوریها کارگرها، کارمندان، دانشجویان، مغازهداران خردهپا، دانشآموزان و… هستند. تهیه غذا از این غذاخوریها ارزان تمام میشوند برای مثال در سال 1395 غذاهای خورشتی از 4 تا 5 هزار تومان به بالا و غذاهای دیگر از 6 تا 7 هزار تومان به بالا قیمت داشتند و به ندرت اینطور غذاخوریها قیمت غذاهایشان بیشتر از 10 هزار تومان میشد. غذاخوریهای ارزانقیمت معمولاً در مراکز پرتجمع شهری قرار دارند از جمله میتوان به خیابانهای انقلاب، کریمخانزند، قائممقام فراهانی، میرزای شیرازی و… یعنی جاهایی که به مراکز شهر نزدیک هستند؛ اشاره کرد. مشتریان این غذاخوریها به جز مردم، شرکتهای عمومی و خصوصی هستند که طبق قرارداد با این مراکز تهیه غذا کار میکنند. برای مثال تهیه غذایی واقع در خیابان کارگر شمالی بین میدان انقلاب و خیابان بولوار کشاورز هست که مشتریاناش دانشجویان، مغازهداران و کارگرهای حومه و رهگذراناش هستند؛ قیمت غذاهایش در سال 1395 از 5،4 هزار تومان تا حداکثر 8 هزار تومان بود. برنج مادهی اصلی غذای ایرانی است؛ پس هرچه ارزانتر باشد، قیمت منوی رستورانها نیز ارزانتر درمیآید و در نتیجه تعداد فروش این رستورانها به دلیل کم بودن قدرت خرید اکثر مردم، بالاتر میرود.
رستورانها به دلیل قدرت خرید بالای مشتریهایشان نسبت به تهیه غذاهای ارزانقیمت، سطح بالاتری دارند. غذایی که در رستورانها سرو میشود؛ به ندرت پایینتر از 20 هزار تومان است. رستورانها به دلیل بالا بودن قیمت منویشان از نظر تعداد نیروی کار فعال، مشکلی ندارند و کارگران زیادی را استخدام میکنند. حدود 90 درصد تهیه غذاها، سالن غذاخوری ندارند ولی رستورانها سالن غذاخوری دارند. همچنین از نظر سرمایهی ثابت یا ماشینآلات نیز دارای ماشین ظرفشویی، سیخشویی و… هستند. رستورانهایی معروف که چندین شعبه در تهران و ایران دارند. غذاخوریهای دیگری هستند که در سطح متوسطی قرار دارند؛ یعنی نه زیاد کثیف و ارزانقیمت هستند و نه زیاد گرانقیمت و لوکس. برنج به عنوان مادهی مصرفی رایج در این نوع رستورانها، ترکیبی از برنج ایرانی و هندی است.
به طور کلی صنف غذاخوری، غذاپزی و غذافروشی دو نوع کارگر دارد؛ یک عده کارگران ماهر و نیمه ماهر هستند که شامل آشپزها و کمکآشپزها میشوند که نوع کار و تقسیمبندی کاریشان در چارچوب خاصی مشخص است. عدهی دیگر کارگران ساده هستند. این کارگران ساده به نوعی همان پادوها، وردستها، شاگردان کارگران ماهر یا به اصطلاح آچار فرانسهها هستند. باید مورد توجه داشت که در رستورانهای گرانقیمت، وظایف کارگران ساده نیز مشخص است اما کارگران ساده در تهیه غذاهای ارزانقیمت، وظایف مشخصی ندارند یعنی آچار فرانسه یا همه کاره و هیچ کاره هستند.
