شورش – مصاحبه با خبرنگار روزنامه‌ی «سین هوا ژیبائو» درباره‌ی وضع جدید بین‌المللی مائوتسه‌دون

مصاحبه با خبرنگار روزنامه‌ی «سین هوا ژیبائو» درباره‌ی وضع جدید بین‌المللی
مائوتسه‌دون
مقدمه‌ی شورش: متن پیش‌روی مصاحبه‌ای با صدر مائو‌تسه‌دون به تاریخ 1سپتامبر1939 (منتشر شده در جلد دوم منتخب آثار مائو) در شرایطی انجام شد که بنابر تقویم رسمی برابر بوده با روز آغازین جنگ جهانی دوم. مائو در این مصاحبه برای روشن‌تر نمودن مرزبندی بین خط جنگ انقلابی و عادلانه و نیز جنگ امپریالیستی و ارتجاعی تلاش و آن‌را تعریف نموده و بر همین اساس جبهه‌ی نبرد شوروی (به رهبری رفیق کبیر استالین) در جنگ جهانی دوم را جبهه‌ای برای پیشبرد و دفاع از آرمان‌ها و منافع پرولتاریا و زحمتکشان جهان معرفی می‌نماید.
آری! مائو در این نوشته از شوروی تحت رهبری استالین به عنوان کشوری سوسیالیستی به‌دفاع برخواسته و این‌یکی از نکات مهم درون مصاحبه است، چرا که جریانات تروتسکیستی در سطح بین‌المللی و در تقابل با شوروی دوران استالین(عمدتاً در پس دوران پس از مرگ رفیق استالین با “استالیسنیم زدایی” خروشچفی برای ایجاد پاره‌ای حق و حقوق آزادی بیان بورژوایی همگام بودند)، آنچنان که خود هیچ‌گاه نتوانستند علت شکست سوسیالیسم اردوگاهی و نقاط ضعف آن‌را بازیابند، به‌همان شیوه‌ی همیشگیِ اپورتونیستی در تلاش برمی‌آیند تا انتقادات صدر مائو به رفیق استالین را به‌پیش گذاشته و به این تعبیر شکافی در جنبش و یا تاریخ جنبش کمونیستیِ بین‌المللی پدید آورند. ولی صدر مائو علی‌رغم انتقادات خود به کمینترن تحت رهبری رفیق استالین، و تا آن‌زمان استالین در قید حیات بود، از جامعه‌ی تحت رهبری وی به عنوان جامعه‌ای سوسیالیستی‌ای دفاع می‌نمود که دارای نقاط ضعف خویش(30 درصد) در کنار نقاط قوت خویش(70 درصد) است(پس از مرگ استالین و قالب شدن کامل یک خط رویزیونیستی برای بازسازی مناسبات سرمایه‌داری در شوروی به توسط حزب رویزونیست کمونیست، مائو اولین منتقد جدی سیاست‌های شوروی گردید و از آن تحت عنوان سوسیال امپریالیسم شوروی نام برده و گسست علمی و عملی از رویزیونیسم مدرن خروشچفی را در سطح بین‌المللی رهبری نمود) و بدین‌جهت هرگونه تلاش جریانات تروتسکیستی برای ایجاد تقابل بین مائو و استالین در آن‌ دوران اساساً تلاشی مذبوحانه است.
نکته‌ی حائز اهمیت دیگر در این مصاحبه اشاره‌ی صدر مائو به برخواستن امپریالیسم عظیم امریکا و چگونگی مشارکت و عدم مشارکت او در جنگ جهانی دوم است، آن‌هم در شرایطی که هنوز آتش جنگ جهانی دوم به معنای واقعی کلمه برنخواسته و این نشان از تیزبینی مائوتسه‌دون در تحلیل مشخص از وضعت مشخص برای دیدن افق‌های دوردست بود.
