بهمناسبت صد و سی و ششمین سالروز تولد استالین
پاسخ به حسن مرتضوی در بحث استالینزدایی
نویسنده: نیما امام جمعه (کوهبنانی)
مقدمهی گروه مائوئیستی شورش: متن ارزنده و سازندهی پیش روی به قلم رفیق نیما امام جمعه در حالی منتشر میشود که ما نیز از وجود این رفیق تا پیش از انتشار این مقاله در دیگر سایتهای متعلق به جنبش کمونیستی مطلع شدیم، اما چه دیر که او نیز به سمت دیار نیستی شتافت. گویا چند روزی از مرگ این رفیق بر اثر سکتهی قلبی میگذرد، و این در حالی است که در همین حین جنبش کمونیستی ایران بهطور همزمان شاهد از دست دادن رفیقی ارزنده و فعال کارگری بهنام کوروش بخشنده نیز بوده است.
اما به هر ترتیب گروه مائوئیستی شورش در راستای سیاست و اهداف خود، ترجیح داد تا بهجای ارائهی تسلیتنامههای مرسوم، با انتشار این مقالهی روشنگر و مستدل کمونیستی بهقلم نیما امام جمعه(کوهبانی) آنهم در خصوص میراث رفیق کبیر استالین؛ نه آنکس را که دیگر در میان نیست، بلکه از آن آرمان و اعتقادی به دفاع برخیزد که خود را به روشنی تمام در تمام این سطور بیان میدارد. یاد این رفیق گرامی و راهش پر رهرو باد.
***
جناب خلیق از آن شاعری که سرود: «سلامای سازمان فردا»! خجالت نمیکشی؟ از صورت سیلی خوردهی همان شاعر در هشتی کمیتهی مشترک خجالت نمیکشی؟
جناب مرتضوی میخواهید سرود یاد مستان دهید؟ این سرودها و نغمهها در نقد استالین را سالها پیش شنیدهایم. آنچه فرمودید تکرار همان حرفهاست. از جزوههای آموزشی سازمانی گرفته تا مجادلات روشنفکران چپ. تکرار دعاوی موهوم روزیونیستها و تروتسکیستهای فرصت طلب بهرهبری حضرتش درآمیخته با آمار و افسانه سازیهای وزیر تبلیغات رژیم نازی- گوبلز. همهی آن دستگاههای قدیم و امروزی خوب میدانند برای حمله به سوسیالیزم اول باید به استالین حمله کرد. اول استالین را بی آبرو کن بعد برو سراغ سوسیالیزم.
تز معروف فوستر دالس وزیر اسبق خارجهی آمریکا. مطلب پیچیدهای نیست. کمونیزم ایده است و بهجانش افتادن به لحاظ تئوریک بضاعت میخواهد. اما استالین آدمی است که در یکی از پر مخاطرهترین لحظات تاریخ رهبر اولین حکومت کارگری جهان بوده است و هزینههای بسیار صرف شده تا افکار عمومی نام او را کنار هیتلر به عنوان دیکتاتور آدمکش قرار دهند. و البته بسیار موفق هم بودهاند. در نظام سرمایه، دلارها به راحتی هدر نمیروند. اگر بر من مسلم نبود که این نوشتهی شماست، ممکن بود آن را تراوشات ذهن عباس ملکزادهی میلانی بدانم یا سوسیالیستهای فرانسوی. استالین موضوع خوب و مناسبی برای نقد است اما صرفنظر از احراز قصدتان برای نقد، با این دستمایهی مختصر، یعنی هجویات و افسانههای گوبلز و سولژنتسین نمیتوان به نقد استالین رفت. چنانکه رفتهاند، هزاربار رفتهاند و امروز باز من و شما در همان جای اول ایستادهایم.
