کانال تلگرامی کانون مدافعان حقوق کارگر راه اندازی شد. از طریق لینک زیر می توانید به آن بپیوندید.
گفتوگوهایی در بارهی سعید سلطانپور
صمد شعبانی/ علیرضا ثقفی
گفتوگوی اول: صمد شعبانی
سوال: در مورد شخصیت واقعی و هنریِ سعید سلطانپور چه می توان گفت؟
ـ سعید سلطان پور شخصیتی چند وجهی داشت و در همهی این وجوه هم بسیار توانا و منحصر به فرد. نسل سعید برای آزادی مبارزه میکردند… سعید یک نگاه انقلابی داشت نسبت به هر چیزی. اما ما بیشتر سیاستزدهایم تا یک فرد انقلابی. ما بیشتر ذهنیت سیاستزده داریم تا انقلابی. همچنین ایدئولوژی افسارگسیختهی حاکم نیز برای ما مخرب بوده است… یک فرد انقلابی تن به هر شرایطی نمیدهد دوست دارد شرایطی را به وجود بیاورد که خودش حاکم آن باشد.
از سعید شاعر شروع میکنم. شعرهای سعید سلطانپور به خصوص به لحاظ محتوایی پیشرو بوده است به قول شاملو ممکن است نیما شعر اجتماعی و سیاسی به مفهومی که امروز وجود دارد؛ نگفته باشد. خروجی شعر نیما در این زمینهی شعری، سعید سلطانپور، خسرو گلسرخی و نعمت میرزا زاده و دیگران هستند.
سعید کارگردان و بازیگر تئاتر بود. مصطفی اسکویی در دههی پنجاه مؤسسهای داشت به نام آناهیتا که کلاس بازیگری و کارگردانی بود. سعید و برادرش مسعود، وارد آن موسسه شده بودند؛ اسکویی تئاتر کلاسیک کار میکرد و سعید سیستم تئاتر اسکویی را به هم ریخت؛ آمد و انگیزههای جدیدی وارد آن جریان کرد. مثلاً اگر نمایشنامهای بدون بینش انقلابی از زندگی افراد فقیر جامعه بود؛ سعید میآمد آن کاراکترها را میگرفت و آنها را انقلابی میکرد. همهی تئاترهایی که کار میکرد اینطور بود.
آنچه برای نسل جدید آموزنده است؛ هدفی است که سعید در تئاتر دنبال میکرد. او بیشترین انگیزههای سیاسیاش را از طریق تئاتر دنبال میکرد به طوری که حتی نمایشنامههای خارجیای را که انتخاب میکرد چنان به صورت بومی درمیآورد که انسان به هیجان در میآمد. معتبرترین آدمهای آن روزگار برای دیدن تئاترهای سعید میآمدند. مثلاً باقر مومنی(نویسنده، مترجم و فعال سیاسی) از افرادی بود که نمایشهایی را که که سعید به اجرا میآورد؛ نقد میکرد.
تئاترهایی از ماکسیم گورکی، چخوف و… به طور مثال ساس مایاکوفسکی را چنان بومی کرد که اگر مایاکوفسکی آن تئاتر را میدید؛ تحسیناش میکرد با چنین مضمونی که مردمان ژولیده، وارثان انقلاب هستند و تنها روشنفکران، وارث نیستند… به نوعی ضد قهرمان عمل میکرد. مخالف تئاترهای اسکویی بود که مضموناش قهرمانپروری بود… سعی داشت زیربنای جامعه را تغییر دهد… در تئاتر عباس آقا کارگر ایران ناسیونال نگاهاش چنین بود که این مردم هستند که باید این سیستم کمپرادور(وابسته) را عوض کنند…
سعید همواره در نمایشهایش بداهههایی داشت که در متن نمایش اثری از آن وجود ندارد. مثلاً نمایشنامهی آموزگاران نوشتهی محسن یلفانی که بعد از چند شب اجرای این نمایش، سعید و یلفانی دستگیر شدند؛ متنی سیاسی نیست. متنی اجتماعی و در مورد معلمانی است که معتقدند که وضع آموزش و پرورش اصلاحناپذیر است. ماجرای این نمایش در خانهی یکی از این معلمان میگذرد. معلمان که در مورد مسائل صنفی خودشان صحبت هایی میکنند.
