نبرد “گلادیاتورها”
حسن خمینی – مجتبی خامنه ای
سیاوش دانشور
آنطور که جریانات پرو رژیم و خط مشی توده ایستی روایت میکنند، ظاهرا ایران صحنه جنگ دو تلاش برای تعیین رهبری آینده نظام است. از یکسو شخص خامنه ای و بیت وی و سپاه و بخش هائی از آخوندها و اصولگرایان میخواهند مجتبی خامنه ای را بعد از خامنه ای “رهبر” کنند و از سوی دیگر رفسنجانی و روحانی و طیف اصلاح طلبان و آخوندهای دیگر چشم به حسن خمینی دوخته اند. بعبارت دیگر، سیاست در ایران حول کشمکش دو باند حکومتی برای بقدرت رساندن نوه خمینی و یا پسر خامنه ای قطبی شده است! برخی شان میگویند دعوا در ایران هنوز برسر سلطنت و جمهوری است!
این به روز شده دیدگاهی است که در میان جریانات جنبش ملی اسلامی رایج است و مبنا و محتوای سیاسی جدال درون حکومتی را از جمله برسر درک و قرائت متفاوت جناح ها از اسلام و چهارچوب جمهوری اسلامی و ولایت فقیه توضیح میدهد. این روایت کم و بیش به بسیاری از تحلیلهای این جریانات و فعالین و شخصیت های آنها حاکم است. نکته ای که این میان بامزه است، اینست که مخالفان “رهبر” شدن مجتبی خامنه ای میگویند که نظام اسلامی دارد بسان نظام شاهنشاهی میشود و خامنه ای می خواهد پسرش را بجای خود بنشاند. اما این مخالفین قلابی “سلطنت اسلامی”، خودشان راه حل متفاوتی ندارند. اینها هم میخواهند “نوه خمینی” را به “رهبری” برکشند و از همان قماش اند. نهایتا دعوا برسر علاقه متفاوت دو تیم طرفدار حکومت اسلامی و نظام آخوندی است که کاندید یکی مجتبی خامنه ای پسر “رهبر” کنونی و کاندید دیگری حسن خمینی نوه “رهبر” قبلی است! اگر تصویر نوع آقاس محمد ازسی را قبول کنیم، واقعا سیاست و توقعات مردم و تصویر از تلاش برای آزادی باید زیادی بیمقدار شده باشد که یک جامعه هشتاد میلیونی بعد از سی و هفت سال تحمل تحقیر و سرکوب و واپسگرائی این نظام، اکنون حول بقدرت نشاندن فرزندان رهبران جنایتکار جمهوری اسلامی یعنی خمینی و خامنه ای کانونی شده باشد!
در ایندوره بیشترین اخبار و تحلیل در مورد حسن خمینی و صلاحیت و عدم صلاحیت وی برای مجلس دایناسورهای خبرگان تولید و توسط رسانه ها پُمپاژ شده است. این عشق افلاطونی به یک بچه آخوند که گویا از مرتبه “اجتهاد اسلامی” هم برخوردار است، میان اپوزیسیونی که خود را “سکولار” و جمهوریخواه و دمکرات مینامد، هم عجیب و هم قابل تعمق است. هیچ جای دنیا هواداران پاپ و راک و موزیک و فوتبال و هالیوود و بالیوود تا این حد برای ستارگان مورد علاقه شان از خود بیخود نمیشوند. در نگاه اول، فرهنگ سیاسی ناظر بر این ارزیابی ها و گویندگانش بیانگر یک از خودبیگانگی و واپسگرائی عمیق تاریخی است. اما وقتی دقیق تر میشوید، میبینید این منافع و آرمانهای مشترک است که اسلام و آخوند را در سیاست برای اینان “خودی و ملی و میهنی” میکند و لذا رقابت این آخوندها را هم بعنوان “سیاست” و “سوال محوری جامعه” تعریف میکند.
در مدح “نوه بیگناه خمینی”
آخرین مورد را آقای محمد ارسی بدست داده است: ایشان در مطلبی با عنوان: “آیا راست است که” به تصویر تبئین فوق می نشیند و کم مانده است که برای “نوه بیگناه خمینی” اشک جماعت را درآورد! آقای محمد ارسی که گویا به پروتکل جلسات محرمانه پوتین و خامنه ای و گفته های مصباح یزدی به “مقلدانش” در حضور مجتبی خامنه ای هم خبر دارد، با چیدن باندها و عناصر این نظام ارتجاعی در دو اردوی “خیر و شّر”، همین دیدگاه را به خواننده القا میکند تا آنها را در دو راهی کاذب حسن خمینی و مجتبی خامنه ای بعنوان راس دو جریان اصلی دعوای سیاسی در ایران قرار دهد!
