کارگران مدفون شهر
مقدمه: گزارشی که در اینجا می آید خلاصه ای از گفتوگو با خانوادههای کارگران کشتهشده در حادثه متروی کیانشهر است که طی ان چهار کارگر متاسفانه جان باختند. نویسنده این این گزارش الناز محمدی است و این مطلب در روزنامه شهروند چاپ ایران منتشر شده است.
در مدیای رسمی کمتر سرنوشت کارگرانی که بدلیل شرایط ناامن کار کشته می شوند، مورد توجه قرار می گیرد و یا سرنوشت دردناک خانواده های این کارگران به تصویر کشیده می شود. این گزارش از این نظر کار با ارزشی است. جان چهار کارگر متروی کیانشهر قربانی شد چرا که شهرداری تهران و پیمانکارانش برای جان و امنیت کارگران پشیزی ارزش قائل نیستند. خودشان می گویند که “دقت و کیفیت فدای سرعت” شده است و به عبارت درست تر جان انسانها فدای سود شده است چرا که هزینه لازم صرف امنیت کار نمی شود. حضرات برای حفظ ظاهر هم حتی حاضر نشدند که در مراسم سوگواری کارگران جان باخته شرکت کنند. این نخستینبار نیست که مرگ کارگران حفاری مترو خبرساز میشود؛ مرگ ٤ کارگر کارگاه مترو کیانشهر درکنار مرگ دو کارگر مترو شهران درخرداد امسال نشان از دارد که شرایط ایمنی کارگران بشدت نامساعد است. شهرداری تهران و پیمانکارانش بدلیل قصور در تامین شرایط ایمن کار مسئول مرگ این چهار کارگر هستند و باید در مقابل آن از هر نظر جوابگو باشند.
همهاش یک لحظه بود و تمام؛ ٤٠ قطعه بتن که هر کدامشان ٤ تن وزن داشتند، از سقف تونل متروی کیانشهر رها شدند، روی زمین افتادند و ٤ کارگر را زیر خودشان له کردند. «فاطمه» آن شب هرچقدر منتظر نشست، «رضا» نیامد. «رضا»ی کارگر چهارشنبه، ١٧ شهریور ٩٥ هم ٧ صبح رفت تا کنار بقیه کارگرها، کار خط ٦ متروی تهران را پیش ببرد و مثل «غلامرضا»، «هادی» و «احمد» هیچوقت برنگشت.
«فاطمه»، همسر «رضا بهرامی»، یکی از کارگران کشتهشده در حادثه ریزش سقف تونل متروی کیانشهر، حالا راهی اردبیل است تا برود بالای مجلس هفتم همسرش بنشیند؛ با چشمهایی که هنوز به در است، دلی که منتظر است و ذهنی که هنوز آرام نشده و نمیفهمد که چطور آن روز چهارشنبه، «رضا» ٧ صبح از در بیرون رفت و دیگر ٧ شب برنگشت. «فاطمه» ٢٤ساله که در ١٨سالگی او را به خانه «رضا» در نسیم شهر رباطکریم فرستادند، هنوز هم نمیداند کار «رضا»ی ٣٣ساله دقیقا چه بود؛ او حالا فقط میداند شوهری داشت که «کارگر» بود، پدر دو بچه ٦ و ١٠ساله آنها بود و… و حالا دیگر نیست. ناباوری«نبودن» او را میشود از صدای «فاطمه» فهمید؛ آنجا که میگوید: «آخر هیچکس هم نیامد که تسلیتی بگوید. من هنوز هم نمیدانم که چه شد.»
«رضا بهرامی»، ١٠سال کارگر بود و سالهای زیادی از این ١٠سال را در تونلهای مترو، زیرِ زمین و با کارگران زیادی گذراند که خط مترو را برای تهرانیها پیش بردند. حالا خانواده او از هفته پیش تا بهحال عزادار نبودن او هستند و میگویند: در این ٧روز از مسئولان شهرداری، اعضای شورای شهر و متروی تهران کسی سراغشان را نگرفته است. «فاطمه عزیز»، همسر او که دیروز مراسم هفت او را در اردبیل برگزار کرد، حالا از حالش میگوید، وقتی که خبر مرگ همسر جوانش را برایش آوردند: «آن روز تا ساعت دوونیم ظهر که به او زنگ زدم، سر کار بود و با هم صحبت کردیم. بعدش ساعت ٥ بعدازظهر که دوباره به او زنگ زدم، دیدم موبایلش آنتن نمیدهد، هرچی پشت سر هم شماره را گرفتم، در دسترس نبود؛ گفتم شاید چون داخل تونل است، اینطوری شده، ولی بعدش که ساعت از ٨ شب گذشت و نیامد، نگران شدم. به همه همکارهایش زنگ زدم، کسی جواب نمیداد، شرکت هم همینطور. تا اینکه بعد کلی زنگ زدن، یک نفر تلفن شرکت را جواب داد و گفت که او را به بیمارستان بردهاند، گفت خودتان بروید بیمارستان کهریزک. رفتم آنجا و گفتند باید بروم بیمارستان کیانشهر، آخر سر هم گفتند فوت شده و دنیا دور سرم چرخید.»
