خدامراد فولادی
مارکسیسم و دوران ِ تاریخی
(نقش دوران در راهبرد ِ حرکت های اجتماعی)
بخش ٣
یک اشاره: دوستی به من گفت: تا کی به نقد ِ لنین ادامه می دهی. گفتم: لنین و لنینیسم همان نقش و کارکردی را در توجیه نظری ِ استبداد و سرکوب ِ نظامی – پادگانی دارد که حاکمیت در کاربرد ِ عملی ِ آن. با این تفاوت که اگر حاکمیت شمشیر از رو بسته اش برای همه عیان است، لنینیسم اما شمشیر را در پشت ِ الفاظ ِ انقلابی و «مارکسیستی» پنهان کرده است. به عبارت ِ دیگر، لنینیسم، دم ِ پنهان از چشم ِ شمشیر دو دم ِ استبداد و سرکوب است. وظیفه ی مارکسیستی ِ من آشکار و افشا کردن ِ دم ِ از نظر پنهان ِ منتظرالحکومه است. دم ِ آشکار و علنی خود را در عمل افشا کرده است. علاوه بر آن، تاکید ِ همیشگی بر اینکه: نه لنینیسم مارکسیسم است، و نه استبداد ِ فردی – فرقه ای دیکتاتوری ِ پرولتاریا. همین.
پیش درآمدها و پیامدهای دوران سازی ِ لنین:
لنین با عقب کشاندن ِ ذهنی ِ یک دوران ِ کامل ِ تاریخی و قرار دادن ِ آن بر عصر ِ پیشاسرمایه داری یعنی عصر ِ فئودالی – پدرشاهی، و با این ادعا که دوران را به جلو برده، تلاش کرد نظرات و ایده های پدرشاهی و اَبَر انسان گرای خود را بر دوران چیره ساخته و آن را با این نظرات همساز نماید. به عبارت ِ دیگر، با انکار ِ ماتریالیسم ِ تاریخی و سوسیالیسم ِ علمی راه را برای اعمال ِ اراده اش هم بر تاریخ و جامعه ی روسیه باز کرد، و هم در پلمیک های سفسطه گرانه با مارکسیست ها در پوشش ِ مارکسیسم کوشید آنها را به پذیرش این نظرها و دنباله روی از خود وادار نماید.
در وجه کلی، لنین در ضدیت با ماتریالیسم تاریخی و تکامل ِ قانونمند ِ جامعه ی انسانی، همچنانکه جامعه ی پیشرفته را به تبعیت از روسیه ی عقب مانده فرا می خواند، با نقض و نادیده گرفتن ِ قوانین ِ عام ِ حاکم بر تاریخ و جامعه ی انسانی، و قرار دادن ِ اراده ی راهگشا به قدرت در جای ِ قوانین ِ راهگشا به انقلاب ِ اجتماعی، کل ِ فرمول بندی ِ ماتریالیسم ِ فلسفی و تاریخی را به هم می ریزد و درواقع این فرمول بندی ِ علمی – تاریخی ِ برآمده از دوران را به نفع ِ اراده ی راهگشا به قدرت ِ خویش مصادره می نماید.
پیش درآمدها و پیامدهای دوران سازی ِ فردمحورانه و روسیه محورانه ی لنین که برآمده از نگرش ِ نیچه ایستی ِ ضد ِ تکاملی و ضد ِ پیشرفت ِ او بود، بسیارند که از ١٩١٧ با به قدرت رسیدن ِ لنین و بلشویک ها، چه در روسیه و چه در دیگر جامعه های عقب مانده به موانع ِ عمده و اصلی ِ پیشرفت و پیشرفت خواهی در این جامعه ها، و انقلاب ِ اجتماعی در جامعه های پیشرفته تبدیل شده اند، که در اینجا مهم ترین شان را مورد بررسی قرار می دهیم.
یکم: تحمیل ِ فرقه گرایی و رهبری ِ فردی – یا کیش ِ شخصیت – به جنبش های اجتماعی:
لنین با جدایی افکنی ِ فرقه سازانه میان ِ سوسیال دموکرات های روسیه، و در پی ِ آن در دیگر جامعه ها، وحدت و همبستگی ِ جنبش های پیشرفت خواه و سوسیالیست را فدای قدرت طلبی فردی – فرقه ای ِ خود کرد. این نخستین نمود و گام بدعتگذاری در اندیشه ی غیر ِ مارکسیستی ِ او بود که دیگر گام ها، بدعت ها و از جمله دوران سازی را به دنبال آورد.
