سکوت چپ سنتی در جدال “سرمایه دارانه”
یاشار سهندی
یکی از بحث های تمام ناشدنی این روزهای کارشناسان اقتصادی بورژوازی مربوط به اقتصاد پساتحریم میباشد. که با نامه چهار وزیر به روحانی و متعاقب آن ارائه بسته پیشنهادی دولت روحانی برای خروج از رکود دامنه آن وسعت بیشتری گرفت. این بحثها همه ناشی از یک نگرانی است که یکی از نماینده گان غیر رسمی روحانی در نیویورک آن را اینگونه بیان کرده است:” ایران ( منظور جمهوری اسلامی است) از اواخر دهه ١٩٩٠ تا سال ٢٠٠٨ دوران طلایی جهانی شدن [اقتصاد] را از دست داد؛ دورانی که پیشرفت های اقتصادی به همه کسانی که در آن سهیم بودند، سود می رساند. ایران نباید فرصت بعدی را از دست بدهد.” این فرصت، به زعم ایشان با مشارکت سرمایه گذاران خارجی بخصوص “مهاجران” که اهل کسب و کار هستند می تواند به سود “هنگفتی” تبدیل شود. ایشان این امید را در جایی دارد که حکومتی برقرار است که “برای جبران خسارتِ حاصل از یک دهه انزوا، سالانه به ١٥٠میلیارد دلار سرمایه نیاز دارد. ولی از آن سو، کشوری است که حتی وقتی تحریم هایش هم برداشته شوند، همچنان برای بیشترِ سرمایه گذاران خارجی، کشوری پرابهام و هراس انگیز خواهد بود. بنابراین، تهیه این پول برای ایران بسیار دشوار است.”
حمید بیگلری نامی که نزدیک ٤ دهه است پایش را به ایران نگذاشته بود گویا ” دلایل و شواهد کافی در اختیار (دارد) مبنی بر این که روحانی مدیر قابلی است که می تواند ایران را به ظرفیت های هنگفتش نزدیک کند.” سابقه ایشان، که بطور غیر رسمی نماینده دولت روحانی در نیویورک تلقی میشود، نشان میدهد مدیر کارکشته ای برای بورژوازی در دوران بحران است. اکنون بنظر میرسد فرصتیبرای ایشان در زمان روحانی فراهم آمده تا تجربیات خود را در اختیار جمهوری اسلامی قرار دهد. با وجود اینکه بیگلری تلاشش معطوف به این است که سرمایه گذاران ایرانی را تشویق کند به ایران بروند، امابه گفته تمام تحلیلگران اوضاع ایران، “مهاجران ایرانی” هنوز بسیار به حکومت بدبین هستند. یکی از ایشان «وحید علاقبند»، تاجر ایرانی مقیم لندن می گوید: سیاستمداران ایرانی باید یاد بگیرند که با مهاجرین ایرانی راحت باشند!” اما بخشی از سیاستمداران ایرانی ( جمهوری اسلامی) نمی توانند با این اهالی کسب و کار آفرین مهاجر راحت باشند! “به نوشته وبسایت «تقاطع»، ماه گذشته «سیامک نمازی»، که تیشان هم یکی از ایرانی-امریکایی هایی است که از مدافعانِ روابط بسیار نزدیکِ ایران با کشورهای غربی به شمار می رود، در تهران بازداشت شد. همین وقایع است که جمهوری اسلامی را برای سرمایه گذاران خارجی پرابهام و هراس انگیز جلوه میکند.
“صاحبان ایرانی ٧ تریلیون دلار” شاهد هستند که رهبر و دولت این حکومت هر کدام سازی میزنند. روحانی در نیویورک به کسب و کار آفرینان امریکایی و ایرانی ساکن امریکا اطمینان میدهد که مخالفت خوانی پایدار نیست. اما خامنه ای دستور میدهد هیچ کالای مصرفی امریکایی نباید در بازار ایران راه داشته باشد. دولت روحانی از دهان سخنگویش “اطاعت از امر رهبری” را اینگونه به چالش میکشد:” سخن رهبر جمهوری اسلامی ارزشمند است، اما، ارتقای کیفیت تولیدات داخلی از جمله خودروهای ساخت داخل کشور مستلزم واردات کالاها از خارج است و در این بین قوانین جاری کشور، واردات کالاهای آمریکایی را منع نمی کنند.”
