قیام یا جنگ تودهای؛ چگونه میتوان قدرت حاکمه را در هم شکست؟
نویسنده: بهرام
مقدمهی گروه مائوئیستی شورش: متن زیر آنچنان که در توضیح پیام فدائی شمارهی 199 [ارگان چریکهای فدایی خلق ایران] نیز آمده است در واقع، طرح بحثی با عنوان “چگونه میتوان قدرت حاکمه در ایران را در هم شکست” میباشد که در یکی از جلسات آموزشی تشکیلاتی چریکهای فدائی خلق از سوی رفیق بهرام ابتدا به صورت شفاهی ارائه و سپس در نشریه به صورت مکتوب پیاده شده است.
گروه ما هرچند با بسیاری از نکات مطروحه در متن موافق نیست، اما به صورت کلی آنرا به عنوان متنی آموزشی در خصوص تعریف تفاوتِ مدلهای پیشبرد انقلاب مفید ارزیابی کرده و تلاش برای شکافتن بحثی چنین مهم، یعنی تمیز دادن دو مدل قیام شهری و یا مبارزهی مسلحانهی طولانی مدت را دلیل اصلی انتشار مجدد این متن در سایت خود میداند، چرا که ما (و احتمالا رفقای چریکهای فدائی خلق ایران)، یکی از ضعفهای عمدهی جنبش چپ انقلابی ایران را که ظرف چند دههی اخیر هرچه بیشتر تحلیل رفته را در شیفت جنبش از روش مبارزهی مسلحانهی طولانی مدت به قیام شهریِ آلوده به نظرات اکونومیستی و رفرمیستی دانسته، پس مطالعه و انتشار آثاری از این دست را در زمرهی وظایف خود قرار داده و از همین روی دست رفیق بهرام به عنوان ارائه کنندهی این بحث را به گرمی میفشاریم.
اما در خصوص نقد ما به این نوشته تنها میتوان به طرح این مسئله اکتفا کرد که چطور میتوان از مبارزهی مسلحانه طولانی مدت -که مورد توجه اکید رفقای بنیانگذار چریکهای فدائی خلق هم بود- سخن بهمیان آورد، از مدل انقلاب کوبا که اساساً سازمان رهبری کنندهی مبارزهی مسلحانهی آن یعنی “جنبش 26 ژوئیه” نه تنها حزب که سازمانی مشخصاً کمونیستی هم نبود سخن بهمیان آورد، اما حتی یک کلمه هم از صدر مائو چیزی نگفت؟ مخلص کلام باید گفت که ارائه بحث در خصوص مبارزهی مسلحانه طولانی مدت آنهم با استناد بر سنتز استراتژیک رفیق جانفشان مسعود احمدزاده در جزوهی “مبارزهی مسلحانه؛ هم استراتژی، هم تاکتیک” بدون اشاره به خدمات مائوزدون اگر نه جزء محالات، اما دست کم امری بسیار دشوار بهنظر میآید.
***
در صفوف کمونیستها و انقلابیون، هر زمان بحث چگونگیِ در هم شکستن ماشین دولتی بورژوائی و کسب قدرت سیاسی به وسیلهی کارگران و ستمدیدگان طرح شده، همواره و تاکنون دو راه مطرح شده است. یکی راه قیام مسلحانهی شهری و دیگری راه جنگ تودهای طولانی. مثلاً بهعنوان یک نمونه “اقلیت” قیام مسلحانهی شهری را راه انقلاب ایران ذکر میکند، در حالی که چریکهای فدائی خلق از سال ۴۹ تا به امروز راه جنگ تودهای طولانی را راه نابودی قدرت حاکم و کسب قدرت سیاسی به وسیلهی کارگران و ستمدیدگان مطرح کردهاند.
من در این بحث میخواهم توضیح بدهم که در چه شرایطی میشود گفت که قیام راه به دست گرفتن قدرت سیاسی است، و در چه شرایطی نمیشود این طور گفت، و معلوم کنم که در جامعهی ما قیام راه درست کسب قدرت سیاسی نیست و جنگ تودهای راه حل درستیه.
