خدامراد فولادی
وحدت از نگاه ِ لنینیست ها: استراتژی یا تاکتیک؟
پیش در آمد:
باز هم در چرایی ِ نقد ِ لنینیسم:
اگر نخواهیم خود را محدود به تحلیل های روزمره ای کنیم که اعتبارشان موقتی و محدود به یک رویداد ِ گذراست که در چارچوب ِ رویدادهای بزرگ تر اما پنهان از نظر ِ ساده انگار اتفاق می افتد، و اگر می خواهیم و باید تحلیل ها و نظریه پردازی های مان را بر چشم اندازی استوار سازیم که منافع و مصالح کل ِ جامعه را دربرمی گیرد، یعنی هم اعتبار ِ نظری ِ عام داشته و هم تاریخ ِ مصرف ِ محدود و موقت نداشته باشد، ناگزیریم یک رشته آموزش های کلیشه ای و رسوبات ِ فکری ِ از اعتبار ساقط شده یا درواقع آموزش هایی را که هیچگاه درستی شان در عمل به اثبات نرسیده و برعکس، هم تجربه ی روزمره و هم تجربه ی تاریخی ِ بلندمدت نادرستی شان را اثبات نموده مدام نقد کنیم و اجازه ندهیم بیش از این در جامعه باز تولید شده و به افیون و عادت تبدیل شوند. از جمله ی این آموزش های کلیشه ای و رسوبات ِ فکری، آموزه های معروف به لنینیسم است که در میان ِ بخشی از تحصیلکردگان ِ ما قدمتی نزدیک به هشتاد سال دارد و همین قدمت موجب ِ ته نشین شدن ِ آن در اندیشه ی بسیاری از کنشگران ِ سیاسی ِ این جامعه گردیده است، به طوری که در هیچ عرصه ای از عرصه های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی نیست که طیف ِ معروف به لنینیست خود را صاحب ِ نظر ندانند و در آن وارد ِ بحث نشوند. اظهارنظرهایی که بدون ِ استثناء و به رغم ادعاهای آنها هم بیان کننده ی دیدگاه های محدود ِ فرقه ای، و هم بیانگر ِ محدودیت و یا درواقع فقر ِ دانش ِ نظری و راهبردی ِ آنان است. دلیل ِ این هر دو محدودیت هم روشن است: فرقه گرایی و اولویت قایل شدن برای منافع ِ فرقه در برابر ِ منافع ِ عام ِ جامعه به ویژه منافع ِ طبقاتی ِ کارگران که آنها ادعای نمایندگی و رهبری ِ آن را دارند.
فرقه گرایی هم مانع ِ رشد ِ فردی ِ افراد ِ فرقه می گردد و هم از رشد و تکامل ِ سازمانی جلوگیری می کند، و این هر دو خصوصیت ِ بازدارنده در فرقه گرایی ِ لنینیستی به طور ِ بارزی نمایان است، و از آنجا که آنها فرقه گرایی ِ خود را با تبلیغ و ترویج آموزش های شان به کل ِ جامعه نیز سرایت می دهند، هم جلوی رشد ِ افراد ِ جامعه را می گیرند و هم از رشد ِ جامعه به مثابه یک وحدت ِ ارگانیک جلوگیری می کنند.
لنینیست ها که شم ِ تیز و حساسی اولن به غیرخودی های لنینیسم، و ثانین به غیرخودی های فرقه ی خود دارند، به محض ِ آنکه احساس کنند یک «غریبه» وارد حریم ِ خصوصی ِ فرقه یا لنینیسم آنها شده و به اصطلاح پا را از گلیم خود درازتر کرده و به قلمرویی که در مالکیت ِ آنهاست وارد گردیده، وظیفه ی خود می دانند از یک سو از قلمروی لنینیسم ِ خود دفاع کنند، و از سوی دیگر به «غریبه» اجازه ندهند درباره ی مسائلی اظهارنظر کند که در انحصار آنان است.