کارگران سادهی این صنف، کارشان از دستشویی و ظرف شستن تا کارت پخش کنی و بازاریابی به روش داد زدن است. در واقع کسی که به عنوان یک کارگر ساده مشغول به کار میشود؛ نظافتچی، صندوقدار، تلفنچی، باربر، ظرفشور، آشپز، تراکتپخشکن، دادزن و… نیز میباشد اما در عوض این کارهای زیاد، حقوقاش زیادتر نیست یعنی حقوق یک کارگر را میگیرد و به ازای سه کارگر باید کار کند. به همین دلیل است که کارگریِ ساده در تهیه غذاها و رستورانها به لحاظ فیزیولوژیکی، کاری طاقتفرسا و به اصطلاح مردانه است. زنها نیز معمولاً به عنوان کانترکار، بستهبند، تلفنچی و صندوقدار در رستورانها کار میکنند. به جز این سختی های معمول ، زنان با مشکلات دیگری نیز درگیرند. آنان درگیر انواع خشونت های جنسیتی و تقاضاهای بی مورد صاحبان کار هستند.
«بخش دلیوری(ارسال سفارش) پیتزافروشیای از دو بخش تلفنچی و پیک موتوری تشکیل میشد. دخترها و زنهای جوان مجردی به عنوان منشی در این بخش مشغول به کار بودند. مدیریت این بخش اینطور کار میکرد که اگر منشیها رفتار خودمانی داشتند و دوستدخترش میشدند؛ نگهشان میداشت و اگر دوستاش نمیشدند؛ اخراجشان میکرد.»
حقوق کارگریِ رستورانها و کترینگها به طور معمول همیشه زیر حقوق تعیین شدهی وزارت کار است. در این رابطه استدلال کارفرماهای رستورانها جالب است که «ما داریم غذا شما را هم میدهیم و این 400 هزارتومان در ماه برای ما هزینه میبرد. (غذای کارگر را از روی منوی همان رستوران حساب میکنند و به بالا رُند میکنند) و 400 هزار تومان هم به منظور دادن جای خواب برای ما هزینه میبرد.» برای مثال پارسال که حقوق وزارت کار 812 تومان بود و کارفرما با تعیین کار روزانهی 14 ساعته(از ساعت 8 صبح تا ساعت 10 شب با احتساب روزهای تعطیل) ماهی 700 هزار تومان به کارگر میداد؛ این چنین توضیح داده و در ادامه میگفت: «شما دارید دوتا 800 هزار تومان(!) دریافت میکنید یکی 800 هزار تومان حقوقتونه یکی هم غذا و جای خوابتونه!» اینطور بود که اگر حتی از جای خواب هم استفاده نمیکردیم؛ حقوق اضافیای دریافت نمیکردیم. همچنین غذایی که به کارگران میدهند از همان کیفیتی که به مشتریانشان میدهند؛ برخوردار نیست. برنج و خورشتی که مدتهاست در فریزر مانده را به کارگران رستوران میدهند ولی پول مالیات، اجارهی مغازه و سودشان را نیز حساب میکنند. ساعتهای اضافه کاری کارگران رستورانها آنقدر زیاد است که هرطور هزینهی غذا را حساب کنید؛ باز کارگران طلبکار هستند.
قصهی دیگر غذاهای برگشتی از سالن غذاخوری است که معمولاً دستنخوردهها در رستورانها دوباره سرو میشوند. غذاهای دستخورده نیز در مسیر بازگشت به آشپزخانه گاهی توسط کارگران خورده میشود نیز حکایت دیگری دارد. «در رستورانی گرانقیمت یکی از کارگرها ساعت 4 بعد از ظهر پس از 8 ساعت کار، زمانی که غذاها را به آشپزخانه برمیگرداند؛ یک تکه کباب دستخورده را در دهاناش گذاشت که توسط سرپرست آشپزخانه دیده شد و سرپرست پس از درگیری با او به کارفرما گفته و کارگر اخراج شد.» متأسفانه صاحب رستورانها، غذاهای برگشتی از سالن غذاخوری را یا دوباره برای مشتریان بعدی سرو میکنند و یا اینکه تأکید میکنند که این غذاها باید حتماً دور ریخته شوند. دیدگاهشان هم این است که: “کارگر جماعت پررو میشه و نباید بهش رو داد!”
