خدامراد فولادی
مارکسیسم و دوران ِ تاریخی
(نقش دوران در راهبرد ِ حرکت های اجتماعی)
بخش ٢
ماتریالیسم ِ تاریخی، درک و شناخت ِ طبقاتی از جامعه، تضادها و تحولات ِ اجتماعی است و از این رو بدیهی است که موافق ِ درک و علاقه ی حاکمان که خود را نماینده ی کل جامعه یعنی همه ی طبقات ِ اجتماعی می دانند نباشد. ماتریالیسم تاریخی، همچنانکه گفتیم، تئوری ِ عام ِ بررسی ِ دوران ها و فهم ِ تاریخ در کلیت ِ ارگانیک آن است. این تئوری ِ عام در برش ِ تاریخی ِ دوران ِ حاضر، یعنی دوران سرمایه داری، توسط مارکس و انگلس تبدیل به تئوری ِ خاص سوسیالیسم ِ علمی گردیده است. یعنی عام ِ تاریخی ِ آن به خاص ِ فرماسیون و دوران ِ سرمایه داری و راهنمای پیشروترین طبقه ی تاریخی ِ این نظام و فرماسیون ِ اقتصادی – اجتماعی، طبقه ی کارگر، برای فرابرد ِ تاریخ – دوران ِ حاضر به تاریخ – دوران ِ عالی تر تبدیل شده است.
سوسیالیسم ِ علمی از این رو، راهبرد ِ جامعه ی انسانی در دوران ِ ما است که پرولتاریا آن را نمایندگی می کند.
به عبارت ِ دیگر، در دوران ِ سرمایه داری، پرولتاریا است که باید نخست با آگاهی از هستی ِ اجتماعی ِ خویش و وظیفه ی تاریخی – دورانی اش، خود را به طبقه ی حاکم فرا ببرد تا سپس بنابر همین وظیفه به عمر ِ دولت ها و ایدئولوژی های تاکنونی که مبتنی بر اسارت ِ طبقاتی و بهره کشی ِ انسان از انسان اند برای همیشه پایان دهد و دوران ِ نوینی بسازد و به تاریخ تحویل دهد که فاقد هر نوع دولت و طبقه و ایدئولوژی ِ توجیه گر ِ نابرابری و بهره کشی خواهد بود. از این رو، بدیهی است که حاکمان و نظریه پردازان ِ خواهان ِ تداوم ِ سلطه ی طبقاتی با این نگرش و اراده ی تاریخی موافق نبوده و به انحا و روش های مختلف درصدد مقابله و معارضه با آن برآیند. با گروه نخست ِ این مقابله کنندگان در شکل ِ مخالفان ِ علنی ِ ماتریالیسم تاریخی در بخش نخست ِ این نوشتار به طور مختصر آشنا شدیم. گروه مهم ِ دیگر، یعنی مخالفان ِ غیر ِ علنی ِ ماتریالیسم تاریخی و سوسیالیسم ِ علمی کسانی هستند که با استفاده از اعتبار ِ مارکس و انگلس و دادن ِ عنوان ِ ناهمخوان ِ مارکسیسم به خود، در این پوشش به رد ِ این تئوری های علمی می پردازند. اصلی ترین و نام آشناترین این ردیه نویسان بر نظریه های علمی ِ مارکس – انگلس، لنین و پیروان ِ او هستند.
اگر مارکس و انگلس به درستی بنیادنهندگان ِ ماتریالیسم ِ فلسفی و تاریخی و سوسیالیسم ِ علمی بودند، یعنی هم قوانین ِ عام ِ جهانروای کردوکار و تکامل ِ طبیعت، تاریخ و دوران های تاریخی را کشف و بیان کردند و هم قوانین ِ حاکم بر سازوکار ِ فرماسیون و دوران ِ سرمایه داری و پس از آن را، لنین در پوشش ِ مارکسیسم به رد و انکار ِ این قوانین ِ عام و خاص در نظر و در عمل پرداخت.
رودررویی و معارضه ی لنین با اندیشه ی مارکسیستی در دو عرصه ی نظری ِ ماتریالیسم ِ تاریخی و سوسیالیسم ِ علمی، با اعلام ِ پایان ِ دوران ِ مارکسیسم و ورود به دوران ِ پس از آن، یعنی سررسید ِ تاریخ – دوران ِ سرمایه داری و پیدایی ِ دوران ِ امپریالیسم با خودویژه گی ها و سازوکارهای متفاوت با دوران ِ مارکس، و به تبع ِ آن اعلامِ انتقال ِ کانون ِ انقلاب های جهانی ِ پرولتاریایی از جامعه های پیشرفته به جامعه های عقب مانده و حتا مستعمره و نیمه مستعمره بود.