این نمایشنامه در انجمن ایران و آمریکا که اکنون مرکز کانون پرورش فکری کودکان است؛ اجرا میشد. قسمتی که به نمایشنامه اضافه شده بود؛ این بود که یکی از معلمان در حین نمایش، وقتی که صحبتهایش اوج میگیرد و خشمگین میشود، لولهی بخاری نفتی را از جایش درمیآورد و آن را به صورت مسلسلی در دست گرفته و شلیک میکند. به این عنوان که چارهی کار فقط این است که باید همهی مسببان این مسائل را به رگبار بست. سر همین مسأله سعید دستگیر میشود. محسن یلفانی مدتی از تهران رفت. او معلم رسمی بود. اما مسأله بیخ پیدا کرد و رفتند او را در شمال گرفتند. آن موقع ساواک هنوز کامل شکل نگرفته بود. آنها در دادگاه نظامی محاکمه شدند و پس از شش یا هفت ماه آزاد شدند.
بعد از آن در سال 52، دشمن مردم ایپسن را اجرا کردند.
در متن «دشمن مردم» هم شخصیتی به نام استوکمن است که از “اکثریت” بیزار است و میگوید که اکثریت، آدم را گمراه میکند و ما وظیفه داریم خودمان حق خودمان را بگیریم. اما باز هم سعید متن را عوض کرد. مردم را وارد نمایش کرد. ماجرای این نمایش در مورد مسألهی آلودگی آب است و این که این آلودگی سبب بیماری مردم میشود اما شهردار که برادر این آقای دکتر است؛ با طرح این مسأله و حل مشکل آلودگی به دلیل این که افشای این مسأله باعث میشود توریست ها به شهر نیایند و درآمد شهرداری کاهش مییابد؛ با آن مخالفت میکند. این آقای دکتر، مأمورِ آب را که آلودگی آب را انکار میکرد؛ به دادگاه میکشاند ولی سعید در نمایش طوری نشان میدهد که انگار مردم همه با هم، این کارها را میکنند.
بعد از انقلاب، نمایشنامهی عباس آقا را به صحنه آورد.
نمایش عباس آقا متن دستنوشتهای نداشت. نمایشنامهی عباس آقا دو قسمت داشت. قسمت اول نقالی بود. خود سعید نقش نقال را داشت. نمایش مستندی بود که به شیوهی بسیار جذابی بازی میشد. اگر ادامه پیدا میکرد؛ نمایش عباس آقا افشاگری وحشتناکی بود دربارهی تمام مشاغل آسیبپذیر.
بعد هم نمایش «مرگ بر امپریالیسم» را اجرا کرد. این نمایش روی تریلی اجرا میشد. یکبار از پارک دانشجو تریلی شروع به حرکت کرد به سمت راهآهن. روی تریلی بازیگران، صحنههای مختلفی را بازی میکردند و به این ترتیب امپریالیسم و اقدامات او را افشا میکردند. در گوشهای از تریلی یک دکل نفت هم درست کرده بودند. نمایش نادرشاه را هم میخواست کار کند که نشد.
سعید همیشه کارهایش هدفمند بود. در زمینهی صنفی برای بازیگران تئاتر خیلی تلاش کرد و باعث و بانی جریانی شد که در نتیجهی آن، ادارهی کار یکسری از آنها را استخدام کرد.
سعید در زمینهی انتشار و پخش کتاب هم بسیار فعال بود. انتشارات شناخت را بعد از انقلاب تأسیس کرده بود و با ناشران دیگر هم ارتباط خوبی داشت. بعد از انقلاب یعنی در زمانی که بخشی از ناشران برای پخش کتاب به بنبست برخورد کرده بودند او با ابتکار و با استفاده از رابطهای که با انتشاراتیها داشت؛ هدفاش این بود که یک پخش سراسری برای توزیع کتاب به وجود بیاورد. ناشرانی که حدود 40، 50 سال سابقهی انتشاراتی داشتند؛ شهامت چنین کاری را نداشتند. سعید سلطانپور کاری کرد که کتابی که مثلاً امروز در تهران چاپ میشد؛ دو یا سه روز بعد این کتابها را به شهرستانها میرساند.
