خدامراد فولادی
چرخه ی استبداد، یا توسعه ی دموکراسی؟
اشاره: این نوشتار نگاهی است ریشه شناختی بر درک ِ ضد ِ تاریخی و ضد مارکسیستی ِ لنینیست ها به دموکراسی – به ویژه در جامعه های عقب مانده -، و موضعگیری ِ کین توزانه ی آنها با روشنفکران دموکراسیخواه ِ ایرانی از جایگاه ِ واپس گرایانه ی استبداد ِ پدرشاهی.
٭٭٭
در حاکمیت های استبدادی دو رویکرد ِ تقابلی با استبداد ِ حاکم وجود دارد: یک رویکرد که منجر به چرخه ی استبداد و بازتولید ِ آن در شکل ِ دیگر می گردد، و یک رویکرد که به تولید و توسعه ی دموکراسی و درنهایت در پیش گرفتن ِ راه ِ گذار به سوسیالیسم می انجامد.
مساله را می توان به این صورت مطرح نمود که: استبداد در جامعه های عقب مانده دو سویه دارد، یک سویه ی غالب ِ سرکوبگر، و یک سویه ی مغلوب اما فعال در برابر ِ حاکمیت. خود ِ سویه ی مغلوب نیز دو سویه دارد. سویه ای که راهبردش جایگزینی ِ استبداد ِ تازه نفس به جای استبداد ِ از نفس افتاده است، و سویه ای دموکراسی خواه که راهبردش جایگزینی ِ دموکراسی و ایجاد سازوکارهای دموکراتیک در جامعه و محو آثار ِ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ِ استبداد است.
همانگونه که استبداد ِ غالب خود را در درون ِ سازوکارها و ابزار و عناصر ِ نگهدارنده اش به لحاظ ِ کمی و کیفی بازتولید می کند، سویه های مقابل ِ آن نیز به طور ِ تصاعدی از لحاظ ِ کمی و کیفی به بازتولید ِ خود می پردازند.
واقعیت این است که ایجاد ِ دگرگونی، به ویژه ایجاد ِ دموکراسی، از درون ِ سازوکارهای خود ِ استبداد غیرممکن و تقریبن محال است، اما آیا این واقعیت به آن معناست که ایجاد ِ تغییر و خصوصن ایجاد ِ دموکراسی از درون ِ جامعه ی زیر ِ حاکمیت ِ استبداد نیز غیرممکن است؟ این مساله ای است که اگر درست یعنی علمی – تاریخی بررسی نگردد هیچگاه راه برون رفت از وضعیت ِ موجود پیدا نخواهد شد. مساله ای که از ده ها سال ِ پیش تاکنون چالش ِ نظری ِ مهم و اصلی میان ِ مخالفان ِ حاکمیت های استبدادی در تمام ِ جامعه های عقب مانده بوده است، و تا این چالش نخست حل و فصل ِ نظری نشود، دگرگونی ِ بنیادی و ریشه ای در روش ِ عملی ِ حاکمیت های جایگزین ایجاد نخواهد شد.
از این رو، باید پیش از هر رهیافتی برای برون رفت از وضعیت ِ استبدادی، مخالفت ها و مخالفان ِ نظری ِ استبداد را شناسایی ِ علمی – تاریخی نمود تا بتوان آلترناتیو ِ شایسته را از بدیل ِ ناشایسته تشخیص داد و به جامعه شناساند تا خود ِ جامعه به انتخاب ِ گزینه ی شایسته برای برون رفت ِ خود از این مشکل ِ تاریخی اقدام نماید.
بدیل های استبداد از این جهت شایسته یا ناشایسته اند که به لحاظ ِ تاریخی بر کدام موضع قرار دارند، به این معنا که: یا واقعن و حقیقتن خواهان ِ برون رفت از وضعیت ِ موجود یعنی استبداد ِ سیاسی و عقب ماندگی ِ اقتصادی – اجتماعی اند، یا آنکه درصدد ِ ایجاد ِ وضعیتی هستند که چرخه ی استبداد را در شکل و طرز ِ دیگر و حاکمیتی از همان نوع بازسازی کرده و تنها ابزار و عناصر ِ تشکیلاتی – سازمانی ِ خود را جایگزین ابزار و عناصر ِ پیشین نمایند.
