خدامراد فولادی- مارکسیسم و دوران ِ تاریخی (نقش ِ دوران در راهبرد ِ حرکت های اجتماعی) بخش پایانی

خدامراد فولادی

مارکسیسم و دوران ِ تاریخی

(نقش ِ دوران در راهبرد ِ حرکت های اجتماعی)

بخش پایانی

سوم: دموکراسی ستیزی

دموکراسی ستیزی در جامعه ی عقب مانده ای که در آن به جز اقلیت ِ ناچیز ِ حکومت کنندگان و آنهم نه همه ی آنان بلکه آن بخشی که به اعلیحضرت، پیشوا، و فرمانده ی کل ِ قوا نزدیک اند، و قلم به دستان ِ مدافع ِ آنان، و خود از دموکراسی و آزادی های بی حد و حصر برخوردارند و از مزایای انحصاری ِ اقتصادی – سیاسی و اجتماعی ِ آن بهره ها می برند، تنها از کسی برمی آید که هم در قدرت ِ سیاسی سهیم است، و هم از این رو در موقعیتی قرار دارد که نیازی به تلاش برای کسب ِ این آزادی ها ندارد و نه آن را احساس می کند.

در مورد ِ لنین، دموکراسی خواهی و دموکراسی ستیزی نه برآمده از دوران ِ تاریخی و مناسبات ِ اجتماعی ِ مبتنی بر آن، بلکه بسته به این است که خود ِ او در چه موقعیت ِ سیاسی قرار دارد: زمانی که بیرون از قدرت و در صف ِ اپوزیسیون ِ تزاریسم بود، هم دموکراسی خواه بود، و هم به دلیل ِ مخالفت با استبداد ِ تزاری یا در داخل تبعید شد یا به خارج از روسیه به کشورهای دارای دموکراسی که امکان ِ فعالیت ِ آزادانه ی او و افراد ِ فرقه اش فراهم بود پناه برد.

نظر ِ لنین درباره ی دموکراسی دقیقن متناسب و همجهت با بادنمای موقعیت ِ فردی و گاه نه حتا فرقه ای اش تغییر می کرد. برای کیش ِ شخصیت ِ وی، عقاید و به خصوص اراده ی معطوف به قدرت ِ خودش بود که تعیین می کرد با دموکراسی موافق باشد یا مخالف، لزوم ِ آن را تایید کند یا انکار، اثبات نماید یا نفی. به عبارت ِ دیگر، او دموکراسی، کارکرد و ضرورت یا عدم ِ ضرورت ِ آن را نه برحسب ِ دوران ِ واقعن موجود و موقعیت و واقعیت ِ روسیه نسبت به دیگر کشورها و جامعه های ارگانیک ِ این دوران، بلکه برحسب ِ خواست و اراده ی معطوف به موقعیت ِ سیاسی ِ خویش تعبیر و تفسیر می کرد.

لنین نیاز ِ فردی ِ ذهن ِ ایستانگر و صرفن واپس گرای خود را مقدم بر نیاز ِ واقعی و عینی ِ جامعه ی درحال ِ تحول می دانست. حتا زمانی که خواهان ِ دموکراسی بود، و با آنکه دموکراسی یک خصوصیت – و مطالبه ی – مهم و حیاتی ِ نظام ِ سرمایه داری در مقابله با واپس گرایی ِ فئودالی – دهقانی است، او آن را نه برای ترویج ِ خود ِ دموکراسی ِ تحول خواه و پیشرفت گرا، بلکه برای اشاعه و ترویج ِ گرایش ها و ایدئولوژی ِ پیشاسرمایه داری و ضد ِ پیشرفت ِ خویش مطالبه می کرد. همچنانکه بعدها این نیت را در عمل نیز نشان داد.

با این رویکرد و از این نظرگاه بود که در سال ١٩١٢ در مقاله ی «احزاب ِ سیاسی در روسیه» در ضرورت ِ دموکراسی و چند حزبی نوشت: «هرچه آزادی ِ سیاسی در کشور بیش تر باشد، هرچه نهادهای انتخاباتی ِ آن با ثبات تر و دموکراتیک تر باشد، به همان نسبت برای توده های مردم پی بردن به ماهیت ِ مبارزه ی حزبی و آموختن ِ سیاست یعنی افشای فریب و کشف ِ حقیقت آسان تر خواهد بود… احزاب تمام ِ قوای خود را متمرکز می کنند و توده های مردم را مخاطب می سازند و توده ها هم که غریزه ی صحیح راهنمای آنها است و تجربه ی آشکار اذهان ِ آنها را روشن کرده است، به دنبال ِ احزابی می روند که منافع ِ فلان یا بهمان طبقه را بیان می نمایند… دموکرات ها با صداقت بیش تری برای قطع علاقه با کلیه ی نظم و نسق ِ قرون ِ وسطایی می کوشند. [بعدتر خواهیم دید که حتا همین نظرهای فرقه گرایانه ی تظاهرکننده به آزادی ِ احزاب خود را نیز زیر پا لگدکوب ِ استبداد فردی ِ خویش خواهد کرد.].» (مجموعه ی آثار. ترجمه ی پورهرمزان. جلد ٢. ص. ٩٧٣ – ٩٦٧. درون ِ کروشه از من است.).