فرقه سازی و فرقه پروری ِ لنین در طول ِ یک فرایند ِ چندین ساله با نوشتن ِ چه باید کرد در ١٩٠٤ آغاز و تا پایان ِ عمر او ادامه یافت و پس از مرگ ِ او و در زمان ِ جانشینان اش که همه یا از دار و دسته ی او یا برآمده از تفکر ِ فرقه ساز اش بودند تا هم اکنون چه در روسیه و چه در احزاب ِ لنینیست ادامه داشته است. فرقه گرایی در ذات ِ حزب ِ جدا از طبقه ی مافیایی که خود را پدرخوانده ی جامعه ی عقب مانده هم به لحاظ ِ دانش ِ عملی، هم به لحاظ ِ دانش ِ تئوریک می پندارد، و به ویژه در نظر و عمل ِ رهبر ِ فعال ِ مایشاء حزب ِ مافیایی ِ نظامی – پادگانی وجود دارد.
در فرقه سازی ِ سیاسی – مافیایی – یا به عبارت ِ دیگر کودتایی – نقش ِ سازمانی ِ فردفرد ِ فرقه یا تشکیلات، مشخص و غیر قابل ِ تغییر است. افراد ِ فرقه ی سیاسی تا زمانی که قدرت را مصادره نکرده اند نباید نام و شناسه ی واقعی ِ همدیگر را بدانند تا در صورت ِ دستگیری توسط ِ رژیم ِ حاکم نتوانند همدیگر را لو دهند. پس از کسب ِ قدرت ِ سیاسی، از آنجا که آموزش دیده ی مکتب ِ توطئه هستند مدام علیه یکدیگر توطئه می چینند، ایجاد گروهبندی (فراکسیون) در درون ِ فرقه می کنند تا خود را به رهبری نزدیک کنند و به مقام و منصب ِ عالی تر دست یابند، و در هنگام ِ مرگ ِ رهبر جای او را اشغال کنند.
استالین، فرایند ِ شکل گیری، هدف و کارکرد ِ فرقه ی لنینی را چنین توصیف می کند: «وظیفه ی تشکیلات ِ لنینی عبارت بود از جدا کردن ِ میش از بز، فاصله گرفتن از عناصر ِ بیگانه، تشکیل ِ کادرهایی از انقلابیون ِ مجرب در محل ها، دادن ِ برنامه ی صریح و تاکتیک ِ محکمی به آنان و بالاخره گردآوردن ِ این کادرها در یک سازمان ِ واحد ِ مبارز ِ انقلابیون ِ حرفه ای که به حد لزوم مخفی باشد.» (استالین. لنین، سازمان دهنده و پیشوای حزب کمونیست ِ روسیه. مجموعه آثار لنین. ترجمه ی: پورهرمزان. جلد ١. ص. ٣٣).
لنین به عنوان ِ «پیشوای» دار و دسته ی لنینی چند وظیفه برای خویش قایل بود: وظیفه ی نخست، جدایی افکنی ِ رسمی ِ هرچه صریح تر و سریع تر میان ِ «خودی» (طرفداران) و «غیر ِ خودی» (مخالفان) خود در جنبش سیاسی – اجتماعی موجود از طریق ِ «نظریه پردازی» که نمونه ی بارز ِ تاریخی ِ آن جدایی افکنی میان ِ سوسیال دموکرات های روسیه و تقسیم آنها به بلشویک و منشویک بود. با این توضیح که بلشویک ها خواهان ِ کسب ِ قدرت ِ سیاسی از طریق ِ توطئه، ترور و کودتا – با نام ِ مارکس و پرولتاریا – بودند، و منشویک ها به ویژه پلخانف – اگر بتوان او را منشویک نامید – که به دلیل ِ تعهد نظری و عملی شان به آموزه های مارکس – انگلس هیچگاه زیر تاثیر ِ نظرات ِ ضد ِ مارکسیستی و ضد ِ تکاملی ِ لنین مبنی بر کسب قدرت توسط ِ حزب قرار نگرفتند و به همین دلیل مورد خشم و کینه ی لنین و لنینیست ها قرار گرفته اند، و وظیفه ی بعدی، «جدا کردن ِ میش و بز» به گفته ی استالین، از یکدیگر حتا در میان ِ «خودی» ها. درواقع در تشکیلات ِ فرقه ای ِ لنینی، جدا از فرق گذاری و مرز کشی در جنبش ِ عام ِ سیاسی – اجتماعی ِ روسیه، یک جداسازی ِ درون تشکیلاتی میان ِ «خودی های خیلی خودی» و «خودی های کمتر خودی» نیز به وجود آمد. به این معنا که خودی های کمتر خودی همواره مورد ِ سوءظن قرار داشتند تا مبادا به فرقه و پیشوا خیانت کنند و آنها را لو داده و به دشمن بشناسانند. درحالی که خودی های خیلی خودی یعنی خودی هایی که بدون ِ اجازه ی پیشوا حتا آب نمی خورند، و به این دلیل ارج و قرب ِ بیشتری نزد ِ پیشوا داشتند تا زمانی که این وفاداری و گوش به فرمانی وجود داشت همواره مورد تفقد و مرحمت او بوده و جزء محارم ِ اسرار ِ وی بودند.
