برنامهی نظامی انقلاب پرولتری
ولادیمیر لنین
مقدمهی شورش: متن پیش روی به قلم رفیق کبیر ولادیمیر ایلیچ لنین رهبر اولین انقلاب و دیکتاتوری پرولتری در حالی بار دیگر توسط گروه ما ویرایش و منتشر میگردد که انواع گرایشات اپورتونیستی از سر و کولِ جنبشها و تلاشهای انقلابی خلقهای تحت ستم ایران بالا رفته و چنانچه رژیم در سرکوب این جنبشها و تلاشهای انقلابی موفق نباشد، این گرایشات اپورتونیستی هستند که آنها را از هستی انقلابی خود ساقط نموده و هرآینه که موجی از قیام و حرکت انقلابی در اقصی نقاط ایران آغازیدن گرفته، آنجا نقطهی خلاقیت انقلابی تودههای تحت ستم جامعه بوده و هر آنجا که تلاش انقلابی تودههای تحت ستم فروکش نموده، در همان نقطه طبقات حاکم با حربههای قهر آمیز این تلاشها را سرکوب کرده و اپورتونیستها با متدهای گوناگون، هرگونه تلاش رادیکال و انقلابیِ تودههای تحت ستم را با کاشتن تخم سکتاریسم و پاسفیسم و رد هرگونه عملِ انقلابیگری تحت عنوان مبارزه با آوانتوریسم، بیافق نمودهاند.
البته لازم بهذکر است که در این میان، اپورتونیسم چپ با پوششی سرخ و با داشتن پرچم “مارکسیسم لنینیسم” و یا “مارکسیسم لنینیسم مائوئیسم” در دست، نه تنها در مسیر انقلاب پرولتری تلاشی به عمل نمیآورند که به شکلی حتی وقیحانه، میراث تاریخیِ انقلابات پرولتری و تودههای تحت ستم ایران و جهان را بهسان جریانات در حاکمیت عقیم ساخته و تاریخ و نظریهی انقلابی اثبات شدهی علم رهایی بخش پرولتاریا و تودههای تحت ستم، یعنی کمونیسم را به شکلی معوج، آنطور که منجر به هیچ انقلابی نگردد، تبلیغ مینمایند.
از جملهی این برخوردها، رد انقلاب و دیکتاتوری پرولتری در قالب احزاب گوناگون “چپ” بوده و این شیوهی برخورد با تاریخ انقلابات پرولتری و نظریهی علمی آن یعنی کمونیسم تا بدان حد است که میتوان آنها را بعضاً نه فقط اپورتونیستی، بلکه وقیحانه دانست. تا آنجا که ما مطلع گشتیم، کمتر رفیقی و به خصوص کمتر رفیق جوانی از جنبش کمونیستی ایران متن پیش روی نوشته شده به قلم رفیق لنین را خوانده و یا حتی از وجود آن خبر دارد، این در حالی است که وصیتنامهی جعلی لنین که بهتوسط دستگاههای آنتیکمونیستیِ امپریالیسم امریکا از جمله روزنامهی نیویورک تایمز منتشر گشته بهتوسط بسیاری از جریانات “مارکسیست” و یا “مارکسیست لنینیست” وسیعاً تبلیغ میگردد.
لازم بهذکر است که منتشر کنندهی این وصیت نامهی جعلی در رسانههای امپریالیستی بهعنوان یکی از چهرههای معروفِ تروتسکیست به نام ماکس ایستمن رخ داد که او نیز در همان اوان روی کار آمدنِ مک کارتی، به کمپ بوژوازی امپریالیستی پیرو مکارتیسم پیوسته و پس از انتشار این وصیت نامهی جعلیِ از قضا مورد پشتیبانی بسیاری از جریانات و افراد چپ ایرانی، تبلیغ بر علیه کمونیسم را آغاز نمود.
اما هدف از بیان چنین مسائلی در واقع تلاش برای نشان دادن عمق فاجعهای است که در بین نیروهای اپوزیسیون به اصطلاح سوسیالیست و انقلابی در حال رخ دادن است، چرا که اپورتونیسم در این میان آنچنان ریشه دوانده که بهسختی میتوان حقیقت را آشکارا دیده و حتی بیان نمود. چرا که از احزاب به اصطلاح سوسیالیستی و انقلابی ایران، حال آنکه بر طبل حزبیت کمونیستی هم میکوبند، اما لنینیسم را با مباحث اصلی لنین در کتابهای “چهباید کرد”، “امپریالیسم به مثابه آخرین مرحلهی سرمایهداری” و “دولت و انقلاب” نفی کرده و تا مغز استخوان در اکونومیسم و رفرمیسم خردهبورژوایی فرو رفته و از روی از آنها هر چیزی را میتوان انتظار داشت، جز رهبری تودهها به سمت برقراری دیکتاتوری پرولتاریا بر علیه سرمایهداری و البته اثبات عدم اعتقاد آنها به چنین اصول پایهای بسیار ساده است، چرا که آنها نه دیگر اعتقادی به دیکتاتوری پرولتاریا داشته و از این امر(اعتقاد و تحقق دیکتاتوری پرولتاریا) به عنوان معیار انقلابی بودن و نبودن، حتی دیگر سخنی هم به میان نمیآورند(در برنامهی حزبی و سازمانی بسیاری نیز دیکتاتوری پرولتاریا جایگاهی ندارد) و بر این اساس و به باور ما چنین جریاناتی نه مارکسیسم لنینیسمشان و نه حتی آن مارکسیسم ارتدوکسشان قابل اتکا و باور است و از این جهت است که ما میگوئیم یگانه نیروی مارکسیست لنینیست، یعنی کسانی که به کنش انقلابی تا سر حد برقراری دیکتاتوری پرولتاریا باور داشته و بدان عمل مینمایند، تنها و تنها نیروهای مارکسیست لنینیست مائوئیست هستند و چیزی جز این اگر کذب هم نباشد، اشتباه است و نیروهای مدعی مارکسیست لنینیست چنانچه نظریهی خود را تا رفیعترین قلهی نظری پرولتاریا یعنی ملم – که توفیق آنرا پراتیک و تاریخ به اثبات رسانده – بسط ندهند، چنانچه بهسان احزاب و سازمانهای اپورتونیست کنونی ضامن سلاح خود را به انواع نیروهای امپریالیستی نفروشند، کاری هم از پیش نخواهند برده و هرچند تلخ اما باید گفت که چنین جریاناتی نیز تبدیل به محافل بازنشستگان خواهند شد، چنانچه بسیاری نیز شدهاند.