میفرمایید لفاظی و سنگر گرفتن پشت مواضع فلان… حال آنکه این دو کار هم لفاظی و هم سنگر گرفتن تخصص منتقدان استالین از چپ و راست بوده است. روزیونیستهای چپ با سنگر گرفتن پشت لنین سنگ میپرانند و راستها با لفاظیهای نخ نمای حقوق بشری و اخلاقی. همین چند ماه پیش دادگاه اروپا پس از بررسیهای کامل و نبش قبر و… آلمان نازی را مسئول کشتار کاتین دانست. کشتاری که دادگاه نورنبرگ هم مباشرت آلمانیها را در وقوع آن تایید کرده بود. اما تروتسکیستهای ناراضی از حکم آن را نتیجهی نفوذ قضات شوروی در نورنبرگ دانستند و در وجاهت آن شک کردند. همانها که بعدها از کنگرهی آزادی فرهنگی میلان، یعنی دکان دونبش سازمان سیا سر درآوردند. حالا که پرده افتاده چرا عاشقان حقیقت بهزعم شما نمیگویند جناب استالین عذر میخواهیم که کشتار هزاران نفر را بهدروغ به شما نسبت دادیم و پنجاه سال با آن پز دادیم. خود شما که دغدغهی حقیقت دارید و دستکم من این را خوب میدانم، چرا در تحلیل این انتساب جنایت ساکتید؟ اولین اتهامات از این نوع علیه استالین توسط گوبلز مطرح شد با هدف توجیه ادعای ارضی در اوکراین و ایجاد تفرقه میان لهستان و شوروی. دستگاه تبلیغاتی که سرمایهاش را ویلیام راندولف هرست، مولتی میلیونر و صاحب امپراتوری رسانهای فراهم کرد با ۲۴ روزنامه، ۲۶ هفتهنامه، ۱۴ ایستگاه رادیویی و اولین کانال تلوزیونی اروپا در خلال جنگ امپریالیستی دوم. نگویید که اینها را نمیدانید یا از یاد بردهاید. هنوز مهمترین مرجع کنار سولژنتسین در افشای فجایع گولاک، جناب رابرت کانکوئست اسن. همان روزنامه نگار بیطرف حقیقت یاب! روزنامه نگاری که گاردین ۲۷ ژانویهی ۱۹۷۸ با ارائه مدارک کافی اثبات کرد که عضو سازمان ضداطلاعات بریتانیا بوده است.
کانکوئست زندانیان گولاک را۲۰ تا ۳۰ میلیون نفر برآورد کرده است و مدعی است تا زمان مرگ استالین نزدیک به ۲۶ میلیون نفر در این اردوگاهها کشته شدهاند! یعنی از هر خانوادهی شش نفره در اتحاد شوروی دو نفر توسط استالین کشته شدهاند! حکایت گنجشک و منار! چگونه است آن مردم با وجود چنین ستمی با تمام نیرو از اتحاد شوروی دفاع میکنند و همین امروز وقتی از پیرمردان و پیرزنان روسیه یا دیگر جمهوریها از آن دوران که میپرسی، اشک حسرت بر گونهشان مینشیند. مازوخیسم دارند لابد از نظر شما. البته ناگفته نماند که سولژنتسین کشتهها را ۶۰ میلیون و جناب روی ودودف ۴۴ میلیون تخمین زدهاند! حالا میفرمایید نقد کنیم یا نقدمان را با این منابع معتبر پژوهشی آغاز کنیم؟ و این کلمهی دستمالی شدهی گولاک که رمز عبور تحلیل گران مسائل شوروی بهدنیای رسانهای غرب شده است و لقلقهی زبان آن دسته از چپها که در توجیه بیعملی و وادادن خود مدام به یادش میافتند گویا نذر امامزاده امپریالیسم کردهاند در هر محفل و مناسبت یادی از آن کنند. از یاد میبرند که گولاک به خواست لنین و به قصد جلوگیری از نفوذ بورژوازی به حزب و رهبری آن تاسیس شد. چنانکه رهبران حزبی موظف به انجام ساعاتی کار یدی سنگین بودند تا در دورهی فاصلهی کار فکری از کار یدی با منافع زحمت کشان قمار نکنند و به کلی بیگانه نشوند با آنچه اکثریت نیروی کار جامعه تجربه میکند. درک حقیقت دیکتاتوری پرولتاریا هرگز برای روشنفکران خرده بورژوازی آسان نبوده است و جای تعجب نیست که هنگام تحلیل و نقد از همان ترمینولوژی منسوخ دوران استثمار استفاده کنند. میفرمایید: «چه کنیم آن دوران کذایی تکرار نشود». کدام دوران کذایی؟ دوران کذایی همگانی و رایگان شدن بهداشت و خدمات درمانی؟ دوران کذایی اجباری، همگانی و رایگان شدن آموزش در تمام مقاطع برای آحاد ملت؟ دوران کذایی صنعتی شدن، استاخانوفیسم و استقلال و بینیازی از واردات کالاهای غربی؟ دوران کذایی حل مشکل مسکن که تا امروز گریبانگیر بشر است و همین چند سال پیش در ایالات متحده دیدید که بنکهای رهنی چه بر سر آشیانههای مردم آوردند. حل مشکل مسکن آنقدر مسئلهای کوچک است در قاموس چپهای منتقد استالین که حتا در یک جمله هم حاضر به تصدیق این دستاوردها نیستند. میترسند در بازاریابی قدرت مغبون شوند یا در بازاریابی رسانهای عَلَم شُهرتشان پایین کشیده شود. و شما که اولین بار یادداشتهای ۱۸۴۴ را ترجمه کردهاید، برای انسان فاقد مسکن، آموزش بهداشت، شانسی برای رهایی و نفی از خودبیگانگی میبینید؟ دوران کذایی شکست هژمونی تکنولوژیک غرب؟ زمانیکه چرچیل بعد از هیروشیما باد در غبغب میگفت: «دیگر با کشف این بمب سرنوشت تمام جنگها مشخص شده است». اما رؤیای پایان تاریخش را شوروی با آزمایش اولین بمب هستهای بهفضا فرستاد و کابوسش را آشفته کرد، شما این را دوران کذایی مینامید؟ شکست عفریت فاشیسم با رهبری کسی که میان فرزند خود و فرزندان زحمتکشان در جبهههای جنگ فرقی قائل نبود و حاضر به مبادلهی پسرش در ازای آزادی ژنرالهای آلمانی با استناد بهقانون سادهی جنگ سرباز در برابر سرباز و ژنرال در برابر ژنرال نشد و اینکه پسرش سربازی بیش نبوده و در مبادله تنها یک سرباز معمولی آلمانی به جایش آزاد خواهد کرد… این دوران کذایی عجب سرشار از غنا و زندگیست. راستی در این قاموس فرق میان طلایی و کذایی چیست؟ میبینید چقدر کلمات معصومند! حاضر نیستید یک جمله دربارهی حل مشکل مسکن بنویسید و آنوقت از نقد صحبت میکنید. همان نقد ساطور قصابی نه نقد شکسته بندی. میترسیم کتابی را از کتابخانهی ذهن خود بیرون بیاوریم مبادا تمام کتاخانه فرو ریزد. در حالیکه میدانیم از مارکس نوکانتی تا مارکس نامههایش به ورازاسلویچ چندبار کتابخانهاش ریخته و دوباره بر پا شده.
نقد نیازمند تحلیل است و ما که سعی میکنیم با نامگذاری مثلاً سوسیالیزم دولتی برای یک دوره از تحلیل پیچیدهگی روابط آن طفره برویم، نقدمان چیزی خواهد بود مثل همان نامگذاری. تازه مگر قرار نبود دورهی دیکتاتوری پرولتاریا، دورهی قدرت دولت باشد؟ بهکلی که زیر همه چیز نمی توانیم بزنیم. نقد واقعی صداقت میخواهد. گورباچف در مصاحبه با پراودا دستکم یکبار با صداقت گفت: «زمان استالین برنامه ۵ ساله مینوشتند و ۴ ساله اجرا میشد. حالا برنامه مینویسیم و بعد نمیدانیم اصلاً چه شد». و این تفاوت دیکتاتوری پرولتاریاست با حکومت بوروکراتهای فاسد و خروشچفیستها که در نفرت از استالین تا آنجا پیش رفتند که آب به آسیاب ضدانقلاب در یوگسلاوی و مجارستان ریختند. تیتو و ناگی که یادتان هست. اما چه باقی مانده است جز شعر مایاکوفسکی آنجا که میگوید: «رفیق زندگی! بیا سریعتر بدویم! حتا سریعتر از برنامههای پنج ساله». امروز اتفاقاً به برکت همین روشنگریها بازار نقد داغ است. آن تواب شناخته شده افتاده است بهجان لنین. دیگری از سازمان فداییان- بهروز خلیق، مچ مارکس را میگیرد. چند روز پیش میخواندم نوشته بود: «مارکس درست نمیدانسته اضافه تولید منجر به سقوط سرمایهداری میشود یا گرایش نرخ سود به تنزل بر اثر رقابت»! و تو خندهات میگیرد در حالیکه باید گریهات بگیرد و بپرسی جناب خلیق! از آن شاعری که سرود: «سلام ای سازمان فردا»! خجالت نمی کشی؟ از صورت سیلی خورده ی همان شاعر در هشتی کمیتهی مشترک خجالت نمیکشی؟ آری! میبینید بساط نقد بهراه است و بهقول خانم فرخزاد: «وقتی برگزیدگان فکری ملت در کلاس اکابر حضور مییابند… دیگر چه انتظاری از من جوان که تازه گل عقلم است، دارید».