ساختمانی بود در خیابان فروردین. مالِ فرانسویها بود. بعد از انقلاب، فرانسویها فرار کرده بودند و خانه خالی بود. خود سعید از دیوار بالا رفت در را باز کرد. اثاث آنها را کنار گذاشت و آنجا را به مرکز پخش کتاب تبدیل کرد. اسم شرکت پخش را «میشا» گذاشت. اول اسم چهار انتشاراتی بود که با هم کار میکردند: مازیار، یاشار، شناخت و ارمغان. انگیزهی او این بود که پخش سراسری برای کتاب بهوجود آورد. تیراژ کتاب در آن سالها بسیار زیاد بود. کتابها را در سراسر ایران در اسرع وقت پخش میکرد. کتابی که امروز ناشر تحویل میداد؛ فردا در سراسر کشور پخش شده بود. مجلهی کار را هم از این طریق پخش میکرد. کتاب جمعهی احمد شاملو را هم از این طریق پخش میکرد. شماره 36 کتاب جمعه را در شهرستانها جمع كردند.
یکی دیگر از کارهای دیگری که انجام میداد؛ این بود که به تمام بچههایی که در خیابان بساط میکردند؛ کتاب میداد.
سعید سلطانپور سرایندهی سرود، ناشر، پخش کنندهی کتاب و مبارز سیاسی بود. چند باری هم برای دادن الگو به جوانان جلوی دانشگاه بساط میکرد. کتاب و نوار گذاشت برای فروش و بحثهای خیابانی راه انداخت. این بحثهای خیابانی کمتر از نمایش عباس آقا نبود.
برخوردهای سعید سلطانپور بسیار جذبکننده بود طوری که افراد عادی را جذب میکرد. بسیاری از هنرپیشههای کنونی از جمله افرادی بودند که با سعید کار کرده بودند.
سعید سلطانپور در نشریهی کار هم قلم می زد. او بیوقفه و خستگیناپذیر کار میکرد و هر گوشهی کاری را که خالی میماند؛ پر میکرد. این از خصلت برجستهی بچههای آن نسل بود.
سعید سلطانپور هیچوقت از سختی شرایط سرخورده و ناامید نمیشد… آرمانگراییای که داشت، تکامل پیدا میکرد… همیشه از ایدئولوژیای که داشت دفاع میکرد همانطور که در 10 شب گوته به صراحت بیان کرد.
گفتوگوی دوم: علیرضا ثقفی
سوال: سعید ابرقهرمان نیست؛ یک انسان است که چکیدهی یک دوران مبارزاتی این ملت است… چگونه عمل کرد و چگونه جامعهاش را شناخت؟!
ـ سعید سلطانپور یک شخصیت بینظیر و ویژهای در تاریخ 50 سالهی ایران است که مشابهاش را کم داشتهایم؛ شاید اگر بخواهیم فردی همانند او را بیابیم میتوانیم به ویکتور خارا، هنرمندِ انقلابی آمریکای لاتین اشاره کنیم. هنرمندی که به لحاظ سطح فعالیت به طور مشخص در جنبش مسلحانه شرکت داشته و همچنین به لحاظ تسلط به مسائل هنری و مبارزاتی انسان ویژهای بود.
سعید سلطانپور رئیس انجمن تئاتر ایران بود که آن را به صورت یک مجمع صنفی در برابر نهادهای دولتی اداره میکرد. در حالی که از لحاظ رسمی این گروه جایگاه ثابتی نداشت اما مجمعی برای حمایت از هنرمندان تئاتر بود. هر یک از هنرمندان که به زندان میافتادند؛ مورد حمایت این انجمن قرار میگرفتند كه اين امر، نشاني از درك ضرورت دفاع از حقوق صنفي هنرمندان است.