اگر مارکس و انگلس دوران ِ سرمایه داری را از درون ِ خود ِ سازوکارهای جهانشمول ِ این نظام، و با شناخت از وحدت ِ ارگانیک ِ آن از نظرگاه ِ تکاملی از همان ابتدای فعالیت ِ نظری – عملی ِ خود استنتاج و تحلیل نمودند، لنین اما، دوران ِ امپریالیسم را نه با چنان مختصات و خصوصیات عام و وحدت ِ ارگانیکی، بلکه بر عکس، از ناموزونی و ناهمترازی ِ سطح رشد و پیشرفت ِ سرمایه داری در جامعه های مختلف، و از عقب مانده ترین اشکال ِ آن و به ویژه در ضدیت و مخالفت با تکامل بود که در ذهن خلق کرد تا نیات و هدف های فردی – فرقه ای خود را بر آن منطبق سازد.
لنین در دوران سازی ِ دلبخواهی خویش، مرتکب ِ سه خطای تئوریک بزرگ شد. خطای نخست اینکه از نظرگاه ِ او مارکس و انگلس یا درواقع تئوری ِ ماتریالیسم تاریخی و سوسیالیسم علمی قادر به پیش بینی ِ آینده ی حتا نزدیک یعنی پیش بینی ِ دوران امپریالیسم و کردوکارهای خودویژه ی متفاوت با دوران سرمایه داری نبودند. خطای دوم، جدا کردن ِ روسیه از وحدت ِ ارگانیک ِ تاریخ (جامعه ی انسانی)، و خطای سوم که از خطای دوم ناشی می شود، جدا کردن ِ انقلاب ِ سوسیالیستی (پرولتاریایی) از ارگانیسم ِ واحد و مربوط ساختن آن به یک جزء عقب مانده ی دوران و بدتر از آن برداشتن ِ انقلاب از عهده ی تنها طبقه ی انقلابی ِ این دوران و نهادن ِ آن بر دوش دهقانان عقب افتاده و واپس گرا است، یعنی در هر دو مورد پیشرفته را تابع عقب افتاده نمودن.
لنین که به دلیل ِ نداشتن ِ معیار و شناسه ی واقعی و مارکسیستی از دوران و بی اعتقادی اش به تکامل نمی دانست چه تاریخی را به عنوان ِ مبداء دوران ِ خود ساخته اش برگزیند، با تناقض گویی های آشکار چند تاریخ را به عنوان ِ آغازگاه ِ امپریالیسم ذکر می کند، آنهم سال ها پس از گذشت ِ آن آغازگاه های خیالی و زمانی که او و فرقه اش برای کسب ِ قدرت ِ سیاسی نیازمند ِ پریدن از روی ِ هم تئوری ماتریالیسم ِ تاریخی ِ مارکس، و هم از روی دوران ِ او یعنی دوران ِ سرمایه داری ِ کاملن پیشرفته بودند.
در جایی، گذار از دوران ِ سرمایه داری به دوران ِ امپریالیسم را ١٩٠٠- ١٨٩٨ می داند، آنهم با ناتوان فرض کردن ِ مارکس و انگلس از پیش بینی ِ این گذار تاریخی: «نه مارکس و نه انگلس آنقدر زنده نماندند تا عصر ِ امپریالیسم ِ سرمایه داری ِ جهانی را که در سال های ١٩٠٠ – ١٨٩٨ [یعنی درست چند سال پس از مرگ ِ انگلس] شروع شد به چشم ببینند [!]» (لنین و مفهوم ِ دوران در تاریخ. یوگنی ژوکف. ص. ٢١. برگرفته از مجموعه ی آثار لنین. جلد ٢٣. ص. ١١١. درون کروشه از من است.). در جای دیگر و در نامه ای به م. پ. پاولویچ: «پیشنهاد می کند که سال ١٨٧٦ را به طور ِ قراردادی [؟!] نقطه ی اوج ِ سرمایه داری ِ ماقبل ِ انحصاری [ورود به دوران ِ امپریالیسم] اختیار کنیم.» (همان. ص. ٢٢. درون کروشه از من است.).