اول صبح که لباس کار را میپوشید؛ زیر دیگها را روشن میکنید تا آب برای برنج دم کردن، جوش بیاید. برنج دم کردن خودش یک کار طاقتفرسا است چون جا کوچک است و به طور معمول تمام رستورانها به دلیل گران بودن قیمتِ مغازهی اجارهای، متراژ پایینی دارند. زمانی که دیگها روی گاز است حتی در زمستان نیز دما به شدت بالاست با شعلههایی که مثل آتش جهنم هستند؛ با اینکه آب زیادی میخورید و لباس کارتان معمولاً همان شورت و عرقگیر است اما باز خیس از عرق میشوید. بعد از برنج دم کردن، مرحلهی بعدی درست کردن رونده و خورشتها است. رونده خمیرمایعی است که از آن کباب کوبیده درست میکنند. گوشت و پیاز چرخ کرده در رستورانهای گرانقیمت و لوکس، مادهی اصلی رونده را تشکیل میدهند البته در رستورانهای متوسط و ارزانقیمت، سنگدان مرغ و جوش شیرین نیز به آن افزوده میشود.
نظافت و خالی کردن بارها نیز جزء همیشگی کار است. کف سالن باید جارو زده شده و شسته شود. شیشههای مغازه، سیخها، قابلمهها، دیگها شسته شوند. مواد غذایی نیز باید شسته، تمیز، خرد و پخته شوند. یکی از مشخصههای کترینگها صرفهجویی در همه چیز است. برای مثال کارفرماها تأکید میکردند آبکشها را سه روز یکبار با ریکا بشویید.
معمولاً در محیط آشپزخانه کارگرانی کار میکنند که زیردیپلم سواد دارند و با این فرض که جای خواب و غذا دارند و در نتیجه حقوق دریافتیشان را میتوانند پسانداز کنند؛ در این شغل مشغول به کار میشوند. به نوعی میتوان گفت محیط کار اکثر کارگران رستوران، محیط زندگی آنها محسوب میشود. شدت کار بالا در محیط آشپزخانه باعث میشود تا فقر چهرهی عریاناش را در همان محیط کاری مشخص کند. وجود سلسله مراتب کاری برای کارفرمایان، سرکارگران، سرآشپزها و حتی کارگران دارای سابقه یکی از جاهاییست که این خشونت خودش را برای کارگران ساده نشان میدهد. به تبع چنین ناهنجاریای، واکنش نشان دادن و در نتیجه دعوا و اخراج نیز اجتنابناپذیر است.
«در اولین رستورانی که کار میکردم؛ ناهار و شام سرو میکردند؛ از ساعت 7،8 صبح تا 11،12 شب در رستوران باید کار میکردیم. کارفرما در روز اولی که میخواهد کارگر را استخدام کند؛ میگوید:”از ساعت 7 صبح هستیم تا 12 شب در محل کار… اما از ساعت 4و نیم تا 7 بعد از ظهر استراحته.” اما این حیلهای بیش نیست. استراحت به این معناست که مشتری نمیآید اما بار(کیسههای 50 کیلویی پیاز و 20 کیلویی برنج) میآید و باید خالی کنی… ظرفها را بشوری و تمیزکاری کنی! و اگر اینکار را نکنی؛ آن وقت:
” این حقوق، سفته و کارت ملیات! از فردا دیگه نیا.”