قبل از پرداختن به این نظرات لازم است توضیح بدهم که اساساً در چه شرایطی میشود گفت که قیام، راه به دست گرفتن قدرت سیاسی است؛ و آنهائی که امروز در رابطه با ایران هم چنین میگویند از نظر خودشان به چه تجربههائی در این زمینه اشاره دارند. با توجه به این که بیشتر آنهائی که راه انقلاب ایران را راه قیام قلمداد میکنند، اکثراً روی تجربهی روسیه تکیه میکنند بهتر است ما هم اول به این موضوع بپردازیم و در گام اول به انقلاب ۱۹۰۵ و قیام دسامبر در این انقلاب اشاره کنیم.
همان طور که میدانید در سال ۱۹۰۵، کارگران و تودههای رنجدیده در روسیه دست به اعتصابات و اعتراضات گستردهای زدند که در ادامهی خودش به انقلابی بزرگ منجر شد و در جریان این انقلاب، قیام تودهای بزرگی رخ داد. اما این قیام سرکوب شد. با این حال این حرکت تودهها تجربیات مهمی را در اختیار انقلابیون قرار داد که لنین توانست با جمعبندی اونها در واقع تئوری انقلابی روسیه را رشد داده و غنی تر بکنه.
تودههایی که در سال ۱۹۰۵ دست به اعتصاب و اعتراض زده بودند، در عمل میدیدند که به صرف اعتصاب نمیتونن به مطالباتشون برسن. لنین مطرح میکنه که، در شرایطی که مبارزهی کارگران رشد کرده بود و حتی به صورت خودبخودی قالب جدیدی از مبارزه رو شکل میدادن، و عملاً هم میخواستن که توسط نیروهای سیاسی رهبری بشن، این نیروها عملاً توان رهبری تودهها رو نداشتن. بنابراین وقتی که این اعتصابات شکلهای جدیدی پیدا کردند و بالاخره قیام مسلحانه صورت گرفت این قیام عملاً فاقد رهبری بود و چون حرکتی خودبخودی بود، ضد انقلاب هم تونست دستگاه سرکوبش رو متناسب با شرایط، سازماندهی بکنه و این قیامهای خودبخودی رو سرکوب بکنه. از آن جا که قیام دسامبر سال ۱۹۰۵ یک قیام بدون رهبری بود شکست خورد و این واقعیت بار دیگر نشان داد که قیام مسلحانه حتماً باید رهبری انقلابی داشته باشد تا به پیروزی برسد و الاّ حتماً شکست میخوره. لنین در رابطه با این عدم رهبری در جمعبندی خود از “درسهای قیام مسکو” مینویسد: “ما رهبران پرولتاریای سوسیال دمکرات در دسامبر به آن سرداری شبیه بودیم که در استقرار هنگهای خود به قدری ناشیگری به خرج داده بود که قسمت اعظم واحدهای او نتوانستند در نبرد شرکت جویند”.
بهکارگیری تجربیات همین شکستها باعث شد که بلشویکها در سال ۱۹۱۷ قادر بشوند قیام را رهبری و به این وسیله قدرت دولتی را به دست بگیرند. جالب و آموزنده است که وقتی لنین تئوری انقلابی خودش رو مطرح میکنه و نشان میده که در یک موقعیت انقلابی میتوان با توسل به قیام قدرت دولتی موجود را در هم شکست و قدرت را کسب نمود از سوی مخالفینش یعنی اپورتونیستهای آن زمان، متهم میشه به بلانکیست بودن. ولی لنین نشون میده که بحث بر سر این نیست که باید با ترور و یا اقدامات فردی و قهرمانانه و یا با توطئهی اقلیتی متمرکز، قدرت سیاسی رو کسب نمود، برعکس این جا بحث بر سر یک قیام مسلحانهی تودهای است که با شرکت وسیعترین تودهها در یک موقعیت انقلابی، با از بین بردن بازوی سرکوب دولت ضدانقلابی و متلاشی کردن قدرت ضد انقلابی حاکم، در واقع به تودههای قیام کننده امکان کسب قدرت سیاسی رو میدهد. قیامی که به قول رفیق احمدزاده وجه مشخصهاش “جنبش وسیع و ناگهانی تودهها همراه با رهبری” است.
