خدامراد فولادی – «اپوزیسیون» علیه اپوزیسیون

خدامراد فولادی

«اپوزیسیون» علیه اپوزیسیون

توضیح به سایت ِ ارجمند و خوانندگان ِ آگاه:

از آنجا که هدف ِ من ترویج ِ مارکسیسم و مخاطب ام شهروندان ِ ایران هستند که در شرایط ِ کنونی اصلی ترین مطالبه شان دموکراسی و آزادی های سیاسی است و برای تحقق ِ این مطالبه به هر وسیله و امکان ِ در دست رسی متوسل می شوند، از این رو وظیفه ی خود دانسته و می دانم که نه برای خوشایند ِ اپوزیسیون ِ دروغین بلکه در راستای مطالبه ی میلیونها شهروندی که جز به چند رسانه و به خصوص همین چند سایت ِ آگاهی رسان دست رسی ندارند بنویسم و به وظیفه ی مارکسیستی و شهروندی ِ خود عمل نمایم.

با این نگرش و رویکرد ِ دو منظوره – یعنی هم رویکرد ِ دموکراسیخواهانه از موضع ِ شهروندی، و هم رویکرد ِ مارکسیستی ِ آگاهگرانه – عمل ِ از روی اجبار بی گزینه ی مطلوب ِ آنها را در شرایط ِ مشخص ِ حاضر در رای دادن به بخشی از حاکمیت، که چیزی جز یک واکنش ِ منفی به خواست ِ استبداد ِ غالب نبود، در چند کامنت و اظهارنظر ِ حاشیه ای بر چند متن ِ توهین کننده به شهروندان، تایید کردم. اما به فاصله ی چند روز در ١٣ اسفند، با انتشار مقاله ی «چرخه ی استبداد یا توسعه ی دموکراسی» به رای دهندگان یادآوری نمودم که چشمداشت ِ دموکراسی و آزادی های سیاسی از هر جناحی از حاکمیت چشمداشتی بیهوده و هدر دهنده ی وقت و نیرو است. بنابراین، هم اینک، هم موضع ِ موقت ِ خود در تایید واکنش ِ منفی ِ شهروندان در آن وضعیت ِ مشخص از روی اجبار را درست می دانم، هم بر موضع ِ راهبردی ِ خود در دموکراسیخواهی تاکید می کنم، و هم به ویژه بر موضع ِ قاطع ِ ضدیت با استبداد از هر نوع اش، چه در حاکمیت و چه منتظرالحکومه ایستاده ام. جان به در بردگان از زمستان های سخت می دانند: این زمستان هم می رود و روسیاهی اش به ذغال و زمستان خواهان ِ ذغال فروش می ماند!

٭٭٭

این نوشتار تلاشی است نظری برای شناخت ِ انواع ِ دسته بندی های سیاسی زیر ِ عنوان ِ «اپوزیسیون» در یک جامعه ی تاریخن عقب مانده با حاکمیتی مستبد که هیچگونه مخالفتی را برنمی تابد به طوری که خود ِ این برنتابیدن ِ مخالفت موجب می شود هر فرد و گروهی که با حاکمیت دربیفتد، برای خود کسب وجهه کند و این تصور را در جامعه ایجاد نماید که هرگونه مخالفتی از هر موضع و جایگاهی با استبداد ِ حاکم شایستگی ِ قرار گرفتن در نوبت ِ کسب قدرت ِ سیاسی را نیز دارد. تلاش ِ این نوشتار از این رو، جداسازی ِ پیشرو از واپس گرا در طیف ِ گسترده ی اپوزیسیونی است که از منتهاالیه ِ راست تا منتهاالیه ِ چپ در حال ِ دیدبانی ِ جامعه و حاکمیت و عضوگیری برای مقاصد ِ خود برای آن روز ِ «هرچه بادا باد ِ» تاریخی است که جبرن و حتمن روی خواهد داد، که نه فقط کل ِ اپوزیسیون را در مقابل ِ حاکمیت، بلکه بخشی از اپوزیسیون را در برابر ِ بخش ِ دیگر ِ آن قرار خواهد داد: بخش ِ واپس گرا را در برابر ِ بخش ِ پیشرفت خواه، و این چالشی است که از مشروطه به این سو گریبانگیر ِ جامعه ی عقب مانده ای است که اگر پیش از آن هرچه بادا باد ِ تاریخی در معرض تحلیل و بررسی قرار نگیرد، در همچنان بر پاشنه ی دیروز و پریروز خواهد چرخید و جامعه گرفتار ِ همان چالش های دیروز و امروز ِ روزمره ی از این ستون به آن ستون ِ انتخاب میان ِ بد و بدتر ِ «ما به کسانی رای می دهیم تا کسانی انتخاب نشوند» خواهد بود، بی آنکه یک گام به سوی رهایی از استبداد و قرار گرفتن در بزرگراه ِ پیش رفت به سوی آزادی ِ واقعی برداشته باشد.