در ١٩١٣ ضمن ِ دفاع از دموکراسی و دموکراتیسم ِ بورژوایی، نیت ِ واقعی خود از دموکراسی را که درواقع معنایی جز «دموکراسی برای من» و «دموکراسی علیه دموکراسی» ندارد بروز می دهد. در مقاله ای با عنوان ِ «اروپای عقب مانده و آسیای پیشرفته» که از عنوان اش می توان پی به برداشت ِ واپس گرای او هم از دموکراسی و هم از پیشرو و پیشرفته برد، نوشت: «در آسیا همه جا جنبش ِ دموکراتیک ِ نیرومندی نشو و نما می یابد و بر وسعت و دامنه ی آن افزوده می شود. در آسیا [ی عقب مانده] بورژوازی هنوز به اتفاق ِ مردم [= خلق، دهقانان] بر ضد ِ ارتجاع گام بر می دارد [بورژوازی به اتفاق ِ مردم در آسیای عقب مانده علیه کدام ارتجاع گام بر می دارد؟:] چه وجد و شعفی این جنبش ِ جهانی در قلوب ِ کلیه ی کارگران ِ آگاهی که می دانند راه ِ همیاری از دموکراسی عبور می کند تولید می نماید [ببینید لنین چگونه با سفسطه گری و بازی با لغات که فقط ویژگی ِ خود او است می خواهد واپس گرایی ِ خود را توجیه کند:]. ولی اروپای «پیشرو» [پیشرو را در گیومه گذاشته تا همه ی دستآوردهای اروپایی را در همه ی زمینه های علمی، فن آوری و مناسباتی کتمان و حاشا کند] چه می کند؟ چین را چپاول می نماید و به دشمنان ِ دموکراسی و آزادی در چین کمک می کند. [حالا معلوم شد که منظور لنین از ارتجاع، سرمایه داری ِ پیشرفته، و نیت ِ او از دموکراسی و جنبش ِ دموکراتیک ِ نیرومند فقط وجود ِ احزاب ِ مشابه یا طرفدار بلشویک ها است که دهقانان را در زمره ی دوستان و بدتر از آن متحد ِ مادرزاد ِ پرولتاریا در مبارزه با پیشرفت گرایی ِ بورژوازی می دانند].» (همان کتاب. ص. ٩٩٥ – ٩٩٤. درون کروشه از من است.). یک بهانه ی لنین و لنینیست ها برای توجیه ضدیت شان با دموکراسی، همین چپاول کشورهای عقب مانده توسط ِ کشورهای پیشرفته و یاری رسانی کشورهای پیشرفته به دشمنان ِ دموکراسی در کشورهای عقب مانده است. اما، اولن مگر قرار است چپاول در ذات ِ سرمایه داری نباشد؟ ثانین مگر همان بورژوازی ِ کشورهای عقب مانده که لنین می گوید در اسیا به اتفاق کارگران، دهقانان و روستاییان علیه اروپای پیشرفته گام بر می دارد جز به فکر ِ چپاول ِ دسترنج ِ هم کارگران و هم خلق است؟ ثالثن اگر در اروپای پیشرفته دموکراسی و آزادی های بی قید و شرط ِ سیاسی وجود دارد که بورژوازی ِ حاکم را وادار به دادن ِ امتیازهای اقتصادی و سیاسی می کند، در آسیای عقب مانده – یا به بیان ِ وارونه نمای لنین پیشرو – که همان هم وجود ندارد، و آن بورژوازی ِ نا به هنجار با ایجاد فضای اختناق و سرکوب از رشد و گسترش ِ آگاهی در جامعه جلوگیری می کند. رابعن، دموکراسی به مثابه همزاد ِ سرمایه داری و بورژوازی پدیده ای تاریخی و طبقاتی است که در دوران و نظام ِ سرمایه داری در جهت ِ حفظ ِ منافع ِ اقتصادی و سیاسی ِ دولت های بورژوایی است. همچنانکه دموکراسی ِ پرولتاریایی نیز تا زمانی که دولت به طور ِ کلی از جامعه ی انسانی رخت بر نبسته در خدمت ِ منافع ِ کلی ِ دولت ِ پرولتاریایی است. بنابراین از دولت بورژوایی به هنجار نمی توان انتظار داشت که جز به منافع خویش بیاندیشد و عمل نماید. کمک ِ کشورهای پیشرفته به دشمنان ِ دموکراسی در کشورهای عقب مانده ی آسیایی نیز در چارچوب ِ همین نقش و عملکرد ِ تاریخی – طبقاتی ِ دموکراسی و نیز منافع ِ کلی ِ بورژوازی قابل ِ فهم و توضیح است. اما آنچه لنین و لنینیست ها نمی دانند و اگر به آنها توضیح دهی به دلیل ِ درک ِ غیر ِ علمی و غیر تاریخی شان از پدیده ها نمی پذیرند این است که نقش ِ رژیم های واپس گرا در کشورهای عقب مانده را که اتفاقن تعیین کننده تر از نقش ِ بورژوازی ِ پیشرفته است نادیده می گیرند و تمام ِ کاسه کوزه های دشمنی با دموکراسی را بر سر ِ بورژوازی کشورهای پیشرفته می شکنند و خود این مساله نشان می دهد که گرایش ِ تاریخی و طبقاتی ِ لنین و لنینیست ها عمدتن به نیروهای واپس گرا یعنی اشراف ِ فئودال و روستاییان، و به طور کلی استبداد ِ پدرشاهی است.