اما این حد و مرز و حریمی که لنینیست ها به دور خود کشیده و کسی را اجازه ی ورود به آن نمی دهند، به راستی قلمرو و حریمی آنچنان متحد و یکپارچه است که همه ی لنینیست ها را در خود جا می دهد به گونه ای که از آنها وحدتی ارگانیک و سازمان مند بسازد که هیچ لنینیستی در آن احساس ِ «ناخودی» با دیگر لنینست ها نکند؟ به عبارت ِ دیگر: آیا لنینیسم ِ فرقه های مختلف ِ لنینیست اندیشه ی واحدی است و آنها می توانند وحدتی داشته باشند که دربرگیرنده ی نظرات و منافع همه باشد، یا آنکه وحدت و اتفاق ِ نظر ِ آنان در برخی موارد، تاکتیکی، موقت و گذرا و فقط در برخورد با «غریبه» هاست؟
در این بررسی، تلاش من این است که به این پرسش ِ مشخص ِ شناخت شناسانه از دیدگاه ِ مونیستی – وحدت گرایانه ی مارکسیستی و پرولتاریایی پاسخ دهم، تا هم جایگاه ِ لنین و لنینیسم در مونیسم ِ وحدت گرای مارکسیستی و پرولتاریایی مشخص شود، و هم جایگاه ِ لنینیست های ما در جامعه ای که هنوز در آن صف ِ وحدت طلب و تفرقه گرا از هم جدا نگردیده تعیین گردد تا نشیند هرکسی آنگه به جای خویشتن.
٭٭٭
هرازچندگاهی فرقه های مختلف ِ لنینیست یک کنفرانس ِ وحدت ِ صوری – و البته هدفدار – برگزار می کنند تا ظاهرن به اختلافات ِ گروهی – سازمانی ِ خود رسیدگی و راه های وحدت ِ تشکیلاتی یا درواقع وحدت ِ عمل شان را بررسی نمایند. می نشینند و می گویند و بیانیه ای صادر می کنند و از مزایای وحدت سخن می رانند. اما آیا به راستی این کنفرانس ها در عمل به نتیجه یا نتایجی هم دست خواهد یافت، و آنچنانکه لنینیست ها در بیانیه های پرطمطراق شان می گویند و می نویسند به وحدت ِ آنها با همدیگر و همپیوندی شان در تشکیلاتی واحد یعنی مرکزیتی واحد برای تصمیم گیری و اجرا خواهد انجامید؟ پاسخ به این پرسش در گروی درک و شناخت ِ لنینیستی از وحدت و نیازمند ِ پاسخ به دو پرسش ِ بنیادی تر است:
یکم:آیا اساسن لنینیسم یک جهان بینی ِ وحدت گراست؟
دوم: لنینیست ها چه تعریف و برداشت و هدفی از وحدت دارند و با توجه به آن درک و برداشت و هدف، وحدت ِ آنها در عمل تحقق یافتنی است؟
پرسش ِ یکم را فقط با توجه به عملکرد ِ خود ِ لنین می توان و باید بررسی نمود و به آن پاسخ داد. لنین در تمام ِ دوران ِ فعالیت ِ نظری و عملی اش نشان داد نه تنها وحدت گرا نبود، بلکه انشعاب گر، تفرقه انداز و از این رو ضد ِ وحدت بود. او سه انشعاب و تفرقه ی بزرگ در طول ِ حیات ِ سیاسی و اجتماعی اش ایجاد کرد که به ترتیب عبارت اند از:
١.نخستین تفرقه و انشعاب ِ بزرگ را لنین در وحدت ِ تاریخی و ارگانیک ِ جامعه ی انسانی به وجود آورد.