اما در خصوص این مقالهی جامع در خصوص چگونگی مبارزه برعلیه اپورتونیسم راست و چپ و نیز ضرورت مبارزهی مسلحانهی مطرح شده به توسط لنین در آندوران و ارتباطاش با وضعیت کنونی اپوزیسیون چپ ذکر تنها دو نقل قول از لنین که بهطور مشخص در برابر انواع گرایشات اپورتونیستی ایرانی قد علم نموده و بر ضرورت مبارزهی مسلحانهی پرولتاریا تاکید ورزیده کافی است:
طبقهی ستمکشى که براى آموختن طرز استعمال اسلحه و بدست آوردن آن نکوشد فقط شايسته آن است که با وى همانند برده رفتار کنند…
شعار ما بايد تسليح پرولتاريا براى پيروزى بر بورژوازى، سلب مالکيت از آن و خلع سلاح آن باشد…
تاکید بر چنین نکاتی آنهم در حالی که جریانات به اصطلاح کارگری ایرانی مترصد یک قیام خود انگیخته تودهای(تو بخوان امپریالیستی) بوده و از انجام وظیفهی انقلابی خود تحت عنوان واقعبین بودن شانه خالی کرده و با بیان اینکه مبارزهی مسلحانه سالها پیش در ایران نقد و رد شده و اما به این نمی پردازند که منتقدین مبارزهی مسلحانه بر علیه حاکمیت تحت عنوان نقد مبارزهی مسلحانه جدا از تودهها تا دوران پیش از انقلاب 57، نه ضعف جدا ماندن آن مبارزات انقلابی و کمونیستی از تودههای مردم و تودهای نشدن مبارزهی مسلحانهی تودهای را نقد کرده که اساساً هرگونه انقلابیگری و رزم انقلابی بر علیه سرمایهداری امپریالیستی و دیگر طبقات حاکم را نفی نموده و آن شیوهی مبارزه انقلابی و قهرآمیز را با ارسال التماسنامه به نهادهای “حقوق بشری” امپریالیستی و سپردن ضامن اسلحهها به نوکران امپریالیسم در منطقه جایگزین نمودهاند و این امر تا بدآنجا پیش رفته که بعضاً در نشستهای دوستانه با امپریالیست ها از جمله نشست با حزب کارگر نروژ به عنوان رهبر سیاسی کنونی ناتو، این عظیمترین ماشین آدمکشی جهان، اعضای این حزب امپریالیستی را رفیق خطاب مینمایند و اینجاست که باید گفت چنین جریاناتی اپورتونیسم را به منتهی درجهی وقاحت خود رساندهاند.
و صد البته که چنین سطح برخورد انحرافی، غیر کمونیستی و غیر انقلابی در جنبشی که سالهاست حتی “امپریالیسم بهمثابه آخرین مرحلهی سرمایهداری” لنین را حتی ورق هم نزده و از لنینیسم دست شسته و کشورهای امپریالیستی را جهان متمدن دموکراتیک خطاب مینماید، امر محالی هم نیست.
واقعیت آن است که این نوشتهی لنین در جنبش کشیده شده به درون گرایش حتی مادون اپورتونیستی آنچنان میتواند عجیب بهنظر آید که اگر مقاله در منتخب آثار لنین درج نشده بود شاید بهسختی میشد بهبسیاری از خوانندگان قبولاند که متن حاضر به قلم رفیق کبیر لنین است و نه صدر مائو که برای اولین بار علم نظامی را تحت عنوان جنگ خلق دراز مدت بهخدمت پیشبرد انقلاب پرولتری تا سرحد برقراری دیکتاتوری پرولتاریا درآورد…
***
برنامهی نظامی انقلاب پرولتری
ولادیمیر ایلیچ لنین
در هلند، اسکانديناوى و سوئيس در ميان سوسيال دمکراتهاى انقلابى، که بر ضد اکاذيب سوسيال شووينيستها راجع به “دفاع از ميهن” در جنگ امپرياليستى فعلى مبارزه ميکنند، نغمههايى بهگوش ميرسد بهنفع اين که مادهی جديدى دربارهی “خلع سلاح” جانشين مادهی قديمى برنامهی حداقل سوسيال دمکراسى درباره “ميليس” يا “تسليح مردم” گردد. روزنامهی انترناسيونال جوانان (Jugend-International) در اطراف اين مسأله باب مباحثه را گشوده و در شمارهی سوم خود سرمقالهاى بهنفع خلع سلاح درج نموده است. متأسفانه ما در تزهاى نوين ر.گريم هم گذشتى نسبت به ايدهی “خلع سلاح” مشاهده مينماييم. در مجلههاى زندگى نوين(Neues Leben) و مبشر(Vorbote) هم باب مباحثه گشوده شده است.
اينک نظرات مدافعين خلع سلاح را از نزديک بررسى نماييم:
١
برهان اساسى عبارت از اين است که خواست خلع سلاح واضحترين، قطعیترين و پيگيرترين مظهر مبارزه بر ضد هر گونه ميليتاريسم و هر گونه جنگ است.
ولى گمراهى اساسى طرفداران خلع سلاح هم در همين برهان است. سوسياليستها، چنانچه از سوسياليست بودن خود دست نکشيده باشند نميتوانند با هر نوع جنگى مخالف باشند.
اولاً سوسياليستها هرگز مخالف جنگهاى انقلابى نبوده و نميتوانند باشند. بورژوازى کشورهاى “معظم” امپرياليستى سراپا جنبه ارتجاعى بهخود گرفته است و جنگى که اکنون اين بورژوازى به آن مشغول است، ما آنرا يک جنگ ارتجاعى، بردهدارى، و جنايتکارانه ميدانيم. ولى در مورد جنگ بر ضد اين بورژوازى قضيه از چه قرار است؛ مثلاً در باب جنگى که ملتهاى تحت ستمِ اين بورژوازى -يعنى ملتهاى وابسته يا مستعمره اين بورژوازى- براى رهايى خود ميکنند چه؟ در تزهاى گروه “انترناسيونال” در بند پنجم چنين ميخوانيم: “در عصر اين امپرياليسمِ لجامگسيخته ديگر وقوع هيچگونه جنگ ملى امکانپذير نيست” – اين نکته مسلماً نادرست است.