واقعیت این است که در جامعه ی عقب مانده ای که به دلیل ِ بیسوادی یا کم سوادی ِ شمار ِ قابل توجهی از جمعیت اش هنوز نظرورزی و نظریه پردازی اعتبار و جایگاه ِ در خور ِ خود را پیدا نکرده، اپوزیسیون بودن عمدتن در معنا و مفهوم ِ عملی آن تعریف می شود و از این نظرگاه هر آدم ِ «باسواد» ی از هر موضع ِ سیاسی و با هر هدفی – و صرفن با شعار دادن و شعار نویسی و تحریک ِ احساسات – می تواند خود را اپوزیسیون بنامد و گروهی از افراد ِ کم سواد را به دنبال ِ شعارهای خود بکشاند، چه به طور ِ فردی و چه در شکل ِ گروهی.

به طور ِ کلی مخالفت با هر نظام و هر حاکمیتی اگر بر نظریه ای درست، یعنی علمی و منطبق بر واقعیت ِ موجود استوار نباشد، مخالفتی «دیمی» و بی پشتوانه است که جز به بیراهه بردن و هدر دادن ِ نیروهای بالفعل ِ ناتوان از تشخیص ِ راه از چاه نتیجه ای نخواهد داشت.

غالبن اپوزیسیون بودن را نارضایتی از وضعیت ِ موجود و تلاش برای رهایی از آن تعریف می کنند. این تعریفی است که با تفاوت هایی در عملکرد شامل ِ هم راست و هم آنانکه خود را چپ می نامند می شود. با این توضیح که آنکه خود را چپ می نامد، چشم اندازی که از وضعیت ِ بهتر از وضعیت ِ موجود ترسیم می کند، تفاوت ِ عملکردی ِ تاریخن قابل قبولی با آنچه راست از همان وضعیت ترسیم می کند ندارد.

می توان گفت: مخالف بودن با حاکمیت در جامعه ی معینی که اکثریت ِ جمعیت ِ آن بیسواد یا کم سوادند و حتا در میان ِ تحصیلکرده های آن، کاری هم بی دردسر و هم پردردسر است. بی دردسر است چراکه هرکس و هر گروه و فرقه و تشکیلاتی با هر هدفی می تواند مخالف ِ هر نهاد یا حاکمیتی باشد. پردردسر است به این دلیل که مخالفت با حاکمیت اگر خصوصیت ِ اصلی یا خودویژگی ِ تاریخی ِ آن حاکمیت در نظر گرفته نشود، هرچه قدر هم فرد یا فرقه و گروه ِ مخالف خود را اپوزیسیون ِ حاکمیت بنامد، اما در اصل و در عمل بیش از آنکه اپوزیسیون ِ حاکمیت باشد، اپوزیسیون ِ آن نظر و عملی است که حرکت اش را بر ماهیت و کارکرد ِ حاکمیت منطبق می سازد، یعنی هدف اش استقرار ِ برابر نهادی در مقابل ِ اصلی ترین خصوصیت و عملکرد ِ حاکمیت است.

به بیان ِ دیگر: هرکس و یا هر جمعیت و تشکیلاتی می تواند اپوزیسیون ِ هر وضعیت ِ موجودی باشد، اما آنچه اپوزیسیون واقعی، یعنی تاریخی را از اپوزیسیون غیرواقعی یا غیرتاریخی جدا می سازد، تشخیص ِ شرایط ِ تاریخن معینی است که بر آن جامعه ی مفروض به لحاظ اقتصادی – اجتماعی و مناسباتی حاکم است.

بنابراین، نخستین گام برای شناخت ِ هم حاکمیت – یا نظام – و هم اپوزیسیون ِ واقعی ِ آن، آن واقعیت ِ اجتماعی – تاریخی است که هم حاکمیت و هم مخالفت ها در آن قرار دارند و از آن ناشی می شوند.

