«یک اقلیت اشرافی»
کارل مارکس
[مارکس سخنرانی خود را در کنفرانس «انترناسیونال اول» در لندن به تاریخ 20 سپتامبر 1871 چنین گزارش می¬کند.]
1
مارکس بر این باور است که این قطع¬نامه در کنگره¬ی بال پذیرفته نشده است؛ پس از بازبینی می¬پذیرد که قطع¬نامه¬ای با این مضمون تصویب شده است.(1) این، آرزویی محال بود، هر چند او خود در آن زمان آن را ممکن می¬پنداشت؛ اکنون متقاعد شده است که اتحادیه¬های کارگری هرگز با چنین فدراسیونی موافقت نخواهند کرد. او گفت اتحادیه¬های کارگری اقلیتی اشرافی اند.(2) کارگران فقیر نمی¬توانند به آنها بپیوندند: توده¬ی عظیم کارگرانی که تحولات اقتصادی هر روز آنها را از روستاها به شهرها می¬راند برای زمان درازی بیرون از اتحادیه¬های کارگری خواهند ¬ماند، و فقیرترین¬شان هرگز عضو آنها نخواهند شد. این نکته در مورد کارگرانِ اهل «ایست اِند» لندن نیز صادق است، جایی که از هر ده نفر یک نفر عضو اتحادیه¬های کارگری است. کارگران کشاورزی و کارگران روزمزد هرگز عضو این اتحادیه¬های کارگری نخواهند شد.
اتحادیه¬های کارگری به تنهایی قدرتی ندارند – اقلیت باقی خواهند ماند. آنها توده¬ی کارگران را در پشت سر خود ندارند، حال آن که انترناسیونال مستقیماً در این توده نفوذ دارد؛ انترناسیونال به سازمان اتحادیه¬های کارگری برای جلب حمایت کارگران نیاز ندارد – ایده¬های انترناسیونال است که بی¬درنگ به کارگران الهام می¬بخشد. انترناسیونال تنها اتحادیه¬ای است که اعتماد به نفس را در کارگران می¬دمد.
همچنین، دشواری¬های زبانی سد راه انجمن بین المللی اتحادیه-های کارگری خواهد شد.
2
مارکس با درک¬¬های استینز درباره¬ی اتحادیه¬های کارگری موافق نیست.(3) اتحادیه¬های کارگری – حتا اتحادیه¬هایی که به بهترین شکل سازمان یافته¬اند و شعبه¬هایی در ایالات متحده¬ی آمریکا دارند – بدون کمک ما هرگز نمی¬توانستند دستاوردی برای کارگران داشته باشند؛ اتحادیه¬های کارگری خود را از بزرگ¬ترین جنبش انقلابی انگلستان(4) کنار کشیدند.
پس از پیدایش انترناسیونال اوضاع تغییر کرده است. اگر اتحادیه¬های کارگری بخواهند از نیروی¬شان استفاده کنند.، با کمک ما می¬توانند به هر چیزی دست پیدا کنند. در قوانین¬ اتحادیه¬ها بخشی وجود دارد که آنها را از درآمیختن با سیاست منع می¬کند؛ آنها فقط تحت تأثیر انترناسیونال به فعالیت سیاسی روی آوردند. شورای عمومی انترناسیونال چند سال است با اتحادیه¬های کارگری رابطه دارد؛ کمیته¬ای نیز برای این امر تشکیل شده است؛(5) در حال حاضر نیز شورا در سه شهر بزرگ انگلستان – منچستر، بیرمنگام و شفیلد – این رابطه را حفظ کرده است.
از «گزارش سخنرانی¬های کنفرانس لندنِ انترناسیونال اول به تاریخ 20 سپتامبر 1871» مندرج در مجموعه¬ی آثار مارکس و انگلس، جلد 17، ص¬ص 50-649.