در جایی و زمانی دیگر این تاریخ را ١٩١٤ می داند: «سومین دوران – از دوران های سه گانه ی سرمایه داری – که تازه آغاز شده، دوران تحولات ِ امپریالیستی و نیز دوران ِ تحولاتی است که ریشه در طبیعت ِ امپریالیسم دارد. یعنی سال ١٩١٤.» (همان. ص. ٢٠).
لنین، همانقدر که در تعیین ِ زمان ِ معین برای شروع ِ دوران ِ امپریالیسم به دلیل ِ نداشتن ِ معیار ِ علمی ناتوان بود و به ضد و نقیض گویی پرداخت، به همان اندازه و به همان دلیل هم در تعیین ِ ساختار ِ اقتصادی – اجتماعی ِ روسیه و اینکه جامعه ی روسیه در چه موقعیت ِ دورانی و به لحاظ ِ ساختاری قرار دارد ناتوان بود و ضد و نقیض گویی کرده:
در ١٩١٤ با مقایسه ی «تکامل ِ سیاسی و اقتصادی ِ کشورهای مختلف» نوشت: «نه در طبیعت ِ عمومی ِ سرمایه داری ِ دولت های معاصر شکی وجود دارد و نه در قانون ِ عمومی ِ تکامل ِ آنها. آنچه مهم است این است که آیا دوره های تاریخی ِ تکاملی ِ کشورها با هم قابل ِ مقایسه اند یا نه. مثلن برنامه ی ارضی ِ مارکسیست های روس را فقط اشخاص ِ کاملن نادان می توانند با برنامه های اروپای غربی مقایسه کنند، زیرا برنامه ی ما به مساله ی مربوط به اصلاحات ِ ارضی ِ بورژوا دموکراتیک پاسخ می دهد که در کشورهای غربی سخنی هم از آن در میان نیست [در اینجا لنین روسیه ی ١٩١٤ را کشوری عقب مانده نسبت به اروپای غربی، یعنی کشوری می داند که هنوز کاملن وارد ِ دوران ِ سرمایه داری ِ پیشرفته نظیر ِ اروپای غربی نشده است، و تازه باید در آن اصلاحات ِ ارضی و تقسیم ِ زمین میان دهقانان انجام شود.].» (مجموعه ی آثار لنین. ترجمه ی پورهرمزان. جلد دوم. ص. ١٠٠٦. درون کروشه از من است).
در ١٩١٧ و در آستانه ی کسب قدرت ِ سیاسی توسط ِ بلشویک ها، روسیه در دوران ِ ماقبل سرمایه داری است: «وجود ِ زمینداری ِ اربابی در روسیه تکیه گاه ِ مادی ِ قدرت ِ حاکمه ی ملاکین ِ فئودال و وثیقه ی احیاء احتمالی ِ رژیم سلطنتی است. این زمینداری، ناگزیر اکثریت ِ قاطع ِ اهالی ِ روسیه یعنی دهقانان را به فقر و اسارت و خواری، و تمامی ِ کشور را به عقب ماندگی در کلیه ی شئون ِ زندگی محکوم می نماید.» (همان ترجمه. جلد سوم. ص. ١٥٨٨ – ١٥٨٧).
لنین در حالی که در ١٩١٧ در آستانه ی کسب قدرت چنین گفت، اما در ١٩٢٠ زمانی که در قدرت ِ سیاسی بود با خلافگویی ِ آشکاری می گوید که تزاریسم در میانه ی سال های ١٩٠٧ تا ١٩١٠ یعنی هفت سال قبل از آن سخنان، نظام ِ زمینداری را در روسیه بر انداخته و نظام بورژوایی و سرمایه داری ِ کاملی را در روسیه مستقر نموده بود. بخوانید: «تزاریسم ِ فاتح در سال های ١٩١٠ – ١٩٠٧ مجبور شد بقایای زندگی ِ ماقبل ِ بورژوایی و پاتریارکال را در روسیه به سرعت معدوم سازد. تکامل ِ بورژوایی روسیه با سرعت ِ شگرفی به پیش گام برداشت و پندارهای غیرطبقاتی و مافوق طبقاتی، و پندارهای مربوط به امکان ِ اجتناب از سرمایه داری به کلی باطل گردید.» (همان ترجمه. جلد ٣. ص. ١٧١٣).
