در حاشیه برنامه ساواک در بی بی سی
آنچه که گفته نشد
سیاوش دانشور
برنامه پرگار بی بی سی در دو هفته متوالی میزگردی راجع به ساواک، سازمان امنیت و اطلاعات کشور، در رژیم پهلوی داشت. میهمانان این برنامه احمد فراستی از مسئولین عملیاتی اداره سوم ساواک، عرفان قانعی فرد با عنوان “مورخ”، سعید شاهسوندی و مصطفی مدنی از زندانیان سیاسی در رژیم پهلوی و رژیم جمهوری اسلامی بودند.
بی بی سی فرصتی فراهم کرد تا قُبح شکنجه گر بودن بشکند و “مهمان ویژه” برنامه احمد فراستی از مسئولین عملیاتی اداره سوم ساواک بروشنی از تریبون بی بی سی از اعمال جنایتکارانه ساواک دفاع کرد و طلبکار هم شد. نفس اینکه رسانه ای که هزینه اش از جیب مالیات دهندگان تامین میشود، آشکارا به آمرین شکنجه و قتل و ترور مخالفین سیاسی تریبون بدهد تا از اعمالشان دفاع کنند، بیانگر پسرفت شدید معیارهای ژورنالیسم امروز است. از حق که نگذریم، حلقه مشترک سیاست بی بی سی و ساواک رژیم سلطنتی و وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی آنتی کمونیسم است. برای ساواک مقابله قانونی با کمونیسم فلسفه وجودی و تعریف آنست. برای جمهوری اسلامی مقابله با و سرکوب خونین کارگر و کمونیسم آن نقطه قدرت و شاخصی است که اساسا به جریان اسلامی خمینی – بازرگان در انقلاب چپگرایانه ۵۷ ایران و در متن جهان دو قطبی دوران جنگ سرد، شانس و امکان پرت شدن بقدرت را میدهد. بی بی سی در دوره رژیم سلطنتی طرفدار و حامی رژیم شاه بود و تا کنفرانس گوادلوپ که نتیجه آن حمایت دولتهای غربی از خمینی شد، پشت جریان اسلامی نرفت. اما از آن تاریخ، بی بی سی در تحمیل جریان خمینی به مردم ایران نقش مهمی ایفا کرد و بعد از سر کار آوردن جریان اسلامی توسط دول غربی در ایران، یک سیاست ثابت بی بی سی حمایت از جمهوری اسلامی و مشخص تر از جریانات پرو غربی در حکومت ایران بوده است. بی بی سی صبح تا شب علیه سرنگونی و انقلابیگری و علیه “خشونت مردم” سخن میگوید و بویژه بخش فارسی آن در قُرق اصلاح طلبان حکومتی و امثال مهاجرانی و گنجی و عوامل “دگراندیش” جمهوری اسلامی است. از طیفهای مقابل هم، عمدتا و اساسا، گاهی کسانی حضور می یابند که با سجده به آستان دمکراسی گذشته خود را نفی میکنند و نهایتا به این نتیجه میرسند که “اگر بتوانیم با هم حرف بزنیم دیگر نیازی به تقابل نداریم”! کار بی بی سی اینست که سیاست “دیالوگ” حاکم و محکوم را تبلیغ و جاری کند.
به هر حال این دوران حاکمیت توحش دمکراسی و اسلام و جولان دادن روشنفکران ترمز بریده پست مدرن است و باید جا را برای هر پدیده محیرالعقول و ضد انسانی باز گذاشت. آقای عرفان قانعی فرد که عنوان “مورخ” را هم یدک میکشید و با شکنجه گران ساواک از جمله پرویز ثابتی گفتگو داشته است، برخلاف ادعایش حتی نمیتوانست ظاهر “بیطرف” را حفظ کند و بیشتر بعنوان کوبل فراستی و توجیه گر اقدامات ساواک در مقابل “تروریسم” و “خرابکاری” و “ترقه بازی” نیروهای اپوزیسیون رژیم سلطنتی سخن میگفت. جانبداری وی از کشف “عملیاتهای خرابکاری” توسط ساواک و ادبیات متمایزش در قبال دو سوی دعوا، توی دل هر ناسیونالیست افراطی و حامی رژیم سلطنتی قند آب میکرد و یاران “شاد روان” های ساواکی را مشعوف میساخت. آقای قانعی فرد نمونه تیپیک کسانی است که تاریخ را به روایت شکست خوردگان مینویسند که در آن عنصر نُدبه و عزا قرار است مسمومیت و دروغین بودن آنرا بپوشاند. اما آقایان سعید شاهسوندی و مصطفی مدنی، اگرچه متفاوت حرف زدند، اما آنچه را که باید میگفتند نگفتند. بویژه در پایان برنامه به آنجا رسیدند که هدف برنامه بی بی سی بود. یعنی همان “توافق” ساواک و نیروهای امنیتی و سرکوبگر با نیروهای اپوزیسیون برای دیالوگ و گفتگو. هر سو مدعی بود که طرف مقابل “فرصت” گفتگو در “شرایط دمکراتیک” نداد و در این میان بی بی سی که فرصت فراهم کرده بود به آموزگار “تمرین دمکراسی و دیالوگ” تبدیل شد. مسئله ای که البته نه به تاریخ و مرور دیروز مربوط است و نه به جستجوی حقیقت تاریخی بلکه از دریچه دیروز اهداف مشخصی را در سیاست امروز دنبال میکند.