افزون بر اینها، مگر خود ِ لنین به دموکراسی و آزادی های سیاسی اعتقاد داشت و مگر خود ِ او و دار و دسته اش نبودند که دولت ِ بورژوایی ِ کرنسکی را که در همان دو سه ماه ِ حکومت ِ موقت ِ بعد از سرنگونی ِ رژیم ِ تزاری به اعتراف ِ لنین وسیع ترین دموکراسی را در روسیه برقرار نمود با کودتای شبانه برانداختند و استبداد ِ پدرشاهی ِ زمان ِ تزار را مجددن بر روسیه حاکم نمودند، و به این ترتیب مانع ِ گذار ِ جامعه ی عقب مانده به یک مرحله و دوران ِ مهم ِ تاریخی گردیدند، و از رشد و تکامل ِ طبیعی آن جلوگیری کردند؟

اگر بورژوازی ِ کشورهای پیشرفته در کشورهای خود به دموکراسی احترام می گذارد و به دشمنان ِ دموکراسی در کشورهای عقب مانده کمک می کند، لنین و لنینیست ها اما دموکراسی خواهان ِ کشور خودی را سرکوب کرده و بدترین استبداد یعنی استبداد پدر شاهی را بر جامعه ی خویش تحمیل می کنند. لنین که در سفسطه گری و فریبکاری تا زمان ِ خود کم نظیر و از جهتی بی نظیر بود – کسی را که آموزش های مارکس و انگلس را قبول ندارد یا آنها را به نفع ِ منافع ِ محدود ِ فردی – فرقه ای ِ خود مصادره و تعبیر و تفسیر دلبخواهی می کند، و بر خلاف ِ تمام ِ این آموزش ها عمل می کند و با اینهمه تمام ِ عمر خود را مارکسیست می نامد چه باید نامید جز فریبکار؟ – درست تا قبل از اقدام به کودتا و کسب ِ قدرت ِ سیاسی به زور ِ اسلحه ی نظامیان خود را طرفدار دموکراسی ِ بورژوایی و آزادی ِ احزاب و راه ِ رشد ِ سرمایه داری به شیوه ی اروپاییان می دانست، به طوری که در مقاله ی «درباره ی حق ملل در تعیین ِ سرنوشت خویش» نوشت: «هرکس پیرو نقطه نظر ِ دموکراسی یعنی حل ِ مسایل کشور به دست ِ توده ی مردم است، به خوبی می داند بین ِ یاوه سرایی ِ سیاست بازان تا تصمیم ِ توده ها فاصله ی عظیمی وجود دارد. توده های اهالی به بهترین نحوی از روی تجربه ی روزمره ی خود به اهمیت ِ روابط ِ جغرافیایی و اقتصادی و برتری ِ بازار ِ بزرگ و کشور ِ بزرگ واقف اند و وقتی تصمیم به جدا شدن می گیرند که ستمگری ِ ملی و اصطکاک های ملی زندگی ِ مشترک را کاملن غیر قابل ِ تحمل نماید و به کلیه ی مناسبات ِ گوناگون ِ اقتصادی پابند بزند، در چنین موردی هم تکامل ِ سرمایه داری و آزادی ِ مبارزه ی طبقاتی به سود ِ جداشوندگان تمام می شود. پس، از این جهت استدلال آقای کوکوشکین [مخالف ِ حق ملل در تعیین ِ سرنوشت خویش] منتها درجه بی معنا است و اصول ِ دموکراسی را به مسخره گرفته است…» (همان کتاب. همان ترجمه. جلد دوم. ص. ١٠٢٤). در اینجا لنین مخالفان ِ حق ِ تعیین ِ سرنوشت را از اینکه نه فقط به دموکراسی بورژوایی پای بندی ندارند بلکه از این جهت هم که به قوانین و کارکردهای بازار ِ بزرگ و کشور ِ بزرگ (متروپل) سرمایه داری اهمیت نمی دهند مورد سرزنش قرار می دهد و از آنها می خواهد به دموکراسی و کرد و کارهای بازار احترام بگذارند.