این تفکر، تشکیلات و عملکرد، دقیقن الگوگرفته از تفکر ِ نظامی – پادگانی ِ نه عادی و معمولی، بلکه توطئه گر و کودتایی است که وقتی هم توانست با کودتا قدرت ِ سیاسی را به دست گیرد، همین تفکر، تشکیلات و عملکرد را در جامعه پیاده خواهد کرد و جامعه را به یک پادگان ِ نظامی تبدیل نموده که در آن، ضمن آنکه همه به همدیگر سوءظن دارند، رژیم ِ حاکم نیز میان ِ خود و جامعه که آن را غیر ِ خودی می داند از یک سو، و میان ِ افراد ِ خودی از سوی دیگر دیوار ِ آهنین می کشد و هرکس و هر فرقه و هر تشکیلاتی را که رهبری ِ پیشوا را نپذیرد یا رهبری ِ فردی را زیر ِ سؤال ببرد بدون ِ محاکمه به جوخه ی اعدام می سپارد یا تار و مار می سازد.
با چنین تفکر و رویکردی بود که لنین در ١٩٢٠ (که مطابق با تاریخ – دوران ِ ما می شود ١٣٦٠!) پس از کسب ِ قدرت ِ سیاسی به نام ِ نادر (خلق) اما به کام ِ قادر (دار و دسته ی پیشوا)، در حالی که هنوز نسبت به وفاداری ِ جامعه و حتا خودی ها به رهبری ِ خود و فرقه اش اطمینان نداشت نوشت: «ما از توسعه ی بیش از حد ِ حزب بیم داریم. زیرا جاه طلبان و شیادانی که فقط مستحق ِ تیرباران اند حتمن تلاش می کنند خود را به حزب ِ دولتی بچسبانند. آخرین باری که ما درهای حزب [=فرقه] را کاملن باز کردیم در زمستان ١٩١٩ بود، یعنی هنگامی که جمهوری شوروی را خطر ِ موحش و مرگباری تهدید می کرد و ماجراجویان و جاه طلبان و شیادان و به طور کلی هیچکس نمی توانست از پیوستن به کمونیست ها [یعنی همان دار و دسته ای که با آنکه تمام اصول و آموزه های مارکسیستی و کمونیستی را زیر پا نهاده و با کودتا قدرت را به چنگ آورده بود اما با سماجت ِ مثال زدنی هنوز خود را مارکسیست و کمونیست می نامید] انتظار جاه و مقامی داشته باشد [خود ِ لنین هم می دانست هرکس وارد ِ حزب اش می شود به خاطر ِ جاه و مقام است نه هیچ هدف دیگر]، بلکه باید انتظار دار و شکنجه را داشته باشد.» (مجموعه ی آثار. ترجمه ی پورهرمزان. ص. ١٧٣٤. درون کروشه از من است.). یا در ١٩٢١ در مورد یکی از رفقای حزبی اش (بوخارین) که معتقد بود لنین در تشخیص ِ موقعیت ِ اقتصادی – اجتماعی (دورانی ِ ) روسیه دچار اشتباه شده و بهتر است در سیاست های اش تجدیدنظر کند، چنین اظهارنظر ِ ریاست مآبانه و مقتدرانه ای می کند: «بوخارین دچار اشتباه شده است زیرا در خودویژگی ِ مشخص ِ لحظه ی کنونی ِ روسیه تعمق نکرده است. [و با سفسطه گری ِ خاص ِ خود ادامه می دهد:] قضاوت ِ بوخارین قضاوت ِ آدم های توی غلاف است. این اشتباه ِ فاحشی خواهد بود اگر به هوچی گری ها و عبارت پردازی های [امثال ِ بوخارین] آزادی ِ عمل داده شود که مجذوب ِ انقلابی گری ِ خیره کننده می شوند…» (همان. جلد ٣. ص. ٢٠٣٢. درون کروشه برگرفته از مضمون ِ مقاله است). آیا بوخارین هم می توانست با چنین لحن ِ از موضع ِ قدرتی با لنین استدلال کند و نظرات ِ فرمانده ی کل قوا را تا به آخر به چالش گیرد؟ هرگز. چراکه در آن صورت حساب اش با کرام الکاتبین بود!. وقتی لنین به تاریخ تحکم می کند و دوران را به میل و اراده ی معطوف به قدرت ِ خود تعیین می کند، می خواهید به فرقه ای که خود ساخته و پرداخته و افرادی که تن به پیشوایی و زعامت ِ او داده اند چنین نکند؟
دوم: کیش ِ شخصیت (شخصیت پرستی):
کیش ِ شخصیت یا شخصیت پرستی، مستقیمن از درون ِ فرقه سازی – و در فرقه سازی ِ لنینی از اراده ی راهگشا به قدرت و اَبَرمردگرایی ِ شخص ِ لنین – برمی خیزد و به یک اصل ِ مقدس ِ فرقه تبدیل می گردد.