***
سئوال خبرنگار: امضاء قرارداد عدم تجاوز میان اتحاد شوروی و آلمان(1) دارای چه اهمیتی است؟
جواب مائوتسه‌دون: قرارداد عدم تجاوز میان اتحاد شوروی و آلمان نتیجه‌ی افزایش قدرت سوسیالیستی اتحاد شوروی و سیاست صلح‌جویانه‌ای است که پیوسته از طرف دولت شوروی تعقیب می‌گردد. این قرارداد توطئه‌ی بورژوازی ارتجاعی بین‌المللی را به‌نمایندگی چمبرلن و دلادبه که می‌کوشید میان اتحاد شوروی و آلمان جنگی برانگیزد، درهم ریخت، محاصره‌ی اتحاد شوروی را توسط بلوک ضد کمونیستی آلمان، ایتالیا و ژاپن درهم شکست، صلح را میان اتحاد شوروی و آلمان تقویت کرد و پیشرفت ساختمان سوسیالیسم را در اتحاد شوروی تضمین نمود. این قرارداد، در خاور، ضربه‌ای بر ژاپن وارد آورد و به چین یاری رسانید، در چین، مواضع طرفداران مقاومت در برابر ژاپن را تقویت کرد و بر تسلیم‌طلبان ضربه وارد ساخت. اینها همه پایه‌ای برای یاری به خلق‌های جهان جهت کسب رهایی و آزادی خود فراهم ساخته است. این است تمام اهمیت سیاسی قرارداد عدم تجاوز میان اتحاد شوروی و آلمان.
سئوال: بعضی از مردم هنوز درک نمی‌کنند که قرارداد عدم تجاوز میان اتحاد شوروی و آلمان نتیجه‌ی شکست مذاکرات انگلستان و فرانسه و شوروی است، به‌عکس آنها فکر می‌کنند که شکست مذاکرات انگلستان و فرانسه و شوروی نتیجه‌ی انعقاد قرار شوروی و آلمان است. آیا ممکن است توضیح دهید چرا مذاکرات انگلستان و فرانسه و شوروی با شکست مواجه شد.
جواب: مذاکرات انگلستان و فرانسه و شوروی به شکست انجامید صرفاً برای آنکه دولت‌های انگلیس و فرانسه از خود صداقت نشان ندادند. در سال‌های اخیر بورژوازی بین‌المللی و در درجه‌ی اول بورژوازی ارتجاعی انگلستان و فرانسه در برابر تجاوز آلمان، ایتالیا و ژاپن فاشیستی پیوسته یک سیاست ارتجاعی، یعنی سیاست “عدم مداخله” را در پیش گرفته است. هدف آنها در تعقیب این سیاست آن‌است‌ که چشم خود را در بروی جنگ‌های تجاوزکارانه ببندند و از آنها به‌سود خویش استفاده کنند. از این‌جهت انگلستان و فرانسه پیشنهادات مکرر اتحاد شوروی را برای تشکیل جبهه‌ی واقعی علیه تجاوز را با قاطعیت رد کردند و به‌جای آن موضع “عدم مداخله” را اتخاذ نمودند، دست آلمان، ایتالیا و ژاپن را در تجاوز باز گذاشتند و خود نقش ناظرین حاشیه‌نشین را بازی کردند. هدف آنها این بود که بگذارند طرفین جنگ یکدیگر را بفرسایند، و آنگاه وارد عمل شوند و به‌مداخله بپردازند. آنها با پیروی از این سیاست ارتجاعی نیمی از چین را نثار ژاگن نمودند و تمام حبشه، اسپانیا، اتریش، چکوسلواکی را قربانی آلمان و ایتالیا ساختند(2). این‌بار آنها می‌خواستند اتحاد شوروی را فدا کنند. این توطئه در مذاکرات اخیر انگلستان و فرانسه و شوروی به‌طور واضح آشکار گردید. این مذاکرات از 15 آپریل تا 23 اوت یعنی بیش از چهار ماه به‌طول انجامید. اتحاد شوروی در جریان این مذاکرات حداکثر بردباری را به‌خرج داد. ولی انگلستان و فرانسه از ابتدا تا انتها از پذیرش اصل تساوی و عمل متقابل سرباز زدند؛ آنها فقط می‌خواستند که اتحاد شوروی امنیت آنها را تضمین کند، در صورتی‌که خودشان از تضمین امنیت اتحاد شوروی و کشورهای کوچک بالتیک امتناع می‌ورزیدند تا بدین ترتیب شکافی باز گذارند که ارتش آلمان بتواند از آن بگذرد.، آنها در عین حال اجازه‌ نمی‌دادند که سپاهیان شوروی برای نبرد با متجاوز از لهستان عبور کنند.