امروزه دو نظرگاه ِ عمده در برابر ِ حاکمیت های استبدادی در جامعه های عقب مانده خودنمایی می کند: نظرگاه ِ رشد ِ غیرسرمایه داری که متعلق به لنینیست هاست و راهبرد ِ آن پریدن از روی یک مرحله ی مهم ِ تاریخی و فریب دادن ِ تاریخ – یا جامعه ی مفروض – از طریق ِ عدم تمکین به سازوکارهای قانونمند ِ تاریخ است، و نظرگاه ِ رشد ِ سرمایه داری که متعلق به بورژوازی ِ لیبرال، و راهبرد ِ آن طی کردن ِ کامل ِ سرمایه داری از طریق ِ تمکین به کلیه ی سازوکارهای تاریخی ِ سیاسی – اقتصادی و مناسباتی ِ نظام ِ سرمایه است.
راه ِ غیرسرمایه داری یا به عبارت ِ دقیق تر و واقعی تر سرمایه داری ِ دولتی درواقع بهانه و ترفندی است برای توجیه عمل نکردن یا تن ندادن به سازوکارهای سرمایه داری ِ هنجارمند و به ویژه حذف ِ دموکراسی ِ از مناسبات ِ اجتماعی، وگرنه تمام ِ سازوکارهای اقتصادی ِ سرمایه داری در بدترین و هارترین شکل ِ آن در این نوع سرمایه داری وجود دارد. راه ِ غیرسرمایه داری همین سرمایه داری ِ انحصاری – رانتی تمام کشورهای زیر سلطه ی حاکمیت های نظامی پادگانی است که در آن تمام ِ ثروت های جامعه در اختیار ِ یک باند ِ مافیایی ِ تا دندان مسلح است که یک فرمانده با یک فرقه ی تحت ِ فرمان دارد که هرکاری خواست با این ثروت و این جامعه به زور ِ اسلحه می کند.
اگر ما واقعن می خواهیم به چاهی که لنینیست ها بر سر ِ راه ِ تکامل ِ جامعه ی بشری کنده اند نیفتیم، و اگر می خواهیم به استبدادی که سرمایه داری ِ دولتی در کشورهای «اردوگاه ِ سوسیالیستی» با نام ِ واقعی ِ سرمایه داری ِ دولتی به وجود آورده و همچنان ادامه دارد گرفتار نشویم، و اگر می خواهیم به بزرگراه ِ پیشرفت و تکامل ِ واقعی و رهایی از هر گونه ستم و استبداد وارد شویم، باید آنچه را لنین گفت و کرد و لنینیست های رنگارنگ – که اختلاف شان فقط بر سر ِ کسب ِ قدرت و فرمانروایی ِ فرقه ی خویش است – آن را می خواهند و تکرار می کنند بدانیم و بشناسیم و خلاف ِ آن را در نظر و در عمل به کار گیریم.
لنین – که این زیرکی ِ منحصر به فرد را داشت که هرچه می گفت و خلاف ِ نظر ِ مارکس و انگلس بود به آنها نسبت می داد-، بهتر از هر کسی راه رشد ِ غیرسرمایه داری ِ انحصاری – رانتی ِ نظامی – پادگانی ِ سرکوبگر را در نوشته های پس از ١٩١٧ و به دست گیری ِ قدرت ِ سیاسی یعنی زمانی که دیگر نیازی به تظاهر کردن به ساختمان ِ سوسیالیسم در کشور ِ عقب مانده نداشت، توصیف کرده است. در ١٩٢١ برخلاف ِ تمام ِ ادعاهای اش پیش از کسب قدرت اش، راه ِ رشد ِ غیر ِ سرمایه داری و پریدن از روی یک مرحله ی مهم ِ تاریخی برای رسیدن به سوسیالیسم را علنن اعلام نمود و طبق ِ معمول نظر خود را با سفسطه و زبان بازی با استفاده از ادبیات ِ مارکسیستی و درواقع با سوء استفاده از اعتبار ِ مارکسیسم به جامعه ی عقب مانده تحمیل نمود.