خود ِ لنین، شخصیت محوری و کیش ِ شخصیت ِ بلشویکی را – که برخی از لنینیست ها آن را فقط به استالین نسبت می دهند- با نوشتن ِ چه باید کرد در ١٩٠٤ در پوشش ِ دروغین ِ انقلابیگری ِ سوسیال دموکراتیک اینگونه فرموله کرد و در میان ِ پیروان اش به منزله ی یک اصل ِ اساسی ِ فعالیت ِ سیاسی – تشکیلاتی جا انداخت: «برای اداره کردن ِ جنبش ِ توده ای افرادی لازم اند که به خصوص فعالیت ِ سوسیال دموکراتیک را تمامن پیشه ی خود ساخته و نیز با شکیبایی و سرسختی خود را انقلابیون ِ حرفه ای بار بیاورند. سازمانی از انقلابیون به ما [=من] بدهید روسیه را واژگون می کنم.» (همان ترجمه. جلد اول. ص. ٣١٣ – ٣١٢). «در روسیه آدم ِ اهل ِ عمل وجود ندارد چون که رهبر وجود ندارد. پیشوایان ِ سیاسی وجود ندارند. شخصیت های دارای قریحه ی تشکیلاتی وجود ندارند که قادر باشند موجبات چنان فعالیت پردامنه و در عین ِ حال واحد و هماهنگی را فراهم نمایند.» (همان ترجمه. همان جلد. ص. ٣١٤).
از درون ِ چنین وارونه سازی ِ مناسباتی و وارونه گویی ِ کیش ِ شخصیت ساز و از همان ابتدای شکل گیری ِ فرقه ی پیشواساز است که لنین به عنوان ِ رهبر و پیشوای فرقه ی سیاسی – مافیایی ِ تروریست، خود را محق می داند زیردستان و فرمانبران اش را از «خیانت» به فرقه برحذر دارد و متمردان را تهدید به ترور کند: «یگانه اصل ِ جدی ِ سازمانی برای کارکنان ِ جنبش ما باید عبارت باشد از پنهانکاری ِ بسیار شدید، گزین کردن ِ بسیار دقیق ِ اعضا و آماده نمودن ِ انقلابیون ِ حرفه ای. آنها [یعنی اعضای گزین شده ی فرقه] وقت ِ آن را ندارند که به اشکال ِ بچه گانه و بازیچه ای ِ دموکراتیسم فکر کنند [!؟]، از روی تجربه به آنها ثابت شده که سازمان ِ انقلابیون ِ حقیقی [یعنی همان تروریست ها و فرمانبران ِ چشم و گوش بسته ی شخصیت ِ فرهمند!] برای این که گریبان ِ خویش را از دست ِ یک عضو ِ ناشایست خلاص کند از هیچگونه وسیله ای روگردان نخواهد بود. در کشور ِ ما یک افکار ِ عمومی مربوط به محیط ِ انقلابی ِ روس وجود دارد که به قدر کافی ترقی نموده و از خود دارای تاریخ طولانی است، و هرگونه انحرافی از وظیفه ی رفاقت را با قساوت ِ بی امان مجازات می نماید.» (همان کتاب. جلد اول. ص. ٣٢٨ – ٣٢٧. درون کروشه از من است.).
