ولع کار اضافه
اینروزها صفحات سایت های خبری در باره استثمار، شرایط کار کارگران و کودکان کار گزارش های زیادی منتشر میشود. نوشته زیر «رشتههائى از صنعت انگلستان که در آنها استثمار محدودیت قانونى ندارد» از کتاب کاپیتال کارل مارکس است. تشابه شرایط کار بویژه کودکان کار و استثمار بدون مرز از صد و پنچاه سال قبل تاکنون کاملا روشن و دیدنی است. کافی است یک فرد علاقمند به وضعیت کار و زندگی کارگران در معادن، در پروژه های ساختمان سازی شرایط کار و نحوه استثمار سرمایه داران را تعقیب کرده باشد تا تشابه استثمار نیروی کار کارگران و کودکان کار را در قرن حاضر با قرن هیجده مقایسه کند. تشابه ها بیشتر از آنچیزی است که بشریت قرن بیست و یک با فن آوری و بکارگیری عصر انفورماتیک به آن رسیده و بکار گرفته است. نسان نودینیان
– رشتههائى از صنعت انگلستان که در آنها استثمار محدودیت قانونى ندارد! تمایل شدید سرمایه به افزایش طول روزکار و ولع گرگ وارش به کار اضافه را ما تا اینجا در محدودهای مشاهده کردهایم که تاخت و تازهای افسارگسیختهاش، که بقول یک اقتصاددان بورژوای انگلیسى بپای قساوتهائى که اسپانیایىها در حق سرخپوستان امریکا کردند نمىرسید،۳۱ خود سرانجام سبب شد تا با زنجیر مقررات قانونى مهارش کنند. حال نظری به برخى شاخههای تولید بیندازیم که در آنها استثمار کار تا امروز همچنان لجامگسیخته ادامه دارد، و یا تا همین دیروز چنین بود. «آقای براتون چارلتون رئیس دادگاه حل اختلاف استان،1 در مقام رئیس جلسهای که روز ۱۴ ژانویه ۱۸۶۰ در تالار اجتماعات شهر ناتینگام برگذار شد اظهار داشت: میزان رنج و محرومیت موجود در میان آن بخش از مردم ناتینگام که در صنعت توربافى بکار مشغولند در سایر نواحی کشور، و الحق باید گفت در سراسر جهان متمدن، بینظیر است … کودکان نُه ساله، ده ساله را در ساعت دو، سه، چهار صبح از رختخوابهای نکبت گرفتهشان بیرون مىکشند و در ازای یک قوت لایموت تا ده، یازده، دوازده شب بکار وامىدارند. و این کاری است که در آن عضلاتشان آب میشود، قامتشان تحلیل میرود، رنگ به صورتشان نمىماند، و انسانیتشان همچون سنگ بکلی کرخ میشود، چنان که تصورش هم مایه وحشت است … تعجبى ندارد اگر آقای مالِت، یا هر کارخانهدار دیگری، صدای اعتراضشان علیه این صحبتها بلند شود … این نظام همان طور که کشیش مونتاگو والْپى در وصف آن گفتهاند از لحاظ اجتماعى، جسمى، روحى و معنوی همان نظام بردهداری است بى هیچ کم و کاستى … این چگونه شهری است که جلسه عمومى مىگیرد تا امضا جمع کند برای اینکه ساعات کار مردان به هیجده ساعت در روز کاهش یابد! … ما در تقبیح اربابان پنبهکار ویرجینیا و کارولینا [در ایالات متحده آمریکا] داد سخن میدهیم. اما آیا بازار بردهفروشها، شلاق زدنها، و داد و ستد پوست و گوشت انسان از جانب آنها نفرتانگیزتر از این قربانى کردن آرام آرام انسانیت است که در اینجا صورت میگیرد برای آنکه تور سر و تور یقه تولید شود و سودش به جیب سرمایهداران برود؟». کارگاههای سفالگری [یا چینیسازی] استافوردشایر [Staffordshire] طى بیست و دو سال گذشته موضوع سه تحقیق پارلمانى قرار گرفتهاند. نتایج این تحقیقات در گزارش سال ۱۸۴۱ آقای اسکریوِن [Scriven] به کمیسرهای اشتغال کودکان، در گزارش سال ۱۸۶۰ دکتر گرینها [Greenhow] منتشره بدستور مسئول پزشکى شورای معتمدین سلطنت (مندرج در بهداشت عمومى، گزارش سوم، بخش اول، ص ۳-۱۰۲)، و بالاخره در گزارش سال ۱۸۶۲ آقای لانج [Longe] مندرج در کمیسیون اشتغال کودکان، گزارش اول، مورخ ۱۳ ژوئن ۱۸۶۳، منعکس شده است. نقل تنها تعدادی از شهادتهای خود کودکان تحت استثمار از گزارشهای سالهای ۱۸۶۰ و ۱۸۶۳ برای منظور ما در اینجا کفایت میکند. از وضع کودکان میتوان به وضع بزرگسالان، و بویژه زنان و دختران، آنهم در رشتهای از صنعت که پنبهریسى در مقایسه با آن الحق کار بسیار دلپذیر و سالمى مینماید، پى برد. ویلیام وود نه ساله «۷ سال و ۱۰ ماهش بود که شروع بکار کرد». از همان روزهای اول «قالب مىکشید» (یعنى چیزهای تازه قالبگیری شده را به اطاق خشککن مىبرد و بعد قالب خالى را برمیگرداند). هر روز هفته ساعت شش صبح سر کار حاضر میشد و ساعت نه شب دست میکشید. «من شش روز هفته را تا ساعت نه شب کار میکنم. هفت، هشت هفتۀ گذشته را این جوری کار کردهام». پانزده ساعت کار برای یک کودک ۷ ساله! ج. ماری ۱۲ ساله میگوید: «من چرخ میگردانم و قالب میکشم. ساعت شش و بعضى روزها ساعت چهار مىآیم سر کار. دیشب تمام شب را تا ساعت شش امروز صبح کار کردهام. از پریشب تا حالا اصلا نخوابیدهام. هشت، نه پسر بچه دیگر هم دیشب کار میکردند. همهشان، غیر از یکى، امروز صبح آمدهاند سر کار. من ۳ شیلینگ و ۶ پنى [در هفته] میگیرم. بابت شب- کاری هیچ پول اضافهای نمیگیرم. هفته پیش دو شب کار کردم». فِرنیها [Fernyhough] پسر بچه ۱۰ ساله میگوید: «وقت ناهارم همیشه یک ساعت نیست؛ بعضى وقتها، روزهای پنجشنبه، جمعه و شنبه، همهاش نیمساعت دارم». بنا به گفته دکتر گرینها طول عمر متوسط در مناطق سفالگر استوک-آن-ترنت [Stock-on-Trent] و وُلستانتون [Wolstanton] فوقالعاده پائین است. با اینکه در منطقه استوک تنها ۶/۳۶ درصد، و در ولستانتون تنها ۴/۳۰ درصد از مردان بالای بیست سال در سفالگریها کار میکنند، در منطقه اول بیش از نصف و در منطقه دوم نزدیک به ۴۰ درصد از تعداد مرگ و میر در میان مردان در آن حدود سنى ناشى از بیماریهای ریوی شایع در میان سفالگران است. دکتر بوتروید [Boothroyd] که در هانْلى طبابت میکند میگوید: «سفالگران نسل به نسل کوتاهتر و نحیفتر میشوند». پزشک دیگری بنام دکتر مکبین [McBean] هم میگوید: «از بیست و پنج سال پیش که شروع به طبابت در میان سفالگران کردم شاهد بودهام که نسل سفالگران بطور قابل ملاحظهای رو به تباهى میرود، و این خود را بخصوص در کاسته شدن از طول و عرض قامتشان نشان میهد». این اظهارات از گزارش ۱۸۶۰ دکتر گرینها نقل شد. اظهارات زیر را از گزارش سال ۱۸۶۳ کمیسرها نقل میکنیم: دکتر ج. ت. آرلج [Arledge] پزشک ارشد بیمارستان استافوردشایر شمالى میگوید: «کل طبقه سفالگر جمعیتى تباه شده را تشکیل میدهند، هم جسما و هم روحا. سفالگران علىالقاعده دارای رشد کمِ غیرطبیعى، اندام معیوب، و بالاتنههای کج و معوج هستند. دچار پیری زودرس میشوند، و عمرشان یقینا کوتاه است. بلغمى مزاج و کم خونند، و ضعف بنیهشان خود را بصورت حملات مکرر سوءهاضمه (dyspepsia) و اختلالات کبدی و کلیوی، و روماتیزم نشان میدهد. اما بیش از هر چیز مستعد ابتلا به بیماریهای ریوی مانند سینهپهلو، سل ریه، برنشیت و