شاید لنینیست ها که سفسطه گری را از لنین آموخته و در تمام ِ بحث ها و تحلیل های سیاسی شان به کار می گیرند، چنین استدلال کنند که نظرات ِ لنین به مقتضای تغییر دوران از سرمایه داری ِ رقابت آزاد به دوران ِ امپریالیسم «تکامل یافته و دگرگون شده است»، اما، گفتاوردهای تاکنونی ِ من تمامن مربوط به زمانی است که لنین آن را «دوران ِ گندیدگی ِ سرمایه داری» و عصر ِ امپریالیسم می نامید که به اعتقاد او از سال ١٩٠٠ آغاز شده است. همین نقل ِ قول بالا مربوط به سال ١٩١٤ است. به عبارت ِ دیگر، از آنجا که به تعبیر ِ لنین دوران ِ امپریالیسم دوران ِ گندیدگی و احتضار ِ کل ِ ساز و کارهای سرمایه داری و از جمله دموکراسی و نظام ِ بازار در تمام ِ اشکال ِ موجودیت ِ آن است، و این دوران در تصمیم گیری ِ نهایی ِ لنین از ١٩٠٠ یعنی چهارده سال پیش از بیان ِ این سخنان آغاز گردیده، بنابراین، استدلال ِ او در برابر ِ مخالفان ِ دموکراسی و حق تعیین سرنوشت در ١٩١٤ بی پایه و اساس و درواقع طبق ِ معمول تناقض گویی ِ آشکار یا به عبارتی خود علیه خود گویی است.

با اینهمه لنین ابایی نداشت که برای دست یابی به هدف یعنی قدرت ِ سیاسی به هر وسیله ای و از جمله تناقض گویی و خود علیه خود گویی توسل جوید. یعنی اگر دوران و ساز و کارهای آن را بنا بر موقعیت ِ خود تغییر داده، اما باز از همان ساز و کارهای دوران ِ تغییریافته و به گفته ی او گندیده ستایش کند به این دلیل که به او امکان می دهد علیه همان ساز و کارها اقدام و در واقع توطئه نماید. همچنان که در آستانه ی کودتای دار و دسته ی خود علیه حکومت موقت درست چند هفته پیش از کودتا به تعریف و تمجید از دموکراسی و آزادی های سیاسی ِ دولت ِ بورژوایی پرداخت، درحالی که در همان حال در سر قصد ِ برانداختن ِ آن دولت و آزادی و دموکراسی را می پروراند. «ما باید اکنون با استفاده از آزادی ِ نسبی ِ نظم ِ نوین و وجود ِ شوراهای نمایندگان ِ کارگران [که بنا بر آمار ِ رسمی آن زمان اکثریت شان طرفدار دولت ِ موقت بودند] بکوشیم قبل از هرچیز و بیش از هرچیز ذهن ِ این توده را روشن کنیم و متشکل اش سازیم [این هم جالب و آموزنده است که درست در آستانه ی «انقلاب کبیر» هنوز نه ذهن توده های کارگر روشن شده و نه متشکل شده است! و آنوقت لنین ادعا می کند حزب اش طبقه ی کارگر ِ تشکل یافته است!].». (همان کتاب. همان ترجمه. جلد دوم. ص. ١٢٥١. درون کروشه از من است.).

باز هم جالب و برای شناخت ِ خصلت ِ ضد ِ دموکراتیک ِ لنین آموزنده است که هرچه از عمر ِ کوتاه ِ دولت ِ موقت می گذشت آزادی های سیاسی بیش تر، و به همان نسبت سوء استفاده ی لنین از این آزادی ها و حرص ِ او برای کسب قدرت ِ سیاسی و پایمال کردن ِ آن آزادی ها نیز بیش تر می شد به طوری که در آوریل ِ ١٩١٧ که فرصت را برای کودتا مناسب تر از هر زمان می دید نوشت: «به هر کس خیلی چیزها داده شده خیلی چیزها هم از او خواسته می شود. هیچ کشوری در جهان اکنون مثل ِ روسیه این قدر از آزادی برخوردار نیست. از این آزادی استفاده کنیم ولی نه برای موعظه ی پشتیبانی از بورژوازی [بلکه برای توطئه گری و کودتا و بر باد دادن ِ تمام دستاوردهای دولت ِ موقت در همین عمر ِ کوتاه ِ زمامداری اش، و از جمله لگدمال کردن «اینهمه آزادی در روسیه که هیچ کشوری در جهان از آن برخوردار نیست».]» (همان. جلد سوم. ص. ١٥٧٨. درون کروشه از من است).

«دستاورد» های لنین و بلشویک ها پس از کسب ِ قدرت عبارت بود از مقدار زیادی حرف و شعار و مقدار زیادی عمل. حرف و شعارها همه پیرامون ِ وعده ی بهتر شدن ِ اوضاع در آینده ی نامعلوم – در حالی که روز به روز اوضاع ِ اقتصادی و به تبع ِ آن اوضاع ِ اجتماعی و سیاسی بدتر می شد -، و عمل ِ عند اللزوم ِ روزمره عبارت بود از بگیر و ببند و سرکوب و تیرباران و اختناق هم در زمینه ی سیاسی و هم در زمینه ی فرهنگی و آزادی ِ عقیده و بیان حتا برای خود ِ بلشویک ها غیر از لنین.