در مقاله ی «راجع به مالیات ِ جنسی، آزادی بازرگانی، امتیازها» با خط بطلان کشیدن بر اندیشه ی مارکس و انگلس نوشت: «سوسیالیسم را باید از روستاها و با نیروی دهقانان آغاز نمود. آنچه اکنون بیش از هر چیز فوریت دارد، تدابیری است که با اتخاذ ِ آنها می توان سطح ِ نیروهای مولده ی اقتصاد دهقانی را بی درنگ ارتقا داد. [نخستین اصل ِ راه رشد ِ غیر سرمایه داری]. پس آنچه در نخستین وهله لازم است عبارت است از اتخاذ تدابیر ِ فوری و جدی برای ارتقاء سطح نیروهای مولده ی دهقانان. مبادله ی محصولات ِ دهقانان عبارت است از یکی از شکل های انتقال از سوسیالیسمی که واجد ِ خصوصیات ِ ناشی از تفوق ِ دهقانان ِ خرده پا در بین ِ اهالی است به کمونیسم. [این هم یک اصل ِ دیگر راه رشد ِ غیر سرمایه داری: گذار از به اصطلاح سوسیالیسم ِ دهقانی به کمونیسم! و این یعنی هرچه مارکس و انگلس در سده ی نوزدهم درباره ی صنعت ِ بزرگ و مناسبات ِ پیشرفته ی شهری به عنوان ِ تنها پیش شرط ِ گذار به سوسیالیسم و کمونیسم رشته بودند لنین با یک چرخش ِ سفسطه گرانه ی قلم پنبه کرد!]» (مجموعه آثار ِ لنین. ترجمه ی : پورهرمزان. جلد سوم. ص. ٢٠٣٥. درون کروشه ها از من است).
تبلیغ ِ راه ِ رشد غیر سرمایه داری در دوران ِ سرمایه داری اولن مستلزم ِ فریبکارانه ترین توجیهات، ثانین مستلزم ِ یک حاکمیت ِ به غایت استبدادی و سرکوبگر، و ثالثن تنها از عهده ی یک باند ِ مافیایی ِ نظامی یا شبه نظامی ِ متکی به زور ِ اسلحه برمی آید. لنین تمام ِ این خصوصیات را یکجا در خود و فرقه و حاکمیت اش که آن را به ناحق پرولتاریایی نامید داشت. ببینید دولت ِ پرولتاریایی کجا و سرمایه داری ِ دولتی ِ او در ١٩٢١ که آنرا به طور ِ علنی اعلام کرد و تا همین الآن در روسیه حاکم است کجا: «باید کوشید سرمایه داری را به مجرای سرمایه داری ِ دولتی انداخت. این امر از لحاظ ِ اقتصادی ممکن است، زیرا سرمایه داری ِ دولتی هرجا که عناصر ِ بازرگانی آزاد و به طور ِ کلی سرمایه داری موجود است به انحا و درجات ِ مختلف وجود دارد. آیا می توان دولت و دیکتاتوری ِ پرولتاریا را با سرمایه داری ِ دولتی درآمیخت و پیوند داد و همساز نمود؟ البته که ممکن است. [جایی که فقط یک نفر همه کاره است و همان یک نفر تصمیم می گیرد و فرمان به اجرای اش می دهد، البته که سرمایه داری ِ دولتی همان سوسیالیسم و استبداد فردی همان دیکتاتوری ِ پرولتاریا است!]». (همان کتاب. ص. ٢٠٣٨. درون کروشه از من است.)
لنین آنقدر با فلسفه و سوسیالیسم ِ علمی و ماتریالیسم ِ تاریخی بیگانه بود، یا به واقع ضدیت داشت، که نمی دانست یا نمی خواست بداند راه رشد را او و حزب اش و حتا طبقه ی کارگر به تنهایی تعیین نمی کنند، بلکه خود ِ سازوکارها و شرایط ِ مادی ِ جامعه ی مفروض من حیث المجموع یعنی جامعه در کلیت ِ ارگانیک اش تعیین می کند. به دلیل ِ همین بیگانه گی و ضدیت بود که ساده انگارانه تصور می کرد او و دارودسته ی مسلح اش می توانند هر راهی را که اراده کنند با زور اسلحه به جامعه و درواقع به تاریخ دیکته کنند. با این درک و نقشه ی خام اندیشانه و ساده انگارانه بود که نوشت: «فکر ِ ما دائمن به این سمت منحرف می شود که ما باید مستقیمن از سرمایه داری به سوسیالیسم انتقال یابیم، درحالی که فراموش می کنیم به نحوی دقیق و روشن در نظر مجسم سازیم که این ما چه کسانی هستند [و می خواهند از چه راهی به سوسیالیسم برسند]. از این رو، برای آنکه ما یعنی پیشاهنگ و آتریاد [یا همان دارودسته ی مسلح به سلاح ِ آتشین و اراده ی معطوف به قدرت] بتوانیم وظیفه ی انتقال ِ خود به سوسیالیسم را موفقانه انجام دهیم باید به این نکته توجه داشته باشیم که چه راه ها و شیوه ها و لوازمی به عنوان ِ واسط برای انتقال از مناسبات ِ ماقبل ِ سرمایه داری به سوسیالیسم لازم است، و تمام ِ کنه مطلب در همین گذار از ماقبل ِ سرمایه داری به سوسیالیسم است.» (همان کتاب. ص. ٢٠٤٣. درون کروشه ها از من است.). آری، تمام ِ کنه مطلب و تمام ِ آموزش های ضد ِ تاریخی، ضد مارکسیستی و اراده گرایانه ی مختوم به استبداد ِ نظر و عمل در همین چند سطر یا «ده فرمان ِ لنینی» نهفته است. ده فرمانی که قرار است «قوم ِ برگزیده» یا همان آتریاد ِ مسلح ِ لنین را به «ارض ِ موعود» یعنی سوسیالیسم ِ خیالی ِ بلشویک ها برساند. چگونه؟ از طریق سرمایه داری ِ هار و سرکوبگر ِ دولتی که لنین بهتر از استالین و دیگر رهبران ِ این نوع سرمایه داری آن را توصیف کرده است.