آنچه که گفته نشد!
من این را می پذیرم که افراد و جریانات حق دارند که دیدگاه و خط مشی عوض کنند، به دیروزشان نقد کنند و فردا و آینده را در مسیر دیگری جستجو کنند. بحث برسر نقد آقایان شاهسوندی و مدنی به مشی چریک شهری و جنگ مسلحانه و یا دفاع از آن نیست. اولا توضیح تحولات سیاسی و اجتماعی ایران در دوره پهلوی با “تقابل مسلحانه فدائی و مجاهد با ساواک و رژیم شاه” و یا نقد این خط مشی مبارزاتی، نگرشی بسیار محدود از روند تحولات سیاسی ایران است که به انقلاب ۵۷ منتهی شد. ثانیا بحث بسیار فراتر از تغییرات فکری و سیاسی در این و یا آن سازمان سیاسی و عناصر دست اندرکار آنست. بویژه بحث ابدا این نیست و نمیتواند این باشد که “چون فرصت گفتگو نبود پس تقابل توجیه داشت”! بحث برسر اینست که اعتراض و قیام و دست بردن به اسلحه علیه حکومتی که رسما و قانونا علیه کمونیسم قانون دارد و سازمان مخوف اطلاعاتی راه می اندازد و شکنجه و ترور میکند، فی النفسه برحق است. مقوله حق امری یکطرفه و دولتی و حکومتی نیست. روایت قدرت دولتی و ساواک از حق و قانون و باید و نباید اگر بعنوان فرض پذیرفته شود، آنوقت بی بی سی و فراستی و قانعی فرد حق دارند و شاهسوندی و مدنی هم باید تظلم و دادخواهی کنند. در نظامی که متکی به قدرت یک فرد و یک خاندان است و پیشاپیش اعلام کرده است که “هر که مخالف است از کشور برود”، چرا باید دست بردن به اسلحه و تقابل با آن نامشروع باشد؟ چه کسی گفته است دولت و حکومت حق دارد و مخالفین سیاسی و جنبشهای اجتماعی حق ندارند؟ مگر قانون چیزی جز بیان حقوقی اراده طبقه حاکم است؟ اگر طبقه محکوم این اراده را نپذیرد و آگاهانه برای درهم شکستن آن تلاش کند، حتما از منظر قانون بورژوازی به “مهدورالدم” و “خرابکار” و “تروریست” منتسب و محکوم میشود اما چرا از زاویه مبارزه واقعی و تلاش تاریخی و بیوقفه انسانها برای تغییر باید مذموم شمرده شود؟
شاید بگویند مشروعیت سیاسی داشتن شرط بقا و پیشروی هر جنبش واقعی اجتماعی است. رژیمهای سلطنتی و اسلامی که با هر معیار شبه دمکراتیک و بورژوائی زمان ما هم مطلقا فاقد مشروعیت اند. چرا رژیم محصول کودتا و یا رژیم سرکوب خونین یک انقلاب باید مشروعیت قانونی و حقوقی و سیاسی داشته باشد و مثلا قیام و انقلاب مسلحانه کارگران علیه قدرت بورژوازی، حتی اگر اقلیتی از طبقه کارگر هم باشد، مشروعیت ندارد؟ اصلا معیار مشروع بودن چیست و چه کسی آنرا تعیین میکند؟ چرا نفس مشروع بودن و نبودن نمیتواند مانند هر پدیده دیگری دچار تغییر شود؟ مگر در تاریخ مکتوب بشر بسیار چیزها زمانی مشروع نبودند که امروز نامشروع و عین جهالت و توحش اند؟ اینکه فلان سازمان سیاسی بنا به منفعت سیاسی و طبقاتی اش کدام خط مشی را انتخاب میکند، اینکه عناصر دمکرات شده و خواهان دیالوگ چه میگویند و خواهان چه نوع مناسبات سیاسی در جامعه هستند، صرفا یک انتخاب سیاسی است و تعیین کننده هیچ نوع مشروعیت در مقیاس جامعه نیست. در جامعه و مناسبات اجتماعی، “مشروعیتی” که بطور مستمر به اراده و انتخاب انسانهای آزاد متکی نیست، مشروعیت نیست و هر زمان میتواند زیر سوال برود. و اگر زیر سوال نرود ایراد دارد. اگر این فرض پذیرفته شود، تازه به این میرسیم که کدام سیاست و خط مشی و کدام آلترناتیو سیاسی و اجتماعی به این چهارچوب ما را نزدیک تر میکند. تنها بعد از قبول این واقعیت است که نقد به روشهای فرقه ای و غیر اجتماعی در مبارزه سیاسی مکان واقعی خود را پیدا میکند. اما اگر بحث برسر برسمیت شناسی و فرض قانون طبقات حاکم و قدرت فائقه است و ایراد اینست که “فضای سیاسی بسته است”، این دیگر انتقادی خانوادگی به سیستمی است که منافعش ایجاب میکند که ساواک و ساواما و ارگانهای سرکوب مافوق مردم راه بیاندازد و سازماندهی شکنجه و تعرض به حق و آزادی پایه ای انسانها را “عادی و قانونی” بداند. با این فرض است که فراستی از ساواک دفاع میکند و در بهترین حالت میگوید که “مامور است و معذور”! اینجاست که “مورخ” ما هم بزبان ساواک به مخالف و مبارز سیاسی میگوید “خرابکار”! و بی بی سی هم میشود “معلم دمکراسی و دیالوگ” و تریبون مخابره این پیام که “چریکهای دیروز درس گرفتند و خواهان دیالوگ با حکام و شکنجه گران هستند”!
تردیدی نیست که مبارزه برای ایجاد یک جامعه آزاد و انسانی باید مبتنی بر روشهای آزادیخواهانه و انسانی باشد. سیاستها و تاکتیکهای جنبشی که برای آزادی جامعه از انقیاد سیاسی و اقتصادی طبقه بورژوازی تلاش میکند، باید و حدالامکان در تناقض با اصول و اهداف آزادیخواهانه اش نباشد. ما کمونیستها مبلغ “هدف وسیله را توجیه میکند” نیستیم. اما چه کسی نمیداند که سیاست یک خط راست نیست و ایستگاههای سیاسی که توسط اردوی ارتجاع به مسیر مبارزه آزادیخواهانه تحمیل میشوند، نیازمند پاسخهائی کنکرت است که چه بسا جنگ را ضروری کند، تقابل مسلحانه و کشمکش حاد را ضروری کند. و کسانی که از پیش روضه ضد خشونت میخوانند، به این دلیل نیست که زیادی نازک طبع و مسالمت جو هستند بلکه آگاهانه میخواهند خشونت ذاتی این نظام را توجیه و از تقابل مشروع قربانیان خشونت ممانعت کنند.