پی¬نوشت¬ها
1-قطع نامه¬ای که از سوی پی¬یر-لویی دلاهای، نماینده¬ی کارگران فرانسه، به کنفرانس ارائه شد، تأسیس فدراسیون بین¬المللی اتحادیه-های کارگری را پیشنهاد می¬کرد. او گفت، این انجمن «کمون راستین آینده» خواهد بود.
بر اساس گزارش دیگری از سخنرانی مارکس در این کنفرانس، «او [مارکس] این را رد می¬کند که چنین فدراسیونی کمون آینده است، زیرا این پروژه بر جدایی کارگران از یکدیگر – علت اصلی بردگی کارگران – مبتنی است. این تشکل ممکن است بدبختی کارگران را اندکی بهبود ببخشد، اما هرگز نمی¬توان آن را به عنوان تشکل آرمانی کارگران پیشنهاد کرد.» (هال دریپر، نظریه¬ی مارکس درباره¬ی انقلاب، جلد دوم: سیاست طبقات اجتماعی (نیویورک: مانتلی ریویو، 1978، ص145).
کنفرانس پیشنهاد دلاهای را رد کرد، اما قطع¬نامه¬ی دیگری تحت عنوان «روابط بین¬المللی اتحادیه¬های کارگری» از سوی فرانکل، باستلیکا، اوتین، سرالیه، لورنزو و دو پپه پیشنهاد شد که کنفرانس آن را پذیرفت. در این قطع¬نامه، آن گونه که مارکس و انگلس آن را ویرایش کرده¬اند، چنین آمده است: « از شورای عمومی دعوت می¬شود که به گرایش روزافزون اتحادیه¬های کارگری در کشورهای مختلف کمک کند – همان گونه که تا کنون کمک کرده است – که آنها با اتحادیه¬های حرفه¬ی خود در کشورهای دیگر رابطه برقرار کنند. کارآیی این تشکل به عنوان سازمان بین¬المللی برای ارتباط اتحادیه¬های کشوری اساساً به کمکی بستگی دارد که این اتحادیه¬ها به «سازمان آمار کارگری» انترناسیونال خواهند کرد. از هیئت¬های مدیره¬ی اتحادیه¬های کارگری همه¬ی کشورها دعوت می¬شود که نشانی دفاتر خود را به اطلاع شورای عمومی انترناسیونال برسانند.» (صورت جلسات شورای عمومی انترناسیونال اول، 1870- 1871، (مسکو، انتشارات پروگرس، 1962، ص 443)
2- همان گونه که ادعا می¬کنند که مارکس از پرداختن به مسئله¬ی اتحادیه¬ی کارگری به طور کلی اجتناب کرده است، این باور نادرست را نیز به او نسبت می¬دهند – چنان که نویسنده¬ای نسبت داده است – که او «هیچ نظریه¬ای درباره¬ی ویژگی¬های سیاسی اشرافیت کارگری نداشته است.» (گرگور مک¬لنان، مارکسیسم و متدولوژی¬های تاریخ، انتشارات ورسو، لندن، 1981، ص 263). اریک هابزبام حتا گفته است که مارکس اصطلاح اشرافیت کارگری را به کار نبرده است، و این اصطلاح را انگلس دو سال پس از مرگ مارکس به کار برده است.