لنین که متوجه ناسازگاری ِ سرمایه داری ِ عقب مانده ی دولتی – بوروکراتیک ِ خود با سوسیالیسم و کمونیسم بود، باز هم با سفسطه و زبان بازی ِ رایج ِ خود و با سوءاستفاده از ادبیات ِ مارکسیستی تلاش کرد آن را توجیه نماید و به آن وجهه ی مارکسیستی و علمی دهد: «این موضوع ممکن است نقیض گویی به نظر رسد: سرمایه داری ِ خصوصی در نقش ِ دستیار سوسیالیسم؟ ولی این موضوع به هیچ وجه نقیض گویی نیست [خود مساله می سازد و خود حل می کند!] بلکه از لحاظ ِ اقتصادی یک واقعیت به کلی انکار ناپذیر است. [حال به استدلال ِ خودگویی و خودخندی توجه کنید:] چون ما با یک کشور ِ خرده دهقانی ِ دارای وسایل حمل و نقل ِ فوق العاده ویران روبه رو هستیم، این نتیجه به دست می آید که کمک به سوسیالیسم توسط ِ سرمایه داری ِ خصوصی یا به عبارت دیگر سرمایه داری ِ دولتی امکان پذیر است. اما این کار را بدون ِ ترور نمی توان به پیش برد!» (همان کتاب. ص. ٢٠٥٠ – ٢٠٤٨. درون کروشه از من است.)
آری، همچنان که لنین از ١٩١٧ تا زنده بود و پس از او جانشینان و پیروان اش در جامعه های عقب مانده تاکنون نشان داده اند، استبداد، ترور و خفقان در ذات ِ سرمایه داری ِ بوروکراتیک ِ دولتی و حاکمیت ِ فردی – فرقه ای ِ نظامی – پادگانی است. هر نام و عنوانی هم که داشته باشند تغییری نه در ماهیت ِ حاکمیت می دهد نه در ماهیت ِ ماشین استبداد و سرکوب. نمونه های فراوان اش را در تمام حکومت های لنینی و شبه لنینی در کشورهای عقب مانده شاهد بوده و هنوز هستیم. آیا این ادبیات و این تهدیدات ِ قلدرمنشانه در هر کشور عقب مانده و زیر ِ حاکمیت ِ سرکوبگرانه که هستید برای تان آشنا نیست؟ : «تمام ِ وظیفه ی ما بلشویک ها این است که در راس ِ توده ی فرسوده قرار گیریم، او را به راه ِ راست هدایت کنیم [تو گویی این توده ی فرسوده مشتی گوسفندند که رهبران باید آنها را به راه ِ راست هدایت کنند!] که در آن وظایف ِ گردهمایی – و اعتراض – به شرایط ِ کار باید با وظایف ِ اطاعت ِ بی چون و چرا از اراده ی رهبر ِ شوروی یا دیکتاتور [عینن واژه ی لنین است] در هنگام ِ کار مطابقت نماید.» (همان جا. ص. ١٩٨٦. درون ِ کروشه از من است). از این صریح تر و بی چون و چراتر نمی توان استبداد و سرکوب و فرمانفرمایی ِ یک تن بر میلیون ها «توده ی فرسوده» را توجیه ِ نظری و عملی نمود.
لنین اگر درک ِ دموکراتیک از تکامل ِ تاریخ و جامعه نداشت – او اساسن هیچگاه با هیچ نوع دموکراسی و دموکراتیسمی میانه ی خوبی نداشت – اما تا بخواهید درک و شم ِ استبدادی، تروریستی و سرکوبگرانه توام با تهدید و ارعاب برای پیشبرد ِ هدف های خود از طریق ِ رشد ِ غیر سرمایه داری و سرمایه داری ِ دولتی به حد ِ کافی داشت. به عنوان ِ مثال در ١٩٢١ چهار سال بعد از کسب ِ حاکمیت، مخالفان ِ نظری و از جمله منشویک ها را اینگونه تهدید به ترور می کند: «در مورد ِ نابکارانی که خود را به کمونیست ها می چسبانند و مرتکب اجحافات و زشتی و هتاکی های نفرت انگیز می شوند باید به یک تصفیه ی تروریستی دست زد: محاکمه در محل و تیرباران ِ بی چون و چرا. بدون ِ ترور نمی توان کاری از پیش برد.» (همان. ص. ٢٠٤٩).