وقتی «انقلاب» تنها به تشخیص و صلاحدید و اراده ی یک نفر باشد، و آن یک نفر به عنوان ِ رهبر و فرمانده و همه کاره ی «انقلاب» حکم به تغییر ِ دوران دهد، آنگاه در کم تر از یک سال پس از روی کار آمدن ِ فرقه ی فرمانده و رهبر ِ انقلاب، چنین ادبیات ِ لومپنانه ی «چاله میدانی» جایگزین ِ آن «دموکراسی و آزادی های بی نظیر ِ» – به گفته ی لنین پیش از کسب قدرت – خواهد شد: «بگذار توله سگ های جامعه ی بورژوازی [= منشویک ها که فقط به دلیل مخالفت ِ نظری و نه عملی شان با لنین در ١٩١٨ به رگبار فحش و ناسزا و اتهام بسته شدند] از بلوروسف گرفته تا مارتف زوزه بکشند و پارس کنند. آنها برای همین توله سگ اند که به فیل ِ پرولتاریا [یعنی بلشویک ها! عجب فیل ِ درنده ای!] پارس کنند. بگذار پارس کنند… ما می دانیم هیچ انقلاب ِ کبیری در تاریخ نبوده که در آن مردم با تیرباران ِ دزدان در محل ِ ارتکاب ِ جرم قاطعیت ِ نجات بخشی از خود نشان نداده باشند، و عناصر ِ فساد را به طرز ِ بی امانی سرکوب نکرده باشند. [چه اصطلاحات و ادبیات و اتهام ها و تهدیدهای آشنایی به گوش ِ ما که همین «انقلاب» را از سر گذرانده ایم!].» (همان ترجمه. جلد ٣. ص. ١٩٨١ – ١٩٧٩. درون کروشه ها از من است).

حرف ها و شعارها به شهادت ِ واقعیت و تاریخ ِ روسیه – و ما! – هیچگاه تحقق نیافت، چراکه تحقق اش نه در ذات و نه در توان ِ چنان و چنین حاکمیت ِ ناهمساز و ناهمخوان با دوران ِ ما است، عمل اما همچنان به روی پاشنه ی دموکراسی ستیزی و سرکوب و اختناق می چرخد و می چرخد.

عواقب ِ چنین «دستاورد» ی را ما امروز هم در روسیه و دیگر جمهوری های «شوروی سوسیالیستی» شاهد هستیم، و اینهمه یعنی بازگشت از راهی که حکومت ِ موقت در پیش گرفته بود و متضمن ِ آزادی های سیاسی ِ بورژوایی و مآلن تحقق ِ پیش شرط های ورود به دوران ِ سوسیالیسم و کمونیسم بود، و در پیش گرفتن ِ بیراهه ای که متضمن ِ چیزی نبود جز استبداد ِ پدرشاهی ِ دوران ِ ماقبل ِ سرمایه داری.

لنین با تغییر جهت دادن ِ دلبخواهی ِ دوران، وقتی با بن بست و ناهمسازی ِ تاریخی ِ نظر – و در واقع ادعا – و عمل مواجه گردید، ناچار شد به همان سرمایه داری روی بیاورد، اما این بار هم طبق ِ معمول سرنا را از سر ِ گشاد گرفت و سرمایه داری را نه در شکل و شمایل ِ متعارف و هنجارمند ِ تاریخن معتبر ِ آن، بلکه سرمایه داری ِ بی اعتبار ِ دولتی ِ ویژه ی حکومت های کودتایی – بوناپارتیستی معروف به راه ِ رشد ِ غیر سرمایه داری در پیش گرفت. با این اندیشه که هم سر ِ تاریخ و ماتریالیسم تاریخی و مارکسیست ها کلاه بگذارد، و هم راه ِ نرفته را رفته و مراحل ِ قانونمند ِ طی نشده را طی شده وانمود سازد، و هم به جامعه ی روسیه بقبولاند زمانی که در خواب ِ قرون وسطایی بوده او و بلشویک ها به معجزه ی اراده ی حزبی آن را آماده ی گذار به سوسیالیسم و کمونیسم نموده اند!

در اینجا نمی توان به یک سفسطه ی بزرگ ِ ضد ِ تاریخی و ضد ِ دورانی ِ لنین و لنینیست ها اشاره نکرد و بی توجه از روی آن رد شد، و آن هم تقلیل دادن ِ دموکراسی به فقط پارلمانتاریسم است. آنها عالمن و عامدن سر و ته ِ دموکراسی ِ بورژوایی را می زنند تا طبق معمول یک وحدت ِ ارگانیک ِ تاریخی را که مجموعه ی همبسته ای از آزادی های سیاسی نظیر ِ آزادی ِ عقیده و بیان، آزادی مطبوعات، آزادی تجمع و تشکل، آزادی چاپ و نشر، آزادی انتخاب کردن و انتخاب شدن و دیگر آزادی های اجتماعی و فردی ِ شهروندی است. به تنها یک آزادی – که از نظر ِ آنها جرم و خلاف محسوب می شود – فرو کاسته و همان را هم محکوم نمایند. تقلیل دادن ِ مجموعه ای از آزادی ها به پارلمانتاریسم با این هدف صورت می گیرد که عذر و بهانه ای برای رد و نفی کردن ِ دیگر کارکردهای تاریخن ضروری ِ دموکراسی داشته باشند.