این در صورتی است که آدم به ظاهر منصفی باشد اما اگر آدم لومپنی باشد دعوا می کند و کتکات هم میزند…»
محل کار بعدی یک تهیه غذایی بود که در زیرزمین یک مسجد واقع شده بود. ساعت کارش همانطور که در آگهیهای همشهری زده بود از 7و نیم صبح بود تا 4و نیم بعد از ظهر. قبل از اینکه در آنجا مشغول به کار شوم از کارفرما پرسیدم لباس کار میدید؟ گفت: “نه لباس کار بیار…”
«ساعت 5 عصر بود و آمادهی رفتن بودم که گفت این دیگ لباس رو بشور، بعد برو. گفتم ببخشید من ظرفشور هستم ولی لباسشور نیستم. گفت لباسکارهای خودتونه. گفتم شما که به من لباس کار ندادید… گفت مال کارگرای قبلیه. گفتم مالِ کارگرای قبلیه، من موظف نیستم بشورم. گفت از فردا دیگه نیا. گفتم من یک روز کار کردم برای شما، مزد امروزم؟! گفت من یک آگهی چاپ کردم برای همشهری تا آخر ماه باید میموندی. گفتم آگهی 13 هزار تومانه پولاش. گفت نه من یک آگهی چاپ کردم شما اومدی؛ یک آگهی هم باید چاپ کنم یکی بعد از شما بیاد. گفتم پول نمیخوام! همون کارت ملیام رو بده… کارت ملیام توی گاوصندوقاش بود ولی دروغ گفت که خونهست و میخواست اذیت کنه و گفت برو فردا بیا. فردا رفتم گفت یادم رفته از خونه بیارم برو فردا بیا. بِلَخَره ازش گرفتم منتها یک روز بدون مزد کار کردم و دو روزی هم هزینهی رفت و آمد دادم و از کار و زندگی افتادم.»
«تهیه غذای بعدی واقع در تقاطع خیابان فلسطین و ایتالیا بود. دو آشپز بودند و من به عنوان کارگر و کمک آشپز و… مشغول بودم. ساعت کاری از 7 صبح تا 5 بعد از ظهر بود. رأس ساعت 4 یکی از آشپزها به خانه میرفت و آشپز دیگری که آنجا میخوابید؛ بعد از ساعت 4 دست به سیاه و سفید نمیزد؛ هدفون میگذاشت و آهنگ گوش میکرد. ظرف شستن معمولاً تا 6 و 8 شب طول میکشید بدون اینکه حقوق اضافهکاری دریافت کنم.»
«صاحب چلوکبابیای واقع در خیابان سعدی شمالی روبهروی شعبه مرکزی بیمهی ایران خیلی علاقه داشت که کارگرها در محل کار، مهندس صدایش کنند و همیشه داد میکشید و فحش میداد. در حقوق و مساعده دادن به کارگرها همیشه مشکل داشت. با کارگرهای آشپزخانه و پیکهای موتوری دعوا میکرد و از همه چیز ایراد میگرفت حتی به چینش سیبزمینی و پیازها نیز دقت میکرد تا به قول خودش مثل برج ایفل نباشد! یکی از کارگرها میگفت: “این آدم متخصص ایراد بنیاسرائیلی گرفتنه.” برخوردش با کارگرها مثل برخورد تزار و فرعون بود. این فرد تعطیلات نوروزی امسالاش را به مالاگای اسپانیا رفت.»
«صاحب رستورانی دیگر که در آن کار میکردم همیشه عصبانی بود؛ داد میزد و کلمات رکیک بر زبان میآورد و در نهایت کاری میکرد که کارگرهای ساده کمتر از یک ماه آنجا بمانند. در زمان تصفیه حساب میگفت حقوقات را نمیدهم. چه 1 روز کار کرده باشی چه 29 روز… کمتر از 30 روز من حقوقی نمیدهم. تو هم هر کاری از دستات برمیآید کوتاهی نکن! گفتم این را باید همان روز اول میگفتی نه الان…»
از دیگر سختیهای این شغل علاوه بر پایین بودن سطح اجتماعی، پرمخاطره بودن آن است. کارگران باید در محیطی کوچک با دما و رطوبت بالا کار کنند. لیز بودن کف زمین، سر و کار داشتن با آتش، آب، روغن و آهن داغ خطرات کار را برای آنان افزایش میدهد…
بیشترِ کارگران رستورانها و تهیهغذاها بیمه نیستند. پرمخاطره بودن به این معناست که شما همیشه در معرض خطر هستید و هرچه کم تجربهتر باشید؛ بیشتر در معرض آسیب قرار میگیرید. دما و رطوبت آشپزخانهها بالا است. علاوه بر اینکه همیشه خطر سوختگی وجود دارد؛ کف آشپزخانهها از سرامیک یا سنگ مرمر است و در زمان آشپزی باید مدام کف آشپزخانه شسته شود. لیز بودن کف آشپزخانهها در حالت عادی خطرناک است چه برسد به اینکه بار هم برسد و از کارگر بخواهند هرچه سریعتر بار را خالی کند. شستشوی کف آشپزخانه به دلیل بالا بودن دمای آنجا انجام میشود تا بخارِ مواد شوینده و خونابه روی طعم و بوی غذا اثری نگذارد. البته گاهی نیز به دلیل بالا بودن شدت کار، این کار به طور معمول انجام نمیشود.