آسم هستند. یکى از اشکال این بیماریها که مختص این کارگران است به آسم سفالگران، یا سل سفالگران، شهرت دارد. بیماری خنازیر که به غدد، استخوانها و سایر قسمتهای بدن حمله مىکند، بیماری مبتلابه دو سوم سفالگران است. دلیل آنکه تباهى تدریجی (‘degenerescence’) جمعیت این ناحیه بیش از حد موجود آن نیست، استخدام مستمر افراد جدید از استان مجاور و نیز ازدواجهائى است که با نژادهای سالمتر صورت میگیرد». آقای چارلز پارْسونْز که تا همین اواخر جراح همان بیمارستان بود، در نامهای به کمیسر لانج مىنویسد: «آنچه میگویم نه مبتنى بر اطلاعات آماری بلکه تنها مبتنى بر مشاهده شخصى است. اما این مانع آن نیست که با صراحت اعلام کنم هر بار که چشمم به کودکان معصوم بینوائى مىافتد که سلامتشان باید قربانى ارضای حرص و آز والدین یا کارفرمایانشان شود، خشم وجودم را فرامىگیرد». آقای پارسونز علل بیماریهای سفالگران را برمیشمارد، و سپس همه را در یک عبارت خلاصه میکند: «ساعات کار طولانى». کمیسرها در گزارش خود اظهار امیدواری میکنند که «صنعتى که چنین مقام والائى در سراسر جهان یافته بیش از این مصداق این گفته قرار نگیرد که موفقیتش با تباهى جسمى، رنج بدنى گسترده و مرگ زودرس کارگرانى همراه بوده…که دستیابى به این نتایج درخشان مدیون کار و مهارت آنهاست».۳۷ همه آنچه در مورد سفالگریهای انگلستان صادق است در مورد سفالگریهای اسکاتلند نیز صدق میکند. صنعت کبریتسازی از سال ۱۸۳۳، یعنى از زمان کشف شیوه قرار دادن فسفر بر سر خود چوب کبریت، پا گرفت. این شاخه صنعت از ۱۸۴۵ به این سو بسرعت رشد کرده، و از بخشهای پر جمعیت لندن به شهرهای منچستر، برمینگام، لیورپول، بریستول، ناریچ، نیوکاسل، و گلاسگو گسترش یافته است. صنعت کبریتسازی بیماری کزاز را، که چنان که یک پزشک وینى در ۱۸۴۵ کشف کرد بخصوص در میان کبریتسازان شیوع دارد، با خود بهمراه آورده است. نیمى از کارگران این رشته را کودکان زیر ۱۳ سال و جوانان زیر ۱۸ سال تشکیل میدهند. کار کبریتسازی بدلیل ناسالم و نامطبوع بودنش چنان شهرت بدی دارد که تنها بینواترین بخش طبقه کارگر، بیوه زنان نیمه گرسنه و امثال آنها حاضرند کودکانشان را به کبریتسازی بفرستند. اینها کودکانى ژندهپوش، نیمهگرسنه و بیسوادند».۳۹ از شهودی که کمیسر وایْت [White] شهادتشان را استماع کرده است (سال۱۸۶۳) ۲۷۰ نفر زیر هیجده سال، ۵۰ نفر زیر ده سال، ۱۰ نفر هشت ساله، و ۵ نفرشش ساله بودهاند. اگر دانته روزکارهای ۱۲ تا ۱۴ و ۱۵ ساعته، شب- کاری، اوقات غذای نامنظم، و در اکثر مواقع صرف غذا در خود اطاقهای کار با هوای مسموم از غبار فسفر را دیده بود، بدترین عذابهای دوزخش را در مقایسه با این صنعت عقب مانده مىیافت. در ساخت کاغذدیواری، انواع زمختتر را با ماشین چاپ میکنند و انواع ظریفتر را با دست (چاپ گراوُر). در فاصله اول اکتبر تا آخر آوریل کار از همیشه بیشتر است. در این مدت، کار تقریبا بدون وقفه، ازشش صبح تا ده شب، یا حتى دیرتر، ادامه مىیابد. ج. لیچ (J. Leach) در اظهارنامه خود چنین میگوید: «زمستان گذشته از ۱۹ دختری که اینجا کار میکردند ۶ نفر همزمان بعلت زیادهکاری ناخوش شدند و سر کار نیامدند. من مجبور بودم برای اینکه بیدار نگهشان دارم سرشان داد بکشم». دافى میگوید: «من دیدهام آن مواقعى