به مصداق ِ دروغگو فراموشکار است، در ١٩١٩ دو سال پس از پیروزی ِ دار و دسته اش گفت، روسیه کشور عقب مانده و در جا زده در دوران ِ ماقبل سرمایه داری است: «در روسیه به علت ِ عقب ماندگی ِ بسیار زیاد و خصلت ِ خرده بورژوایی – دهقانی ِ – کشور، دیکتاتوری پرولتاریا ناگزیر باید نسبت به کشورهای پیشرفته دارای خصوصیات متفاوتی باشد.» (همان ترجمه. جلد دوم. اقتصاد و سیاست در عصر ِ دیکتاتوری ِ پرولتاریا. ص. ١٤٧٥).
لنین هربار و در هر سخنرانی یا نوشته، دوران در روسیه را، متناسب و منطبق بر نیت و هدف ِ کوتاه مدت ِ فردی – فرقه ای ِ خود تعریف و توصیف می کند، نه آنچنانکه واقعن هست، و منطبق بر ماتریالیسم ِ تاریخی و وحدت ِ ارگانیک ِ تاریخ و جامعه ی انسانی. همچنانکه با همین نیت و هدف در آستانه ی اکتبر ١٩١٧ برای توجیه «انقلاب ِ پرولتاریایی» که چیزی جز یک کودتای یک شبه نبود باز هم به تناقض گویی پرداخت و روسیه را این بار کشوری امپریالیست نامید و نوشت: «نامارکسیست های خدمتگزار بورژوازی که اس ارها نیز به آنها گرویده اند نمی فهمند که امپریالیسم یعنی چه، انحصار ِ سرمایه داری یعنی چه، دولت یعنی چه، دموکراسی ِ انقلابی یعنی چه. [به لحن طلبکارانه اش توجه کنید. انگار اس ارها و منشویک ها بوده اند که آنهمه در مورد ِ شرایط ِ تاریخی ِ روسیه ضد و نقیض گویی کرده و پشتک و وارو زده اند.]. از امپریالیسم همه سخن می رانند، ولی امپریالیسم چیزی نیست جز سرمایه داری ِ انحصاری. گواه ِ بارز این که در روسیه نیز سرمایه داری جنبه ی انحصاری به خود گرفته است، وجود ِ بنگاه های پروداگل و پرودامت و سندیکای قند و غیره است. همانا سندیکای قند به رای العین به ما نشان می دهد که سرمایه داری ِ انحصاری در جریان ِ رشد خود به سرمایه داری ِ انحصاری ِ دولتی رسیده است.» (همان ترجمه. جلد سوم. ص. ١٦٦٩).
غیر از آنهمه ضد و نقیض گویی درباره ی ساختار ِ اقتصادی – اجتماعی و دورانی ِ روسیه، پرسیدنی است که اگر روسیه کشوری امپریالیست و دارای خصوصیاتی بود که لنین برای امپریالیسم برشمرده، پس چرا در «امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحله ی سرمایه داری» آلمان و فرانسه و انگلیس را مدل ها و نمونه های قابل بررسی و ارائه ی امپریالیسم دانسته و نه روسیه را؟
تمام ِ این ضد و نقیض گویی ها و خلافگویی ها علیه ماتریالیسم ِ تاریخی از آنجا ناشی می شد که لنین می خواست به هر طریقی که شده، اراده ی معطوف به قدرت ِ خود را به تاریخ و جامعه تحمیل نماید.
واقعیت این است که لنین به جای آنکه نظر و اراده ی خود را منطبق بر و همراستا با تاریخ و دوران ِ تاریخی نماید، یعنی کاری که مارکس و انگلس در تمام ِ نظریه پردازی ها و تحلیل های شان کرده اند، بر آن بود که تاریخ و دوران را بر اراده ی معطوف به قدرت ِ خود منطبق سازد، غافل از آنکه این اراده ی او است که در نهایت مقهور و مغلوب ِ تاریخ خواهد شد. همچنانکه ناگزیر شد در ١٩٢١ چهار سال پس از تحمیل اراده اش به جامعه ی عقب مانده، سرمایه داری را نه در شکل و حالت نرمال و پیشرفت گرایانه ی آن، بلکه در شکل و حالت ِ واپس مانده ی بوروکراتیک ِ دولتی به جامعه تحمیل نماید و سال های سال و تا همین امروز جامعه ی روسیه و دیگر جمهوری های شوروی باید تاوان خودکامگی ِ او و جانشینان ِ او را بپردازند.