یکی از اتفاقاتی که شاهدش بودم این بود که «دقیقاً در زمانی که بار رسید؛ سرکارگر، کارگرانی را مأمور کرده بود تا هر چه سریعتر کف آشپزخانه را بشویند و بعدش سراغ کار دیگری بروند. باید بار مرغ یخزده به تعداد بالا را خالی میکردند چون باید هرچه سریعتر پخت میشد. من و کارگرانی مأمور این شدیم که بار را خالی کنیم؛ کارگران دیگری که نظافت میکردند حواسشان به این نبود که نباید در همین زمان مواد شوینده را بریزند؛ پای یکی از کارگران لیز خورد و با جمجمه به زمین برخورد کرد. بعد از اینکه بار کاملاً خالی شد؛ سرش را پانسمان کردیم و کارفرما لطف کرده و 30 هزار تومان کف دستاش گذاشت و به او مرخصی یکروزه با حقوق داد. قرارداد و بیمهای هم نداشت که اگر این حادثه منجر به از کار افتادگی یا مرگاش میشد؛ کارگر و خانوادهاش دستشان به جایی بند باشد.
اتفاق دردناک تر پس از این حادثه افتاد؛ کارگران دچار چنددستگی شدند. کارگرانی که بار خالی میکردند چنین فکر میکردند که کارگران نظافتچی با اینکه همکار ما هستند ولی برایشان مهم نبوده که بقیه سرشان به زمین بخورد و متلاشی شود! کارگران باربر این فکر را نمیکردند که سرپرست به عمد از تعدادی کارگر دیگر مثل خودشان خواسته بود که دقیقاً در همان زمانی که اینها بار را خالی میکنند؛ کف آشپزخانه را با مواد شوینده تمیز کنند. بعد از پایان ساعت کاری کارگرها رفتند یک کوچه پایینتر تا دعوا کنند. رفتیم و برایشان توضیح دادیم که مقصر اصلی سرپرست بوده نه کارگران نظافتچی. در همین زمان یکی از کارگرها گفت: “من میدونستم کار خود ناکسشه! از قصدی دعوا گرفتم با شما که اون حالیش بشه! اونم که انگار نه انگار! همیشه سگ اخلاق بود عصرا ولی امروز که عباس با سر پخش شد کف زمین، کبکاش تا سرِ شب خروس میخوند ناکس…” مشخص شد که او به دلیل نبود امنیت شغلی و از ترس اخراج حرفی نزده…»
«در رستورانِ یک مجتمع تجاری واقع در شهرک غرب، بالابرهایی وجود داشت که به دلیل کهنگی خطرساز بودند چون امکان داشت هر لحظه خراب شوند. همچنین کارگران به دلیل بالا بودن شدت کار هر لحظه امکان داشت خطایی انسانی مرتکب شوند و مچدست، آرنج و کتفشان بین طبقهی زیرین و همکف گیر کند. برای مثال یکی از کارگران از شدت زیاد کار و دما، حواساش نبود و شیرجوش آهنی بزرگ را به اشتباه، گوشهی سطح بالابر گذاشته بود؛ شیرجوش بین طبقهی همکف و زیرزمین گیر کرد و پرس شد.»