چنین است علن شکست مذاکرات. در همین موقع آلمان آمادگی نشان داد که به فعالیت‌های خود علیه اتحاد شوروی خاتمه دهد، از به‌اصطلاح «پیمان ضد کمینترن»(3) دست بردارد و مصونیت مرزهای شوروی و آلمان منعقد گردید. سیاست “عدم مداخله” که طرف ارتجاع بین‌المللی و در درجه‌ی اول از طرف ارتجاع انگلیس و فرانسه دنبال می‌شود، عیناً سیاست “روی فراز کوه نشستن و نبرد ببرها را تماشا کردن” و سیاستی امکلاً امپریالیستی است که سود خود را در دست گرفت و با قرارداد مونیخ در سپتامبر سال گذشته به اوج خود رسید، بالاخره در مذاکرات اخیر انگلستان و فرانسه و شوروی دچار شکست شد. از این پس تاپذیر وضع در جهت تصادم مستقیم میان دو بلوک بزرگ امپریالیستی یعنی انگلستان – فرانسه و بلوک آلمان – ایتالیا تکامل خواهد یافت. من در اکتبر 1938 در ششمین پلنوم دوره ی کمیته مرکزی حزب کمونیست چین گفتم: “سنگی را که بلند کرده‌اند عاقبت به‌روی پای خود خواهد افتاد؛ این‌است نتیجه‌ی اجتناب ناپذیر سیاست چمبرلن.” چمبرلن با این قصد شروع کرد که به‌دیگران زیان رساند، ولی سرانجام خودش خسارت دید. چنین است قانون تکامل تمام سیاست‌های ارتجاعی.
سئوال: به‌عقیده‌ی شما تکامل وضع کنونی چگونه خواهد بود؟
جواب: اوضاع بین‌المللی اکنون به‌مرحله‌ی نوینی وارد شده است. حالت یک‌جانبه‌ی دومین جنگ امپریالیستی که مدتی است آغاز گردیده، به‌عبارت دیگر حالتی‌که در آن، در نتیجه‌ی سیاست “عدم مداخله” گروهی از دولت‌های امپریالیستی به‌حمله می‌پپردازد و گروه دیگر دست روی دست می‌گذارد و به‌نظاره می‌نشیند، ناچار به حالت جنگ همگانی در اروپا در خواهد آمد. جنگ دوم امپریالیستی دیگر وارد مرحله‌ی جدیدی شده است.