تقلیل ِ دموکراسی ِ بورژوایی به صرفن انتخابات ِ پارلمانی که آنرا نقطه ی ضعف ِ نظام ِ بورژوایی می پندارند این فرصت را به آنها می دهد که «دموکراسی بعد از این ِ» دروغین ِ خود را که نمونه های اش از ١٩١٧ تا به همین امروز در شوروی، چین، کوبا، اروپای شرقی و کره ی شمالی در پشت پرده ی آهنین جریان داشته تا کسی نه به چشم ببیند و نه گزارشی از آن به جامعه ی انسانی بدهد به عنوان ِ عالی ترین دموکراسی معرفی کنند. معلوم نیست پس چرا رهبران ِ مادام العمر ِ این کشورها واهمه دارند از اینکه چند تا ناظر از سازمان های بین المللی را دعوت کنند تا شاهد ِ برگزاری ِ این «عالی ترین دموکراسی» باشند.

واقعیت این است که نه لنین و نه دیگر رهبران ِ مادام العمر ِ حاکمیت های فرقه ای – کودتایی از صدر تا ذیل هیچکدام نه به شیوه ی دموکراتیک انتخاب شده اند و نه در اینگونه حاکمیت های کودتایی و غیر دموکراتیک نیازی به چنان انتخابات هایی هست. خود ِ لنین از ١٩٠٤ با نوشتن ِ چه باید کرد و ایجاد ِ فرقه ی بلشویکی، خود را به ریاست و رهبری ِ فرقه منصوب، و به عبارت ِ دقیق تر تحمیل کرد و از ١٩١٧ تا هنگام ِ مرگ این ریاست و سرکردگی را بدون ِ رقیب و بدون ِ نیاز به انتخابات در اختیار خود نگه داشت. حتا اگر با فرض ِ محال انتخاباتی هم برگزار می شد، چه کسی جرات داشت در مقابل «پیشوای کبیر» و «رهبر ِ عظیم الشان» قرار گیرد و عرض وجود کند؟ جانشینان اش را هم که می دانیم چگونه با کودتا و کنار زدن ِ رقیبان درون تشکیلاتی بود که رهبری ِ حزب و کشور را به دست گرفتند، از استالین گرفته تا این آخری که دست ِ کم این صداقت را دارد که بر خلاف ِ لنین و بلشویک ها نه خود را مارکسیست بنامد و نه کمونیست.

پارلمانتاریسم بورژوایی به مثابه قطعه ای از پازل ِ دموکراسی ِ واقعن موجود با همه ی کاستی های اش – نسبت به دموکراسی ِ فراگیر ِ پرولتاریایی و نه «دموکراسی ِ» تک نفره ی بلشویکی – در نظام و دوران ِ تاریخی ِ واقعن موجود ِ کنونی، این برتری را بر یکتا رئیسی و رهبری ِ مادام العمر لنینی دارد که بخشی از جامعه را به طور ِ واقعی و نه صوری با خود دارد که با انتخابات ِ واقعی، علنی و آزاد، آزاد نسبت به حاکمیت های کودتایی – بلشویکی، قدرت ِ سیاسی را بالمناصفه میان ِ بخش ها یا جناح های مختلف ِ بورژوازی تقسیم می کند. در حالی که در حکومت های نظامی – پادگانی ِ بلشویکی و مشابه آن، این تقسیم ِ بالمناصفه ی قدرت وجود ندارد و قدرت ِ سیاسی تا زمانی که یک کودتای نظامی رهبر ِ کودتا یا جانشینان او را از سریر ِ قدرت به زیر نکشد، در انحصار آنها خواهد بود.

چه کسی صریح تر و بی پرده تر از لنین «دموکراسی برای یک نفر، دیکتاتوری علیه همه» ی بلشویکی را توصیف کرده است. آنجا که جامعه را به ما، ما را به حزب، و حزب را به من یعنی لنین تقلیل می دهد و خود یک تنه به جای حزب و کمیته ی مرکزی و یکصد و بیست – سی میلیون دهقان و کارگر تصمیم می گیرد و فرمان به اجرای تصمیم می دهد: «ما یعنی پیشاهنگ و دار و دسته ی پیشروی ِ پرولتاریا مستقیمن به سوسیالیسم انتقال می یابیم، ولی دار و دسته ی پیشرو فقط بخش ِ کوچکی از تمام ِ پرولتاریا است [اعتراف ِ اول لنین به اینکه دار و دسته اش نماینده ی تمام کارگران نیست و تنها نماینده ی بخش کوچکی از طبقه است. آنهم «الله اعلم!»]، و این پرولتاریا هم به نوبه ی خود فقط بخش کوچکی از تمام ِ توده ی اهالی است [اعتراف دوم ِ لنین: همان بخش ِ ناچیزی که بلشویک ها ادعای نمایندگی شان را در ١٩٢١ دارد هم نماینده ی تمام توده ی اهالی نیست، بلکه بخش بسیار ناچیزی از این توده است! نتیجه ی هر دو اعتراف اینکه: لنین و بلشویک ها در ١٩٢١ یعنی چهار سال پس از کسب قدرت ِ سیاسی هنوز حتا نمایندگی ِ اقلیت ِ ناچیز پرولتاریا را هم ندارند. اکثریت ِ جامعه که جای خود دارد. این است معنای دموکراسی برای یک نفر، دیکتاتوری علیه همه ی لنین و بلشویک ها.]» (لنین. مجموعه ی آثار. ترجمه ی پورهرمزان. جلد ٣. ص. ٢٠٤٣. درون کروشه ها از من است).