با شروع دوران پساتحریم کشمکش های باندهای حکومتی پایان نیافته بلکه فزونی یافته. تجلی آنرا میتوان در دادگاه بابک زنجانی مشاهده کرد که به پشتوانه یک باند حکومت در “صحن مقدس دادگاه” دولت روحانی را متهم به فساد و دزدی میکند و یا در بازداشت سیامک نمازی. اغلب کارشناسان اقتصادی هیچ چشم اندازی روشنی برای اقتصاد ایران پیش بینی نمی کنند و معتقدند که بسته پیشنهادی گرهی از کار باز نمی کند و این “دوربرگردان” موجب افزایش تورم میشود. برخی دیگر این تورم را لازم میدانند و میگویند هر تصمیم اقتصادی بالاخره تبعاتی دارد! در هر چیز که این کارشناسان بورژوازی شک داشته باشند، در این نکته شک ندارند که هزینه ” این تبعات” را باید توده مردم زحمتکش با رنج و مرارت بیشتر تحمل کنند تا شاید گره از کار اقتصاد این حکومت گشوده گردد. تقریبا شبی نیست که در بخشهای خبری همه رسانه های فارسی زبان بورژوازی در مورد اقتصاد جمهوری اسلامی حرفی زده نشود و پای صحبت کارشناسانی که هر کدام اقتصاد خوانده یک دانشگاه معتبر معرفی میشوند ننشینند که شاید چاره ای برای جمهوری اسلامی بیابند و راه پیش پایش بگذارند. راههای که همگی ختم به این میشود که اگر ایران بخواهد از فرصتهایش بهره برداری کنند باید دست همه بخشهای بورژوازی را باز بگذارد که از خوان گسترده نیروی کار ارزان در ایران بهرمند شود.
اما اینها یکسوی ماجرا است. سوی دیگر آن، طبقه ای است که به شدت در تلاش است تا در مقابل این هجوم گسترده به زندگی اش مقاومت کند. در صحبتهای کف کارگاهی کارگران بطور مداوم و روزانه در مورد سیاستهای حکومت بحث میکنند. ایشان نه بیگلری را میشناسند و نه هیچیک از اقتصاددانان بیرون و داخل حکومت را. اما وقتی روحانی در تلویزیون ظاهر میشود و از رونمایی بسته اقتصادی اش میگوید کارگران در گفت گوهای جدی و شوخی شان به آن میپردازند. آنچه که میگویندو میشنوند بطور کلی میتوان اینگونه جمع بندی کرد که متوجه هستند همه این راه کارها “دعوا بر سر لحاف ملا است!”
اما نکته جالب در این میان این است که چپ سنتی در مورد این جنگ و جدل ها ساکت و خاموش است. و هیچ اظهار نظری در مورد هیچیک از بسته های پیشنهادی و مباحث میان اقتصاد دانان بورژوازی نمی کند و سوال این است که چرا بحثهای که مستقیما به زندگی توده زحمتکش مردم ربط دارد و در هر صحبت این روزهای کارگران به این مسایل اشاره میشود ایشان ساکت هستند؟ حتی آنهایی که خودشان را “سرمایه ستیز” میخوانند لام تا کام در این مورد حرفی نمی زنند. در بحثهایشان مدام از مبارزه طبقاتی با لحن بسیار حماسی میگویند و اما در مورد نقشه های شوم طبقه ای که ظاهرا دشمن خونی آن هستند حرفی نمی زنند. اما کافی است که بشنونند مثلا کارگران در کمپین مانند نخریدن ماشین های صفر کیلومتر فعال هستند فورا بیانیه بلند بالای صادر میکنند تا ثابت کنند این در لیست مبارزه طبقاتی نیست! اصلا مربوط به کارگر نیست. کارگر فقط حق دارد در مورد دستمزدش اعتراض کند! فقط با شورای سرمایه ستیزش میتواند حرفی برای گفتن داشته باشد! این روزها به یمن وجود تلگرام ( هر کارگری که وقتی پیدا میکند فورا “مشغول تلگرام بازی” میشود!) کارگران با کامنتهای که برای هم میفرستند بشدت در همه مسایل جامعه چه به شکل طنز یا جدی یا جوک مداخله میکنند یکی از کامنتهای که به وفور بین کارگران رد و بدل میشود فساد و دزدی و غارتگری حکومت است و کمپین نخریدن خودرو یکی از جلوه های اعتراضی به غارت ثروت مردم است که در همین تلگرام شکل گرفت و قوام یافت. اینها همه برای چپ سنتی اصلا جالب نیست. در دنیای ایشان حتما کارگر معترض وقتی معنی میدهد که با قیافه عبوس و جدی در یک جلسه شرکت داشته باشد آنموقع شاید ایشان به کارگر ترفیع درجه بدهند و کارگر آگاه به منافع طبقه خود بخوانند!