«زمستان یک سال در کترینگی واقع در خیابان کارگر شمالی کار میکردم. پس از نظافت و خالی کردن بار و تراکتپخشکنی و آشپزی، 11 صبح که زمان دریافت سفارش بود؛ محل ثابتام روی نردبانی فلزی بود که با زاویهی 30 درجه بر روی زمین بین طبقهی همکف و زیرزمین قرار گرفته بود. فضای آزاد اطرافام 40 سانتیمتر از جلو و 10 سانتیمتر از اطراف بود. دمای هوا از کمر به پایین بالای 40 درجهی سانتیگراد بود و نردبان به دلیل رسانایی فلز، به شدت گرم میشد. روز دوم کاری کارفرما که میخواست نشان بدهد هوای نیروی کارش را دارد(!) یک پارچه داد تا روی طبقهای از نردبان که مینشستم، بگذارم و کمتر اذیت شوم. دمای هوا در بالا تنهام صفر درجه بود و دمای اطراف پاهایم بسیار بالا بود. به دلیل اختلاف دمای موجود، زمانی که برای شستن ظرفها به زیرزمین میرفتم امکان نداشت دچار گرفتگی عضله نشوم. از دلخوشیهایم این بود که سفارش جوجه یا کباب داشته باشیم و فن برقی شروع به کار کند تا کمی خنک شوم.
یکی از وظایفام که دقیقاً مصداق سختی کارم بود؛ این بود که منشی و صندوقدار بعد از گرفتن سفارش در پای تلفن از طبقهی همکف؛ سفارشات را به من در لحظه میگفت و من باید سرم را با پایین آوردن و خم کردن در همان فضای محدود، به سرآشپز انتقال دهم. به دلیل تماسهای مکرر، روزانه دستکم یکبار اشتباه در سفارشگیری رخ میداد به این صورت که منشی پای تلفن از مشتری سفارش را میگرفت و تعداد یا نوع غذا را اشتباه به من منتقل میکرد و طبیعتاً اینطور اشتباهها در حقوق نیز تأثیر داشت. در حالی که به سادگی میتوانست با گذاشتن یک تلفن سانترال یا تلفن اسپیکردار و یا یک پرینتر مسأله را حل کند
البته کارفرما در 6 ساعتی که روی نردبان بودم به فکر من هم بود که مبادا از یکنواختی کار خسته شوم و برای همین از پیش برایم تنوع کاری ایجاد کرده بود! در همین زمانِ سفارشگیری و انتقال غذاها از پایین به بالا، ظرفهای کثیف سالن را از بالا میداد پایین بگذارم و وقتی سفارش کم داشت وظیفهام شستن ظرفهای تلنبار شده با کفِ سیاه بود چون زورش میآمد ریکا مصرف کند. آب ظرفشویی در سینک فرو نمیرفت و باید با یک سطل کوچک چرکابهها را در داخل سطل بزرگی خالی میکردم. پیش میآمد که بر اثر شدت کار، کف آشپزخانه پر از آب چرک شود و اگر این اتفاق هم نمیافتاد؛ چرکابههای سطل بزرگ به دلیل بالا بودن دمای آشپزخانه همیشه بخار میشدند و گرد سیاهاش در ریههای ما و غذای مشتری فرو میرفت. مأمور بهداشت گهگاهی میآمد و سرک میکشید و ما را با شورت و عرقگیر از بالا در داخل استخرِ چرکاب در حال برنج دم کردن میدید؛ خسته نباشیدی میگفت و بعد هم جیرهاش را میگرفت و میرفت. این در حالی بود که طبقهی همکف که جای نشستن و سفارش دادن مشتریان بود؛ همیشه تمیز بود.»
«زمانی که در یک رستوران گرانقیمت کار میکردم. بیمه نداشتم و ساعت کاریام از 9 و نیم صبح بود تا 11 و نیم شب. 11 و نیم شب تازه نظافت شروع میشد و به واقع تا 12 شب سرکار بودم. از طرفی باید 7 صبح بیدار میشدم. از 1شب تا 7 صبح، 6 ساعت وقت خوابیدن داشتم. یک بار سرآشپز هولام کرد و دستام را در هنگام پیاز پوست کندن، بریدم. بعد از پیازها نوبت لیمو خُرد کردن بود و آب لیمو در جای بریدگی میریخت» یاد شکنجههای قرون وسطی میافتادم که برای گرفتن اعتراف روی زخم زندانیان، نمک میپاشیدند.
