رویاهایم بر سهتیغ کوه
نویسنده: پویان
تو بر سهتیغ کوه
بردامنت بنشسته بود آن مرد ستیزهجو
تشعشع انوار بر موهایت که تاب میخورند
پاهایم که برسنگها جای میخورد
در افق، پایان فرسنگها
رویاهایم در جهان خرچنگها
باد میشوند، آب میشوند، خاک میشوم
هفتاد شیرین و شصت خونین است
من در محراب تو نه روئین و نه کوهین، حقی که چوبینم
تو بر سهتیغ کوه
باد بر چین دامنت تاب میدهد
ایوای که پرچین خانهام آب میشود
من در مشتم عشق و سقوط
تو بر لب سرود و صعود میکنی
و دوباره تو بر سهتیغ کوه
چشمه بر شقایق آن دامن سپید آب میدهد
من بنشستهام و هم دم خاک میشوم
تو بر سهتیغ کوه، پشت به آفتاب، رو به باد
من از میان شقایقها نگاهم را به آفتاب میدهم
تو میخواهی، من میخواهم
تو جنگل، من دریا
تو شهر، من صحرا
تو شب، من فردا
آنزمان که خنیاگران در ظلمات
که نقارههاشان فالس میزنند
آنزمان که روز بر دشت
سیاهی از پشت راست میشود
حتی اگر از خاکم و بر خاک
از نور دیدگانت
من از شب، در فردا از نو قیام کرده
و قامت راست میکنم