چشمانش منتظر آزادی پدر است
یاشار سهندی
چندی پیش بهنام ابراهیم زاده، فعال کارگری و مدافع حقوق کودکان در یادداشتی کوتاه از زندان، دل نگرانی اش از سرنوشت مهری و خواهران و برادرانش بیان داشت و گفت که نمیداند اکنون چگونه روزگار را میگذرانند. ما اکنون نمیدانیم بهنام در گوشه زندان در چه حالی است وقتی شنیده فرزندش به بیماری سرطان مبتلا است و در گوشه بیمارستان درد میکشد. به چهره معصوم نیما فرزند بهنام بر تخت بیمارستان نگاه میکنیم، سوای درد بیماری، غمی بزرگ چهره اش را پوشانده است. ظاهرا خواب است و این به کمک داروی مسکن ممکن شده است؛ اما وجود غم را میتوان حس کرد، غم نبودن پدر بر بالین، آروزی کشیده شدن دستهای زمخت پدر بر سرش، تا همه دلواپسی هایش برطرف شود. اما او از یازده سالگی همه دنیای کودکانه اش را یکباره فراموش نمود، جایی برای آنها نمانده، وقتی به یکباره پدر را در گوشه زندان اسیر دیده . در ایران اکثریت کودکان زودتر از سن شان بزرگ میشوند، با درد و رنجهایی آشنا میشوند که بزرگان را هم از پای می اندازد، زخمهایی بر روح و روان شان می نشیند که تا آخر عمر التیام نمی پذیرد،. اما کودکانی که والدین شان در زندان هستند تجربه بس دردناکتری را تجربه میکنند؛ بخصوص کودکانی که والدینشان شعر “پریای خط خطی” را در گوش شان خواندند.
اکنون نیما سه سال است پدر را ندیده و این درد بر شدت بیماریش تاثیر گذاشته، چنانکه پزشکان میگویند برای اثر بخشی درمان، وجود پدردر کنارش ضروری است. نیما در ١١ سالگی با درد و رنجی آشنا شده که ستمگران در طول تاریخ بی محابا بر ستمدیدگان روا داشتند. اما کسانی مانند بهنام، پدر نیما، ” با درد قرون” خو نکرد و به مبارزه با آلام و دردها برخواست که میتوانست و نباید باشد. برای همین به زندان افکنده شده و برای اینکه اسباب شکنجه بیشتر او را فراهم کنند، مانع دیدار با فرزند بیمارش شدند. ما با حکومتی روبرو هستیم که در آزار و اذیت و شکنجه در تاریخ اگر بی همتا نباشد، برای خود نمونه کمیابی از قساوت و بی رحمی است. بهنام ابراهیم زاده به جرم دفاع از حقوق کودکان و کارگران، در بند است. این خود یکی از جنایت بارترین احکام قضایی(!) است. سوال این است، اصولا چرا باید این گونه فعالیتها جرم شناخته شود؟ از نظر نمایندگان خدا و رسول خدا این فعالیتها عین جرم است. چون اینان با قوانین و نحوه حکومتشان مسبب وضعیت مصیبت بار زندگی کارگران و کودکانشان بودند و هر کس به اعتراض برخیزد علیه خود خدا قیام کرده است. میگویند “اتهام اخلال در امنیت ملی واهی است”، اما به واقع، اتهامی به شدت واقعی است اگر امنیت ملی را همان استثمار توده مردم بدانیم. کار بهنام اخلال در امنیت استثمار بوده، اخلال امنیت ملی اسم رمز آن است. برای برقرار نگه داشتن این امنیت، حکومتگران اسلامی سرمایه هر گونه آزار و شکنجه ای را مجاز میشمارند. بیماری فرزند بهنام اسبابی فراهم کرده که بهنام ابراهیم زاده را بیشتر شکنجه کنند تا شاید مقاومت اش بشکند. نباید گذاشت جلادان به خواسته شان برسند. باید دنیا را بر سرشان خراب کرد. چشم امید اما نباید به بزرگان داشت تا شاید رافت شان گل کند. “رافت اسلامی و ملی” وقتی بروز میکند که فشار عظیمی روی آنها باشد. اگر در مورد رضا شهابی شدنی بود در مورد بهنام و نیما هم امکان پذیر است. باید این رفتارها برای آنها “هزینه سنگینی” در پی داشته باشد تا کوتاه بیایند. همینکه این موضوع در سطح وسیعی منعکس شود این جباران نیز کوتاه می آیند. چشم امید اما نباید به “بزرگان” داشت. بزرگ آن مردمی هستند که بی محابا بر علیه این جنایات در حال مبارزه اند.