او برجستهترین وجوه هنری را داشت در عین این که میدانستند او انسان مبارزی است. زمانی که نمایشنامهی چهرههای سیمون ماشارِ برشت را به روی صحنهی تئاتر دانشکدهی هنرهای زیبا برد؛ غوغایی به پا کرد. به طور مشخص در این نمایش یک دختر مبارزِ چریک فرانسوي را تصویر میکرد که میآمد بر سر آرمانهایش با نیروهای فاشیستی میجنگید و بعد هم اعدام میشد. خود سعید هم در این تئاتر در نقش یک سربازِ بازگشته از جنگ بازی میکرد.
دستگیریهایش در زمان شاه به طور مستقیم در ارتباط با مبارزات آن دوره نبود هرچند که ارتباطاتی داشت اما این دستگیریها به دلیل نمایشنامهها و نوشتههایش بود. در بازجویی هم چیزی را لو نداده بود در آن زمان هیچگاه اینطوری نبود که پلیس به تمام اطلاعات بتواند دسترسی پیدا کند و تمام ارتباطات را بتواند کشف کند. فردي را ميگرفتند و به تجربه ميدانستند كه بايد ارتباطاتي با مبارزان داشته باشد؛ آنگاه تحت شكنجه قرار ميدادند تا اطلاعاتاش را بگويد .
شخصیت او طوری بود که مشخص بود که کارِ تشکیلاتی کرده است اما پليس نتوانسته است به اطلاعات آن دسترسي پيدا كند. به همین جهت هم پس از این که از زندان آزاد شد؛ به مبارزه پیوست و در جریان سرنگوني شاه در سال 57 نقش بارزی ایفا کرد. بعد از این که رژیم شاه سرنگون شد؛ سعید سلطانپور نشان داد که یک انسان تشکیلاتی است و شکی هم نداریم که با وضعیتی که داشت در زمان شاه نیز فردی تشکیلاتی بوده است. در کانون نویسندگان نیز فعال بود.
سوال: اگر امروز سعید سلطانپور زنده بود چه کار میکرد؟ خروجی فرهنگی و فعالیتی او چه میتوانست باشد؟
ـ برجستهترین کار سعید سلطانپور که مجموعهی سیاست، فرهنگ و هنر در آن توأمان بود؛ نمایشنامهی «عباس آقا کارگر ایران ناسیونال» بود که در آن سیاست روز را به تصویر میکشد. حکومت را تحلیل میکند. جناح سازشکار را که جلوی بازار متوقف میشود؛ به تصویر میکشد و یک جناح متعلق به طبقهی کارگر را که میخواهد تا آخرِ انقلاب پیش برود، به تماشاچي نشان ميدهد. کار او تلفیقی بود از بین مبارزات کارگران و مبارزات روشنفکران. در واقع نشان دهندهی فرهنگ و هنرِ مردم بود. خواستههای کارگر ایران ناسیونال را به عنوان یک کارگر مطلق در ایران به تصویر میکشید؛ با اطمینان میتوان گفت آنچه به اصطلاح خواستهی یک مبارز انقلابی و اجتماعی کارگری(فعال کارگری) بود؛ بعد از آن تئاتر به دست ميآمد. اگر كار سعيد به صورت تبلور يافته در اين تئاتر را مورد بررسي قرار دهيم؛ در حقيقت ميتوانيم بگویيم كه اگر سعيد امروزه زنده بود حتماً يك فعال كارگري چپ تمام عيار بود. از حقوق كارگران دفاع ميكرد و براي ايجاد تشكلهاي كارگري چپ و تشكلهاي سراسري تلاش ميكرد .
نمایشنامهی عباس آقا کارگر ایران ناسیونال اولین تئاتر خیابانی مستند در ایران بود که تجمع 5 تا 7 هزار نفری در استادیوم فوتبال(محل اجرای نمایشنامه) دانشگاه امیرکبیر را به وجود آورد. اتفاقی که پس از دیدن این نمایشنامه میافتاد چنین بود که تماشاگر بسیار تحت تأثیر قرار میگرفت. همانند چیزی که ما امروز در تشکلهای کارگری میگوییم که مثلاً اگر کارگران یک کارخانه در روند مبارزاتی اعتراض یا اعتصاب کنند حتی چند درصد اضافه حقوق بگیرند ولی اگر بعد از اعتصاب پراکندهتر باشند؛ نسبت به قبل از اعتصاب، این یعنی حرکتشان بی فایده بوده است.