امروز خیلی ها دمکرات و جمهوریخواه و اصلاح طلب هستند و حتی “سوسیالیست” هایشان نیز اسیر گناه پسا استالینی اند و بعد از عمری اپوزیسیون بودن و زندان رفتن و شکنجه شدن میخواهند ثابت کنند که دمکرات اند و درس گرفته اند! در همان برنامه پرگار موضع و درجه حق بجانبی آقای محمد رضا شالگونی را در برابر مهاجرانی وزیر ارشاد خاتمی و یا موضع و درجه سیاسی بودن آقای مصطفی مدنی را در مقابل شکنجه گر ساواک ببینید تا به نکته ای که اشاره شد برسید. اما تغییر در خط مشی و سیاست این طیف هیچ چیزی راجع به سیاست واقعی و کشمکشهای واقعی در جامعه نمی گوید. نهایتا عده ای که زمانی خود را سوسیالیست و کمونیست و رادیکال میدانستند، جنبشهائی که بنا به مد زمانه و تحت تاثیر هژمونی سوسیالیسم بین المللی اهدافشان را در این چهارچوب تعریف کرده بودند، امروز در جناح چپ اصلاح همین نظام قرار گرفتند. اما چه کسی میگوید که قیام کارگر یونانی و فرانسوی و انگلیسی و ایرانی علیه فعال مایشائی سرمایه و حاکمیت سرمایه داری و الغای قوانین بسیار دمکراتیک آنها ناحق است و یا از نظر فلسفه سیاسی نامشروع است؟ چرا؟ چون فرض بر اینست که حکومت و قدرت علی الابد از آن بورژوازی است؟ فرض براین است که قانونگذاری و حاکمیت و قدرت سیاسی همواره در دست طبقه ای است که استثمار اقتصادی را سازمان میدهد و ما باید نهایتا به اتوپی دمکراسی در این نظام رضایت دهیم؟
جنبشهای سیاسی، توده مردم، کارگر اعتصابی، به زبان و ادبیات مرسوم، به “مدنی” ترین شیوه اعتراض میکنند. هیچ خشونتی بازهم بمعنای رایج در هیچ اعتراض و مبارزه ای در هیچ جای جهان علیه تبعیض و نابرابری و اختناق نهادینه نیست. خشونت جزو لاینفک و تعریف قدرت نظامی است که اعتراض علیه خویش را ناموجه میداند و لذا سرکوب میکند. این همه نیروی ضد شورش در مهد دمکراسی برای چه اهدافی سازمان یافته است؟ این همه دخالت در زندگی مردم و پلیسی کردن جامعه و سرک کشیدن در جزئیات زندگی انسانها چه اهدافی جز کنترل جامعه را دنبال میکند؟ چرا اساسا این نیاز برای طبقه حاکم و دولتهایشان وجود دارد؟ منشا خشونت نه اعتراض مردم کارگر و زحمتکش بلکه قدرتی است که خود میداند که نامشروع است و لذا برای دفاع از منافع خویش به سرکوب و ارگانهای مافوق مردم نیاز دارد. تفاوتهای سیاسی در کشورهای دیکتاتور زده مانند ایران با دمکراسی های نوع غربی اینجا مورد بحث نیست. اساس و بنیادهای نظم کنونی بر سلب حقوق انسانهای کنکرت متکی است. آزادی محقری که در دمکراسی برای فرد وجود دارد انعکاسی از اسارت اقتصادی وی زیر تیغ نظام بردگی مزدی است. وجود درجه ای از “سعه صدر” و دمکراسی در کشورهای پیشرفته، سوبسیدی است که بورژوازی از قِبل دیکتاتوری عریان در بخش اعظم جهان به شهروندان میدهد. هر زمان که از نظر اقتصادی همین هم مقدور نباشد، چهره واقعی دمکراسی خود را در جنگ و تروریسم و پلیسی تر کردن جامعه عیان میکند و فاشیستها و راست افراطی صحنه را اشغال میکنند. بازهم سوال اینست چرا مردم حق ندارند علیه مناسبات حاکم شورش کنند، انقلاب کنند، نفی کنند، قوه قهریه بورژوازی را درهم شکنند و قانون و قدرت خودشان را مستقر کنند؟ چرا این حق برای اقلیت ناچیز و مفتخور بورژوازی و ساواک و سیا و موساد و اینتلجنت سرویس شان وجود دارد و برای میلیادرها انسان وجود ندارد؟ این دیگر چه منطقی است؟ چه کسی میگوید تهاجم دولت و قدرت فائقه به شما مشروع است و حق دفاع از خود نامشروع؟ این دیگر از کجا آمده است؟
بی بی سی آجندای سیاسی خود را دارد و مشخصا قرار است به مردم ایران بگوید که مخالفت رادیکال با جمهوری اسلامی فایده ندارد. مگر نمی بینید که پیشکسوتان مبارزه مسلحانه امروز دمکرات شدند و با شکنجه گر ساواک دیالوگ دارند؟ خوب شما هم با اطلاعات جمهوری اسلامی و بازجویتان و حکومت صد هزار اعدام دیالوگ کنید! سیاست سرنگونی فایده ندارد و حتی میان اپوزیسیون هم “تابو” شده است. “انقلاب خشونت است”! “انقلاب سیاست سوریائی کردن ایران است”! “راه حلی وجود ندارد، تسلیم جمهوری اسلامی شوید و بسوزید و بسازید”! اما این تبلیغات بعنوان گوشه ای از سیاست آنتی کمونیسم بورژوازی و دریای خونی که در سراسر جهان براین اساس راه انداخته است، در دوره های معینی میتواند کاربرد داشته باشد. زمانی که تغییر ضروری شده است، زمانی که جامعه در مقیاس توده ای میخروشد و انقلاب علیه وضع موجود به تنها قانون روز تبدیل میشود، آنوقت همین ها ناچارند “انقلابی” شوند تا شاید بتوانند سر انقلاب را در “پرلاشز”ها به مسلخ ببرند. آنوقت طبقه و نیروی انقلابی برای اینکه جامعه را آزاد کند باید از کلیت بورژوازی خلع ید کند. آنوقت استقرار آزادی به نفی سلطه سیاسی و اقتصادی سرمایه گره میخورد.