لنین با اختراع ِ تز ِ ضد ِ تاریخی ِ امپریالیسم و جدا کردن ِ جامعه ها – یا ملت های پیشرفته – از جامعه ها، یا ملت های عقب مانده، میان ِ ارگانیسم ِ واحد ِ جامعه – و تاریخ ِ – انسانی که بخشی از آن پیشرفته و بخشی عقب مانده است، میان ِ دو بخش یا دو جزء یک واحد و کلیت ایجاد ِ تفرقه و جدایی نمود. به بیان ِ دیگر، لنین با اختراع ِ تضاد ِ خلق و امپریالیسم و کنار گذاشتن ِ تضاد ِ کار و سرمایه، یک تضاد ِ غیر ِ تاریخی و غیر ِ دورانی را به جای تضادی تاریخی – دورانی قرار داد و با این کار تضاد ِ راستین ِ طبقاتی و تاریخمند را تبدیل به دشمنی ِ دروغین ِ دو ملت و دو جامعه ی پیشرفته و عقب مانده نمود. پیامد ِ این تفرقه اندازی در وحدتی تاریخی و ارگانیک، به ویژه در ایجاد ِ روحیه ی ناسیونالیستی – میهن پرستانه در جامعه های مختلف بود که توسط ِ لنینیست های هر کشوری تبلیغ و ترویج می شد و هنوز می شود، اگرچه به ظاهر رنگ و لعاب ِ «انترناسیونالیسم» دروغینی هم دارد که فریبکارانه است و در زیر ِ آن رنگ و لعاب ِ دروغین رنگ می بازد و خصلت ملت پرستانه ی ضد ِ جهان وطنی و ضد پیشرفت خواهی ِ آن کاملن در تزهای لنینی هویداست. به عنوان مثال، بخوانید «درباره ی غرور ِ ملی ِ ولیکاروس ها» را در جلد دوم ِ مجموعه آثار لنین ترجمه ی فارسی صفحات ١٠٧٧ تا ١٠٨١ که تمامن در ستایش ِ «ملت ِ ولیکاروس» و برتری ِ این ملت بر دیگر ملت های غیر روس و حتا ملت های خود ِ فدراسیون ِ روسیه است.
در «اروپای عقب مانده و آسیای پیشرو» نیز لنین طبق ِ روال ِ خاص ِ خود به طرز ِ زیرکانه و باز با سوءاستفاده از ادبیات و جهان بینی ِ مارکسیستی و با احساساتیگری ِ فریبکارانه ملت ها – یا خلق های – آسیایی را در مقابل ِ ملت های اروپایی قرار می دهد و به گونه ای استدلال می کند که گویی ملت های اروپایی عامل ِ عقب مانده گی ِ ملت های آسیایی هستند، استدلالی که همین امروز هم توسط ِ پیروان لنین به اشکال ِ دیگر تکرار می گردد.
٢.دومین تفرقه و انشعاب ِ بزرگ را که نتیجه ی مستقیم ِ تفرقه ی نخست است، لنین در وحدت ی تاریخی و ارگانیک ِ طبقه ی کارگر جهانی به وجود آورد.
این فراخوان ِ تاریخی – دورانی و راهبردی ِ مارکس و انگلس در مانیفست خطاب به کلیه ی کارگران جهان را هیچ مارکسیست و غیر ِ مارکسیستی نیست که نخوانده یا نشنیده باشد که: «کارگران ِ همه ی کشورهای جهان متحد شوید». مفهوم ِ این فراخوان ِ عام الشمول آن است که از زمان ِ مانیفست در ١٨٤٨ و از دید ِ مارکس و انگلس، فعالیت ِ نظری ِ مارکسیست ها باید در راستای وحدت بخشی به فعالیت ِ عملی ِ کارگران ِ همه ی کشورها صرفنظر از تعلق شان به این یا آن کشور، یا پیشرفته و عقب مانده بودن ِ این یا آن کشور باشد. به عبارت ِ دیگر: از دید ِ مارکس و انگلس، طبقه ی کارگر صرفنظر از این که متعلق به چه کشوری است، وحدتی ارگانیک است که باید خود را در فعالیت ِ سراسری و جهانی علیه نظام ِ سرمایه متحد سازد و تمام ِ فعالیت های راهبردی اش را حول ِ این وحدت ِ ارگانیک ِ طبقاتی و انترناسیونالیستی سازماندهی نموده تا راه را برای گذار ِ جامعه ی انسانی به سوسیالیسم و کمونیسم هموار نماید. این وحدت ِ ارگانیک – طبقاتی ِ عام فقط به دلیل ِ تاریخی بودن و دورانی بودن ِ آن است که با هیچ تبصره و استثناء غیر تاریخی و غیر دورانی نه خدشه دار می شود و نه از اعتبار می افتد.