برای اینکه شاهد شکنجه بهنام ها و نیماها نباشیم باید کاری کرد که پدیده زندانی سیاسی از جامعه محو شود، مبارزه برای حضور بهنام ابراهیم زاده بر بالین فرزند بیمارش، گوشه ای از مبارزه علیه پدیده زندانی سیاسی است که باید پیگرانه دنبال گردد. در این میان کوشش خود زندانیان سیاسی در بند واقعا قابل ستودن است. کسانی که در زیر شکنجه هستند از داخل زندان بیانیه میدهند و همه را فرا میخوانند که بهنام ابراهیم زاده و فرزندش را دریابند و نگذارند بیماری سرطان سبب شکنجه فزونتر بهنام و فرزندش گردد. نوشتن نامه و بیانیه هایی از این دست همه حاکی از آن است که زندانی سیاسی در بند میداند در بیرون گوش شنوایی وجود دارد. مانند زانیار که خطاب به جوانان جهان مینویسید از سر ناامیدی نیست بلکه امیدوارانه چشم کمک به آنها دارد. او نامه به مقامات نمی نویسد که او را عفو کنند، طلب مغفرت نمی کند بلکه طالب مبارزه برای رهایی خویش است. هم بندان بهنام ابراهیم زاده نامه به مقامات زندان ننوشتند و “عاجزانه” از ایشان نخواستند که “بزرگی کنند” تا شاید بهنام به فرزندش برسد بلکه چشم امیدشان به آزادیخواهانی است که زندانی سیاسی مسله اشان میباشد و از آنها خواستند صدایشان باشند. بهمین جهت فراخوان زندانیان در بند رجایی شهر نباید بی پاسخ بماند و به شدت باید در جهت رهایی بهنام جهت حضورش در کنار نیما فرزند بیمارش، کوشید.
و یک نکته دیگر
شکنجه بهنام ها روی دیگری هم دارد که باید حتما به آن پرداخته شود و آن “سکوت خبری” رسانه های “بیطرف” هستند. از فرط بی طرفی به کسی مانند مهدی خزعلی که تا دیروز در همکاری با وزارت اطلاعات رسما و علنا زمینه قتل “دیگران اندیشان” را فراهم میکرد، تریبون میدهند کماکان از ولی فقیه اش دفاع کند. اما اینبار نه ا از رسانه رسمی جمهوری اسلامی بلکه از تریبون مدیا های رسمی غرب. لحظه به لحظه خبر دستگیری آزادی پسر “اکبر شاه” از این رسانه ها منتشر میشود، “سردار سازندگی” که یکی از خونبارترین دوره های تاریخ ایران را رقم زده است، میشود سرتیتر خبرها. اما برای نمونه یک اشاره کوچک به آنچه بر سر بهنام ها می آورند نمیشود. از نگرانی فرزندان جلادی که به تازگی با وزرات اطلاعات “زاویه” پیدا کرده و به زندانهایی که خود در تدارک وتداوم آنها نقش مستقیم داشته افتاده، مدام گزارش و خبر منتشر میکنند اما یک کلام از دلواپسی های فرزندان بهنام ها از آنها نخواهید شنید. اگر یکی از اصلاح طلبان در بند حکومت متبوعش بیانیه ای بدهد و به “رهبری” بگوید بالای چشمت ابروست و یا در زندان دچار بیماری گردد، میشود “خبر یک” این رسانه ها، و در مصاحبه با نزدیکان آنها از نگرانی فرزندانشان میگویند و اما نیمای ما روی تخت بیمارستان افتاده و در آروزی دیدن پدرلحظه شماری میکند اما این رسانه ها زمان شان را با گزارش از آقای سگ اوباما در کاخ سفید پر میکنند. به نظرم به همان اندازه که باید علیه جلادان شلاق بدست مبارزه کرد و به عقب نشینی وادارشان کرد، باید این رسانه ها را نیز رسوا کرد چون با سکوت شان عملا همدست شکنجه گران هستند. این سکوت فقط بخاطر این است که پدر نیما کارگر آزادیخواهی است که از حقوق کارگران دفاع کرده است و این همان جرمی که بخاطر آن به بیست سال زندان محکوم گردیده است و بخاطر آن بدترین شکنجه های ممکن را در حق او روا داشته اند، چرا که نمیگذارند که بر سر بالین فرزند بیمارش حاضر باشد. در مغز “بی طرف” این رسانه ها معنی ندارد که نام فعال کارگری بر سر زبانها بیفتد، چون قرار است “تصمیم سازان” را همه کاره جلوه دهند نه آن توده تهیدستی که ثروت جامعه را می آفرینند. این رسانه ها در مورد اعدام زانیار و لقمان و کمپین علیه آن، در کمال بی شرمی سکوت کردند، همانگونه که درمورد بهنام ابراهیم زاده و نیما هم لال ماندند. این کمپین ها یک جهت دیگرش باید رسوا ساختن این رسانه ها باشد.
و…… بهنام ابراهیم زاده باید آزاد شود. دستان کوچک فرزندش را در دستان بزرگ خود بگیرد و بر “گونه های بیگناه” او بوسه زند و تو گوشش بخواند: “عوضش تو شهر ما…( آخ! نمی دونین پریا!)/ در برجاوامیشن. برده دارا رسوا می شن/غلوما آزاد می شن. ویرونه ها آباد می شن/ هر کی غصه داره/ غمشو زمین میذاره./ قالی میشن حصیرا/ آزاد میشن اسیرا/…تو قلب شب که بد گله/ آتیش بازی چه خوشگله!…ما ظلمو نفله کردیم/ آزادی را قبله کردیم./ از وقتی خلق پاشد/ زندگی مال ما شد./ ازشادی سیر نمی شیم/ دیگه اسیر نمی شیم/…”( شعر پریا شاملو)