هر انسان ِ تحصیلکرده ی علاقه مند به مسائل ِ نظری، با خواندن ِ نوشته های مارکس می تواند بفهمد دوران ِ تاریخی در زمان ِ مارکس چه بوده و امروزه چیست، یا آلمان و فرانسه و انگلیس در زمان ِ او در چه موقعیت و وضعیت ِ اقتصادی – اجتماعی و دورانی قرار داشتند و مثلن هندوستان و ایرلند در چه وضعیتی بودند و امروز در چه وضعیتی هستند، و با این شناخت و آگاهی، نسبت ِ تقدمی – تاخری ِ انقلاب ِ سوسیالیستی در کشورهای مختلف را در تحلیل های اش بر چنین فهم و شناختی از واقعیت منطبق سازد. اما، نوشته های لنین چنین درک و شناختی به هیچ کس حتا به خود ِ لنینیست ها نمی دهد. چراکه نه در زمان ِ خود ِ لنین و نه امروزه لنینیست ها به دلیل ِ ضد و نقیض گویی های لنین نمی دانستند روسیه در کدام دوران ِ تاریخی و در چه وضعیت و موقعیت ِ اقتصادی – اجتماعی قرار دارد تا تحلیل ها و راهکار و راهبرد ِ سیاسی ِ خود را بر آن شناخت منطبق سازند. یا همین امروز، لنینیست ها – با توجه به این که لنینیسم مختص ِ جامعه های عقب مانده است – در کشورهای عقب مانده نمی دانند کدام ساختار ِ اقتصادی – اجتماعی را بر قامت ِ جامعه ی خود بپوشانند که مطابق ِ تحلیل ها – و در واقع نیت و هدف ِ قدرت طلبانه ی آنها بشود!
یک دلیل ِ اصلی و واقعی ِ کثرت ِ فرقه های لنینیست همین تعدد و کثرت ِ درک و فهم و تحلیل های صرفن ذهنگرایانه ی ناهمساز با واقعیت ِ اقتصادی – اجتماعی یا اجتماعی – اقتصادی ِ جامعه های عقب مانده و از جمله ایران ِ ما است. تفاوت ِ برداشت ِ علمی و واقعگرایانه ی مارکس از دوران و توصیف درهم و برهم و ذهنگرایانه ی لنین از آن از آنجا سرچشمه می گیرد که مارکس دیدگاه و تحلیل های نظری خود را بر حقیقت ِ به شناخت در آمده ی فرایند ِ تکاملی ِ تاریخ منطبق ساخت، در حالی که لنین برعکس، می خواست واقعیت ِ از دید او ناقانونمند و ناشناختنی فرایندهای تاریخی را بر خواست و اراده ی فردی – فرقه ای خود منطبق سازد.
در نتیجه ی همین ناشناخت گرایی و اتکا بر ذهنیت ِ جدا از واقعیت بود که به رغم ِ ادعای اش درباره ی «انقلاب سوسیالیستی» در روسیه، و سوسیالیستی شدن ِ تولید و مناسبات، در ١٩٢٢ ناگزیر شد اعتراف کند روسیه هنوز کشوری عقب مانده هم به لحاظ ِ تولیدی و هم مناسباتی یعنی به طور ِ کلی تاریخی – دورانی است، یعنی در آن سال هنوز مشکل ِ اصلی ِ روسیه ی «سوسیالیستی» دهقانان و معیشت ِ دهقانان و شورش دهقانان یعنی مشکلات ِ دوران ِ ماقبل ِ سرمایه داری است: «هیچ کس در این نکته شک ندارد که در کشور ِ ما دهقانان عامل قاطع [و تعیین کننده] هستند. این دهقانان اکنون در وضعی هستند که ما دیگر نباید هراس داشته باشیم که از جانب آنان جنبشی علیه ما صورت گیرد [ترس ِ لنین در ١٩٢٢ هنوز شورش ِ دهقانان یعنی اکثریت ِ قاطع و تعیین کننده ی جامعه ی هنوز عقب مانده است، وگرنه چرا باید چنین مساله ای را مطرح نماید؟]. این هدفی است که ما بدان نایل شده ایم [یعنی دهقانان را به خوبی سرکوب و کنترل کرده ایم]. دهقانان ممکن است از فلان یا بهمان کار ِ حکومت ما ناراضی باشند زیرا دستگاه دولتی ما و اقتصاد ِ دولتی ِ ما [یعنی همان سرمایه داری ِ رانتی انحصاری ِ دولتی] هنوز بدتر از آن است که از این نارضایتی ها جلوگیری کند…» (همان ترجمه. جلد ٣. ص. ٢١٧١ – ٢١٧٠).
ادامه دارد…