تاريخ قرن بيستم، اين قرن “امپرياليسم لجامگسيخته” پُر از جنگهاى مستعمراتى است. ولى آنچه را که ما اروپايىها، ما ستمگران امپرياليستىِ اکثريت ملتهاى جهان با شووينيسم پليد اروپايى ذاتى خود “جنگ مستعمراتى” ميناميم، اغلب همان جنگهاى ملى يا قيامهاى ملى اين ملل ستمکش است. اتفاقاً يکى از مهمترين خصوصيات امپرياليسم اين است که سير تکاملِ سرمايهدارى در عقبماندهترين کشورها را تسريع نموده و به اين طريق بر وسعت دامنهی مبارزه بر ضد ستمگرى ملى ميافزايد و آن را حدت ميدهد. اين يک واقعيت است و از اينجا ناگزير اين نتيجه بهدست ميآيد که امپرياليسم بايد در موارد عديده موجب پيدايش جنگهاى ملى بشود. يونيوس(رزا لوکزامبورگ)[1] که در جزوهی خود از “تزهاى” نامبرده دفاع مينمايد، ميگويد در عصر امپرياليستى هر نوع جنگ ملى بر ضد يکى از دولتهاى معظم سرمايهدارى، بهدخالت دولت ديگرى منجر ميشود که با اولى رقابت ميکند و خود نيز دولت معظم امپرياليستى است و بهاين طريق هر جنگ ملى بهجنگ امپرياليستى مبدل ميگردد. ولى اين برهان هم نادرست است. چنين چيزى ممکن است، ولى نه هميشه. بسيارى از جنگ هاى مستعمراتى در سالهاى ١٩٠٠-١٩١٤ از طريق ديگرى بهوقوع پيوسته است؛ و اصولاً خندهآور است اگر بگوييم مثلاً پس از جنگ فعلى، چنانچه در نتيجهی آن کشورهاى محارب بهکلى از پاى در آيند “ممکن نيست” “هيچ گونه” جنگ ملى، ترقيخواهانه و انقلابى از طرف مثلاً چين بهاتفاق هندوستان، ايران، سيام و غيره بر ضد دول معظم بهوقوع بپيوندد.
نفى هر گونه امکان وقوع جنگهاى ملى در شرايط امپرياليسم، از لحاظ تئورى غلط، از لحاظ تاريخى اشتباهِ آشکار و از لحاظ عملى برابر است با شووينيسم اروپايى؛ ما که متعلق بهملتهايى هستيم که صدها ميليون از افراد اروپا، افريقا، آسيا و غيره در چنگ ستم آنها است، بايد به ملتهاى ستمکش بگوئيم که جنگ آنها بر ضد ملتهاى “ما” “غير ممکن است!”
ثانياً جنگهاى داخلى هم جنگ است. کسى که مبارزه طبقات را قبول دارد نميتواند جنگهاى داخلى را که در هر جامعهی طبقاتى بمثابه ادامه و تکامل و تشديد طبيعى و در موارد مخصوص اجتنابناپذير مبارزهی طبقاتى است قبول نداشته باشد. تمام انقلابهاى کبير مؤيد اين اصلاند. نفى يا فراموش کردن جنگهاى داخلى معنايش دچار شدن به منتها درجهی اپورتونيسم و عدول از انقلاب سوسياليستى است.
ثالثاً سوسياليسم پيروزمند در يک کشور، بههيچ وجه دفعتاً هر جنگى را بهطور کلى از بين نميبرد. برعکس وقوع آن را محتمل ميشمرد. تکامل سرمايهدارى در کشورهاى مختلف بهطور بينهايت ناموزونى انجام ميگيرد. طور ديگرى هم در شرايط توليد کالايى نميتواند باشد. از اينجا يک نتيجه مسلم و قطعى بهدست ميآيد: سوسياليسم نميتواند در آن واحد در تمام کشورها پيروز گردد. سوسياليسم ابتدا در يک يا چند کشور پيروز خواهد شد و بقيه تا مدتى در دروران بورژوازى و يا ماقبل بورژوازى باقى خواهند ماند. اين امر ناچار نهتنها موجب اصطکاک خواهد گرديد، بلکه بورژوازى ساير کشورها را وادار بهکوشش مستقيم براى قلع و قمع پرولتارياى پيروزمند کشور سوسياليستى خواهد نمود. در چنين مواردى جنگ از طرف ما مشروع و عادلانه است. اين جنگ در راه سوسياليسم يعنى در راهرهايى ملتهاى ديگر از قيد بورژوازى است. انگلس که در نامهی مورخه ١٢ سپتامبر سال ١٨٨٢ خود به کائوتسکى، وقوع “جنگهاى تدافعى” سوسياليسم پيروز شده را صريحاً ممکن ميشمارد، کاملاً محق است. منظور او همان دفاع پرولتارياى پيروزمند بر ضد بورژوازى ساير کشورها بود.
جنگ فقط زمانى غير ممکن ميگردد که ما بورژوازى را نه تنها در يک کشور بلکه در تمام کشورها سرنگون سازيم و بهطور قطع بر آن غالب آئيم و از آن سلب مالکيت نمائيم. از نقطه نظر علمى سراپا غلط و کاملاً ضد انقلابى است اگر آنچه را که اتفاقاً از همه مهمتر است يعنى سرکوب مقاومت بورژوازى را – که دشوارترين کارها و در موقع انتقال به سوسياليسم بيش از همه مستلزم مبارزه است – ناديده انگاريم يا روى آن سايه بيافکنيم. راهبان “اجتماعى” و اپورتونيستها هميشه براى خيالبافى دربارهی سوسياليسم مسالمتآميز آتيه آمادهاند؛ ولى فرق آنها با سوسيال دمکراتهاى انقلابى اتفاقاً در همين است که نميخواهند دربارهی مبارزهی شديد طبقاتى و جنگهاى طبقاتى بهمنظور عملى نمودن اين آيندهی درخشان، تفکر و تعمق کنند.