در ادامه ی همین اعترافات است که لنین تکخال ِ «جهش» با اسب و قاطر و الاغ از روی یک دوران ِ مهم ِ تاریخی یعنی سرمایه داری را علیه مارکس و انگلس به زمین می زند و فرمان گذار از پاتریارکال به سوسیالیسم را صادر می کند: «ما، یعنی پیشاهنگ و آتریاد ِ پیشرو ِ پرولتاریا [یعنی همان چند ده نفر ِ بلشویک و نظامیان ی مسلح ِ کودتاگر] مستقیمن  به سوسیالیسم انتقال می یابیم، اما برای آنکه ما بتوانیم وظیفه ی انتقال ِ مستقیم ِ خود را به سوسیالیسم موفقانه انجام دهیم [یعنی یک پرش ِ تاریخی ِ چند صد ساله را در یک شب و با یک فرمان ِ پیشوا با موفقیت انجام دهیم] باید این نکته را درک نماییم که چه راه ها و شیوه ها و وسایل و لوازمی به عنوان ِ واسط برای انتقال از مناسبات ِ ماقبل ِ سرمایه داری به سوسیالیسم لازم است. [خود ِ اراده ی معطوف به قدرت ِ حضرتعالی و همان چند ده بلشویک ِ جان بر کف و تعدادی اسب و قاطر و الاغ برای این گذار ِ خیالی کافی است جناب ِ پیشوا!]». و باز یک اعتراف دیگر در دنباله ی صدور ده فرمان ِ گذار از نیل ِ پر زور تاریخ. «اما به یاد داشته باشیم که در سراسر ِ این سرزمین – روسیه – نظام ِ پاتریارکال (پدرشاهی و فئودالی) نیمه توحش و توحش به تمام معنی حکمفرماست. [در ادامه فقط از عقب ماندگی ِ نظام پاتریارکال در روسیه سخن می گوید و کم نمی آورد از اینکه بگوید ما قادریم از این وضعیت ِ فلاکت بار و فقیرانه ی فئودالی – پدرشاهی به سوسیالیسم جهش کنیم!].» (همان کتاب. همان جلد. ص. ٢٠٤٤ – ٢٠٤٣. درون کروشه از من است).

کدام دموکراسی ِ رایج ِ تاریخن معتبر بورژوایی به یک فرد حتا نابغه و عقل کل اجازه می دهد اینچنین بدون داشتن ِ تجهیزات و ابزار ِ مادی ِ لازم و کافی جامعه را وسیله ای برای کسب ِ قدرت سیاسی خود نماید و ده ها سال جامعه را با تخیلات و ذهنیات ِ خود مشغول سازد؟ کدام دموکراسی ِ رایج ِ تاریخن معتبر ِ بورژوایی به یک نفر حتا نابغه و عقل ِ کل اجازه می دهد آنچنان یکه تازی کند که خود را محق بداند هرکس از فرمان های او سرپیچی کند تیرباران شود؟

کدام دموکراسی ِ بورژوایی به یک فرد و فرقه اش اجازه می دهد زنان را خارج از انحصار ِ قدرت ِ اَبَر مردان نگه دارند و زنان را فاقد ِ شایستگی ِ پیشوایی و رهبری بدانند؟ این چه «دموکراسی  عالی تری» است که در آن زنان نمی توانند رهبر و پیشوای فرقه شوند و رهبری در انحصار مردان ِ فرقه است؟ در سوی دیگر، در کدام «دموکراسی برای یک نفر ِ» حاکمیت های بلشویکی تاکنون یک زن به رهبری ِ حزب و فرقه انتخاب شده تا از مزایای این دموکراسی ِ تک نفره بهره مند شود؟ یا کدام رهبران ِ کدام حاکمیت های بلشویکی را می شناسید که از صدر تا ذیل و از ١٩١٧ تا به امروز مادام العمری نبوده اند، و: کدام رهبر و نمایندگان ِ سرمایه داری ِ نرمال و به هنجار را می شناسید که مادام العمری بوده اند؟