از بطن ِ این کیش ِ شخصیت ِ تروریست پرور ِ رفیق کش بود که از همان آغازگاه ِ فرقه سازی ِ بلشویکی رابطه ی خدایگانی و بندگی میان ِ پیشوا و فرقه پدید آمد تا بعدتر پس از کسب ِ قدرت ِ سیاسی علاوه بر آن، به رابطه ی خدایگانی – بندگی میان ِ پیشوا و جامعه ی زیر ِ حاکمیت ِ استبداد ِ فردی – فرقه ای نیز تبدیل گردد. به همین دلیل و با چنین نگرشی بود که لنین در پاسخ به کمونیست های آلمان که او را فردی مستبد نامیدند که استبداد ّ فردی را جایگزین ِ دیکتاتوری ِ پرولتاریا کرده، طبق معمول با سفسطه گری و با به کار گیری ِ الفاظ و ادبیات ِ مارکسیستی برای توجیه نامتناسب ِ استبداد ِ کیش ِ شخصیتی خویش نوشت: «این تصور که دیکتاتوری ِ توده ها و دیکتاتوری ِ پیشوایان در نقطه ی مقابل ِ هم قرار دارند نابخردی و ساده لوحی ِ خنده آوری است. به ویژه از این جهت خنده دار است که در عمل به جای پیشوایان ِ سابق که نظرات شان درباره ی مسایل ِ ساده مورد قبول ِ هر انسانی است پیشوایان ِ جدیدی – با شعار ِ مرگ بر پیشوایان – به میان می کشند که ترهات ولاطائلات مافوق الطبیعه ای را بر زبان رانند.» (همان کتاب. همان ترجمه. جلد سوم. ص. ١٧٢٩). همچنانکه باز با هدف ِ توجیه و تحمیل ِ استبداد ِ فردی و کیش ِ شخصیت ِ مردسالار ِ خویش، در «وظایف ِ نوبتی ِ حکومت ِ شوروی» در ١٩١٨ نوشت: «درباره ی اهمیت ِ قدرت ِ دیکتاتوری ِ فردی از نقطه نظر ِ وظایف ِ خاص ِ لحظه ی حاضر باید گفت که هر نوع صناعت ِ ماشینی ِ بزرگ یعنی همانا منبع و بنیان ِ مادی و تولیدی ِ سوسیالیسم [ببینید چگونه با سفسطه و بیربط گویی استبداد ِ فردی اش را توجیه می کند] وحدت ِ اراده ی بی چون و چرا و کاملن مؤکدی را ایجاب می کند که بتواند کار ِ مشترک ِ صدها، هزارها و ده ها هزار نفر را هدایت نماید. اما مؤکدترین وحدت ِ اراده را چگونه می توان تامین نمود؟ از راه ِ اطاعت ِ بی چون و چرای اراده ی هزاران نفر از اراده ی یک نفر.» (همان کتاب. ص. ١٩٨٥. درون ِ کروشه از من است.). آیا اراده گرایی ِ اَبَر انسان گرای نیچه ایستی و کیش ِ شخصیت ِ خدایگان – بندگی غیر از این است؟. لنین با این سفسطه گری، تاریخ، جامعه ی روسیه و به ویژه میلیون ها دهقان و کارگر را ابزار ِ بی اراده ی تحقق ِ اراده ی راهگشا به قدرت ِ خویش می دانست و می خواست و لاغیر.
از کیش ِ شخصیت و مناسبات ِ خدایگان – بندگی ِ لنینی – بلشویکی جز استبداد ِ فردی نمی توان انتظار داشت. رابطه ای که موجب می شود پیشوا برای آنکه بعد از مرگ اش اَبَر مردان ِ فرقه برای جانشینی ِ او به جان همدیگر نیفتند و فرقه را از هم نپاشانند این حق را به خود می دهد که با نوشتن ِ وصیت نامه جانشین ِ خود را خود تعیین کند، و نه آنکه به ساز و کارهای دموکراتیک ِ جامعه واگذار نماید.
در این استبداد ِ فردی – فرقه ای ِ رفیق کش هر کسی جانشین ِ پیشوا شود جز ادامه ی راه و روش ِ او چاره ای ندارد. خواه استالین باشد یا تروتسکی یا هر بلشویک ِ آموزش دیده در مکتب ِ لنین و لنینیسم، چه در روسیه چه در هر نقطه ی دیگری از جهان.
ادامه دارد…