در یک جامعه ی به لحاظ ِ تاریخی و مناسبات ِ اجتماعی عقب مانده که هنوز در آن بقایای مناسبات ِ پدرشاهی – استبدادی وجود دارد، تشخیص دهنده و مخالف ِ واقعی ِ وضعیت ِ موجود کدام است: آنکه با تشخیص ِ درست ِ وضعیت می خواهد مناسبات را تغییر دهد و از استبداد ِ پدرشاهی به دموکراسی فراببرد تا درنتیجه ی آن یک حاکمیت ِ نرمال ِ وظیفه مند ِ تاریخی ِ دارای قابلیت ِ دگرگونی و دگرگونی پذیر ایجاد شود، یا آنکه با تشخیص ِ نادرست می خواهد همان مناسبات را به شکل ِ دیگر و با نام و عنوان ِ دیگر بازتولید کند و جامعه را در همان وضعیت و حالت ِ مناسبات ِ پدر – فرزندی و مهتری – کهتری نگه دارد؟

در جامعه ی معین ِ مورد نظر ِ ما با حاکمیتی استبدادی – سرکوبگر، بدون شک اپوزیسیون ِ واقعی اپوزیسیونی است که خواهان ِ لغو – یا محو ِ – فوری ِ استبداد و سرکوب، و برقراری ِ فوری ِ جایگزین ِ آن، یعنی دموکراسی و آزادی های بی قید و شرط ِ سیاسی باشد. اما دموکراسی و آزادی های سیاسی چیستند جز آزادی ِ اندیشه و بیان ِ آن در هر شکل و با هر وسیله ی ممکن، آزادی ِ بدون ِ محدودیت و ممنوعیت ِ مطبوعات، و چاپ و انتشار کتاب برای همه ی افراد ِ جامعه، آزادی تجمعات و دیگر آزادی های فردی و اجتماعی که از دید ِ مخالفان ِ استبداد مهم ترین شرط ِ رشد و شکوفایی ِ تمام ِ افراد ِ جامعه هستند و تنها استبداد مانع ِ تحقق ِ آنهاست.

در یک چنین جامعه ی موجود ِ معینی است که دو گروه انسان ها در برابر ِ هم قرار گرفته اند: گروهی که در حاکمیت اند و اصلی ترین مانع ِ تحقق ِ این آزادی ها هستند، و گروهی که خود را مخالف ِ وضع ِ موجود می دانند و خواهان ِ تغییر حاکمیت اند. آنانکه در حاکمیت اند، به دلیل نوع ِ حاکمیت و منافع شان جز سرکوب راه و روشی برای بقای خود نه دارند و نه جز آن را به رسمیت می شناسند. اینان گروهی کم و بیش یکپارچه و متحدند که حفظ ِ ارکان ِ حاکمیت برای شان از «اوجب ِ واجبات» است. اما، گروه ِ مقابل خود به دو گروه تقسیم می شود. گروهی که مخالفت شان با وضعیت و حاکمیت ِ موجود نه از جایگاه ایجاد تغییر بنیادی در مناسبات ِ اجتماعی ِ مبتنی بر استبداد و سرکوب، بلکه از جایگاه ِ تغییر صوری در شکل ِ حاکمیت و جابه جایی در ارکان و مهره های حکومتی و ایجاد ِ یک استبداد ِ تازه نفس به جای استبداد ِ از نفس افتاده است، و گروهی که هم مخالف ِ استبداد ِ موجود و هم مخالف ِ هر نوع استبدادی است که پس از این استبداد با بازسازی ِ همان محدودیت ها و ممنوعیت ها و سرکوب ها و بگیر و ببندها با نام و عنوان ِ جدید بخواهد استبداد ِ سیاسی جدیدی را بر جامعه حاکم نماید.

ما کارنامه ی این دو گونه مخالفت را دست کم هشتاد سال و به ویژه از نزدیک به چهل سال قبل به این سو پیش ِ روی مان داریم و می دانیم هر مخالفتی با حاکمیت از موضع ِ مخالفت با اصلی ترین خصوصیت ِ حاکمیت نیست و آنگونه که کارنامه ها به ما نشان می دهد در هر دو عرصه ی عمل و نظر یا به بیان ِ دقیق تر در عرصه ی مخالفت ِ نظری و عملی اگرچه نیروها و مهره هایی جابه جا شده اند، اما هیچگاه آن اپوزیسیون ِ دگرگون ساز ِ واقعی فرصت نیافته در میان ِ گرد و خاکی که اپوزیسیون ِ حراف ِ متکلم وحده ای که جز با شعار دادن و تحریف ِ واقعیت و حقیقت – یعنی درواقع جز با عوامفریبی – قادر به ابراز ِ وجود نیست به پا کرده، موجودیت ِ خود و اراده ی تاریخی ِ خود را به منصه ی ظهور برساند و حرف و نظر ِ خود را به گوش و چشم ِ جامعه برساند تا خود ِ جامعه ی آگاه بتواند مقدرات ِ خود را آنچنانکه اراده ی آگاه اش ایجاب می نماید عملی سازد.