را که هیچ بچهای نمیتوانست چشمهایش را سر کار باز نگهدارد. در واقع هیچکدام ما نمیتوانستیم». ج. لایْتبورن [J. Lightbourne] مىگوید: «سیزده سال دارم … زمستان قبل تا نه (شب) کار میکردیم، و زمستان قبلش تا ده. زمستان گذشته هر شب از پا درد گریه میکردم». اَسپْدِن [G. Aspden] میگوید: «این پسر من…۷ سالش بود که مىگذاشتمش پشت گردنم از توی برف با خودم مىبردمش و برش مىگرداندم. آنوقتها ۱۶ ساعت در روز داشت … خیلى وقتها باید زانو مىزدم تا همان جور که پای ماشین ایستاده بود غذا دهنش بگذارم، چون نه میتوانست از سر ماشین بیاید کنار و نه میتوانست متوقفش کند». اسمیت نامی، که شریک و مدیر یکى از کارخانههای منچستر است میگوید: «ما (منظور ’عملهجات‘ شان است که برای ’ما‘ کار میکنند) یکسره، بدون اینکه کار را برای غذا متوقف کنیم، کار میکنیم تا ده ساعت و نیم کار روزانه را تا ساعت چهار و نیم بعد از ظهر به پایان ببریم، و بعد دیگر همهاش اضافهکاری است».۴۰ (خود این آقای اسمیت در طول ده ساعت و نیم هیچ غذا نمیخورد؟) «ما (یعنی همین اسمیت) بندرت قبل از شش بعد از ظهر دست از کار میکشیم (منظورشان اینست که دست از مصرف ماشینهای قوه کار«مان» میکشیم)، بطوری که ما (یعنى باز همین جناب اسمیت) در واقع در تمام سال اضافهکاری میکنیم … برای تمام اینها، از بچه و بزرگ (۱۵۲کودک و جوان [یعنی افراد سیزده تا هیجده ساله] و ۱۴۰ بزرگسال)، طى ۱۸ ماه گذشته کار متوسط دست کمِ کم ۷ روز و ۵ ساعت، یا ۷۸ ساعت و نیم در هفته بوده. طى شش هفته منتهى به دوم ماه مه امسال (۱۸۶۲)، متوسط کار بالاتر بود: ۸ روز، یا ۸۴ ساعت در هفته». با وجود این همین آقای اسمیت، که علاقه عجیبى به ضمیر اول شخص جمع شاهانه دارد، در حالیکه پوزخند رضایت میزند اضافه میکند: «کار ماشینى چنگى بدل نمیزند». بر همین سیاق، کارفرمایان رشته چاپ گراور مىگویند: «کار دستى سالمتر از کار ماشینى است». در مجموع، کارخانهداران نظر مخالف غضبآلودی در مورد این پیشنهاد دارند که «ماشینها را لااقل در اوقات صرف غذا متوقف کنند ».آقای آتلى (Otley) مدیر یک کارخانه کاغذدیواری در بارو (Borough – ناحیهای در لندن) میگوید: «اگر یک ماده قانونى وجود داشت که اجازه کار بین ساعت شش صبح و نه شب را میداد به حال ما خیلی مناسب بود (!)، اما ساعات کار کارخانهای، شش صبح تا شش عصر، نه. ما ماشین را برای ناهار همیشه متوقف میکنیم (چه سخاوتى!). این کار چندان موجب اتلاف کاغذ و رنگ نمیشود». آقای آتلى با همدردی اضافه میکند: «اما من ناخشنودی [همکارانم] از اتلاف وقت را درک میکنم». در گزارش کمیسیون با لحنی سادهلوحانه اظهار عقیده میشود که ترس برخى «شرکتهای عمده» از فوت وقت (یعنى فوت وقت در تملک کار غیر و از آن طریق ’فوت سود‘) نه «دلیل کافى» است «برای اینکه اجازه داده شود وقت ناهار کودکان زیر ۱۳ سال و جوانان زیر ۱۸ سال، که دوازده تا شانزده ساعت در روز کار میکنند، از بین برود»، و نه دلیل کافی است برای اینکه اجازه داده شود ناهار آنها مثل ذغالسنگ و آب که به ماشین بخار، صابون که به چوب، یا روغن که به چرخ داده میشود (یعنى در خلال خود پروسه تولید و صرفا مانند مواد کمکى که به ابزار کار رسانده میشود) به آنها خورانده شود.
(کتاب کاپیتال فصل ده. ترجمه جمشید هادیان)