آقای معصوم بیگی بهجای تحلیل ماهیت حرکات نمایشی نظیر «پوسی رایت» (دختران هرزه) و افشای دلالهگی آنها و حامیانشان در گسترش ناتو بهشرق خاموشند، اما از اینکه به این فواحش مغزی که جان و روح خود را بهدستگاه فروخته اند، گفتهام فاحشه، به شیوهی رمانتیکهای قرن ۱۹ ابراز انزجار میکنند. شما بفرمایید چه میگفتم. مگر نه اینکه کلمات معصومند؟ میگفتم مبارز سیاسی؟! آنهم در روسیه از ۱۸۳۰ زمان جنبش افسران آزاد تا به امروز درخشانترین صفحات مبارزهی مردم شرق بوده است! یا میگفتم آهنگساز و موزیسین؟ باز آنهم در روسیهی چایکوفسکی و شوستاکویچ و… که خچاطوریان میرود آخر لیست. ایشان نظر دادند: «دریغ دریغ…» و لابد دریغشان بر آنهمه کار و روشنگری است! اما حالا میبینند شاگردان مکتب خانهی مارکسیسم وطنی مثل سابق درس هایشان را طوطی وار پس نمیدهند و به دنبال راههای دیگر میگردند. ای کاش دریغشان را نثار جنبشی میکردند که با همین وادادنها و پاک کردن خط کشیها، امروز بیش از هر زمان به فرقه تبدیل شده است و اگر نجنبند عاقلان قوم، چند صباح دیگر از همین فرقه هم اثری نخواهد ماند و باید برایش الرحمن خواند. چگونه شما دفاع از استالین را سخیف میدانید، اما دفاع از این دلالهگان را سلیم. مرز میان سخافت و سلامت را با چه چیز تعیین کردهاید؟ آری! بیش از هر زمان به نقد محتاجیم. اما نه نقدی که لنین را فرشته و استالین را دراکولا نشان دهد و بخواهد این را به نسل خالی الذهن حقنه کند. فراموش نکنیم آنکس که فرمان انحلال مجلس مؤسسان را صادر کرد، لنین بود نه استالین. آنکه فرمان سرکوب قیام کرونشتات را صادر کرد، لنین بود نه استالین و آنکه در کنگرهی یازدهم خطاب به مخالفان سیاسی گفت: «حرف بزنید میفرستمتان همانجا که گاردهای سفید را فرستادم، لنین بود نه استالین. و کسی که سه بار پیشنهاد لغو مجازات اعدام مطرح شده توسط دزرژینسکی را وتو کرد، لنین بود. حالا که میخواهیم نقد کنیم، با معیار و سنجهی واحد نقد کنیم. اما میبینید که این طور نیست به استالین که میرسید، ناگهان تمامی اخلاقیات بورژوایی کنار نازکدلیها دست بههم میدهند و آش همان و کاسه همان. و یک لحظه هم نمیپرسیم حریف در نقد و لجن مالی استالین از رسانههای متعددش چه سودی میبرد. ژوزف استالین چه هیزم تری به انباردار سرمایهداری فروخته که تا پایان تاریخ دردش فراموش شدنی نیست؟ و سر آخر دربارهی من می نویسید: «نیما جای خود را در سرکوب آیندهی کارگران باز کرده است». دستکم شما که سالهاست مرا میشناسید، چگونه به این حکم رسیدهاید؟ خیلی خوب میدانید این سالهای آخر وقتم در مقام وکیل بیشتر در دفاع از نویسنده و کارگر و دانشجو در برابر دستگاه سرکوب گذشته است. چگونه میتوان راحت حکم داد بر عملهی سرکوب شدن کسی؟ دادستانهای حکومتی هم اینچنین قصاص قبل از جنایت نمیکنند و این سخنان اسباب وهن است. دربارهی جذب مردم به سوسیالیسم نوشتهاید که «چگونه به ما اعتماد کنند». سوسیالیسم حقیقت است و نیاز به آرایش و پیرایش ندارد. کافیست ما به حقیقت وفادار باشیم. آنوقت نگرانی از جذب زحمتکشان نخواهیم داشت. چپ تا زمانی که از استالین اعادهی حیثیت نکرده، هرگز نخواهد توانست راه در دل تودههای زحمتکشان باز کند. باید بنشیند و در همان خرقه ی پوسیدهاش، بقول شاعر، فخر به حماقت کند. همهی این جدلها و جر و من جر ها مانع نمیشوند تا احترام عمیق قلبیام را به شما همچون سابق ابراز نکنم.
۱۷ آذر ۱۳۹۲