این تجربه و کارنامه ی تاریخی است که به ما می آموزد: اپوزیسیونی که تکیه گاه اش روستاییان و حاشیه نشینان ِ مهاجرت کرده از روستاها به شهرها هستند، تا زمانی که به قدرت نرسیده در نظر، و زمانی که به قدرت برسد در عمل با تکیه بر زور و «اراده» ی همان روستاییان در مقابل ِ اپوزیسیونی قرار دارد که مطالبه ی اصلی اش در تقابل با جهان بینی ِ واپس گرای روستاییانی است که این واپس گرایی را درعمل به شکل ِ سرکوب ِ هرگونه پیشرفت خواهی ِ علمی، فرهنگی، سیاسی و از جمله مخالفت با آزادی های اجتماعی و فردی نشان می دهد و این خواست و مطالبه ها را از دید ِ واپس گرای خود «غرب زدگی» تعبیر می کند.

ما در تجربه ی نظری و عملی مان هم مخالفت با وضع موجود را به شیوه ی آل احمد داریم که درواقع ضدیت با مدرنیته و تجدد و تجددخواهی است که آن را غرب زدگی می نامد، هم مخالفت ِ توده ای – لنینیست ها را از همین موضع با آنچه آنها به پیروی از لنین «تضاد خلق و امپریالیسم» می نامند که خلق درواقع همان روستاییان و حاشیه نشینان ِ شهرها، و امپریالیسم نیز غرب با مدرنیته و کلیت ِ پیشرفته ی آن است، که رونوشتی از دیدگاه ِ آل احمد اما در پوشش ِ ادبیات ِ مارکسیستی برای رد گم کردن به مارکسیست هاست.

جلال آل احمد و کمی بعدتر شریعتی در شرایطی که کوچک ترین روزنه به فضای آزاد و دموکراتیک ِ خارج از وضعیت ِ حاکم وجود نداشت توانستند خود را نماینده و سخنگوی اپوزیسیون، و مطالبات ِ محدود به گذشته ی خود را خواست ِ تمام مخالفان ِ حاکمیت جا بزنند، و از آنجا که حتا تحصیلکرده های آن زمان هم جز به آثار ِ نوشتاری ِ این دو و تک و توکی جُنگ و مجله ی توده ایستی دست رسی نداشتند – که آنها هم از همان منظر ِ آل احمد و شریعتی به حاکمیت انتقاد داشتند – نتوانستند درک ِ علمی و درستی از وضعیت ِ موجود پیدا کنند و به دنباله روی از اندیشه و عمل ِ ضد پیشرفت و ضد دموکراتیک ِ آل احمدی – توده ایستی و بالعکس پرداختند، و در نتیجه اپوزیسیونیسم فقط در معنای ضدیت با آنچه پیشرفته و هرکه پیشرفت خواه است تعبیر و پذیرفته شد.

به عنوان ِ مثال: اگر نام ِ آل احمد را از روی «غرب زدگی» و «در خدمت و خیانت ِ روشنفکران» بردارید، صرفنظر از واژگان و ادبیات شان که سبک ِ نگارش ِ آل احمد را دارند، ایده و مضمون ِ هر دو کتاب شباهت ِ تام و تمامی به ایده ها و نظرات ِ لنینیست ها دارد. به طوری که نمی توان این دو ایده و مضمون ِ یکی راست و یکی مدعی ِ چپ را که هر دو ادعای تغییر ِ وضعیت ِ موجود را دارند از هم تشخیص داد و از دیدگاه ِ تکامل گرایانه ی مارکسیستی و پرولتاریایی یکی را بر دیگری ترجیح داد. «وحدت کلمه» ی لنینیست ها و آل احمد و شریعتی در ضدیت با پیشرفت گرایی و به ویژه با دموکراسی ِ بورژوایی، درحالی که این دموکراسی هیچگاه جز در دو مقطع زودگذر و به شکل های محدود و ابتری در جامعه ی ما استقرار نیافت بیانگر ِ تقابل ِ این دو بینش با آن اپوزیسیون واقعی است که مطالبه اش دموکراسی و آزادی های بی قید و شرط ِ سیاسی است که در شرایط ِ حاکم و وضعیت ِ موجود تنها راه ِ برون رفت از این وضعیت است. این هر دو به علاوه ی حاکمیت – که تجسم ِ عینی و بالفعل ِ مطالبات ِ آن دو بینش است – جهان بینی ِ روستاییانی را نمایندگی می کنند که ضد ِ پیشرفت و تجددخواهی است، و هر مخالفتی را جز با دشنام و سنگ و چماق پاسخ نمی دهد.

در یک کلام: اپوزیسیونی که ضد پیشرفت و ضد دموکراسی ِ تضمین کننده ی پیشرفت ِ تاریخی باشد، اپوزیسیون ِ حاکمیت نیست، اپوزیسیون ِ اپوزیسیون ِ واقعی ِ حاکمیت است!