یکی از نقطه ضعف های پارلمانتاریسم ِ بورژوایی از دید ِ لنین و لنینیست ها این است که قوانینی که پارلمان های بورژوایی وضع می کنند همه در چارچوب ِ مالکیت ِ خصوصی ِ بورژوازی و حاکمیت ِ اقتصادی – سیاسی ِ این طبقه است. آری. اما مگر قوانینی که حاکمیت های نظامی – پادگانی ِ بلشویکی به نمایندگان ِ تحمیل شده ی خود به جامعه – با هر نام و عنوان ِ غلط اندازی که این نمایندگان ِ گزین شده دارند – وضع کرده و می کنند غیر از همان فرمان های بی چون و چرا اجراشونده ی لنین و جانشینان ِ او است با هدف ِ پرش از روی یک دوران ِ کامل و بازگشت به توحش ِ ماقبل ِ سرمایه داری موسوم به راه ِ رشد ِ غیر ِ سرمایه داری که بدترین و عقب مانده ترین شکل ِ سرمایه داری یعنی سرمایه داری ِ انحصاری – رانتی ِ دولتی است؟ این سرمایه داری ِ انحصاری – رانتی ِ دولتی حافظ ِ منافع ِ چه دار و دسته ای از چه طبقه ای است جز همان معدود سرمایه داران ِ تازه به نان و نوا رسیده ی تجمع یافته در تشکیلاتی به نام ِ حزب و در صدر آنان اعضای پولیت بورو و در صدر ِ همه رهبر ِ کبیر ِ انقلاب که تمام ِ دارایی ها و ثروت های اجتماعی را به نفع خود مصادره کرده و با آن ثروت ها هرچه می خواهد می کنند، بی آنکه به هیچ حرف ِ حساب و عقیده ی مخالفی حساب و کتاب پس بدهند.

واقعیت این است که لنین برای جهیدن از روی دوران – یا درواقع از روی قوانین ِ دوران – نیازی به دموکراسی و حساب پس دادن به کسی نداشت، و دموکراسی را مانع و مزاحم ِ این حرکت ِ ناقانونمند ِ خودمختار می دید.

مساله برای مارکسیست ها این است که: دموکراسی ِ بورژوایی در تمام ِ ابعاد ِ کارکردی آن و از جمله پارلمانتاریسم را فقط از دیدگاه ِ تاریخی – تکاملی ِ مارکسیستی می توان به بحث گذاشت و اثبات یا نفی کرد، یعنی ضرورت یا عدم ِ ضرورت ِ تاریخی دورانی ِ آن را تایید یا رد کرد، و نه از دیدگاه ِ کودتاگرانه ی نظامی – پادگانی ِ فراقانون ِ فرمان های بی چون و چرای بی اعتنا به تاریخ و دوران ِ تاریخی. با این رویکرد و نگرش، پایه و بنیاد ِ بحث و استدلال های من این است که لنین و بلشویک ها نه سوسیالیست و نه کمونیست بوده اند و نه ساختار ِ اقتصادی – اجتماعی ِ جامعه ای که وعده می دادند ساختاری سوسیالیستی بود، بلکه به اعتراف ِ خود ِ لنین در بالا و چهار سال پس از کسب ِ قدرت ِ سیاسی، جامعه ای بود با ساختار ِ اقتصادی ِ عقب مانده ی پاتریارکال (فئودالی – دهقانی) زیر ِ حاکمیت ِ نظامی – پادگانی و استبداد ِ فردی – فرقه ای. منظور ِ لنین از جهش هم، جهش از پاتریارکال به سوسیالیسم و درواقع پریدن از روی قوانین ِ تکامل ِ اجتماعی، و پریدن از روی قانونمندی های حاکم بر دوران ِ مهم ِ سرمایه داری بود. جهش و پرشی که نه در توان او و فرقه اش بود و نه در توان ِ «معجزه ی جنگ ِ امپریالیستی» و نه آنچنان که در عمل ثابت شد در توان ِ راه ِ رشد ِ غیرسرمایه داری و سرمایه داری ِ انحصاری – رانتی ِ دولتی. لنین، فرقه گرایی و کیش ِ شخصیت و دموکراسی ستیزی و استبداد ِ فردی ِ خود را بر جامعه ی عقب مانده ی روسیه تحمیل کرد با این هدف که جهش و پرش از روی یک دوران ِ مهم ِ تاریخی را توجیه و تعلیل نماید، آنهم با هزینه کردن از اعتبار ِ مارکس و مارکسیسم. توجیه و تعلیلی که معنا و نتیجه ای جز قرار دادن ِ اراده ی معطوف به قدرتِ فردی – فرقه ای ِ او در برابر ِ ماتریالیسم ِ تاریخی و سوسیالیسم علمی ندارد.

نزدیک به یکصد سال از چیره گی ِ آموزه های ضددورانی و ضدمارکسیستی ِ لنین بر جنبش های اجتماعی – سیاسی ِ جامعه های عقب مانده می گذرد. تاثیر واپس گرایانه و باز دارنده ی این آموزه ها تنها منحصر و محدود به جامعه های عقب مانده – و از جمله جامعه ی ما – نبوده است، بلکه به کشورهای پیشرفته هم سرایت کرده و به مانع ِ بزرگی در راه ِ انقلاب سوسیالیستی در این کشورها نیز تبدیل شده است. یکصد سال زمان کمی نیست، و زدودن ِ این آموزه ها از ذهن ِ کنشگران ِ سیاسی – اجتماعی و به خصوص علاقه مندان به مارکسیسم به این سادگی ها نیست. تلاشی است طولانی و زمان بر از سوی مارکسیست ها همراه با تحمل ِ تهمت ها و ناسزاها. تلاشی که اگرچه سخت و طاقت سوز است اما یقینن بی نتیجه نخواهد بود و سرانجام ناسره را از سره تئوریک، یعنی لنینیسم ِ غیرتاریخی و غیر دورانی را از مارکسیسم تاریخی – دورانی جدا خواهد کرد.