در اروپا به‌زودی جنگ امپریالیستی دامنه‌داری میان دو بلوک امپریالیستی آلمان – ایتالیا، انگلستان – فرانسه که بر تسلط بر خلق‌های مستعمره نزاع می‌کنند، آغاز می‌گردد. در جریان این جنگ هر یک از دو طرف متخاصم به‌منظور فرفتن مردم و جلب پشتیبانی افکار عمومی بیشرمانه اعلام خواهد کرد که جنگ وی عادلانه است و حریف او به جنگ غیر عادلانه برخاسته است. این در واقع نیرنگی بیش نیست. زیرا مقاصد هر دو طرف امپریالیستی است؛ هر دو طرف برای تسطل بر مستعمرات و نیمه‌مستعمرات و برای مناطق نفوذ می‌جنگند؛ هر دو طرف به‌جنگ غارتگرانه دست زده‌اند. آنها اکنون بر سر لهستان، شبه‌ جزیره‌ی بالکان و سواحل مدیترانه می‌جنگند. چنین جنگی به‌هیچ‌ه جنگ عادلانه نیست. در جهان، یگانه جنگ عدلانه، جنگی است که غارتگرانه نیست، بلکه آزادی‌بخش است. كمونيست‌ها در هيچ حالی از جنگ‌های غارتگرانه پشتيبانی نخواهند كرد. معذلك آنها از هر جنگی كه غارتگرانه نباشد، بلكه عادلانه و بخاطر آزادی باشد، با جرأت پشتيبانی خواهند كرد و در جبهه‌ی مقدم مبارزه جای خواهند گرفت. احزاب سوسيال – دموكرات وابسته به انترناسيونال دوم در نتيجه‌ی تهديد و تطميع چمبرلن و دالاديه رو به انشعاب می‌روند، بخشی از آنها يعنی قشر فوقانی ارتجاعی آنها دوباره همان راه هلاكت باری را در پيش گرفته است كه در جنگ جهانی اول پيموده، و آماده است از جنگ امپرياليستی جديد پشتيبانی كند؛ اما بخش ديگر آن به‌اتفاق كمونيست‌ها به‌ايجاد جبهه توده‌ای عليه جنگ و فاشيسم دست خواهند زد. در حال حاضر چمبرلن و دالاديه در جای پای آلمان و ايتاليا گام بر می‌دارند، بيش از پيش ارتجاعی می‌شوند و با استفاده از بسيج به‌خاطر جنگ، ساختمان دولتی را در كشورهای خود بر بنياد فاشيستی استوار می‌سازند و اقتصاد خود را به‌صورت اقتصاد جنگی در می‌آورند. به‌طور خلاصه دو بلوك بزرگ امپرياليستی ديوانه‌وار خود را برای جنگ آماده می‌كنند و ميليون‌ها نفر از مردم در برابر خطر كشتار دسته جمعی قرار گرفته‌اند. اينها همه بدون شك در ميان توده‌های وسيع جنبش‌های مقاومت بر خواهد انگيخت. اگر مردم، خواه در آلمان يا ايتاليا، خواه در انگلستان يا فرانسه، يا در هر نقطه‌ی ديگری از اروپا يا جهان نخواهند به گوشت دم توپ امپرياليست‌ها تبديل شوند، مسلماً به‌پا خواهند خاست و از هر طريقی كه ممكن باشد، با جنگ امپرياليستی به‌مبارزه خواهند پرداخت.
علاوه بر اين دو بلوك، در جهان سرمايه‌داری بلوك سومی نيز وجود دارد كه امريكا در رأس آن است و بسياری از كشورهای آمريكای مركزی و آمريكای جنوبی را در بر می‌گيرد. اين بلوك از نظر منافع خود نمی‌خواهد هم‌اکنون وارد جنگ شود. امپرياليسيم امريكا قصد دارد بنام بی‌طرفی موقتاً از پيوستن به يكی از دو نیروی متخاصم امتناع ورزد تا بتواند بعداً وارد صحنه شود و سركردگی جهان سرمايه‌داری را در دست خود بگيرد. بورژوازی امريكا هنوز درپی آن نيست كه دموكراسی و اقتصاد زمان صلح را در داخل كشور خود براندازد، و اين امر مساعد به‌حال جنبش صلح جهانی است.