«فاطمه» و «رضا» درهمه سالهای بعد از ازدواجشان مستأجر بودند، حالا «فاطمه» هست؛ با «آریا» ٣ و نیمساله و «آرمیتا» ٦ماهه که فرزندان آنهایند و حالا دیگر پدر ندارند: «رضا را در قبرستان نسیم شهر خاک کردیم. من هنوز هم شوکه هستم، آرام و قرار ندارم. از همان وقتی که خبرمرگش را شنیدم، شیرم قطع شده و شیر ندارم که به بچهام بدهم. ماندم چه کنم. او را خیلی دوست داشتم و حالا نمیدانم باید به بچههایم چه بگویم. بگویم چه شد که پدرشان مُرد و این سالهای جوانی را چطور بدون او رد کنم.»
«فاطمه» در این سالها از خاطرههای خطرناکی که «رضا» درباره ریزشهای مترو تعریف میکرد، کم نشنیده بود ولی هیچ وقت فکر نمیکرد، همین ریزشها یک روز بلای جان یار زندگیاش شود: «میگفت کارم خطرناک است، دو سهبار گفته بود کم مانده تونل ریزش کند ولی من فکر نمیکردم یک چیز بزرگ است، کار است دیگر. خودش میدانست که همیشه درخطر بود، ولی من باور نمیکردم، چون کار و تونل را ندیده بودم.» «فاطمه» و دو فرزندش حالا به خانه پدری او برگشتهاند؛ خانهای که یک پدر مریض دارد که کارگر ساختمانی است و حالا بیکار است و از وقتی خبر مرگ دامادش را آوردهاند، افسرده شده.
قطعه ٣٥٢؛ خانه آخر «غلامرضا» و «هادی»
«غلامرضا» و «هادی» برادر بودند؛ دو برادر کارگر که دست آخر هم کارشان، جانشان را از آنها گرفتند. «غلامرضا» و «هادی علیزاده» تازه یک هفته بود که به خط ٦ متروی تهران رفته بودند؛ آنها سرویسکار بودند و آن روز چهارشنبه هم وقتی «رضا بهرامی» دید که «پیکور» بیل مکانیکی از کار افتاده، به آنها اطلاع داد تا بیایند مشکل را رفع کنند؛ اول «هادی» کار را شروع کرد و بعد «غلامرضا» به کمکش رفت. هنوز چیزی نگذشته بود که یک صدای مهیب همه جا را برداشت، آنها به سقف نگاه کردند و تا به خودشان بیایند، زیر بتنهای سنگین ماندند و سگهای هلالاحمر بعد از ساعتها با نوکبینیشان، جای آنها را از زیر خروارها سنگ و خاک نشان دادند.
خانواده علیزاده حالا یک هفته است که عزادارند. برای همین هم است که صدای برادر بزرگ و پسرخاله آنها درست از سینه بیرون نمیآید و بریدهبریده میگویند که دوست ندارند خبرنگاری به خانه آنها برود و حال و روز مادر و پدر پیر و درهم شکسته «غلامرضا» و «هادی» را ببیند؛ پدر و مادر دوپسر ٢٦ و ٣٣سالهای که حالا دونفر از چند کارگریاند که در یکسال گذشته، تونلهای متروی تهران، جان آنها را گرفتهاند.
«محمد علیزاده»، برادر بزرگ آنهاست که خودش هم در پروژههای مترو کار میکند. او میگوید، دو برادرش که حالا دیگر نیستند، خیلی وقت بود که سرویسکار بیل مکانیکی بودند و آن روز هم برای سرویس بیل مکانیکی رفته بودند: «آن روز پیکور خراب میشود. پیکور وسیلهای در بیل مکانیکی است که بتنها را خرد میکند. آن موقع راننده زنگ میزند که پیکور از کار افتاده و دو برادر من میروند که آن را درست کنند. درهمین حین سقف تونل ١٠٠ تا ١٥٠متر ریزش میکند. آن روز من تبریز بودم؛ ساعت سهونیم شب پسردایی من زنگ زد و گفت: داداشهایت تصادف کردهاند، خودت را سریع برسان تهران، آمدم دیدم فوت کردند، گفتند در تونل این اتفاق افتاده. ما هنوز هم نمیدانیم اتفاق دقیقا چه بوده، در این مدت هم هیچکدام از مسئولان شهرداری و شورا نیامدند تا تسلیتی به ما بگویند یا توضیح بدهند که ماجرا از چه قرار بوده است.»
«محمد» میگوید که برادرهایش حقوق کارگری میگرفته و هر دو درمنطقه دولتآباد تهران مستأجر بودهاند؛ هر دو با تحصیلات دیپلم، هر دو ازدواج کرده و «غلامرضا» یک دختر یکساله دارد.
«محمود کیامنش»، پسرخاله این دو برادر هم میگوید: «آنها قبلا هم به صورت مقطعی در مترو کار کرده بودند ولی اخیرا از ١٥ شهریور تازه رفته بودند در این خط کار میکردند.هادی متولد ٦٩ و غلامرضا ٦٢ بود. غلامرضا یک دختر یکساله دارد و هادی ٦ماه بود ازدواج کرده بود. در این مدت همه فامیل داغان شدهاند. هیچکس نیامد تا از ما دلجویی کند، هیچکس توضیحی به ما نداد.»