کارگر برای کارآفرینان سرمایه منبع تولید سود است و مدام در فکر این هستند چگونه او را ارزان تر بدست آورند وبرای این کارنقشه ها و بسته های گوناگون ارائه میدهند. اما کارگر در نزد چپ سنتی موجودی مفلوک و ناآگاه و فریب خورده که فقط باید دل به حالش سوزاند و هر قدمی که برمیدارد باید مدام به او یادآور شد که این شایسته تو نیست. وجود خودشان را در کارگر درمانده می یابند که قادر نیست قدم از قدم بردارد. چپ سنتی به نقد راه کارهای بورژوازی نمی پردازد چون مسئله اش بر خلاف سرمایه داران و دولت مطبوع شان قدرت سیاسی نیست. در یک سو مدام در تلاش هستند که خودشان را با ثبات و ابدی جلوه دهند و تاکید میکنند آلترناتیوی وجود ندارد. در سوی دیگر قدرت سیاسی از آن بحث های است که ایشان به شدت از آن گریزانند. حاکمیت سوسیالیستی و تولید هم از نظر ایشان در گرو این است که کارگران تا آن حد آگاه شده باشند که خودشان حزب شان را تشکیل دهند. و در روز موعود که هیچکس نمی داند چه زمانی می باشد متحدانه دست به انقلاب کارگری میزنند!
چپ سنتی نمی توانند در مقام منتقد نظریات روزانه سرمایه داری قد علم کند چون به قول محمد مالجو( نظریه پرداز چپ سنتی) “جامعهی ایران درواقع جامعهای است واجد مناسبات طبقاتی سرمایهداری بدون تولید سرمایهدارانه.” با چنین جامعه ای که هیچ چیز طبق تعریف سرجایش نیست معلوم است پرداختن به مباحثی مانند بسته اقتصادی و اقتصاد پساتحریم برای این چپ هیچ جایگاهی ندارد. وقتی کسی مانند مالجو تحت عنوان “پروژه اقتصاد سیاسی دولت یازدهم در بوته نقد” به این مسایل میپردازد متوجه میشویم اساسا حرف ایشان به حرفهای بیگلری تفاوت نمی کند و فقط شکل بیانش متفاوت است.
ایشان وقتی به کارگر میپردازد از یک طبقه شکست خورده یاد میکنند که قدم از قدم نمی تواند بردارد: “در نتیجه، «طبقه»ی كارگر در سطح كنش جمعی در ایران امروز چندان قادر نیست در نقش«طبقه» ظاهر شود و توان طبقاتی ندارد.
البته این پدیدهی «طبقه نبودن» طبقهی كارگر بهنوبه خود پدیدهای عمیقاً طبقاتی است و محصول شكست در كارزاری طبقاتی است كه در آن سوی میدان کارزار البته بورژوازی ایستاده است.” در ادامه ایشان تاکید میکند:” اما همین بورژوازی كه در مواجهه با طبقات مردمی، از جمله طبقهی كارگر، چنین توانمند بوده است، از تحمیل ارادهاش به هستههای پرنفوذ در طبقهی سیاسی حاكم همواره عاجز بوده است ” این بورژوازی کیست؟ همان که اقتصاددانان حکومتی و غیر حکومتی بخش خصوصی و ایرانیان کارآفرین خارج نشین می خوانند.” ضعف بورژوازی در تحمیل ارادهاش به هستههای پرنفوذ طبقهی سیاسی حاكم باعث میشود پدیدهی ضعف شدید تولید سرمایهدارانه در ایران رخ دهد. جامعهی ایران درواقع جامعهای است واجد مناسبات طبقاتی سرمایهداری بدون تولید سرمایه دارانه.”
اگر جامعه ایران واجد مناسبات طبقاتی سرمایه داری است پس تولید در آن سرمایه دارانه است. اگر حاکمیت نمی گذارد همه بخشهای بورژوازی در آن شریک شوند مشکل سیاسی است نه اقتصادی. مشکل این است که اساسا حاکمیت اسلامی سرمایه برای این کار ساخته نشده، و اگر بورژوازی جرات نمی کند دست به ترکیب آن بزند هراس آن از طبقه ای است که طبقه بودن خود را سی وهفت سال پیش با تشکیل شوراها و اعتصابات قدرتمند خود به بورژوازی ثابت کرده است.
چپ سنتی در مقابل “مباحث اقتصادی” ساکت است چون وقتی که به این مباحث میپردازد عملا سخنگوی جناحی دیگر از بورژوازی میشود. چون به این نتیجه رسیده طبقه نمی تواند “در نقش طبقه ظاهر شود” برای همین ترجیح میدهد در مقام مبصر دلسوز کارگران باقی بماند. بهرحال سری که درد نمی کند دستمال نمی بندند! اما گویا مارکس حسابی سرش درد میکرده! برای همین انبوهی از یادداشت از نظرات نظریه پردازان اقتصادی سرمایه داری گرد آورد تا به نقد نظامی برخیزد که منشا همه سیه روزیهای جامعه معاصر است. او نه اقتصاددان بود و نه فیلسوف و نه قصد داشت ” از زاویه نقد هگلی به جامعه سرمایه داری” بپردازد. بلکه مسئله اش تغییر جهان بود. و برای تغییر باید در پی بدست گرفتن قدرت سیاسی بود امری که برای چپ سنتی “طریقت کافری” است.