لنینیست های امروزی هر اختلافی با هم داشته باشند – که اختلاف شان فقط بر سر ِ کسب قدرت و حاکمیت ِ بلامنازع ِ فرقه ی خویش است – در جایگزین نمودن ِ یک استبداد ِ لنینی – دولتی ِ تازه نفس به جای استبداد ِ از نفس افتاده هیچ اختلاف ِ نظری ندارند. کدام فرد یا فرقه ی لنینیست را می شناسید که این خصوصیات ِ عام ِ لنینیسم را نداشته باشد:
١.ضدیت با فرایند ِ تکامل ِ اجتماعی و راه ِ رشد ِ تاریخی ِ سرمایه داری.
٢.در پیش گرفتن ِ راه ِ رشد ِ غیرسرمایه داری با ایجاد ِ سرمایه داری ِ انحصاری – رانتی ِ دولتی و ملزومات ِ سرکوبگرانه ی آن با یک حاکمیت ِ نظامی – پادگانی.
٣.ضدیت با دموکراسی و آزادی های سیاسی، و وعده ی دموکراسی به زمان ِ نامعلوم یا به زبان ِ تمثیل به وقت ِ گل ِ نی.
این که چرا لنینیست ها با آزادی های سیاسی ِ بورژوایی که یک ضرورت ِ تاریخی است مخالف اند، پاسخ سرراست و تجربه شده ای در تاریخ ِ یکصد ساله ی جامعه های عقب مانده از ١٩١٧ به این سو در اردوگاه ِ سرمایه داری ِ دولتی ِ نوع لنینی و دیگر رژیم های اینچنینی ی الگو گرفته از آن دارد. آنها با دموکراسی مخالف اند چون بقای شان تنها با استبداد و سرکوب امکانپذیر است. استبداد و سرکوب تنها ضامن بقای شان است. با آزادی بیان مخالف اند چون فساد و جنایت در حاکمیت شان بیداد می کند و نمی خواهند جامعه از این فساد و جنایت ِ بی حساب و کتاب آگاه گردد. با انتخابات ِ آزاد و رقابتی مخالف اند، چون در حاکمیت های نظامی – پادگانی و سرمایه داری ِ انحصاری – رانتی ِ دولتی رقابت در هیچ زمینه ای معنا و مفهوم و کارکرد و ضرورتی ندارد و ضرورتی هم پیدا نمی کند.
لنینیست ها با همان سفسطه و فریبکاری ِ خاص ِ لنین می گویند عصر ِ دموکراسی ِ بورژوایی به پایان رسیده و حالا زمان ِ دموکراسی ِ پرولتاریایی است اما نمی گویند زمان ِ دموکراسی در کجا و چه جامعه هایی به پایان رسیده، و به روی خود نمی آورند که آنچه آنها درصدد ِ برپایی ِ آن هستند نه پرولتاریایی و سوسیالیستی، بلکه به نوشته ی صریح ِ لنین سرمایه داری ِ دولتی و حاکمیتی نظامی – پادگانی است.
به شترمرغ گفتند بپر گفت شترم، گفتند بار ببر گفت مرغ ام! به لنین گفتند تو که ادعا می کنی حکومت ات سوسیالیستی است دموکراسی ِ سوسیالیستی بده، گفت هنوز در فاز ِ سرمایه داری هستیم و وارد فاز ِ سوسیالیستی نشده ایم، گفتند پس دموکراسی ِ بورژوایی بده، گفت در شان ِ ما بلشویک ها و «دولت ِ تراز نوین پرولتاریایی ِ ما» نیست که به کم تر از دموکراسی ِ سوسیالیستی رضایت دهیم! باید صبر کنید تا ز غوره حلوا سازیم و دهان تان را با آن دموکراسی شیرین کنیم! و با این ادعا و وعده ی سر خرمن دهان ِ مطالبه کنندگان ِ آزادی های سیاسی را بست! صد سال گذشت و هنوز غوره ی بلشویک ها در هیچ کشور ِ بلشویک زده ای نه تنها حلوا نشده بلکه چنان زهر کشنده ای شد که همه ی اهالی ِ زیر حاکمیت ِ بلشویسم آرزوی تبدیل شدن کشورشان به مثل ِ ژاپن یا حتا کره ی جنوبی ِ چند حزبی با آزادی های بورژوایی را دارند، مثل ِ اروپای غربی شدن که برای شان آرزوی محالی است.