ما نبايد بگذاريم با حرف اغفالمان کنند. مثلاً مفهوم “دفاع از ميهن” براى خيليها نفرت انگيز است، زيرا اپورتونيستهاى علنى و کائوتسکيستها بهکمک آن دروغ، بورژوازى را در جنگ غارتگرانهی فعلى استتار و پردهپوشى مي نمايند؛ اين يک واقعيت است. ولى از اين واقعيت چنين نتيجه نميشود که ما بايد از تفکر دربارهی اهميت شعارهاى سياسى دست بکشيم. “دفاع از ميهن” را در جنگ فعلى فقط و فقط وقتى ميتوان تصديق کرد که جنگ “عادلانه” يعنى مطابق با مصالح پرولتاريا باشد، زيرا هيچ جنگى امکان هجوم را منتفى نميسازد. سفاهت صِرف بود هر آينه “دفاع از ميهن” از طرف ملل ستمکش در جنگ آنها بر ضد دولتهاى بزرگ امپرياليستى يا از طرف پرولتارياى پيروزمند، در جنگ وى بر ضد فلان گاليفه {نام ژنرال فرانسوى. هـ.ت.} نفى ميشد.
از نقطه نظر تئورى کاملاً اشتباه بود هرآينه فراموش ميشد هر جنگى فقط ادامه سياست با وسايل ديگر است؛ جنگ امپرياليستى فعلى ادامهی سياست امپرياليستى دو گروه از کشورهاى بزرگ است و اين سياست معلولِ مجموعه مناسبات عصر امپرياليستى بوده و از آن نيرو ميگيرد. ولى همان عصر ناگزير بايد موجب پيدايش سياست مبارزه بر ضد بورژوازى گردد و به آن نيرو بخشد و بههمين جهت اولاً، قيامها و جنگهاى ملىِ انقلابى و ثانياً جنگها و قيامهاى پرولتاريا بر ضد بورژوازى و ثانيا وحدت هر دو نوع جنگهاى انقلابى و غيره را ممکن و ناگزير سازد.
٢
ملاحظهی کلى زير هم به اين مطلب افزوده ميشود.
طبقهی ستمکشى که براى آموختن طرز استعمال اسلحه و بدست آوردن آن نکوشد فقط شايسته آن است که با وى همانند برده رفتار کنند. زيرا اگر ما به پاسيفيستهاى بورژوا و يا اپورتونيست مبدل نشده باشيم نميتوانيم اين نکته را فراموش نماييم که در جامعه طبقاتى زندگى ميکنيم و جز مبارزه طبقاتى راه خروج ديگرى از آن وجود ندارد و نميتواند داشته باشد. در هر جامعه ی طبقاتى، اعم از اينکه بنايش بر بردگى يا سرواژ باشد و يا، مانند امروز، بر کار مزدى، در هر حال طبقهی ستمگر مسلح است. نه تنها ارتش دائمى فعلى بلکه ميليس فعلى هم – حتى در دمکراتیکترين جمهوريهاى بورژوازى مثل سوئيس – تسليح بورژوازى بر ضد پرولتاريا است. اين حقيقت آنقدر ساده و روشن است که تصور نميرود به مکث در روى آن نيازى باشد. همينقدر کافى است يادآور شويم که چگونه در کشورهاى سرمايهدارى از ارتش بر ضد اعتصاب کنندگان استفاده ميشود.
تسليح بورژوازى بر ضد پرولتاريا يکى از بزرگترين، اساسىترين و مهمترين واقعيات جامعه معاصر سرمايهدارى است. آنوقت در مقابل يک چنين واقعيتى به سوسيال دمکراتهاى انقلابى پيشنهاد ميشود “خواست” “خلع سلاح” را مطرح نمايند! اين کاملاً برابر است با عدول کامل از نقطه نظر مبارزه ی طبقاتى و دست کشيدن از هر انديشهی انقلابى. شعار ما بايد تسليح پرولتاريا براى پيروزى بر بورژوازى، سلب مالکيت از آن و خلع سلاح آن باشد. اين يگانه تاکتيک ممکن طبقهی انقلابى و تاکتيکى است که از تکامل عينى ميليتاريسم سرمايهدارى ناشى شده و معلول اين تکامل است. پرولتاريا فقط پس از آنکه بورژوازى را خلع سلاح نمود، ميتواند، بدون خيانت به وظيفه تاريخى-جهانىِ خود، اصولاً هر نوع سلاحى را دور اندازد و شکى نيست که پرولتاريا همين کار را هم خواهد کرد ولى – فقط آنوقت و بههيچ وجه نه زودتر از آن.
اگر جنگ کنونى در بين سوسياليستهاى مسيحى مرتجع و خرده بورژواهاى نُدبه و زارى کن فقط دهشت و هراس و فقط انزجار از هر نوع استعمال اسلحه، خونريزى، مرگ و غيره توليد ميکند، ما در مقابل آن بايد بگوييم جامعه سرمايهدارى هميشه دهشت بىپايان بوده و هست. لذا اگر اين ارتجاعىترين جنگها، پايان دهشتبارى براى اين جامعه تهيه ميبيند دليلى نيست که نوميد شويم؛ و حال آنکه بهميان کشيدن “خواست” خلع سلاح – يا بهعبارت صحيحتر آرزوى خلع سلاح – در يک چنين موقعى که نيروهاى خود بورژوازى در برابر چشم همه موجبات را براى يگانه جنگ مشروع و انقلابى يعنى جنگ داخلى بر ضد بورژوازى امپرياليستى فراهم مينمايند – از لحاظ معناى واقعى خود، چيزى نيست جز مظهر يأس و نوميدى.
هر کس بگويد اين يک تئورى دور از زندگى است، ما دو واقعيت تاريخى-جهانى را به او يادآور خواهيم شد: نقش تراستها و کار زنان در کارخانهها از يک طرف و کمون سال ١٨٧١ و قيام دسامبر ١٩٠٥ در روسيه از طرف ديگر.
کار بورژوازى عبارت است از بسط و توسعه تراستها، کشاندن کودکان و زنان به کارخانهها، شکنجه و عذاب آنان در آنجا، فاسد نمودن آنان و محکوم کردنشان به منتهاى فقر و نياز. ما “خواهان چنين بسط و توسعهاى نيستيم و از آن “پشتيبانى” نکرده بلکه عليه آن مبارزه ميکنيم. ولى چگونه مبارزه ميکنيم؟ ما ميدانيم تراستها و کار زنان در کارخانهها پديدههايى مترقى هستند. ما نميخواهيم بهعقب يعنى بهسوى صنايع دستى و سرمايهدارى ماقبل انحصارى و به دورانى که زنان بهکار خانگى مشغول بودند باز گرديم. از طريق تراستها و غيره به پيش و از آن نيز پا فراتر نهاده بهسوى سوسياليسم!
