گزارشی از ایران،
خودکشی شلیر فرهادی لکه ننگ دیگری بر دامان سیاه جمهوری اسلامی
در روز ١٥ دیماه شلیر فرهادی دانشجوی رشته علوم سیاسی اهل کرمانشاه با شلیک گلوله ای به زندگی خود پایان داد. خودکشی شلیر لکه ننگ دیگری است بر دامان همیشه آلوده جمهوری اسلامی و حاکمیت زن ستیز آن.
شلیر را اولین بار در سال ١٣٩٠ دستگیر کردند. تا مدتها خانواده اش از سرنوشت او اطلاعی نداشتند. کافیست که گاهگاهی اخبار و روایاتی که از درون شکنجه گاههای جمهوری اسلامی به بیرون درز میکند را دنبال کرده باشیم و یا قسمت کوتاهی از بازجویی های مخوف وتهوع انگیز همسر سعید امامی – نور چشمی و ندیمه مخصوص همسر آقا- را دیده باشیم تا پی ببریم که در آن بیدادگاه آدمخواران اسلامی چه بر دختر جوانی رفته است که تا مدتها بعد از آزادی دچار افسردگی حاد میشود و سرانجام با شلیک گلوله ای به حیات خود خاتمه می دهد.
دستی که در غروب آن جمعه زمستانی ماشه اسلحه را به سمت شلیر چکانید نه دست خود او که همان دست پنهانی بود که قلب کیانوش آسا و ندا آقا سلطان را نشانه رفته بود. همان بود که طناب دار را بر گردن احسان فتاحیان و فرزاد کمانگر انداخت. همان دستی بود که سالهاست در این سرزمین بیداد در کمین هر نهال بار آوری است که جهالت و تبعیض را زیر حاکمیت جانشین خدا تحمل نمیکند.
شلیر از زندان آزاد شد ولی نه به استقبالش رفتیم و نه آغوشمان مرهمی شد برای تن و روان شکسته اش. تنهایش گذاشتیم. از کنارش بی تفاوت گذشتیم. در جایی به دنیا آمده بود که مانند سرنوشت او غریب و دور افتاده بود و سنتهای مردسالارانه چنان در آن سنگین و سهمگین بود که نه تنها کارش را پاس نداشتند که چه بسا رو هم ترش کردند که چرا پستوی کهنسال تاریخیش را ترک کرده است.
دستگیری و آزادیش هیچ کدام رسانه ای نشد. غریب و تنها زیست وغریب و تنها هم از میان ما رفت. و این غریبان تنهای ناشناخته چه لقمه سهل الوصولی هستند برای سبعیت افسار گسیخته اطلاعات حکومت اسلامی.
دریغا؛ دیروز هفتمین روز درگذشت او بود و بارش برف خاک مزارش را سفید پوش کرده بود: شاید حقیقت، آن دو دست جوان بود! آن دو دست جوان، که در زیر بارش یکریز برف مدفون شد.
یادش گرامی
رزا مجد
ایران، ٢٢/١٠/٩١