حسادت و فریبکاری
ما برای آدمهای زنده زیاد ارزش قائل نیستیم. اگر همفکر یا موافقش باشیم هم ازش حمایت نمیکنیم و هواشو نداریم به چند دلیل مثلا بدلیل حسادت یا بدلیل اینکه نکنه توقعش بالا بره ( دیدید که بعضیها میگن ولش کن! پررو میشه!) و خلاصه مهر و هواداری مان را ازش دریغ میکنیم و هیچوقت بهش نمیگیم که ازت خیلی یاد گرفته ام و برام مفید و ارزنده بوده ای و دوستت دارم. میترسیم اینچیزها را بگیم. اگر هم همفکر و دوستمان نباشه باز بیشتر بهش بی تفاوتیم و تنهایش میگذاریم و نمیخواهیم نکات خوب و خصوصیات ارزشمند و کارها و خدماتش رو ببینیم و بازگو کنیم. خلاصه اینکه ما هنوز طرز زندگی با آدمهای دیگه رو یاد نگرفته ایم و همیشه خودبین و خودخواه هستیم و جز خودمان چشم دیدن کسی را نداریم. اگر هم با کسی دوستی کنیم تا وقتیست که منافع ما را تامین کنند یا ما را تایید نمایند. امروز دوست هستیم اما شاید فردا دشمن باشیم. هم خودمان و هم طرف مقابل هیچ تضمینی برای حفظ پیوندمان نداریم. تا وقتی هم که دوست بوده ایم اگر در ظاهر قربان صدقه اش رفته ایم ولی همه زبانی و سطحی بوده چون کسی که از ته دل دوستدار دیگری باشه حتی پس از جدایی هم از دوست سابقش موقع سختی و گرفتاریش به کمکش میره و سعی میکنه گره ای از کارش باز کنه یا او را در برابر بدخواهانش حمایت یا محفوظ نگه داره. اما ما متاسفانه اصلا اینطور نیستیم بلکه وقتی با کسی دوست بودیم و بعد ازش جدا و در دو طرف جوی قرار گرفتیم اگر برای اون شخص بدبختی و گرفتاری پیش بیاد تازه کلی کیف میکنیم و ته دلمون خوشحال میشیم حتی اگر به زبون نیاریم و در ظاهر ابراز ناراحتی کنیم. اینهمه فریبکاری و تظاهر نمیدونم از کجا وارد وجودمان شده و گاهی فکر میکنم ما ایرانیها از نظر ژنتیکی باید اصلاح بشیم چون بعضی معایبمان هیچ ربطی به سواد و تحصیلات و فرهنگ نداره. خیلی وقتها پیش اومده در بین کسانیکه ایرانی الاصل هستند اما از کودکی یا نوجوانی در کشورهای اروپایی بزرگ شده اند باز همین ایرادات را دارند. حالا چرایش را نمیدانم. در ضمن ایراد دیگرمان اینست که وقتی میبینیم فلان شخص هموطنمان پیشرفت کرده و دارای شغل و اعتباری شده بجای خوشحالی فوری میگردیم تا نقاط منفی اش را پیدا کنیم و تو سرش بکوبیم. حالا اگه از نظر مالی مثلا یکزمان فقیر بوده فوری میگیم اوه! اوه! تو که تا دیروز لباس پاره پوره تنت بود حالا آدم شده ای!؟ یا چیزهایی ازین قبیل. اصولاً اینهمه حسادت و بدخواهی و بدبینی از کجا در فکر و دل ما کاشته شده؟ من این معایب را چه در افراد دیده ام چه در احزاب. فرقی نمیکنه داخل کشور و خارج کشور. همه جا همینیم. شاید بخاطر همین حسادتها و خودخواهیهاست که هیچوقت نتونستیم با هم باشیم و علیرغم تفاوت و اختلاف نظرها دور یک میز بنشینیم و گفتگو کنیم و به نتیجه برسیم
اما وقتی شخص برجسته ای میمیره فوری تسلیت میگیم و میخواهیم ثابت کنیم که علیرغم مخالف بودن اما خیلی کارمون درسته و از مرگش ناراحتیم!
بد نیست داستانی که سالها پیش شنیدم را هم بازگو کنم البته یادم نیست منبعش چی و کی بوده. شاید عبید زاکانی. دقیق نمیدونم ولی میگه که: در جهنم چاههای بزرگی بوده که مردم داخل چاههای پر از آتش بودند و چندتا مامور دوزخ هم بالای سر این چاهها با گرز و نیزه مراقب بودند که کسی از چاه خارج نشه و فرار نکنه. اما سر یک چاه هیچ ماموری نبوده. میپرسند که چرا سر این چاه هیچ مامور دوزخ کشیک نمیده؟ بهش جواب میدن که: این چاه ایرانیهاست. نیازی به مامور نداره چون اگه یه ایرانی از دیوارهء چاه بگیره و بالا بیاد و بخواد فرار کنه خود ایرانیهای دیگه پاشو میگیرن و میکشن پایین و نمیزارن از چاه خارج بشه. متاسفانه این داستان طنز حقیقت داره. با آرزوی برقراری تفاهم و همدلی و مهر در دلها و فکرها
ستاره.تهران