مدخلی بر زندگی و آثار کارل مارکس و فردریک انگلس
(۷)
دیوید ریازانف
تروس، شهر محل تولد مارکس و جائیکه چندین تن از اجدادش در آنجام خاخام بودند در ایالت راین قرار داشت. راین یکی از ایالات پروس بود که در آن صنعت و سیاست از رونق و تحرک بسیاری برخوردار بود و حتی اکنون نیز یکی از صنعتیترین مناطق آلمان میباشد. دو شهر سولینگن و رمشید که بواسطه محصول فولادشان مشهور هستند در این ایالت قرار دارند. بارمن – البرفلد مرکز صنایع نساجی آلمان در آنجا قرار دارد. در تروس، شهر محل تولد مارکس، صنایع چرم سازی و بافندگی توسعی یافته بود. شهری قدیمی قرون وسطائی بود که در قرن دهم نقش بزرگی بازی کرده بود. تروس، برای اینکه مقر اسقف کاتولیک بود، رم دوم بود. این شهر همچنین شهری صنعی بود و در دوران انقلاب کبیر فرانسه خود درگیر طغیان انقلابی شدیدی بود. اما صنعت مانوفاکتور در اینجا نسبت به قسمت شمالی ایالت که مراکز صنایع آهن و پنبه در آن قرار داشتند از اهمیت بسیار کمتری برخوردار بود. تروس در کرانه رود موزل، شاخهای از راین قرار داشت. در مرکز ناحیه شراب سازی، جائیکه هنوز باقیمانده مالکیت اشتراکی زمین بچشم میخورد و دهقانان طبقهای از زمینداران کوچک را تشکیل میدادند که هنوز با روحیه مشتهای گره کرده و تجاوزگری مالی رباخواری دهقانی آشنا نشده بودند، جائیکه شراب میساختند و میدانستند که چگونه خوشحال باشند. بدین معنی تروس سنن قرون وسطائی را حفظ کرده بود. از چند منبع چنین بر میآید که مارکس در این زمان به شرایط دهقانان علاقمند بود. او در دهات اطراف میگشت و خود را کاملا با زندگی دهقانان آشنا میساخت. چند سال بعد او در نوشتههایش شناخت خود را نسبت به جزئیات زندگی و صنعت دهقانی به نمایش گذارد.
مارکس در دبیرستان بعنوان یکی از با کفایت ترین دانش آموزان جلوهگر شد و این حقیقت را معلمانش درک کرده بودند. در سند خاصی که بدست آمده، یادداشت بسیار مداحانه معلمی در زیر انشاء مارکس نوشته شده است. به مارکس گفته شده بود انشائی در مورد “چگونه مردان جوان حرفهای را انتخاب میکنند” بنویسد. وی این موضوع را از زاویهای منحصربفرد مورد توجه قرار داد. او شروع به اثبات این نکته نمود که آزادی انتخاب حرفه نمیتواند وجود داشته باشد، که انسان در شرایطی متولد میشود که حق انتخابش را از پیش تعیین مینماید، زیرا این شرایط جهان بینی وی را شکل می دهند. در اینجا میتوان جوانههای برداشت ماتریالیستی تاریخ را تشخیص داد. واضح است آنچه در باره پدر مارکس گفته شد شاهدی است بر میزانی که مارکس، تحت تأثیر پدرش، افکار پایهای ماتریالیستهای فرانسوی را جذب نمود. این شکلی که این افکار در آن متجسم میگشتند بود که بطور برجستهای اصیل بود.
مارکس در سن شانزده سالگی دوران دبیرستان را تمام کرد و در سال ۱۸۳۵ وارد دانشگاه بن شد. در این زمان دیگر آشفتگیهای انقلابی تقریبا پایان یافته بود. زندگی دانشگاهی به روال عادی خود برگشت.
در دانشگاه مارکس با اشتیاق درگیر مطالعات خویش گردید. ما سند بسیار جالبی در اختیار داریم؛ نامه ای از مارکس ۱۹ ساله به پدرش.
پدر فرزند را کاملا میفهمید و درک میکرد. کافیست پاسخش را به مارکس بخوانیم تا به درجه اعلای فرهنگی که این مرد داشت پی ببریم. در تاریخ بندرت به موردی برمیخوریم که انقلابیای از تائید و تفاهم کامل پدرش برخوردار باشد و به پدرش بعنوان دوست بسیار نزدیکی رجوع نماید. برحسب روحیه زمان، مارکس بدنبال یک فلسفه بود – آموزشی که وی را قادر سازد که پایهای تئوریک برای نفرت شدیدی که نسبت به نظام سیاسی و اجتماعی حاکم آنزمان در سینه داشت بنا نهد. مارکس از پیروان فلسفه هگل شد، در قالبی که این فلسفه توسط هگلیهای جوان بخود گرفته بود، که به ریشهایترین شکل از تعصبات قدیمی بریده بودند و از طریق فلسفه هگل به غائی ترین استنتاجات در زمینه سیاست، و روابط مدنی و مذهبی رسیده بودند. مارکس در سال ۱۸۴۱ دکترایش را از دانشگاه ینا (Jena) دریافت کرد.