امپرياليسم ژاپن كه قرارداد شوروی و آلمان ضربه سختی بر آن وارد ساخته، در آينده با مشكلات بازهم بزرگتری مواجه می‌گردد. در ژاپن دو گروه بر سر سياست خارجی بايكديگر در مبارزه‌اند. ميليتاريست‌ها می‌خواهند با آلمان و ايتاليا اتحاد ببندند، به‌اين منظور كه چين را زير نظارت انحصاری خود در آورند، جنوب شرقی آسيا را مورد تجاوزقرار دهند و انگلستان و امريكا و فرانسه را از شرق برانند؛ اما بخشی از بورژوازی ترجيح می‌دهد به انگلستان، امريكا و فرانسه امتيازاتی بدهد و توجه خود را به غارت چين معطوف دارد. در حال حاضر گرايش شديدی به‌طرف سازش با انگستان مشاهده می‌شود. مرتجعين انگليس تلاش خواهند كرد كه در ازاء تقسيم مشترك چين و واگذاری كمك مالی و اقتصادی به ژاپن، ژاپن به‌صورت سگ پاسبان منافع انگلستان در شرق درآيد، جنبش آزادی‌بخش ملی چين را سركوب نمايد و دست و پای اتحاد شوروی را ببندد. بدين‌جهت هدف اصلی ژاپن مبنی بر انقياد چين، در هيچ شرايطي تغيير نخواهد كرد. امكان اينكه ژاپن در چين به تعرض نظامي جبهه‌ای وسيعی دست زند، شايد چندان زياد نباشد؛ اما ژاپن تعرض سياسی خود را در زمينه‌ی “استفاده از چينی‌ها برای انقياد چينی‌ها”(4) و تجاوز اقتصادی به چين را به‌منظور “تغذيه‌ی جنگ از راه جنگ” (5) مسلماً تشديد خواهد كرد و در عين حال از لحاظ نظامی “عمليات امحائی” (٦) ديوانه‌وار را در مناطق اشغالی همچنان ادامه خواهد داد؛ علاوه بر اين ژاپن خواهد كوشيد با وساطت انگلستان چين را به‌تسليم وا دارد. ژاپن در لحظه‌ی مساعد مونيخ، شرق را پيشنهاد خواهد كرد و با دادن امتياز نسبتاً مهم به‌مثابه طعمه‌ی دام، خواهد كوشيد از راه تطميع و تهديد، چين را به‌قبول شرايط تسليم مجبور سازد و بدين‌طريق به‌هدف خود كه انقياد چين است دست يابد. هرچه طبقات حاكمه‌ی ژاپن در كابينه تغييراتی بدهند، اين هدف امپرياليستی ژاپن، تا زمانی‌كه خلق ژاپن به انقلاب بر نخيزد، همچنان بدون تغيير باقی خواهد ماند.
در خارج از جهان سرمايه‌داری، جهان تابناكی وجود دارد و آن اتحاد شوروی سوسياليستی است. قرارداد شوروی و آلمان بر امكان كمك اتحاد شوروی به جنبش جهانی و به چين در مقاومتش عليه ژاپن می‌افزايد.
اين‌ است ارزيابی من از وضع بين‌المللی.
سئوال: در اين شرايط چه آينده‌ای در برابر چين قرار دارد؟
جواب: در برابر چين دو امكان وجود دارد: نخست پايداری در جنگ مقاومت، در وحدت و در ترقی كه ملت را به‌احيا خواهد رساند؛ و ديگر سازش، انشعاب و سير قهقرائی كه ملت را منجر به‌انقياد خواهد ساخت.
در وضع بين‌المللی جديد، در شرايطی كه ژاپن با مشكلات روزافزونی دست به‌گريبان است و چين با قاطعيت از سازش و مصالحه امتناع می‌ورزد، مرحله‌ی عقب نيشنی استراتژيك برای چين پايان يافته است و مرحله‌ی تعادل استراتژيك آغاز گرديده است. اين مرحله‌ی تعادل استراتژيك مرحله‌ی تدارك برای تعرض متقابل است.