لنینیست های گریخته از استبداد و سرکوب و پناه برده به دموکراسی ِ کشورهای پیشرفته که تمام خصوصیات ِ ضد ِ تاریخی و ضد ِ دورانی ِ لنین را به ارث برده اند و دست شان هنوز به قدرت نرسیده که مطالبه کنندگان ِ دموکراسی را عملن سرکوب کنند، در مخالفت نظری با دموکراسی ِ بورژوایی – که خود به حد ِ وفور در اروپای غربی و حتا آمریکا از آن بهره مندند – کم نمی آورند و در کتاب ها و نشریه ها و سایت ها و برنامه های تلویزیونی شان که از همان اروپای غربی و آمریکا پخش و ترویج می شوند – دموکراسیخواهان در جامعه ی عقب مانده ای را که زیر وحشیانه ترین استبداد و سرکوب قرار دارند از تلاش برای استقرار دموکراسی بر حذر می دارند، و مدام وعده می دهند که اگر ما را به قدرت برسانید به کم تر از دموکراسی ِ سوسیالیستی قانع تان نخواهیم کرد، یعنی همان وعده به وقت ِ گل ِ نی که لنین و بلشویک ها دادند و هیچگاه در سرمایه داری ِ انحصاری – رانتی ِ آنان نه عملی شد و نه به دلیل ِ ماهیت ِ ضد دموکراتیک ِ چنین سرمایه داری یی عملی شدنی است. سرمایه داری یی که هم اکنون با تمام ِ خصوصیات ِ ضد دموکراتیک و سرکوب گرانه اش اگرچه نه با نام و پرچم ِ لنین و بلشویسم، که با نام و پرچم ِ مخصوص به خود برقرار و مشغول ِ شکار ِ دموکراسیخواهان است.
لنینیسم، «شترمرغ بودن» را تنها در نفی و انکار ِ هم شتر بودن و هم مرغ بودن یعنی در نفی ِ اجزای کارکردی ِ تشکیل دهنده ی یک کلیت در نظر دارد، و جنبه های مثبت و ایجابی ِ این کلیت را در نظر نمی گیرد. به این معنا که: از سرمایه داری تمام ِ خصوصیات ِ منفی و سلبی آن را برداشت کرده و همانها را به جامعه ی عقب مانده دیکته و تحمیل می کند، درحالی که جنبه های مثبت و ایجابی ِ آن را که اتفاقن برای فرارفتن به مرحله و دوران ِ عالی تر تنها شرط ِ مقدم و ضروری و کارسازاند از مناسبات ِ جامعه حذف می کند. این جنبه های مثبت و کارساز دقیقن همان ها هستند که با استبداد ِ فردی – فرقه ای ِ لنین و بلشویک ها ناهمخوانی و ناهمسویی دارند و فقط به دلیل ِ منافع ِ فردی – فرقه ای آنهاست که از سازوکارها و مناسبات ِ جامعه حذف و کنار گذاشته می شوند.
مساله این است که: لنینیسم تئوری نیست که صحت ِ آن در عمل ِ اجتماعی – تاریخی اثبات شدنی باشد. مجادله ی فرقه ای میان ِ چندین فرقه ی قدرت طلب است که زیر ِ نام و پرچم ِ لنین و بلشویسم هرکدام درصدد است قدرت ِ سیاسی را از آن ِ خود نموده و رقیبان را از صحنه ی رقابت دور کند. مجادله و دعوایی که جز از طریق ِ زور و استبداد حل شدنی نیست. این که در این دعوای فرقه ای ِ معطوف به «هرکه تعدادش بیش، زورش بیش تر»، در صورت ِ پیروزی ِ یک فرقه هیچ کلاهی از نمد ِ قدرت ِ سیاسی نصیب جامعه نخواهد شد، بلکه این جامعه است که میان ِ پتک و سندان ِ قدرت طلبان له و لورده خواهد شد و اوست که باید تاوان ِ قدرت طلبی و جنگ و دعوای لنینیست ها را بدهد، مساله ی آنها نیست. همین که یکی از فرقه ها بتواند به هدف های خود برسد، برای لنینیست کافی است. هدفی که در نهایت جز به در پیش گرفتن ِ راه ِ رشد غیر سرمایه داری و تقسیم ِ «گوشت ِ نذری ِ» ثروت های جامعه میان ِ افراد ِ فرقه – یعنی خودی های حاکمیت – و محروم نمودن ِ غیر خودی ها – یعنی اکثریت جامعه – از آن، نخواهد انجامید.