حرکت اجتماعیای که پس از آن مردم بیشتر از هم جدا شوند تا این که نزدیک شوند نیز بیهوده است. این پیام عمدهی کارگری را ما در نمایشنامهی عباس آقا کارگر ایران ناسیونال میبینیم. دقیقاً بعد از دیدن این تئاتر احساس میکنیم که باید به هم نزدیکتر شویم و هماهنگی، همبستگی و تشکلات را گستردهتر کنیم… اگر این پیام مهم را تشکیلات در سالهای 57 تا 60 متوجه میشدند و گستردهتر میشدند شاید با چنین سرکوب گسترده ای مواجه نمیبودیم…
طبقهی کارگر باید هر روز به یکدیگر نزدیکتر شوند… زمانی که سعید سلطانپور از زندان میآمد؛ رابطهاش با افراد مبارز بیشتر میشد و آنها به هم نزدیکتر میشدند. زمانی که سعید سلطانپور سال 57 از زندان بیرون آمد؛ نسبت به زمانی که سالهای 55، 56 بیرون آمد، کار را در سطح بالاتری آغاز میکرد… هدفمند بودن تشکیلات را سعید سلطانپور میدانست و همدلی طبقهی کارگر پیامی بود که همواره در آثارش میتوانیم بیابیم…
سوال: هدف نسلِ آن دوره چه بود؟
ـ آن نسل خودش را فدایی میدانست و خودش را فدا میکرد تا تشکیلات به وجود بیاید. متأسفانه در جنبش فکری ایران، دوره ای بود که تئوری بقا مطرح شد که رسوبات آن هنوز هم در تفکر بعضیها موجود است. آن نسل به این نتیجه رسیده بود که اگر میخواهی به عنوان یک مبارز باقی بمانی باید تعرض کنی و این یعنی همان حرکت سازمان یافته و مناسب. سکوت، سکون و بی عملی مساوی با مرگ است. مختاری جملهای دارد که میگوید: «همین که نتوانی معنایت را بگویی، کارت ساخته است…» انسان تا زمانی که زنده است باید بتواند وجودش را ثابت کند که هست… انسان مبارز باید روزانه خودش را ثابت کند حال چه به لحاظ فرهنگی، ذهنی و اجتماعی و چه در یک حرکت هنری، اجتماعی، خیابانی و… و اگر انسان نتواند خودش را ثابت کند؛ مرده است… سعید سلطانپور از این نسل بود که هیچگاه سکون نداشت حتماً باید خودش را ثابت کند که هست چه در شعر، تئاتر، هنر و چه در حرکت مسلحانه… و ما دیدیم که این اثباتِ وجود نتیجه هم داد و نتیجهاش هم این بود که اگر سازمان فدایی در مقطع انقلاب 45 نفر بودند دو ماه بعدش به علت جاذبهاي كه در طي مبارزات دوران سركوب در ميان مردم به وجود آورده بودند و همچنين در اثر فعالیتهای افرادی نظیر سعید سلطانپور، تظاهرات 300 هزار نفری راه انداختند. سعید سلطانپوری که در زمان قبل از سرنگونی رژیم شاه به زور میتوانست تئاتری برای نمایش بگیرد که حداکثر 500 نفر ظرفیت داشته باشد؛ در دانشگاه تهران بعد از سرنگونی رژیم شاه تئاترهای خیابانی برگزار میکرد با 5، 6 هزار نفر تماشاگر؛ پس به جلو حرکت کرده بود… سعید هم از نسل مبارزینی همچون احمدزادهها، پویانها و جزنیها بود که سکون نداشتند. تفاوتی که الان وجود دارد بخشیاش هم برمیگردد به شرایط، رشد تکنولوژی و ارتباطات که متأسفانه باعث رشد و حرکت نشده است… دیروز اگر از یک چریک میپرسيدند تو میخواهی بمیری… میگفت من میمیرم برای زندگی کردن…
سوال: سعید سلطانپور در سال 53 چطور عمل میکرد؟
ـ روشنفکران بنا به تعریف کلاسیک دو دستهاند:
1- روشنفکرانی که به صورت حرفهای در ساعت معین کار میکنند یعنی از طریق حرفهی روشنفکری نان میخورند و به طور مشخص رسانههای بورژوازی نیز آنها را به صورت نخبه، صاحبنظر و متخصص مطرح میکنند چرا که در جهت تثبیت شرایط حاکم حرکت میکنند و همچنین در چنین شرایطی به طور استثناء و محال اجازهی مطرح شدن به فرد مخالفی داده میشود.