درست است که مارکس و انگلس بر این مساله نیز تاکید کرده اند که طبقه ی کارگر در هر کشوری باید نخست با بورژوازی ِ خودی تسویه حساب نماید، اما این گفته به هیچوجه ناقض ِ آن فراخوان ِ عام نمی شود، بلکه همجهت و همراستا با آن، و در چارچوب ِ دیالکتیک ِ عام و خاصی است که به موجب ِ آن در یک وحدت ِ ارگانیک، تعیین کننده ی راستای تکامل جزء یا اجزای پیشرفته است، و خاص، ضرورتن با تبعیت از عام ِ پیشرفته است که تکامل می یابد.
لنین که نه به فلسفه و نه سوسیالیسم ِ علمی ِ مارکس و انگلس اعتقادی داشت و حتا با این تئوری های علمی در نظر و عمل مخالفت می ورزید، در این مورد هم با آنها به مخالفت برخاست و بر وحدت ِ ارگانیک ِ طبقه ی کارگر ِ جهانی خط ِ بطلان کشید و کارگران ِ روسیه، آنهم کارگران ِ چند شهر ِ نیمه صنعتی آن را با یک تز ِ من درآوردی با عنوان ِ امپریالیسم از طبقه ی کارگر ِ جهانی مستثنا نمود، و همان را هم کانون ِ انقلاب ِ پرولتاریای جهانی قلمداد کرد.
ضدیت ِ لنین با آموزش های علمی ِ مارکس و انگلس و اتحاد ِ طبقاتی و انترناسیونالیسم ِ پرولتاریایی از یک سو، و اصرار او بر کانون ِ انقلاب ِ جهانی قلمداد کردن ِ روسیه ی عقب مانده باعث شد که به جای پرولتاریای جهانی، دهقانان را «متحد طبیعی و مادرزاد ِ» طبقه ی کارگر روسیه معرفی کند و با این بدعت گذاری باز هم خط ِ بطلان دیگری بر تئوری های مارکس دایر بر ارتجاعی بودن ِ دهقانان بکشد و هرچه بیش تر علیه فراخوان ِ مارکس از پرولتاریای جهانی برای ایجاد ِ وحدت زیر ِ پرچم ِ انترناسیونالیسم ِ پرولتاریایی موضعگیری نماید.
لنین که در هر موضوع و مساله ای جز به منافع ِ فرقه ای ِ بلشویسم ِ خود نمی اندیشید، کارگران را نیز از این سکتاریسم ِ باج خواهانه و منفعت طلبانه ی خود مستثنا نمی کرد. به طوری که به عنوان ِ مثال در آستانه ی اکتبر ِ ١٩١٧ و غصب ِ قدرت ِ سیاسی با کودتا، شوراهای کارگری را که اکثرن هوادار ِ منشویک ها و اس. ارها بودند چنین توصیف می کند: «اکنون این شوراها شبیه به گوسفندانی هستند که در کشتارگاه کارد به حلقوم شان مالیده و مذبوحانه می نالند. شعار ِ واگذاری ِ قدرت به دست ِ این شوراها در لحظه ی کنونی معنای اش فریب ِ مردم است و هیچ چیز هم خطرناک تر از این فریب نیست.» (مجموعه ی آثار. ترجمه ی پورهرمزان. جلد سوم. ص. ١٦١٩).