لنین در سال ۱۹۱۷ با طرح لزوم تسخیر قدرت سیاسی و مسئلهی قیام مسلحانهی تودهای، به ضرورتهای مشخصِ مبارزاتی دورهی خودش پاسخ میده و تودهها و نیروهای انقلابی رو حول محور قیام مسلحانه تودهای سازمان میده و با فرا رسیدن موقعیت انقلابی قیام رو شروع میکنن که در نهایت هم قیام به پیروزی میرسه. میبینیم که قیام سال ۱۹۰۵ چون رهبری نداشت و خودبخودی بود، شکست میخوره، ولی قیام ۲۴ اکتبر سال۱۹۱۷ رو چون بلشویکها که در رأسشون لنین قرار داشت رهبری کردن پیروز شد و بلشویکها توانستند قدرت دولتی رو به دست بگیرند.
بنابراین نکتهی مهمی که در رابطه با انقلاب روسیه باید به اون توجه کرد اینه که اون جا با این که استبداد وجود داشت، ولی به هر حال شرایط طوری بود که رهبری انقلابی توانست شکل بگیرد. کارگرها در سندیکاها متشکل شده بودند و حتی محفلهای کارگری نیمه علنی هم فعالیت داشتند و با نیروهای سیاسی جامعه هم در تماس بودند. رفیق مسعود احمدزاده در صفحه ۵۶ کتاب خود آن چه را که لنین در کتاب “چه باید کرد” در رابطه با ارتباط محافل روشنفکری با محافل کارگری و تودههای کارگران و انتقال آگاهی سوسیالیستی از طریق ارتباط محافل روشنفکری با کارگران تشریح شده را از قول لنین نقل میکند که چون کاملاً به بحث ما مربوطه به اون اشاره میکنم. رفیق احمدزاده مینویسد:
لنین یک محفل تیپیک روسیهی آن زمان را چنین تصویر میکند: “یک محفل دانشجویی… با کارگران رابطه برقرار نموده و به کار اقدام مینماید. محفل رفته رفته دامنهی ترویج و تبلیغ را وسیع کرده و به مناسبت همین واقعیت پدید آمدن خود حُسن توجه قشرهای نسبتاً وسیع کارگران و حُسن توجه قسمتی از جامعهی تحصیل کرده را که به “کمیته” پول رسانده و دائماً دستههای جدیدی از جوانان را در اختیار آن میگذارند، جلب مینماید. نفوذ و اعتبار کمیته (یا اتحاد مبارزه) بالا میرود، خلاصه، فعالیتشان وسیع میشود، کمیته این فعالیت را کاملاً بهطور خودبهخودی توسعه میدهد – همان اشخاصی که یک سال یا چند ماه پیش از این، در محفلهای دانشجویان سخن میگفتند و مسئلهی “چه باید کرد؟” را حل میکردند، آنهائی که با کارگران ارتباط برقرار نموده و اوراقی تهیه و نشر مینمودند، حالا با دستههای دیگر انقلابیون ارتباط برقرار میکنند، مطبوعاتی به دست میآورند، دست به کار نشر روزنامهی محلی میشوند، از تشکیل نمایشها سخن به میان میآورند، و سرانجام به عملیات جنگی آشکار میپردازند …”
البته اگه به تاریخ و حتی ادبیات آن زمان روسیه توجه بکنیم میتونیم نمونههائی را هم مثال بزنیم. مثلاً در کتاب درباره ادبیات ماکسیم گورکی به نمونهی محفلهایی که اون موقع وجود داشت بر میخوریم. با توجه به آن چه که لنین گفته و رفیق احمدزاده در کتابش شرح داده، روشنه که در شرایط روسیه پیوند بین کمونیستها با طبقهی کارگر در عمل متحقق شده بوده و به همین دلیل هم بلشویکها توانستند مبارزات کارگران را سازماندهی و رهبری کنند. در واقع هم طبقهی کارگر در جریان مبارزات خودشان در اتحادیهها و سندیکاها متشکل شده بودند و هم شرایط روسیه طوری بود که روشنفکران میتوانستند در مبارزهی کارگران شرکت کنند و با محافل کارگری ارتباط بگیرند و از این طریق خودشان را بهعنوان یک نیروی سیاسی متشکل کنند. این طوری بود که بلشویکها تونستند قیام مسلحانهی تودهای رو سازماندهی و رهبری بکنن.