در آن زمان انگلس نیز به جمع هگلیهای جوان پیوست. ما جز این چیزی نمیدانیم که دقیقا در این محافل بود که انگلس برای اولین بار با مارکس ملاقات کرد.
انگلس در شهر بارمن در قسمت شمالی ایالت راین متولد شد. این مرکز صنایع پشم و پنبه بود و از نواحیای که در آینده بصورت مراکز مهم آهن در آمدند فاصله چندانی نداشت. انگلس از خانوادهای ثروتمند و از اصل و نسب آلمانی بود.
در کتب مربوط به تیره شناسی بازرگانان و صاحبان مانوفاکتور در ایالت راین، خانواده انگلس دارای مقامی معتبر میباشد. در اینجا مهر و نشان خانوادگی انگلس به چشم میخورد. این بازرگانان، مانند اشراف، دارای آن حد شجرهنامه بودند که بتوانند نشان خانوادگی خود را داشته باشند. بروی سپرهای اجداد انگلس مهر صلح، فرشتهای که شاخه زیتونی را حمل میکرد، نقش بسته بود که نمودار زندگانی و افکار صلحجویانه یکی از برجستهترین اخلاف نژاد آنها بود. با این نشان خانوادگی بود که انگلس بدنیا آمد. به احتمال زیاد این سپر بخاطر نام انگلس که در زبان آلمانی یادآور لغت فرشته است، انتخاب شده بود. تشخص این خانواده می تواند با این واقعیت که اصلش تا قرن ۱۶ قابل شناسائی است فهمیده شود. اما در مورد مارکس بسختی میتوان با اطمینان بدانیم پدر بزرگ او که بوده است. آنچه روشن است این است که او از خانوادهای خاخام بوده است. اما آنقدر توجه کمی نسبت باین خانواده مبذول گشته که بیش از دو نسل سندی درباره آن در دست نیست. برعکس انگلس دارای شجره نامهای است که حتی به دو گونه مختلف نوشته شده است. بنابر مدارک خاصی، انگلس از نوادگان دور یک پروتستان فرانسوی یک هیوگونات (Huguenot) به اسم لانگ بود که در آلمان پناهنده شده بود. خویشاوندان نزدیکتر انگلس داشتن این منشاء فرانسوی خانواده را تکذیب میکنند و بر اینکه اجدادشان تماما آلمانی بودهاند اصرار میورزند. بهررو در قرن هفده خانواده انگلس خانوادهای قدیمی و با ریشههای استوار، از صاحبان مانوفاکتور پارچه بود که بعدها به تولید کنندگان پنبه تبدیل شدند. این خانوادهای ثروتمند بود که یک تجارت وسیع بین المللی در اختیار داشت. پدر انگلس، همراه با دوستش ارمان، نه تنها در سرزمین مادری خود، بلکه در منچستر نیز کارخانههای نساجی تأسیس کردند. وی به یک تولید کننده انگلیسی – آلمانی بدل شد.
پدر انگلس از پیروان مذهب پروتستان بود. او که یک اوانژلیست (Evangelist) بود، در ایمان عمیق مذهبی و همچنین در اعتقاد عمیق خویش به این که کار انسان در این جهان عبارت است از بدست آوردن و ذخیره ثروت از طریق صنعت و تجارت، یکی از بازماندگان جالب کالونیستهای قدیم بود. وی شخص مذهبی بسیار متعصبی بود. هر فرصتی را که دور از داد و ستد و دیگر فعالیتهای دنیوی بدست میآورد به تفکر پرهیزکارانه اختصاص میداد. در این زمینه رابطه بین خانواده انگلس، پدر و پسر، کاملا با آنچه در مورد خانواده مارکس دیدیم متفاوت بود. نظرات پدر و پسر خیلی زود با یکدیگر برخورد پیدا کردند. پدر تصمیم داشت که پسرش تاجر شود، و لذا وی را با روحیه سوداگری پرورش داد. پسر در سن ۱۷ سالگی به شهر برمن، یکی از بزرگترین شهرهای تجاری آلمان فرستاده شد. او در آنجا مجبور شد تا به مدت سه سال در یک دفتر معاملاتی خدمت کند. از طریق نامههائی که انگلس برای برخی از همکارانش نوشته در می یابیم که او پس از ورود به این جو کوشید خودش را از تأثیرات آن رها سازد. وی بصورت یک جوان خداپرست به آنجا رفت ولی بزودی تحت تأثیر هاین و بورن قرار گرفت. او در سن نوزده سالگی یک نویسنده شد و به عنوان یک پیام آور آلمانی آزادی دوست و دمکرات به پیش تاخت. اولین مقالات وی که جلب توجه نمودند و تحت نام مستعار ازوالد (Oswald) منتشر میشدند محیطی را که نویسنده دوران جوانیش را در آن گذرانیده بود بیرحمانه مورد حمله قرار میداد. این نامهها از ووپرتال (Wupperthal) تأثیری عمیق ایجاد کردند. میشد حس کرد که آنان توسط کسی نگاشه شده بودند که در آن ناحیه بزرگ شده و شناخت خوبی از مردم آنجا داشت. در زمانی که انگلس در برمن بود، او خویش را کاملا از همه پیش وابستگیهای مذهبی رها ساخت و به یک ژاکوبن قدیمی فرانسوی تکامل یافت.
(ادامه دارد)