در واقع، مارکس و انگلس اصطلاح اشرافیت کارگری را از زمانی به زودیِ سال 1850 به کار برده و منتشر کرده¬اند:
سازمان کنونی «حزب چارتیستی» نیز به همین سان در حال انحلال است. اعضای خرده¬بورژوازی که هنوز به این حزب چسبیده¬اند، همراه با
اشرافیت کارگری، جناح صرفاً دموکراتیک این حزب را تشکیل می¬دهند که برنامه¬اش به «منشور مردم» و شماری اصلاحات خرده¬بورژواییِ دیگر
محدود می¬شود. توده¬ی کارگرانی که در شرایط به راستی پرولتاریایی زندگی می¬کنند به جناح انقلابی چارتیسم تعلق دارند. رهبر جناح اول
فیرگاس اُکانر است و رهبران جناح دوم جولیان هارنی و ارنست جونز ند. (مجموعه¬ی آثار مارکس و انگلس، جلد10، ص 514)
چارتیست¬ها نیز، که از فاصله¬گیری فزاینده¬ی اتحادیه¬های کارگری از چارتیسم آزرده¬خاطر بودند، اصطلاح اشرافیت کارگری را در حدود همان سال 1850 وسیعاً به کار می¬بردند. به ویژه ارنست جونز اشرافیت کارگری را سخت به باد انتقاد می¬گرفت. او در اثر خود به نام یادداشت¬هایی خطاب به مردم در سال 1852 به کارگران توصیه می¬کرد که «این اشرافیت را، مانند تمام اشرافیت¬های دیگر، باید درهم بکوبید. اگر آن را درهم نکوبید، آن گاه که دموکراسی را برپا می-دارید، اینان ارتجاع را به درون شما خواهند آورد.» (جان سَویل، ارنست جونزِ چارتیست، ص 194)
اصطلاح اشرافیت کارگری را نخستین بار ویلیام تامپسون در اثر سوسیالیستیِ کلاسیک خود به نام پاداش کار (لندن، 1827) به کار برد: «آن دسته از کارگران یا اقشار طبقه¬ی کارگر که بیشتر از همه پاداش می¬گیرند… صرفاً اشرافیت کارگران را تشکیل می¬دهند.» جالب¬تر از صِرف این اصطلاح، مفهومی است که در آن تامپسون – و سپس مارکس و انگلس – ممتاز بودن و منحصر به فرد بودن را به عنوان وجه مشخصه¬ی زیربناییِ اشرافیت کارگری نشان می¬دهد:
کدام اقناع، صلح و عدالت می تواند کارگرانِ برخوردار از حقوق بالا و موانع سه گانه¬ی اتحادیه¬های آنها [منظور سلسله¬مراتب سه¬گانه¬ی پایین به بالای
اتحادیه¬های محلی، اتحادیه¬های عمومی و فدراسیون یا کنفدراسیون اتحادیه¬های کارگری است] را از چنگ رقابت توده¬ی عظیم کارگران سخت¬کوش
نجات دهد؟ هیچ یک از اینها نمی¬تواند آنان را از دست این رقابت فراگیر و همه¬جا¬حاضر نجات دهد. پس آیا آنها برای فروخواباندن رقابت اکثریت عظیم
کارگران سخت¬کوش به زور – زور قانونی از آن دست که در مورد کارآموزان به کار می¬برند، و زور غیرقانونی از آن نوع که درمورد ارعاب توده¬ی¬کارگران
استفاده می¬کنند – متوسل خواهند شد و بدین سان اشرافیت خونین صنعت را بر پا خواهند کرد؟ – چرا که زور به خون¬ریزی خواهد انجامید و بدون
خون¬ریزی اشرافیت نمی¬تواند سر پا بماند. (نیویورک: ای. ام. کِلی، 1069، ص¬ص 2-31، 81).
هسته¬ی اصلی بحث تامپسون علیه هر گونه اتحادیه¬ی کارگری است، اما نقد او تأثیر عظیمی به جا گذاشت، نه فقط بر مارکس و انگلس بلکه بر تمام سوسیالیست¬های آن زمان.
3- اوژن استینز (Eugene Steens)، نماینده¬ی کارگران بلژیک، بر این نظر بود که اتحادیه¬های محلی باید جذب فدراسیون بین¬المللی اتحادیه¬های کارگری شوند.
4- منظور جنبش چارتیسم است.
5- این کمیته، «کمیته¬ی اجرایی جمعیت اصلاح» نام داشت.
نقل از کتاب زیر:
Marx and Engels on the Trade Unions, edited with an introduction and notes by
Kenneth Lapides, International Publishers/New York, 1987, p.82-3.
ترجمه ی محسن حکیمی
دی 1391