لنین ادعا می کرد که حکومت ِ فردی – فرقه ای و سرمایه داری ِ دولتی ِ او بهتر از بورژوازی نیروهای مولده را رشد می دهد و سریع تر از سرمایه داری ِ نرمال شرایط را برای ورود به سوسیالیسم آماده می سازد. ادعایی که امروز هم از سوی لنینیست ها که نزدیک به یکصد سال تجربه ی شکست خورده ی این تز ضد علمی و ضد تاریخی را پشت ِ سر دارند تکرار می شود.
لنین نمی دانست – همچنان که پیروان ِ او نه می دانند و نه می خواهند بدانند – هر نظام ِ اجتماعی، تاریخن وضرورتن نیروهای مولده ی خاص ِ خود را دارد و رشد و تکامل ِ آن نیروها فقط در چارچوب ِ همان نظام و بر عهده ی نیروهای مولده ی همان نظام ِ معین با تمام ِ سازوکارهای تاریخی – اجتماعی ِ منحصر به آن است. از این رو، رشد ِ نیروهای مولده ی سرمایه داری که شامل ِ انسان ها هم می شود، برعهده ی طبقات ِ اجتماعی ِ غالب و مغلوب ِ این دوران یعنی بورژوازی و پرولتاریاست، و این رابطه ی غالب و مغلوبی که محصول ِ مالکیت و حاکمیت ِ خصوصی ِ سرمایه داران بر ابزار تولید است باید لغو و برچیده شود تا کل ِ وضعیت ِ اجتماعی – اقتصادی ِ موجود و از جمله مناسبات اجتماعی دگرگون گردد و جامعه به مرحله ی عالی تری از رشد و توسعه فرارود. این رابطه و این مالکیت و حاکمیت حقوقی – سیاسی لغو نخواهد شد مگر زمانی که به گفته ی مارکس تمام شرایط ِ مادی برای لغو آن یعنی صنعت بزرگ و بسیار پیشرفته و پرولتاریای در اکثریت ِ آگاه فراهم شده باشد. در این فرمول و این معادله هیچ جایی برای هیچ حزب و فرقه ای وجود ندارد.
لنین نمی دانست هیچ سازمان و حزبی با هر نام و عنوان و ادعایی جزء نیروهای مولده نیست و تنها می تواند به مثابه راهنمای طبقه ای که از درون ِ فعالیت های اجتماعی – سیاسی ِ آن برآمده عمل کند به شرطی که چنین خصوصیت ِ ارگانیکی با طبقه را دارا بوده، آنهم نه در یک جامعه ی عقب مانده با اکثریت ِ جمعیت ِ دهقانی و روستایی.
در جامعه ی عقب مانده ای که هنوز در آن استبداد ِ پدرشاهی حاکم است، استقرار ِ دموکراسی ِ بورژوایی یک گام ِ مهم و نخستین گام به سوی رهایی از هرگونه استبداد ِ فردی – فرقه ای است که تا این نوع حاکمیت لغو و برچیده نشود جامعه همچنان گرفتار ِ چرخه ی استبداد از یکی به دیگری خواهد بود.
حزب – اگر دادن ِ چنین عنوانی به یک فرقه ی نامرتبط با یک طبقه درست باشد – در جامعه های عقب مانده ی زیر ِ حاکمیت ِ استبداد ِ پدرشاهی، تمام ِ خصوصیات ِ استبداد ِ حاکم را در خود دارد که مهم ترین ِ آن رابطه ی پدرسالار رهبر ِ حزب با اعضای حزب از یک سو، و با کل ِ جامعه از سوی دیگر است. چنین حزبی در چنین جامعه ای اگر به قدرت برسد همین نگرش از بالا به پایین و رابطه ی فرمانفرمایی و فرمانبرداری ِ پدرشاهی را در درون ِ جامعه نهادینه کرده و به یک اصل ِ بی چون و چرا تبدیل می کند.
بنابراین، چشمداشت ِ گذار از استبداد به دموکراسی از درون ِ سازوکارهای خود ِ حاکمیت ِ پدرشاهی – از هر نوع اش – که تمام ِ روزنه های آگاهی رسانی را به روی «فرزندان ِ ناقص عقل» خود بسته و موجودیت و بقای اش تنها مشروط به این یکه فرمانی است، چشمداشت ِ بیهوده و نیرو هدر دهنده ای است.