اين استدلال، با تغييرات لازمه، در مورد نظامى کردن فعلى مردم هم صدق ميکند. امروز بورژوازى امپرياليست نه تنها کليه مردم بلکه جوانان را هم نظامى ميکند. فردا شايد بهنظامى کردن زنان هم اقدام نمايد. ما بايد در اين باره بگوئيم: چه بهتر! هر چه سريعتر بهپيش! هر قدر اين عمل سريعتر باشد به همان نسبت هم قيام مسلحانه بر ضد سرمايهدارى نزديکتر ميشود. اگر سوسيال دمکراتها نمونهی کمون را فراموش نکرده باشند، چگونه ميتوانند از نظامى کردن جوانان و غيره ترس بهخود راه دهند؟ اين يک “تئورى دور از زندگى” نيست، اين آرزو نيست، بلکه واقعيت است؛ و حقيقتاً خيلى بد بود اگر سوسيال دمکراتها، عليرغم کليهی واقعيات اقتصادى و سياسى، در اين مورد بهخود شک و ترديد راه ميدادند که عصر امپرياليستى و جنگهاى امپرياليستى ناگزير بايد به تکرار اين واقعيات منجر گردد.
يکى از بورژواهاى ناظر جريانات کمون در ماه مه سال ١٨٧١ در يکى از روزنامههاى انگليسى چنين نوشته بود: “اگر ملت فرانسه فقط از زنان تشکيل ميشد چهملت دهشتناکى از کار در ميآمد!”… زنان و کودکان از سيزده سال بهبالا در موقع کمون دوشبهدوش مردان ميجنگيدند. در نبردهاى آتيه براى سرنگون ساختن بورژوازى نيز جز اين نخواهد بود و هنگامى که بورژوازى خوب مسلح شده، کارگرانِ بد مسلح شده يا بىسلاح را مورد شليک قرار خواهد داد، زنان پرولتر دستروىدستنگذاشته و مانند سال ١٨٧١ دست بهسلاح خواهند برد و از ملتهاى مرعوب فعلى – يا بهعبارت صحيحتر از جنبش کارگرى فعلى که اپورتونيستها – بيش از دولت – سازمان آن را مختل ساختهاند – بدون شک، دير يا زود ولى مطلقاً بدون شک، اتحاد بينالمللى پرولتاريايى انقلابى “ملتهاى دهشتناک” بهوجود خواهد آمد.
امروز نظامى کردن در تمام شئون زندگى اجتماعى رخنه ميکند. امپرياليسم عبارت است از مبارزهی شديد دولتهاى بزرگ براى تقسيم و تجديد تقسيم جهان و به همين جهت هم ناگزير بايد در کليهی کشورها خواه بيطرف و خواه کوچک بهطور روزافزونى نظامى کردن را تشديد نمايد. ولى زنان پرولتر در مقابل اين عمل چهخواهند کرد؟ آيا فقط بههر جنگى و هر چيزى که بهجنگ مربوط است لعنت خواهند فرستاد و فقط خلع سلاح را مطالبه خواهند کرد؟
زنان طبقهی ستمکش که طبقهی واقعاً انقلابى است هرگز بهچنين نقش ننگينى تن نخواهند داد. آنها بهفرزندان خود خواهند گفت: “تو بزودى بزرگ ميشوى. به تو اسلحه خواهند داد. بگير و عمليات نظامى را بهخوبى بيآموز. اين علم براى پرولتاريا ضرورى است، اما نه براى آنکه نظير جنگ کنونى و طبق نصايحى که خائنين سوسياليسم به تو ميکنند آن را بر ضد برادران خود يعنى کارگران ساير کشورها بهکار بَرى بلکه براى آنکه بر ضد بورژوازى کشور خود مبارزه کنى و به استثمار و فقر و جنگ، نه از طريق تمايلات حسنه، بلکه از طريق پيروزى بر بورژوازى و خلع سلاح آن، خاتمه دهى”.
اگر از اجراى يک چنين تبليغات و بهويژه يک چنين تبليغاتى در مورد جنگ فعلى، امتناع گردد، در اينصورت بهتر است کلماتى پُرآبوتاب دربارهی سوسيال دمکراسى انقلابى بينالمللى و انقلاب سوسياليستى و جنگ بر ضد جنگ بههيچ وجه بر زبان رانده نشود.
٣
هواداران خلع سلاح با مادهی “تسليح مردم” در برنامه مخالفاند، زيرا بنا بهادعاى آنها گويا خواست اخير با سهولت بيشترى راه را براى گذشت نسبت به اپورتونيسم هموار ميکند. ما فوقاً مهمترين نکات يعنى رابطهی خلع سلاح با مبارزهی طبقاتى و انقلاب اجتماعى را مورد بررسى قرار داديم. حال موضوع رابطه ميان خلع سلاح و اپورتونيسم را مورد بررسى قرار ميدهيم. يکى از مهمترين دلايل غير قابل پذيرش بودن اين خواست، همانا اين است که خواست مزبور و توهمّات ناشى از آن ناگزير موجب ضعف و ناتوانى مبارزهی ما با اپورتونيسم ميشود.
شکى نيست اين مبارزه مهمترين مسألهی روز انترناسيونال است. اگر مبارزه عليه امپرياليسم، بهطور لاينفکى با مبارزه عليه اپورتونيسم توأم نباشد، جز عبارتپردازى پوچ يا فريب چيز ديگرى نخواهد بود. يکى از نقائص عمده زيمروالد و کينتال[2] و يکى از دلايل اساسى ورشکستگى احتمالى اين نطفههاى انترناسيونال سوم همانا اين است که مسألهی مبارزه با اپورتونيسم، بهطور علنى حتى مطرح هم نشد تا چه رسد بهحل آن از لحاظ لزوم گسيختگى پيوند با اپورتونيسم. اپورتونيسم – موقتاً – در درون جنبش کارگرى اروپا پيروز شده است. در بزرگترين کشورها همهجا اپورتونيسم دو سايه روشن عمده بهخود گرفته است: يکى سوسيال-امپرياليسم بىپرده و وقيح و به همين جهت کمتر خطرناک که نمايندگان آن عبارتاند از حضرات پلخانفها، شيدمانها، لژينها، آلبر توماها وسامباها، واندرولدها، هايدمانها، هندرسونها و الخ. و ديگرى اپورتونيسم پوشيده يعنى کائوتسکيستى: کائوتسکى، هاآزه و “گروه سوسيال دمکرات کار” در آلمان[3] لونگه، پرسمان، مايراس و سايرين در فرانسه؛ رمزى مکدونالد و ساير پيشوايان “حزب مستقل کارگر” در انگلستان؛ مارتف، چخيدزه و سايرين در روسيه؛ تروس و ساير رفرميستهاى بهاصطلاح چپ در ايتاليا.