حالا با در نظر گرفتن این واقعیتها بر میگردیم به شرایط جامعهی ایران. اونهائی که راه بهدست گرفتن قدرت سیاسی رو در ایران قیام میدونن اگر منظورشون قیام خودبخودی هست، همانطور که تجربهی روسیه نشون داده و یا تجربههای دیگه، یک قیام تودهای بدون رهبری انقلابی محکوم به شکسته. ولی اگر منظورشون قیام تودهای هست که قراره پیروز بشه، آن وقت مسئله اینه که چه سازمان یا حزبی قراره این قیام رو رهبری بکنه؟ شرایطی که در روسیه زمان لنین در رابطه با مبارزات کارگران موجود بود، در ایران نه در زمان شاه وجود داشت و نه در حال حاضر در زمان جمهوری اسلامی وجود داره. وقتی دیکتاتوری امکان نمیده که کارگرها متشکل بشن و نیروهای سیاسی هم نمیتونن مثل روسیه با شرکت در مبارزات کارگران خودشونو متشکل بکنن، پس یک نیروی سیاسی چطور قراره با کارگران ارتباط بر قرار بکنه و قیام اونها رو رهبری بکنه؟ در نتیجه با توجه به تفاوت شرایط ایران با روسیه، در ایران مسئله اینه که چطور میشه وضعی به وجود آورد که هم کارگرها بتونن متشکل بشن و هم نیروهای سیاسی بتونن با اونها در تماس دائم باشن و مبارزات اونها رو رهبری بکنن؟
رفیق احمدزاده با توجه به تجربهی کوبا، مطرح میکنه که برخلاف روسیه که پیشاهنگ در طی یک مبارزه اقتصادی-سیاسی تونست حمایت اکثریت تودهها رو جلب بکنه و قیام مسلحانه تودهای بکنه، در کوبا این نیروی پیشاهنگ نمیتونست به وجود بیاد مگر این که خودش مبارزهی مسلحانه رو شروع بکنه. یعنی اینکه یک گروه مبارز انقلابی با نیروی محدودی که داشت، مبارزه مسلحانه رو شروع کرد و در واقع با نشون دادن راه مبارزه، تودهها رو به مبارزه دعوت کرد و تونست با جلب حمایت تودهها گسترش پیدا بکنه و با تداوم مبارزهی مسلحانه رفتهرفته تودهایتر بشه و در نهایت با تودهای شدن مبارزهی مسلحانه انقلاب به پیروزی رسید. در واقع به جای این که تو یک پروسهی زمانی محدود، قیام مسلحانهی تودهای شکل بگیره و قدرت سیاسی رو قبضه کنه، در واقع در طی یک جنگ تودهای طولانی انقلاب به پیروزی رسید.
تو چین هم با این که در یک شرایط خاصی حزب کمونیست تونسته بود به وجود بیاد، ولی این حزب در نهایت نه با قیام به صورت کلاسیک، بلکه با مبارزهی مسلحانه تونست تودهها رو در طول جنگ تودهای طولانی بسیج کنه و انقلاب رو به پیروزی برسونه. در واقع میبینیم که در شرایطی که نیروی انقلابی با مبارزهی اقتصادی – سیاسی نمیتونه امر مبارزه رو پیش ببره، تونسته در طی جنگ تودهای طولانی، تودهها رو بسیج کنه و انقلاب رو به پیروزی برسونه.
رفیق احمدزاده برای این که دلایل این امر رو به خصوص در شرایط مشخص ایران توضیح بده شرایط جامعه را تحلیل میکنه و با توجه به تحت سلطه بودن کشور، پروسهی گسترش سلطهی امپریالیستی را در ایران مورد بررسی قرار میدهد.