با چنین نگرش ِ اولویت قائل شونده برای منافع ِ سکتاریستی اش بود که وقتی از حمایت اکثریت کارگران ناامید شد به تفرقه اندازی میان ِ کارگران روسیه از یک سو، و کارگران روسیه و پرولتاریای جهانی از سوی دیگر پرداخت و صف ِ متحد ِ آنها را ناگزیر به اتخاذ ِ موضع جانبدارانه از این یا آن فرقه ساخت. به این هم قانع نشد و دهقانان را که به گفته ی او نادان و ساده لوح و فریب خور بودند وارد دسته بندی های فرقه ای ِ خود با مخالفان اش نمود تا بر اکثریت داشتن ِ صوری ِ دارودسته اش بر مخالفان ببالد. با اینهمه، لنین که در تغییر ِ موضع ِ سریع و ضد و نقیض گویی همتا نداشت حتا همین «متحدان طبیعی و مادرزاد ِ» بلشویک ها را نیز از اهانت های خود بی بهره نگذاشت و درباره ی آنها نوشت: «[منشویک ها و اس. ارها] می کوشند دهاتی ِ جاهل ِ بی سواد ِ زجر کشیده و ساده لوحانی را که هر حرفی را باور کرده و در هیچ نکته ای تعمق نمی ورزند بفریبند.» (همان. ص. ١٦٤٠). این دهاتی های جاهل ِ بی سواد و ساده لوح، همان هایی بودند که لنین آنها را متحد طبیعی و مادرزاد ِ پرولتاریا نامید و می خواست سوسیالیسم و کمونیسم را با همفکری و همراهی ِ آنها بسازد!
واقعیت این است که لنین در عضوگیری برای فرقه اش، اهمیتی به آگاهی ِ افراد نمی داد و آنچه بیش از هرچیزی برای او اهمیت داشت، سیاهی لشکر و گوشت ِ دم ِ توپی بود که به چربش ِ نیروی جسمانی و زور ِ بازوی فرقه اش در مقابل ِ حریف کمک کند. به همین دلیل تا زمانی که زنده بود هم از نادانی کارگران و هم از ساده لوحی و فریب خور بودن ِ دهقانان ِ روسیه شکایت می کرد. در جامعه ای که به اعتراف ِ لنین «کمونیست ها» ی اش جاهل و کم سواد باشند از کارگران و روستایی های ناآگاه اش چه انتظاری می توان داشت. بخوانید: «- برای گذار ِ ما به سوسیالیسم – چه چیزی کم است؟ روشن است که چه چیز کم است: آن قشری از کمونیست ها که کارها را اداره می کنند کم فرهنگ هستند [عجب کمونیست هایی!]. آیا کمونیست های مسئول ِ جمهوری ِ اتحاد ِ شوروی ِ سوسیالیستی ِ روسیه و حزب ِ کمونیست روسیه خواهند توانست این نکته را درک کنند که آنها اداره ی امور را بلد نیستند و فقط خیال می کنند مشغول ِ اداره اند، حال آنکه درواقع خود ِ آنها هستند که اداره می شوند؟» (همان کتاب. ص. ٢١٣٧). اینها را لنین در سال ١٩٢٢ یعنی ٥ سال بعد از روی کار آمدن ِ «کمونیست» های روسیه نوشت. به عبارت دیگر: پنج سال پس از غصب قدرت ِ سیاسی، هنوز «رفقای» لنین کم فرهنگ و نادان اند! حال خواننده از خود بپرسد، از وحدت ِ صوری و مکانیکی ِ عده ای افراد ِ به گفته ی لنین بیسواد و کم فرهنگ و فریب خور چه عاید ِ جامعه ی عقب مانده خواهد شد؟ جز این است که هدف ِ لنین از این ترکیب و ساختار ِ کلن عقب افتاده ی کم فرهنگ و بیسواد، پیش بردن ِ مقاصد ِ فردی – فرقه ای اش بود و نه آماده کردن ِ جامعه برای گذار به سوسیالیسم؟