اپورتونيسم بىپرده، با انقلاب، جنبشها، و انفجارهاى انقلابى آغاز شونده آشکارا و صريح مخالف و با دولت ها بهشکلهاى مختلف، از شرکت در کابينه گرفته تا شرکت در کميتههاى صنايع جنگى[4] (در روسيه) در اتحاد مستقيم است. اپورتونيستهاى پوشيده، يعنى کائوتسکيستها، براى جنبش کارگرى بس مضرّتر و خطرناکتر هستند، زيرا دفاع خود را از اتحاد با اولىها در زيرِ جملات ظاهر فريب و ظاهراً “مارکسيستى” و پاسيفيستى پنهان مينمايند. عليه اين دو شکلِ اپورتونيسمِ حکمفرماى کنونى بايد در کليهی عرصههاى سياست پرولتاريايى يعنى در پارلمان، اتحاديههاى صنفى، اعتصابها، در مسائل مربوط بهجنگ و غيره مبارزه شود. خصوصيت عمدهاى که اين دو شکل اپورتونيسم حکمفرما را متمايز ميسازد اين است که مسأله مشخص رابطه ی جنگ فعلى با انقلاب و ساير مسائل مشخص انقلاب مسکوت گذارده و پردهپوشى ميشود و يا با کنايه و اشاره به قدغن پليسى مورد تفسير قرار مي گيرد. و اين عمل هم عليرغم تذکرات بي شمارى است که قبل از جنگ خواه مِن غير رسم و خواه در مانيفست بال بهطور رسمى در مورد رابطهی اين جنگ قريبالوقوع با انقلاب پرولتاريايى داده شده بود. نقص عمدهی خواست خلع سلاح هم اين است که در اينجا کليهی مسائل مشخص انقلاب ناديده انگاشته ميشود. شايد هواداران خلع سلاح طرفدار يک نوع کاملاً جديد انقلاب يعنى انقلاب بیسلاح هستند؟
بارى ما بههيچ وجه مخالف مبارزه براى رفرم نيستيم. ما نميخواهيم اين امکان اسفانگيز را ناديده بگيريم که در بدترين شرايط يعنى چنانچه با وجود انفجارهاى کثير ناشى از خشم و عدم رضايت تودهها و عليرغم تمام مساعىِ ما، از جنگ کنونى، انقلاب پديد نيايد – بشريت به دومين جنگ امپرياليستى دچار خواهد شد. ما طرفدار برنامهی رفرمى هستيم که آنهم عليه اپورتونيستها متوجه باشد. اپورتونيستها خيلى شاد مي شدند اگر ما مبارزه در راه رفرم را تنها بهآنان واگذار مي کرديم و خود در ماوراء ابرهاى مرتفع يک “خلع سلاح” مبهم مفقود ميشديم و با فرار از يک واقعيت اسفانگيز خود را نجات ميداديم. “خلع سلاح” به هيچ وجه مبارزه بر ضد يک واقعيت نامطلوب نبوده بلکه فرار از آن است.
آنچه ما در چنين برنامهاى خواهيم گفت تقريباً به اين قرار است: “شعار دفاع از ميهن و تصديق آن در جنگ امپرياليستى سالهاى ١٩١٤-١٩١٦ چيزى نيست جز فاسد ساختن جنبش کارگرى با اکاذيب بورژوازى”. دادن يک چنين پاسخ مشخصى به پرسشهاى مشخص، از نقطهنظر تئورى صحيحتر از خواست خلع سلاح و امتناع از “هر نوع” دفاع از ميهن و براى پرولتاريا بسى مفيدتر و براى اپورتونيستها تحمل ناپذيرتر است؛ و ما ميتوانستيم اين نکته را هم اضافه کنيم که: “بورژوازى کليه کشورهاى بزرگ امپرياليستى، اعم از انگلستان، فرانسه، آلمان، اتريش، روسيه، ايتاليا، ژاپن و ايالات متحدهی امريکا، بهقدرى جنبهی ارتجاعى بهخود گرفته و بهقدرى براى احراز سلطه بر جهان بهتلاش افتاده است که هر گونه جنگى از طرف بورژوازى اين کشورها فقط ميتواند جنگى ارتجاعى باشد. پرولتاريا نهتنها بايد با هر نوع جنگى از اين قبيل ضديت ورزد، بلکه بايد خواستار شکست دولتِ “خود” در چنين جنگهايى باشد و چنانچه قيام بهمنظور جلوگيرى از جنگ بهموفقيت نيانجامد، از اين شکست براى قيام انقلابى استفاده نماید.”
در مورد مسألهس ميليس ما بايد اينطور بگوييم: ما با ميليس بورژوازى موافق نيستيم و فقط طرفدار ميليس پرولتاريايى هستيم. بنابراين نه فقط براى ارتش دائمى بلکه براى ميليس بورژوازى هم حتى در کشورهايى مثل ايالات متحدهی امريکا يا سوئيس، نروژ و غيره نبايد “يک پول و يک فرد” مصرف شود. بهخصوص که ما ميبينيم در آزادترين کشورهاى جمهورى هم (مثلاً سوئيس) ميليس روزبهروز و بهويژه در سال ١٩٠٧ و ١٩١١ بيشتر جنبهی پروسى بهخود گرفته، و نيز ميبنيم که روزبهروز از آن براى بسيج نيرو بر ضد اعتصاب کنندگان بيشتر استفاده شده است. ما ميتوانيم طلب کنيم: افسران از طرف مردم انتخاب شوند، هر گونه دادگاه نظامى منحل گردد، حقوق کارگران خارجى و بومى برابر باشد (اين ماده بهويژه براى آن کشورهاى امپرياليستى حائز اهميت است که نظير سوئيس بهتعداد روزافزون و با بيشرمى هر چه بيشترى کارگران خارجى را استثمار و آنها را از کليه حقوق محروم مينمايند)، سپس: فرضاً، هر صد نفر از اهالى يک کشور معيّن حق داشته باشند براى فراگرفتن عمليات نظامى اتحاديههاى آزاد تشکيل دهند و مربيان خود را آزادانه انتخاب نمايند و حقوق اين مربيان از بودجهی دولتى پرداخت شود و غيره. فقط با وجود چنين شرايطى است که پرولتاريا ميتواند فن جنگ را حقيقتاً براى خود و نه براى بردهداران خود بيآموزد و مصالح پرولتاريا بدون شک چنين تعليماتى را ايجاب ميکند. انقلاب روس نشان داد هر موفقيت جنبش انقلابى ولو موفقيت جزئى آن – مثلاً تصرف يک شهر، يک کوى صنعتى و يا قسمتی از ارتش – ناگزير پرولتارياى فاتح را مجبور خواهد کرد بهويژه يک چنين برنامهاى را اجرا کند.