رفیق نشون میده که فئودالیسم با کودتای رضاخان وابستهی امپریالیسم شده، در واقع فئودالیسم که با انقلاب مشروطه ضعیف شده بوده برای بقای خودش متحد سیاسی امپریالیسم شده و در واقع تو این پروسه تبدیل شده به فئودالیسم وابسته و بورژوازی وابسته هم در ایران در رابطه با امپریالیسم شروع به رشد کرده و وقتی هم که منافع امپریالیسم با فئودالیسم تضاد پیدا کرده در واقع امپریالیسم، فئودالیسم رو که تبدیل به مردهای شده بود با انقلاب سفید آریامهری دفنش میکنه.
رفیق احمدزاده مطرح میکنه که از نظر کلاسیک وقتی بورژوازی کمکم مواضع قدرت اقتصادی رو بهدست آورد، به وسیلهی اون قدرت سیاسی رو هم تصاحب میکنه که بتونه هر چه بیشتر قدرت اقتصادیش رو مستحکم تر بکنه، ولی در کشورهای تحت سلطهاش برای تامین منافع اقتصادیش به قدرت سیاسی-نظامیش تکیه میکنه تا با توسل به قهر ضدانقلابی منافع اقتصادیش رو تضمین بکنه. در این شرایط در ایران که امپریالیسم در مقابل مردم قرار گرفت از طریق دولتهای وابسته بهخود، جزء با اعمال دیکتاتوری نمیتونست و نمیتونه سلطهی خودش را حفظ کند. بنابراین روبنای نظام حاکم در ایران الزاماً دیکتاتوریه، حالا با هر توجیه ایدئولوژیکی که تبلیغ بشه.
در شرایط حاکم بودن دیکتاتوری که ضدانقلاب، مبارزات کارگرها و تودهها رو سرکوب میکنه و اجازه هیچ تشکلی رو به اونها نمیده و از طرفی هم نیروهای سیاسی رو، که اغلب پراکندهاند، سرکوب میکنه. خب، تو این شرایطه که عملاً به دلیل دیکتاتوری از سندیکا و تشکلهای صنفی مستقل هم خبری نیست، و نیروهای انقلابی هم که با تودهها ارتباطی ندارن -منظورم ارتباط ارگانیکه- و عملاً مبارزات اقتصادی طبقهی کارگر سرکوب میشه و ارتقاء پیدا نمیکنه. پس نیروهای سیاسی نمیتونن بهشکلی که در روسیه بود این مبارزات رو ارتقاء بدن، با کارگرها ارتباط برقرار بکنن و به اونها آگاهی سیاسی بدن؛ و در نتیجه جنبشها و قیامهای خودبخودی عملاً بدون رهبری میمونن و شکست میخورن.
با توجه به مجموع این شرایطه که ما میبینیم که عملاً در ایران از راهی که انقلابیون در روسیه طی کردن، امکان تشکیل حزب مارکسیست-لنینیست واقعی که تلفیق آگاهی سوسیالیستی با جنبش های خودبخودیه، در واقع به صورت کلاسیک وجود نداره.
اگه موقعی تو روسیه میشد با مبارزه اقتصادی-سیاسی، حزب تشکیل داد و با بسیج تودهها دست به قیام زد، در شرایط ایران عملاً این شرایط وجود نداره و دیگه شکل اصلی مبارزه نمیتونه صرفاً سیاسی و یا صرفاً اقتصادی-سیاسی باشه.
این نکته رو هم بگم که اگه نیرویی نشسته که یک اتفاقی بیفته و تودهها بریزن تو خیابون و این نیرو تشریف بیاره و رهنمود بده و مبارزه را رهبری کنه در واقع خوش خیالیه. به قول رفیق احمدزاده، تودهها وقتی رهبری یک نیروی انقلابی رو میپذیرن که در عمل تبدیل به پیشرو شده باشه یعنی با شرکت تو مبارزهی تودهها، اعتماد اونها رو جلب کرده باشه و تونسته باشه به ضرورتها پاسخ عملی درستی بده.