واقعیت این است که وحدت از دید ِ لنین امری آگاهانه نیست و نیازی به آگاهی ِ وحدت کنندگان ندارد. همین که عده ای افراد ِ ناآگاه در دسته بندی ِ او با هم متحد شوند و کمیت ِ فرقه ی او را افزایش دهند برای او کافی است. درست مانند یک سربازخانه و پادگان ِ نظامی که شامل ِ سربازانی از همه تیپ آدم می شود: روستایی، کارگر، لومپن، باسواد و بیسواد. مگر پادگان و وحدت ِ تشکیلاتی ِ سربازان نیازی به آگاهی دارد؟ اتفاقن آنجا تنها جایی است که وحدت ِ صوری، مکانیکی و موقتی ِ افراد نه تنها نیازی به آگاهی ندارد، بلکه هرچه افراد بیسوادتر و ناآگاه تر باشند برای فرمانفرمایی ِ فرمانده کم دردسرتر و راحت تر است.
درک ِ او از وحدت به طور ِ کلی و به طور ِ خاص چنین است: «عبارت پردازی های انقلابی دموکراتیک برای تحمیق ِ ساده لوحان ِ روستایی برای رضایت ِ خاطر ِ سرمایه داران. این است ماهیت ِ وحدت ِ شرافتمندانه.» (همان مجموعه. جلد اول. ص. ٧٢٠). البته اینجا روی سخن ِ لنین با منشویک ها و سوسیال رولوسیونرهاست که در حکومت ِ موقت با بورژوازی متحد شده بودند. لنین این طعنه و کنایه را درست در آستانه ی اکتبر ١٩١٧ به منشویک ها و اس. ارها می زد و منظورش این بود که آنها با فریب دادن ِ روستاییان و کارگران ِ نادان و ناآگاه – که در شوراها اکثریت را داشتند درحالی که هواداران ِ خودش در اقلیت بودند – اتحاد خود با بورژوازی را توجیه می کنند. درست دو ماه بعد از این سخنان بود که خودش آن افراد ِ نادان و ساده لوح را متحد ِ طبیعی و مادرزاد ِ «پرولتاریا» – یعنی بلشویک ها!- قلمداد کرد و گفت سوسیالیسم را باید با همت ِ آنان ساخت!
جالب و آموزنده آنکه، آنهمه که لنین بر نادانی و ساده لوحی ِ متحدان ِ طبیعی ِ مادرزاد ِ بلشویک ها یعنی دهقانان که اکثریت ِ جامعه ی روسیه را تشکیل می دادند تاکید کرده، حتا یک مورد هم بر نادانی و ساده لوحی ِ متحدان ِ موقتی ِ منشویک ها و اس. ارها اشاره نکرده، بلکه بارها بر دانایی و آگاهی ِ آنان در همه ی زمینه ها تاکید نموده است.
به طور ِ کلی، اتحاد و وحدت از دید ِ لنین، فرمانبری و اطاعت ِ محض از نظرات و تصمیم های او بود و متحد ِ او و فرقه اش کسان یا تشکیلات هایی بودند که از فرمانفرمایی ِ او بی چون و چرا اطاعت کنند. لنین هرکس و هر تشکیلاتی را که تن به فرماندهی ِ او و قبول ِ تزهای من درآوردی ِ معطوف به منافع ِ سکتاریستی اش نمی داد، نوکر امپریالیسم و سرسپرده ی بورژوازی معرفی می کرد تا یا او را وادار به تسلیم در برابر ِ انحصار طلبی خود کند، یا مجبور به کناره گیری از هرگونه فعالیت ِ نظری و عملی نماید. از همین دیدگاه، تقسیم بندی ِ او از طبقه ی کارگر نه یک تقسیم بندی ِ تاریخی – طبقاتی و مارکسیستی بر پایه ی پیشرفته و عقب مانده یا آگاه و ناآگاه، بلکه بر پایه ی منافع ِ فرقه ای، یعنی عضو گیری ِ یک باند ِ مافیایی از میان ِ کارگران در برابر ِ باند ِ رقیب بود.