بالاخره بديهى است که تنها با برنامه نميتوان عليه اپورتونيسم مبارزه کرد، بلکه بايد بدون انحراف نظارت نمود تا برنامهها واقعاً بهموقعِ اجرا گذاشته شود. بزرگترين اشتباه شوم انترناسيونال ورشکستهی دوم اين بود که گفتارش با کردارش مطابقت نداشت و در آن عادت به سالوسى و عبارتپردازىهاى بيشرمانهی انقلابى نشو و نما مييافت(روش فعلى کائوتسکى و همکارانش را نسبت به مانيفست بال در نظر بگيريد). خلع سلاح بهمثابه يک ايدهی اجتماعى – يعنى ايدهاى که زاييده محيط معيّن اجتماعى است و در محيط اجتماعى معيّنى ميتواند مؤثر واقع شود و البته بهصورت يک هوس شخصى باقى نخواهد ماند – ظاهراً زاييده شرايط “آرام” مخصوصى است که استثنائاً در زندگى برخى از کشورهاى کوچک وجود داشته است. اين کشورها مدتى بس طولانى از سر راه جهانى جنگهاى خونين برکنار بوده و اميدوارند بههمين منوال نيز برکنار بمانند. براى حصول اطمينان بهاين موضوع کافى است مثلاً کمى در استدلال هواداران نروژى خلع سلاح تعمق شود، آنها ميگويند: “ما کشور کوچکى بيش نيستيم، ارتش ما کوچک است و در مقابل کشورهاى بزرگ هيچ کارى از دستمان ساخته نيست” (و به اين جهت در مورد جلب اجبارى به اتحاد امپرياليستى با هر يک از گروههاى کشورهاى بزرگ هم ناتوانيم)…”ما ميخواهيم در گوشهی دور افتادهی خود آسوده زيسته و سياست کنارهجويى خود را ادامه دهيم و بهاين جهت طلب ميکنيم تا خلع سلاح عملى گردد و دادگاههاى حَکَميَت حتماً تشکيل شود و بيطرفى دائمى ما محفوظ بماند و غيره” (“دائمى” – لابد نظير بيطرفى بلژيک؟).
کوشش مذبوحانهی کشورهاى کوچک براى برکنار ماندن، تمايل خرده بورژوايى براى حتىالامکان دور بودن از نبردهاى عظيم تاريخ جهانى، استفاده از وضعيت نسبتاً انحصارى خود براى باقيماندن در يک وضعيت مطلقاً پاسيفيست – اين است آن شرايط عينى اجتماعى که ميتواند تا حدود معيّنى موفقيت ايدهی خلع سلاح و اشاعهی آن را در برخى از کشورهاى کوچک تأمين کند. بديهى است اين تمايل، يک تمايل ارتجاعى و تماماً مبتنى بر اوهام است زيرا امپرياليسم به هر نحوى شده کشورهاى کوچک را به گرداب اقتصاد و سياست جهانى خواهد کشاند.
مثلاً شرايط عينى امپرياليستى سوئيس موجب پيدايش دو خط مشى در جنبش کارگرى اين کشور شده است: اپورتونيستها، که با بورژوازى متحد شدهاند ميکوشند از سوئيس يک فدراسيون جمهورى دمکراتيک انحصارى تشکيل بدهند تا بهاين طريق از توريستهاى بورژوازى امپرياليستى تحصيل سود نمايند و از اين موقعيت انحصارى “آرام و بى سر و صدا” حتىالمقدور با مزاياى بيشتر و آرامش بيشترى استفاده کنند.
سوسيال دمکراتهاى واقعى سوئيس ميکوشند از آزادى نسبى سوئيس و موقعيت “بينالمللى” آن براى کمک بهپيروزى اتحاد بههم فشردهی عناصر انقلابى احزاب کارگرى اروپا استفاده کنند. سوئيس از قضا به زبان “خصوصى خود” صحبت نکرده بلکه به سه زبان جهانى و آنهم بهزبانهاى کشورهاى محارب همسايهی خود صحبت ميکند.
اگر ٢٠ هزار عضو حزب سوئيس هر يک ٢ سانتيم در هفته بهعنوان “ماليات فوقالعادهی جنگى” ميپرداختند، ساليانه ما ٢٠ هزار فرانک دريافت ميداشتيم و اين مبلغ بيش از حد – کافى بود براى اينکه با وجود ممانعت ستادهاى ارتش، تمام حقايق مربوط بهخشم و غضبى که هم اکنون در بين کارگران آغاز شده است و نيز حقايق مربوط به اخوّت بين آنها در سنگرها و اميدوارىهاى آنان به استفادهی انقلابى از اسلحه بر ضد بورژوازى امپرياليستى کشورهاى “خودى” و غيره متناوباً به هر سه زبان چاپ و در بين کارگران و سربازان کشورهاى محارب پخش شود.
اينها هيچيک تازگى ندارد. اين درست همان کارى است که بهترين روزنامهها از قبيل Berner Tagwacht، Volksrecht،La Sentinelle انجام ميدهند، ولى متأسفانه بهميزان غير کافى، فقط از راه يک چنين فعاليتى است که قرار درخشان کنگرهی حزبى آرائو[5] ميتواند بهچيزى عاليتر از يک قرار صرفاً درخشان تبديل شود.
مسألهاى که اکنون مورد توجه ما میباشد اين است که آيا خواست خلع سلاح با خط مشى انقلابى موجوده در بين سوسيال دمکراتهاى سوئيس مطابقت دارد يا نه؟ “خلع سلاح” از نظر عينى – برنامهی کاملاً ملى و اختصاصاً ملىِ کشورهاى کوچک بوده و به هيچ وجه برنامهی بينالمللى سوسيال دمکراسى انقلابى بينالمللى نيست.
در سپتامبر ١٩١٦ به رشته تحرير در آمد. نخستين بار در سپتامبر و اکتبر سال ١٩١٧ به زبان آلمان در شمارههاى ٩ و ١٠ روزنامه “انترناسيونال جوانان با امضاى لنين بچاپ رسيد.