این بازی قبول نیست!
نه رژیم سلطنتی پهلوی، نه جمهوری اسلامی، راسا فعالیت احزاب سیاسی را آزاد اعلام نمیکند. لااقل در کشورهائی مانند ایران هیچ حکومت سرمایه داری آزادی بیان و تحزب و تجمع و انتقاد را جزو حقوق پایه ای شهروندان برسمیت نمی شناسند. هیچ حکومت دمکرات در دنیا در انتخابات پارلمانی اش برسر اصل نظام و چهارچوب اقتصادی و مالکیت خصوصی بر وسایل کار و تولید “انتخابات” برگزار نمیکند. از نظر بالائی ها، اگر شما این وضعیت را نمیخواهید راهی جز تسلیم ندارید. اگر هم پایتان را از مرزهای این نظام بیرون بگذارید سر و کارتان با قوه قهریه و دادگاه و زندان است و بعنوان “تروریست” و “خرابکار” و کذا محاکمه میشوید. البته میتوانید به این یا آن حزب بورژوا “رای” بدهید اما قرار نیست اساس قدرت بورژوازی را زیر سوال ببرید. تمام داستان برسر اینست که یاد بگیریم در این چهارچوب حرف بزنیم و فعالیت کنیم و با سرکوبگرانمان “دیالوگ” کنیم.
نه! ما کمونیستها میگوئیم این بازی قبول نیست! این چهارچوبی است که منفعت شما را پاسداری میکند. قدرت، حاکمیت، حق، آزادی، برای بورژواها و حکومتهایشان و رسانه هائی مانند بی بی سی یک معنی دارد و برای طبقه کارگر و اکثریت عظیم مردم معنی دیگر. اینها میتوانند و باید بازتعریف شوند و قرار نیست تا ابد در همین چهارچوب بمانند. زمانی بشر فکر میکرد که نمیتواند از اسارت کلیسا و سلطه سیاه دوران قرون وسطی آزاد شود و آنوقت ها هم کسان زیادی بودند که مانند بی بی سی و نهضت “ضد خشونت” میگفتند باید دعا کرد که جهان بهتر شود! انقلابات بورژوائی نشان داد که این توهم میتواند به تاریخ بپیوندد. کمون پاریس و انقلاب اکتبر نیز ضربه ای سنگین بر فرق سر توهم “اذلی و ابدی بودن” قدرت بورژوازی کوبید اما بخون کشیده شدند و بنا به محدودیت هایشان شکست خوردند. دنیا میتواند و باید تغییر کند و عمیقا نیازمند تغییر است. بورژوازی در هیچ جای جهان به زبان خوش و از راه دمکراسی و صندوق رای به تغییر بنفع اکثریت عظیم مردم مجاب نمیشود و تناقضات این نظام بناچار نطفه های انقلاب را در دامن خویش می پروراند. انقلابات ممکن است هر صورتی بخود بگیرند اما بعنوان زلزله سیاسی و یک مکانیسم اجتماعی اجتناب ناپذیرند و بی بی سی و هیچ قدرتی نمیتواند مانع آن شود. تمام بحث اینست که بشر میتواند آزاد شود و آزاد زندگی کند. هیچ حقی مشروع تر از این نیست که برای رهائی از انقیاد سیاسی و اقتصادی بورژوازی به هر شیوه ممکن تلاش کرد. این اساس مسئله است. اگر در این اساس توافق باشد، آنوقت بحث برسر چگونگی و روشهای مناسب و پیشرو بحثی معتبر است. اما کسانی که از بحث چگونگی و روشها میخواهند ما را از اساس تلاش برای امر آزادی منصرف کنند، تنها “عرض خود میبرند و زحمت ما میدارند”!
۵ اوت ۲۰۱۵