معذلك تعادل در جبهه با تعادل در پشت جبهه‌ی دشمن نسبت معكوس دارد؛ با شروع تعادل در جبهه، مبارزه در پشت جبهه‌ی دشمن شدت خواهد يافت. بنابراين “عمليات انحائی” وسيع جنگی كه دشمن در مناطق اشغالی( بطور عمده در شمال چين) پس از سقوط اوهان بدان‌ها دست زده است از اين پس نه تنها ادامه خواهد يافت، بلكه تشديد هم خواهد شد. به‌علاوه از آنجایی كه سياست عمده‌ی دشمن در حال حاضر عبارت است از تعرض سياسی در زمينه‌ی ” استفاده از چينی‌ها برای انقياد چينی‌ها” و تجاوز اقتصادی به‌خاطر “تغذيه‌ی جنگ از راه جنگ” و از آنجا كه هدف سياست انگستان در خاور، مونيخ خاور دور است، خطر تسليم برای قسمت اعظم چين و خطر انشعاب در داخل كشور فوق العاده افزايش يافته است؛ و در مورد تناسب قوا، چين هنوز به‌مراتب از دشمن ضعيف‌تر است و تا تمام كشور به‌خاطر مبارزه‌ای سرسخت متحد نگردد، جمع‌آوری نيرو برای تعرض متقابل ممكن نخواهد بود.
بنابراين پايداری در جنگ مقاومت برای چين همچنان وظيفه‌ی فوق العاده جدی‌ای است و در اين زمينه هيچ‌گونه مسامحه‌ای جايز نيست.
از اين جهت، بدون شك، چين به‌هيچ‌وجه نبايد موقعيت كنونی را از نظر فرو گذارد يا تصميم نادرستی بگيرد، بلكه بايد موضع سياسی محكمی اختيار كند.
به‌عبارت ديگر، اولاً بايد روی موضع مقاومت پايداری كرد و با هرگونه فعاليت در جهت سازش به‌مقابله برخاست. بايد بر وان جين وی‌ها، خواه آشكار يا مخفی ضربات قاطعی وارد آورد. چين بايد با قاطعيت بر هر گونه تطميع، خواه از جانب ژاپن يا از جانب انگلستان دست رد بگذارد، و هرگز نبابد در مونيخ‌خاور شركت جويد.
ثانياً بايد روی موضع وحدت پايداری كرد و با‌ هرگونه فعاليت در جهت انشعاب به‌مبارزه برخاست. بايد در برابر چنين فعاليت‌هائی‌، خواه از جانب امپرياليسم ژاپن صورت گيرد يا از جانب كشورهای خارجی ديگر و يا از جانب تسليم‌طلبان داخلی اكيداً هوشياری به‌خرج داد. بايد به هرگونه اصطكاك داخلی كه به‌جنگ مقاومت زيان می‌رساند اكيداً خاتمه داد.
ثالثاً بايد روی موضع ترقی پافشاری كرد و با هر گونه سير قهقرائی به‌مبارزه برخاست. همه‌ی ايده‌ها، همه‌ی نظامات و همه اقداماتی كه به‌جنگ مقاومت زيان رساند، خواه در زمينه‌ی نظامی‌، سياسی، مالی و اقتصادی باشد يا در زمينه‌ی امور حزبی، خواه در محيط فرهنگی و آموزش باشد يا در جنبش توده‌ای، بايد مورد تجديد نظر واقع شود و واقعاً تغيير كند تا در خدمت جنگ مقاومت قرار گيرد.
اگر اينها همه به‌مرحله‌ی عمل در آيد، چين به‌خوبی قادر خواهد بود برای تعرض متقابل نيرو فراهم كند .
از اين پس، تمام كشور بايد “‌تدارك به‌خاطر تعرض متقابل” را وظيفه‌ی اصلی خود در جنگ مقاومت به‌شمار آورد.
امروز بايد از يك‌سو عمليات دفاعی را در جبهه مجدانه دنبال كرد و به‌جنگ در پشت جبهه‌ی دشمن قوياً كمك رسانيد؛ از سوی ديگر بايد به اصلاحات سياسی و نظامی و اصلاحات ديگر دست زد و نيروئی عظيم گرد آورد تا آن‌گاه كه موقع فرا رسد، تمام قدرت كشور در يك تعرض متقابل وسيع به‌كار افتد و سرزمينهای از دست رفته باز پس گرفته شود.