به زبان روسى نخستين بار در سال ١٩٢٩ در جلد ١٩ چاپهاى دوم و سوم کليات آثار لنين بطبع رسيد.
بازنويسى براى انتشار در اينترنت “آرشيو عمومى لنين”، اکتبر ٢٠٠٧ – از روى منتخب يکجلدى آثار لنين صفحات ٤٤١ تا ٤٤٥.
توضيحات هيأت تحريريه
1. يونيوس – نام مستعار روزا لوکزامبورگ.
2. منظور کنفرانسهاى سوسياليستى بينالمللى انترناسيوناليستها است که در زيمروالد و کينتال (در سوئيس) انعقاد يافت.
نخستين کنفرانس سوسياليستى از ٥ تا ٨ سپتامبر سال ١٩١٥ در زيمروالد تشکيل گرديد. در اين کنفرانس بين انترناسيوناليستهاى انقلابى به رهبرى لنين و اکثريت طرفداران کائوتسکى مبارزه در گرفت. لنين از انترناسيوناليستهاى چپ، گروه زيمروالد را تشکيل داد که در آن فقط حزب بلشويک بود که از يگانه خط مشى صحيح و پيگير انترناسيوناليستى بر ضد جنگ پيروى ميکرد.
کنفرانس بيانيهاى تصويب کرد که در آن جنگ جهانى جنگ امپرياليستى شناخته شده بود؛ کنفرانس روش “سوسياليستها” را که بر له اعتبارات جنگى رأى داده و در حکومت بورژوازى شرکت کرده بودند مورد تقبيح قرار داد و کارگران اروپا را به مبارزه بر ضد جنگ و در راه صلح بدون الحاقطلبى و غرامت دعوت کرد.
کنفرانس قطعنامهاى هم درباره همبستگى با آسيبديدگان از جنگ تصويب نمود و کميسيون سوسياليستى بينالمللى (I.S.K) را انتخاب کرد.
دومين کنفرانس بينالمللى سوسياليستى از ٢٤ تا ٣٠ آوريل سال ١٩١٦ در کينتال بر پا بود در اين کنفرانس جناح جپ کنفرانس زيمروالد متحدتر و قويتر بود. لنين موفق شد قطعنامهاى را به تصويب رسانَد که در آن سوسيال پاسيفيسم و فعاليت اپورتونيستى دفتر بينالمللى سوسياليستى مورد انتقاد قرار گرفته بود. بيانيه و قطعنامههايى که در کينتال بهتصويب رسيد، در رشد جنبش بينالمللى بر ضد جنگ، گامى بهپيش بود.
کنفرانسهاى زيمروالد و کينتال بهمجزا شدن عناصر انترناسيوناليست و متحد شدن آنان کمک کردند ولى اين کنفرانسها داراى خط مشى انترناسيوناليسم پيگير نبودند و تزهاى اساسى سياست بلشويکها، يعنى تبديل جنگ امپرياليستى بهجنگ داخلى و کوشش براى شکست دول امپرياليستىِ خودى و تشکيل انترناسيونال سوم را نپذيرفتند.
3. گروه سوسيال دمکراتِ “اتحاد کار” (Arbeitsgemeinschft) سازمان مرکزيون آلمان که در مارس ١٩١٦ توسط نمايندگان رايشتاک که از فراکسيون سوسيال دمکرات در رايشتاک جدا شده بودند، تشکيل گرديد. اين گروه هستهی اصلى حزب مستقل سوسيال دمکرات مرکزيون آلمان بود که در سال ١٩١٧ تشکيل شد. اين حزب سوسيال شووينيستهاى آشکار را تبرئه ميکرد و از حفظ وحدت با آنان دم مي زد.
4. “کميتههاى صنايع جنگى” – اين کميتهها در سال ١٩١٥ در روسيه از طرف بورژوازى بزرگ امپرياليستى تشکيل گرديد. بورژوازى براى تحت نفوذ در آوردن کارگران و برانگيختن روحيهی دفاعطلبى در آنان بهفکر افتاد سازمانى از “گروههاى کارگری” در کنار اين کميتهها تشکيل دهد. منافع بورژوازى ايجاب ميکرد تا نمايندگان کارگران را در اين گروهها جلب نمايد تا در بين کارگران براى بالابردن بازدهِ کار در کارخانههاى نظامى به تبليغ بپردازند. منشويکها در اين فعاليت بهاصطلاح ميهنپرستانه که بورژوازى بدان دست زده بود، شرکت جدى داشتند. بلشويکها فعاليت اين کميتهها را تحريم نمودند و با پشتيبانىِ اکثريت کارگران با موفقيت اين تحريم را عملى نمودند.
5. منظور کنگرهی حزب سوسيال دمکرات سوئيس است که در ٢٠-٢١ نوامبر سال ١٩١٥ در آرائو بر پا گرديد. مهمترين مسألهی دستور روزِ کنگره مسأله ی مربوط به روش سوسيال دمکراسى سوئيس در مورد اتحاد انترناسيوناليستهاى زيمروالد بود. در پيرامون اين مسأله بين سه جريان در حزب سوسيال دمکرات سوئيس مبارزه در گرفت: ١. ضد زيمروالديستها (هريليخ و پفلوهر و ديگران)، ٢. طرفداران جناح راست زيمروالد (گريم و ديگران) و ٣. طرفداران جناح چپ زيمروالد (پلاتتن و ديگران).
ر.گريم قطعنامهاى به کنگره داد که در آن بهحزب سوسيال دمکرات سوئيس پيشنهاد ميشد بهاتحاد زيمروالد بپيوندد و صحت خط مشى سياسى زيمروالديستهاى دست راست را تصديق کند. سوسيال دمکراتهاى دستِ چپ سوئيس در قعطنامهی گريم اصلاحى وارد کردند. در اين اصلاحيه پيشنهاد شده بود که لزوم بسطِ مبارزهی انقلابى تودهاى بر ضد جنگ تصديق گردد و نيز گفته ميشد که فقط انقلاب پيروزمند پرولتاريا قادر است بهجنگ امپرياليستى پايان بخشد. این کنگره با اکثريت آراء، اصلاحيهی سوسيال دمکرات هاى دست چپ را قبول کرد.
لینک منبع در سایت گروه مائوئیستی شورش:
http://www.shouresh-iran.com/2015/08/blog-post_19.html