رفیق احمدزاده براساس تحلیل مشخص از شرایط ایران (که در کلیترین شکل طرح کردم) مطرح میکنه که مبارزه در شرایط مشخص ما سیاسی-نظامیه، و شیوهی عمدهی مبارزه، مبارزه مسلحانه ست که بقیهی شیوههای مبارزه در پیوند با این شکل مبارزه، کارکرد دارن؛ و این سازمانهای سیاسی-نظامی هستند که میتونن تداوم کاری داشته باشن و با وارد آوردن ضربههای سیاسی-نظامی به دشمن راه مبارزه رو به تودهها نشون بدن و با جلب حمایت اونها گسترش پیدا کنن و رفتهرفته مبارزه هم تودهای میشه؛ و در نهایت در بستر جنگ تودهای طولانیه که میشه مسئلهی حزب و تسخیر قدرت سیاسی رو حل کرد.
به عنوان جمع بندی، یک بار دیگه این رو بگم که با توجه به شرایط مشخص ایران، قیام تو یک پروسهی کوتاه زمانی اتفاق میافته، در حالی که جنگ تودهای طولانی، یک پروسهی زمانی طولانی و مدت اون هم بستگی داره به مقاومت ضدانقلاب؛ و قیام در طی یک مبارزهی اقتصادی-سیاسی سازماندهی میشه و جنگ تودهای طولانی در پروسه مبارزه سیاسی-نظامی.
پاسخ به دو سئوال:
– تو ایران به دلیل دیکتاتوری امکان تشکیل سندیکا و اتحادیهی کارگری وجود نداره. اهمیت این امر در رابطه با قیام چیه؟
در این مورد باید بگم که وقتی ما قیام مورد نظر لنین رو در نظر بگیریم، میبینیم که در واقع برای چنین قیامی به طبقهی سازمان یافته و حزبی که با این طبقه در آمیخته نیاز داریم. خوب معلومه که وقتی از طبقهی سازمان یافته سخن گفته میشه منظور اینه که این طبقه در همین سندیکاها و اتحادیههای کارگری و خلاصه هر نوع تشکل دیگهای که طی مبارزهی اقتصادی-سیاسی به وجود اومده، متشکل شده باشن. و سازمانهای سیاسی هم حالا در هر روندی که شکل گرفته باشند با شرکت در مبارزهی اقتصادی-سیاسی کارگران، بتونن از طریق سندیکاها و اتحادیهها، در واقع تو مبارزهی این طبقهی سازمانیافته با اونها پیوند پیدا کنند، تا امکان اولاً رهبری این طبقهی سازمان یافته رو بدست بیارن و بعد هم این که با عمل انقلابی متناسب با شرایط خودشون سطح مبارزهی این طبقه رو ارتقاء بدن. مثلاً در روسیه چون شرایط و امکان مبارزه اقتصادی-سیاسی بود و طبقهی کارگر و تودهها یواشیواش متشکل شده بودن و نیروهای سیاسی تونسته بودن مسئلهی حزب رو حل بکنن و در واقع میبینیم که بخش زیادی از مسائل تا لحظهی قیام حل شده بوده و امکان رهبری قیام به وجود اومده بود.
حالا تو ایران چه در دورهی شاه و چه الان در واقع دیکتاتوری مانع تشکیل اتحادیه و سندیکاهای مستقل میشه که در واقع از این طریق مانع سازمان یافتن طبقهی کارگر میشه؛ و از طرفی هم سازمانهایی که شکل اصلی مبارزهشون اقتصادی–سیاسیِ، تو شرایط دیکتاتوری میبینیم که در قدم اول حتی خودشون مشکل متشکل شدن دارن، یعنی متشکل کردن طبقهی کارگر حول قیام پیشکش، از حفظ و تداومکاری خودشون عاجزن، چه برسه به این که سطح مبارزه رو ارتقاء بدن و قیام رو سازماندهی کنن. تو مسئلهی قیام نکتهی مهم در واقع داشتن رابطهی ارگانیک و توده هست، که در واقع از طریق همین سندیکاها و اتحادیههای کارگری و سایر اشکالِ تشکلِ کارگرها امکان پذیرهِ و دیکتاتوری وقتی اجازه نمیده این نهادهای کارگری تشکیل بشه در واقع مانع ارتباط تودهای و ارگانیک مبارزین انقلابی از طریق مبارزهی اقتصادی-سیاسی با پایهی تودهای خودش میشه. به همین دلیله که تو شرایط دیکتاتوری ایران، امکان و شرایط ایجاد حزب و قیام و اینارو در واقع میبینیم که تو عمل از طریق مبارزهی سیاسی-اقتصادی، عملاً وجود نداره. برای تشکیل حزب و سازماندهی قیام، متشکل شدن کارگرها و وجود سندیکاها و اتحادیهها ضروریه، وقتی که این نهادهای کارگری نمیتونن تشکیل بشن، در واقع میبینیم که در این جا مبارزهی سیاسی-اقتصادی دیگه در واقع نمیتونه شکل اصلیِ مبارزه باشه.