لنین حتا وحدت در تشکیلات ِ خود را نیز مقید به فرمانبرداری ِ سلسله مراتبی ِ زیر دست از بالادست و دارودسته از رهبر ِ فرقه کرده بود. همچنانکه نافرمانی ِ اعضای دفتر ِ سیاسی به اصطلاح حزب از تصمیم ها و نظرهای خود را جرمی سنگین و سزاوار ِ شدیدترین مجازات ها می دانست: «اعضای سازمان ِ ما وقت ِ این را ندارند که در اطراف ِ شکل های بچه گانه ی دموکراتیسم بیاندیشند، زیرا از روی تجربه بر آنها معلوم شده است که سازمان ِ انقلابیون ِ حقیقی برای اینکه گریبان ِ خویش را از دست ِ یک عضو ِ ناشایست خلاص کند از هیچگونه وسیله ای رویگردان نخواهد بود. وانگهی در کشور ِ ما یک افکار ِ عمومی وجود دارد که هرگونه انحرافی از وظیفه ی رفاقت [بخوانید وظیفه ی فرمانبرداری از رهبر] را با بیرحمی ِ بی امانی مجازات می کند.» (همان مجموعه. جلد اول. ص. ٣٢٨ – ٣٢٧. درون کروشه از من است.).
٣.سومین تفرقه و انشعاب را لنین در وحدت ِ سوسیال دموکرات های روس و به تبع ِ آن در سوسیال دموکراسی ِ دیگر کشورها به وجود آورد.
سوسیال دموکراسی آنچنانکه از عنوان اش پیداست تلفیقی از سوسیالیسم و دموکراسی است که به موجب ِ آن در جامعه هایی که در مرحله ای از رشد ِ سرمایه داری هستند که هنوز شرایط برای گذار به سوسیالیسم فراهم نگردیده، فعالان ِ سوسیالیست و عمدتن مارکسیست ها خواهان ِ شرایط ِ دموکراتیکی هستند که امکان ِ تبلیغ و ترویج ِ آموزش های مارکسیستی به جامعه – و نه هنوز فقط به طبقه ی کارگر – را فراهم سازد تا مارکسیست ها بتوانند هم کمیت و هم کیفیت گروندگان به سوسیالیسم و آگاهی ِ سوسیالیستی را در جامعه ارتقا دهند تا درنتیجه خود ِ جامعه و طبقه ی کارگر که اصلی ترین رکن ِ حامل ِ این آگاهی و این سوسیالیسم است و در دوران ِ ما کل ِ منافع ِ جامعه را نمایندگی می کند قادر شود خود را همسو و همتراز با کلیت ِ ارگانیک ِ جامعه ی انسانی به تراز ِ عالی تر ِ تکامل ِ اجتماعی یعنی سوسیالیسم و کمونیسم فرا ببرد.
لنین با فرقه گرایی بلشویکی – نظامی و اراده ی معطوف به قدرت اش در این وحدت نیز ایجاد تفرقه کرد و صف ِ خود و فرقه اش را از صف سوسیال دموکرات هایی که همچنان به ایده ی دموکراتیسم برای آگاهگری و خودسازماندهی طبقه ی کارگر وفادار بودند جدا کرد. اگرچه قبل از این جدایی علنی هم به دلیل ِ بلانکیسم ِ ماجراجویانه اش هیچگاه به اصول ِ مارکسیسم و وحدت ِ نظری و عملی ِ مارکسیست ها اعتقادی نداشت و تنها از ادبیات ِ مارکسیستی برای پیشبرد ِ هدف های اش استفاده می کرد.