حاکمیت ِ یکه فرما بنابر خصلت ِ پدرسالار اش تن به هیچ رفرمی در درون ِ خود نمی دهد. چراکه هم ظرفیت ِ رفرم را ندارد و هم می داند به محض ِ کوتاه آمدن از اقتدار ِ پدرسالارانه اش از هم پاشیده و کلیت ِ همبسته اش متلاشی خواهد شد. این خصوصیت، وجه مشترک ِ تمام ِ حاکمیت های خویش فرما در جامعه های عقب مانده است که لنینیسم هم چه در قدرت چه بیرون از قدرت یکی از اشکال ِ آن است.
دموکراسی، بنابراین، باید از بیرون از حاکمیت های اینچنینی یعنی خارج از سازوکارهای بوروکراتیک ِ الیگارشی ِ حاکم، و حتا خارج از هر نوع دسته بندی ِ الیگارشیک – بوروکراتیک ِ هرمی ِ از بالا به پایین ِ بیرون از حاکمیت، و از درون ِ جنبش ِ دموکراسیخواه ِ آگاه شهری ِ خودسازمانده به هر طریق ممکن، در دست رس و کم هزینه جایگزین ِ استبداد ِ موجود گردد.
بدیهی است، خودسازماندهی در ذات ِ یک پدیده؛ و در اینجا جنبش ِ آگاه شهری که هدف ِ از پیش معینی دارد که دموکراسی است، وجود دارد، و به محض ِ آنکه جنبش به این هدف اش دست یابد، خود ِ دموکراسی و آگاهی ِ پشتوانه ی آن، از استقرار ِ مجدد ِ استبداد جلوگیری خواهد کرد و سازوکارهای تضمین کننده ی بقای خود را در نهاد های حکومتی و دولتی ایجاد خواهد نمود.
اگر در خیزش ِ عمومی ِ پیشین، اراده و مطالبه ی غیر ِ تاریخی ِ روستاها و روستاییان ِ فعال ِ حاشیه ی شهرها بود که بر اراده ی تاریخی اما منفعل ِ روشنفکران ِ شهری چیره شد، این بار با توجه به درس آموزی از ناکامی ِ گذشته، اراده ی تاریخی و فعال روشنفکران ِ شهری ِ دموکراسیخواه است که تعیین کننده خواهد بود و سرنوشت ِ جامعه را رقم خواهد زد. یا این اتفاق خواهد افتاد و استبداد در هر شکل و با هر نام و عنوانی برای همیشه برچیده خواهد شد و این جامعه همسو با کلیت ِ جامعه ی انسانی به راه ِ رشد و توسعه ی هنجارمند و عام ِ سرمایه داری خواهد رفت، تا درنهایت به سوسیالیسم و کمونیسمی فرارود که مارکس و انگلس آنرا توصیف کرده اند و تنها راه ِ تحقق اش سرمایه داری ِ پیشرفته است، یا آنکه با برقراری یک استبداد ِ فردی – فرقه ای از نوع بلشویکی یا غیر بلشویکی اما با همان عملکرد و همان راه ِ رشد غیر سرمایه داری ِ موسوم به سرمایه داری ِ دولتی، همچنان در چرخه ی استبداد باقی خواهد ماند. این دوراهه ای است که تنها راه ِ نجات از آن، برگزیدن مسیری برخلاف جهتی است که مخالفان ِ دموکراسی و استبدادگرایان رنگارنگ ِ کیش ِ شخصیتی نشان می دهند. در این صورت است که تضاد ِ جامعه ی عقب مانده از تضاد ِ دروغین ِو غیر ِ تاریخی ِ ملت ِ عقب مانده با ملت ِ پیشرفته – یا همان خلق و امپریالیسم ِ لنین و لنینیست ها – به تضاد ِ واقعی و دورانی ِ کار و سرمایه تبدیل شده، و درنتیجه جامعه ی عقب مانده همتراز و همسو با جامعه های پیشرفته راه ِ رشد ِ واقعی همراه با مناسبات ِ واقعی را طی خواهد کرد و گذار به سوسیالیسم و کمونیسم در چشم انداز ِرشد و تکامل ِ طبیعی ِ آن قرار خواهد گرفت. در این صورت است که دموکراسی ِ بورژوایی به یک ضرورت ِ رشد و تکامل ِجامعه تبدیل گردیده تا در تکامل ِ تاریخی و نهایی خود تبدیل به دموکراسی پرولتاریایی – سوسیالیستی گردد. این تنها راه ِ برون رفت از چرخه ی استبداد است.