پانویس‌ها
1. قرارداد عدم تجاوز ميان اتحاد شوروی و آلمان در 23 اوت 1939 به امضا رسيد.
2. ايتاليا در اكتبر ١٩٣٥ تجاوز مسلحانه‌ی خود را عليه حبشه(اتیوپی) را آغاز كرد و در مه ١٩٣٦ تمام آن كشور را به‌اشغال خود در آورده بود. آلمان و ايتاليا در ژوئيه ١٩٣٦ مداخله‌ی مسلحانه مشترک خود را در امور داخلی اسپانيا آغاز كردند و از قیام فرانكوی فاشيست عليه دولت جبهه توده‌ای اسپانيا پشتيبانی نمودند. دولت جبهه‌ی توده‌ای، پس از جنگ طولانی با مداخله‌گران آلمانی و ايتاليائی و با سپاهيان فرانكو سرانجام در مارس ١٩٣٩ شكست خورد. سپاهيان آلمان در مارس ١٩٣٨ اتريش را اشغال كردند و در اكتبر همان سال به‌منطقه‌ی سودت در چكوسلواكی هجوم بردند و تا مارس ١٩٣٩ سراسر چكوسلواكی تحت اشغال آلمان در آمده بود. همه‌ی اين اعمال تجاوزكارانه‌ی ديوانه‌وارِ آلمان و ايتاليای فاشيست با ترغيب سياست “عدم مداخله” دول انگلستان و فرانسه صورت گرفت و به‌موفقيت پيوست.
3. “پيمان ضد كمينترن” درنوامبر ١٩٣٨ ميان ژاپن و آلمان منعقد گرديد و ايتاليا در نوامبر ١٩٣۷ به آن پيوست.
۴ ـ “استفاده از چينی‌ها برای انقياد چينی‌ها” توطئه‌ی شومی بود كه امپرياليست‌های ژاپن در تجاوز به چين بدان توسل می‌جستند و آنها به‌منظور ايجاد تفرقه در داخل چين و نيل به‌هدف تجاوز خود هميشه نيروئی را در چين پرورش می‌دادند تا در خدمت آنها در آيند. پس از آغاز جنگ مقاومت ضد ژاپنی، آنها نه‌تنها گروه هواداران آشكار ژاپن را در گوميندان كه وان‌جين‌وی در رأس آن بود مورد استفاده قرار می‌دادند، بلكه از نيروهای دارودسته چانكايشك نيز به‌منظور جلوگيری از فعاليت حزب كمونيست كه در جنگ مقاومت از همه مصمم‌تر بود، استفاده می‌كردند. از سال ١٩٣٩ ژاپن حملات خود به سپاهيان چانكايشك راموقوف كرد و چانكايشك را در فعاليت‌های ضد كمونيستی‌اش از لحاظ سياسی تشويق نمود؛ اينها درست نشانه‌ی اجرای سياست “استفاده از چينی‌ها برای انقياد چينی‌ها” به‌شمار می‌رود.
5. اشاره است به سياست امپرياليست‌های ژاپن كه برای تأمين احتياجات مادی جنگ تجاوزكارانه‌ی خود، مناطق تحت اشغال خود را در چين بی‌رحمانه غارت می‌كردند. مليتاريست‌های ژاپن اين سياست را ” تغذيه‌ی جنگ از راه جنگ ” می‌خواندند.
6. در جنگ مقاومت ضد ژاپنی تجاوزكاران ژاپنی در حمله به‌مناطق آزاد شده‌ی توده‌ای، سياست فوق العاده وحشيانه‌ای به‌كار بردند – “سياست سه پاك” يعنی پاك سوختن، پاك كشتن، پاك غارت كردن، و دشمن آن‌را “عمليات امحائی” می‌خواند.
لینک منبع: http://www.shouresh-iran.com/2015/08/blog-post_4.html