رفسنجانی و روحانی و حسن خمینی و موئتلفین اصلاح طلب و اعتدال طلب شان در این سناریو نماینده “جمهوریت” نظام و مجتبی خامنه ای و پدرش و سپاه و آیت الله تمساح و دیگران هم نماینده رژیم سلطنتی اسلامی اند. از قرار این “سلطنت اسلامی” بلافاصله به “حکومت داعش” متحول میشود که همین موجب نهیب زدن آقای ارسی به آخوندها و اصولگرایان است: “هشدار به روحانیان و آن اصولگرایانی که نمیخواهند این روزها آخرین روزهای خوششان باشد. زیرا به این بیداد اگر اعتراض نکنند نخستین قربانی داعشیان وطنی آنها خواهند بود”. آقای ارسی نگران شکست باند خمینی – رفسنجانی – روحانی بعنوان مظهر “جمهوریت و ایرانیت و انسانیت” است و توصیه میکند با دفاع از اردوی مورد نظر ایشان، “نگذاریم که این روزها واپسین روزهای این اندک جمهوریت، ایرانیت و انسانیت باشد”.
جدال در ایران سه طرف دارد
تبیئن هائی که سیاست در ایران را با تقابل برسر برنامه های اقتصادی، رابطه یا عدم رابطه با آمریکا و غرب، ولایت فقیه مطلقه یا ولایت فقیه مشروطه و متکی به قانون، و تقابل “سنت و مدرنیسم” توضیح میدهند، یک اشکال “کوچک” دارد و آن اینست که بطور کلی مردم را از صحنه سیاست کنار میگذارد. بزعم اینها جدال سیاسی در ایران دو طرف دارد که یکسوی آن خامنه ای و شرکا و سوی دیگرش از خاتمی تا روحانی و رفسنجانی است. اما سیاست در ایران سه طرف دارد و یک پای مهم این جدال که اتفاقا توضیح دهنده تشدید کشمکش در میان بالائی ها هست، جنبشهای واقعی و مردمی اند که از هرچه آخوند و زورگوئی اسلامی و واپسگرائی بیزارند و برای سرنگونی کل این بساط ترور و تحجر لحظه شماری میکنند. این کابوس خیزش کارگران و مردم محروم است که توضیح دهنده تشدید شکاف و جدال در درون حکومت و به صحنه آمدن نسخه های مختلف برای بقای نظام اسلامی است. آخوندهای جنایتکاری مانند رفسنجانی و روحانی و حسن خمینی و دیگران حتما برای امثال آقای ارسی شخصیت حماسی “جمهوریت و ایرانیت” اند، اما برای مردم آزادیخواه و زنان و جوانان روشن بین و طبقه کارگر پیشرو، اینها اجزا متشکله یک پیکره واحد ارتجاع و فقر و اختناق اسلامی در ایران اند.
ایران صحنه نبرد گلادیاتورها نیست. حتی روزنامه های دست راستی و سطحی در غرب چنین تصویر جعلی و بازاری از سیاست در ایران بدست نمیدهند. ایران صحنه جدال آزادی و برابری با ارتجاع و اختناق است که خاتمی و روحانی و رفسنجانی و خامنه ای و شرکا جمیعا جزو صورت مسئله هستند. سینه زدن برای نوه خمینی جنایتکار به تنهائی جوهر ارتجاعی افکار و آرمان اجتماعی کسانی را بیان میکند که خود را در بند و بست موسوم به انتخابات بازنده میبینند و تلاش دارند با نهیب زدن به مردم و به اصطلاح “فشار از پائین” بتوانند در بالا به سازشی با “عُقلا” برسند. مردمی که منفعتی در تداوم جمهوری اسلامی ندارند، از آخوند جماعت بیزارند و به این نوع فراخوان و تبئین عاشورائی شبه سکولارها و جمهوریخواهان ما میخندند. یک جامعه سرمایه داری بسیار پیچیده تر از صحنه نمایش جنگ و جدال گلادیاتورهای اسلامی است. آقای ارسی یا برای امر سیاسی روزشان تظاهر به “جهالت سیاسی” میکنند و یا آگاهانه میخواهند با وارونه کردن حقایق مردم را به نیروی باندهای متفرقه و جنایتکار اسلامی تبدیل کنند. *
۲۹ ژانویه ۲۰۱۶