سرنگونی ِ تزاریسم و تشکیل ِ حکومت ِ موقت در ١٩١٧ بهترین فرصت را به سوسیال دموکراسی داد تا در جایگاه ِ حاکمیت با در پیش گرفتن ِ راهبردی هنجارمند به عقب ماندگی ِ نیروهای مولده و مناسبات ِ تولیدی در روسیه پایان دهد و آن را با رشد ِ دیگر کشورهای اروپایی همتراز نماید. اما لنین که جز به منافع ِ فرقه ای به چیزی نمی اندیشید با کودتا این فرصت و امکان را از سوسیال دموکراسی و جامعه گرفت و روسیه را به راه ِ رشد ِ غیرسرمایه داری و سرمایه داری ِ دولتی کشاند. راهی که تاوان ِ آن را روسیه و دیگر جمهوری های وابسته به آن از ١٩١٧ تا به امروز با تحمل بدترین استبداد و سرکوب یعنی استبداد ِ نظامی – پادگانی پرداخته اند.
بعد از مرگ ِ لنین، آنچه او در یک عمر فعالیت ِ نظری و سیاسی به حزب و دارودسته اش آموزش داده بود، یعنی اولویت قائل شدن برای منافع ِ فرقه ای خویش با ایجاد تفرقه هم در جنبش مارکسیستی و هم در جنبش ِ کارگری از طریق نفوذ در میان ِ آنها و خود را رهبر ِ آنان جازدن، نتیجه ی عملی اش را در حزب داد و حزب از درون ِ خود دچار انشعاب و چنددسته گی شد. استالینیست ها، تروتسکیست ها، و بعدتر خروشچفیست ها و گورباچفیست ها، و بعدتر دارودسته ی یلتسین و پوتین از درون ِ همان «حزب کمونیست» لنینی بیرون آمده و امروز هم اگرچه نه با نام ِ لنین و بلشویسم اما با همان سرمایه داری ِ دولتی ِ انحصاری ِ بوروکراتیک – نظامی، همان راه و روش ِ سرکوبگرانه ی لنین و استالین را ادامه می دهند. این دارودسته ها بدون ِ استثنا به شیوه ی خود ِ لنین با کودتا قدرت را از دارودسته ی رقیب گرفتند و با همین شیوه آن را از دست دادند. از این رو می توان به ضرس قاطع گفت: وحدت لنینیستی نه تنها وحدتی پایدار نیست، بلکه وحدتی تاکتیکی با هدف ِ کسب ِ سرکردگی در قدرت ِ سیاسی و منحصر نمودن ِ منافع ِ اقتصادی ِ حاصل از قدرت ِ سیاسی به فرقه خویش است.
با این پیشزمینه ی نظری و عملی است که هرازچندگاهی فرقه های لنینیست دور ِ یک میز می نشینند تا اختلاف های فکری و عملی ِ خود را حل کنند و به وحدت برسند. اما آنها حتا اگر به فرض ِ محال بتوانند هژمونی طلبی ِ فرقه ی خود و اختلاف شان بر سر ِ رهبری را موقتن حل کنند، اگر به قدرت برسند، همان شیوه ای را در برابر همدیگر به کار خواهند گرفت که جانشینان ِ لنین در روسیه، و پیروان ِ او در چین و کره ی شمالی و اروپای شرقی در پیش گرفتند: حذف رقیبان برای کسب ِ تمام و کامل ِ هژمونی فرقه ای و رهبری ِ بلامنازع ِ سیاسی.
کدام فرقه ی لنینیست می تواند ادعا کند: ١.به دنبال ِ کسب قدرت ِ سیاسی نیست، و ٢.در صورت ِ کسب ِ قدرت سیاسی، دیگر فرقه ها را در حاکمیت و رهبری شریک ِ خود می کند؟