«در رستورانی واقع در ضلع جنوبی متروی مفتح به عنوان تراکتپخشکن مشغول به کار شدم. روز اول از کارفرما پرسیدم لباس کار میدهی؟ گفت لباس کار میخوای چیکار؟ کارگر داریم در آشپزخانه و تو تراکت پخش میکنی. گفتم باشه اگه نداری خودم میارمها که گفت نه لباس کار نمیخواهد. ساعت کاریام از 7 صبح تا 5 عصر بود. روز اول ساعت 4 که برگشتم رستوران، کارفرما گفت بیا و داخل فِر را با وایتکس تمیز کن. وایتکس پاشید روی شلوارم و لکه شد. همینطوری دارم میپوشماش چون پول ندارم شلوار بخرم. روز دوم کاری زمانی که گونی سیبزمینی را جابهجا می کردم؛ مهرههای کمرم جابهجا شد. کارفرما به جای اینکه جویای حالام باشد؛ اخراجام کرد و من دیگر در هیچ رستورانی مشغول به کار نشدم.»
طبق مادهی 10 قانون وزارت کار، باید قراردادی بین کارگر و کارفرما نوشته و امضا شود؛ یک نسخه در دست کارگر بماند و یک نسخه دستِ کارفرما(دو نسخه دیگر نیز به ادارهی کارمحل و شورای اسلامی کار یا نمایندهی کارگران داده شود) و همچنین در زمان تسویه حساب تاریخ شروع و خاتمهی قرارداد، ساعتهای کاری، اضافهکار، غیبت و… در آن قید شود اما متأسفانه تمام کارفرمایان بخش رستوران با سوءاستفاده از کمسوادی کارگران و استناد به بخشی از مادهی 7 این قانون مبنی بر امکان “شفاهی” بودن قراردادها، پس از گرفتن سفته از کارگر، قرارداد را شفاهی به کارگران دیکته میکنند.
در واقع شاهد این هستیم اکثر قراردادهایی که بسته میشود دارای یک نسخه است که در اختیار کارفرما قرار دارد به همراه برگههای سفید امضا، سفته، چک، شناسنامه، کارت ملی و… از کارگر که به عنوان ضمانت در اختیار کارفرما قرار میگیرد. ضبط شدنِ مدارک کارگران توسط کارفرمایان امری غیرقانونی است ولی متأسفانه به عنوان یک عرف معمول در روابط کاری جاافتاده است بنابراین کاملاً آشکار است که مسئولان هیچگونه تعهد و نظارتی در اجرای قانون کار نداشته است. نظارت و پیگیریای از طرف دولت وجود نداشته و کارگران اخراجی نیز قراردادی برای شکایت در دست ندارند. در چنین شرایط نابرابری است که کارگر یا باید حقوقاش را حواله کند به قیامت و آخرت(!) یا درگیر شود و گرفتار نیروی انتظامی و بیمارستان شود. اگر هم برود شکایت کند؛ نمیتواند ثابت کند که آنجا کار کرده است. چنین است که امروزه وضعیت کارگران سادهی آشپزخانهها در ایران به مراتب وخیمتر از بردههایی است که دیوار چین و اهرام ثلاثهی مصر را ساختهاند.
سرمایهدارانِ(کارفرمایان یا کارآفرینان) ایران حتی نمیخواهند کارگران، برده باشند بلکه میخواهند کارگران ربات باشند. چون بردهها میتوانند شورش کنند ولی رباتها نمیتوانند شورش کنند! بردهها مریض میشوند ولی رباتها، مریض نمیشوند و حقوق، جای خواب، بیمه، غذا و مرخصی هم نمیخواهند! هرچند حتی ربات هم برای اینکه کار کند باید تعمیر و سرویس شده و هزینهی برقاش نیز پرداخت شود اما بخش کوچک سودی که از کارِ این رباتها نصیبشان میشود؛ برای جایگزین کردن ریاتی جدید کافی است…