– نیروهای سیاسی همواره برای رد جنگ تودهای طولانی به قیام بهمن اشاره میکنن، آیا خود این قیام و تجربیات ناشی از اون استراتژی جنگ تودهای رو رد میکنه؟!!
اولاً که همون طور که میدونیم این قیام، یک قیام سازمان یافته نبود و یک قیام خودبخودی بود. بعد هم ما وقتی خوب به اتفاقهایی که تو این قیامِ خودبخودی افتاد، دقت کنیم، میبینیم که برعکس ادعاهای اینها، در واقع درستی مبارزه مسلحانهی هم استراتژی و هم تاکتیکی رو ثابت میکنه. مثلاً، مگه ادعا نمیکنن که مبارزهی مسلحانه جدا از توده ست؟!! یا ادعا میکنن که اینا رفته بودن تو خونههای تیمی مخفی شده بودن و هیچ ارتباطی با تودهها نداشتن؟!! ولی آیا شعار ایران را سراسر سیاهکل میکنیم، و یا، فدایی فدایی تو افتخار مایی، نشون نمیده که تو شرایط ایران راه ارتباط با تودهها همین مبارزهی مسلحانه ست!؟ کدوم یکی از این سیاسی کارها تونستن این رابطهی عمیق رو با تودهها برقرار کنن؟! مگه غیر از اینه که تودهها با الهام از مبارزهی مسلحانه حمله کردن به ارتش، و اینارو خلع سلاح کردن و سعی کردن که مسلح بشن؟! مگه غیر از اینه که همه این تجربهها نشون میده که چریکهای فدایی خلق تونستن با عمل درست انقلابی نقبی بزنن به انرژی انقلابی تودهها!؟
وقتی ما دلایل شکست قیام بهمن رو بررسی میکنیم، برخلاف ادعای اینها، میبینیم که، دقیقاً قیام شکست خورد، چون نه طبقه سازمان یافته بود و نه سازمان در آمیخته با طبقه و مسلح به خط انقلابی، تو صحنه بود. چون به استراتژی مبارزه مسلحانه عمل نشد، سازمان چریکهای فدائی خلق نتونست کار مهمی انجام بده و حتی نتونست از این قیام استفاده بکنه. تو شرایطی که تودهها به دعوت مبارزه مسلحانه پاسخ داده بودن، برخلاف ادعای اینها، تنها شانس پیروزی انقلاب این بود که به جای این که تودهها رو دست به سر کنن، که ترکمن صحرا و کُردستان نشون داد که اگه بخواد انقلاب به پیروزی برسه، باید بره و تو روستاها مبارزهی مسلحانه تودهای بشه، که بتونه به ضرورتهای جدیدی که به وجود اومده بود، پاسخ بده. همان طور که رفیق احمدزاده مطرح کرده، تو شرایط مشخص ایران، فقط از طریق مبارزهی مسلحانه است که میشه شرایط ایجاد و بقای حزب واقعی طبقه کارگر رو فراهم کرد و با جنگ تودهای طولانیِ که انقلاب به پیروزی میرسه. به نظرم ما از هر جنبه که به قیام بهمن نگاه کنیم، این قیام درستی تئوری مبارزه مسلحانه رو ثابت میکنه. به قول شاملو، اینا با این که آفتاب تودهها رو دیدن، ولی روز رو انکار کردن و هنوز هم میکنن.
منبع مطلب بر روی سایت سیاهکل
منبع بر روی سایت گروه مائوئیستی شورش