2- روشنفکران انقلابی یا روشنفکران طبقهی کارگر كه پس از حاکمیت سرمایهداری از قلم خودشان يا هنر خودشان نان نمیخورند؛ هرچند ضروری است که زندگی كنند و هزینههای زندگي را بگذرانند اما هیچگاه تسلیم زرق و برق زندگی نیستند. پس روشنفکران در واقع دو دستهاند: 1) با نظام حاکم 2) علیه نظام حاکم. روشنفکری که علیه نظام حاکم هست و همواره حقوق مردم را به حاکمان یادآوری میکند؛ وظیفهاش این است که در هر زمان و هر مکان زمینهی بیان حقوق مردم و زمینهی تغییر را پیدا کند.
با توجه به شرایطی که داریم زمانی که رسانه نداریم؛ باید جاهایی را ایجاد کنیم تا در آن جا بتوانیم حرف مان را بزنیم. مهم تداوم حرف زدن و ایجاد تغییر است. مسألهی پذیرش مردم و همراهی آنها هم هست. باید روشنفکری باشیم که با مردم جلو برویم که البته با قشر فهمیده، پیشرو و آگاه. زمانی که باید با مردم همراه باشیم تفاوت دارد با زمانی که باید با قشر پیشرو نزدیک باشیم یعنی زمانی که بیشتر شاهد خودفروشی روشنفکران هستیم دیگر با روشنفکران کاری نداریم. باید در هر زمان تاکتیکهای مناسب به آن زمان را پیدا کنیم. یک زمانی روشنفکر با اسلحه و فدا کردن خودش جلو میرفت اما امکان دارد امروز مسأله بیان کردن باشد. مثلاً آزادیهای سادهی اجتماعی هدفهای غایی نیستند ولی میتواند در شرایط موجود مطرح شود همانطور که ما دیدیم در سال گذشته حدود دو هزار اعتراض کارگری داشتیم زمانی که شرایط چنین بوده چگونه روشنفکر میتواند در کنار اینها باشد؟ با توجه به گسترش فرهنگ سرمايهداري ما شاهد آن هستيم كه بسياري از روشنفكران مجيزگوي قدرت شدهاند و با تسليم خود به فرهنگ حاكم و تأييد نظم و نظام موجود به هر ترتيب خود را وفادار به نيروي حاكمه قلمداد کنند تا از جانب آن يا شغل خود را حفظ كنند و يا حداقل مورد گزند نيروي حاكم قرار نگيرند. وظیفهی روشنفکر انقلابی كه در هر زمان تنها معبودش كارگران و زحمتكشان و مردم تحت ستماند؛ چیز ديگري است. یکی از وظایف اصلیاش پیدا کردن راهی است که بتواند در هر زمان و هر مکان خواستههای مردم را بیان کند و اگر نتوانیم این کار را بکنیم قطعاً شکست خوردهایم. حتی روشنفکر انقلابی اگر یک راهی را رفت و به بنبست خورد راه دیگری را آزمایش میکند… به طور کلی ما در سی سال گذشته شاهد این بودهایم که نه تنها در ایران بلکه در تمام دنیا بنبستهایی در برابر وضعیت روشنفکران بوده است. سعید سلطانپور به عنوان یک روشنفکر به مانند آبی بود که اگر به سنگ و بنبستی برمیخورد، سعی میکرد راه جدیدی پیدا کند.