حمید تقوایی
جمهوری اسلامی پس از مذاکرات !بررسی پیامدهای توافق هسته ای با غرب. متن سخنرانی حمید تقوایی در کلن آلمان
موضوع بحث همانطور که همه مطلع هستید مذاکرات هسته ای است. وقتی این موضوع را انتخاب کردم فکر میکردم وقتی زمان این جلسه فرابرسد مذاکرات به نتیجه رسیده است ولی هنوز مذاکره ادامه دارد و میگویند احتمالا تا سه شنبه ادامه پیدا خواهد کرد و حتی ممکن است بیشتر هم طول بکشد. طرفین گفته اند حاضرند مذاکرات را تا رسیدن به “نتیجه خوب” ادامه بدهند. خود این نفس طولانی شدن مذاکرات هم یک موضوعی است که باید مورد بررسی قرارداد.
بحث امروز اساسا در مورد پیامدهای مذاکرات هسته ای است و تاثیراتش بر شرایط سیاسی و اقتصادی و اجتماعی در ایران. اصل بحث اینست اما قبل از آن لازمست ببینیم این مذاکرات واقعا بر سر چیست. آنچه رسما اعلام شده پروژه هسته ای است ولی آیا واقعا مساله همین است؟ آیا همه کشمکشها بین طرفین و ماراتون شدن مذاکرات و دعوای جناحها و غیره بر سر سلاحهای هسته ای است؟ به نظر من مساله خیلی از پروژه هسته ای فراتر میرود و لازمست ابتدا در این مورد صحبت کنیم که بعد بتوانیم ارزیابی درستی از نتایج و پیامدهایش داشته باشیم.
این راهم مقدمتا بگویم که گرچه مذاکرات طولانی شده ولی به نتیجه خواهد رسید و به احتمال خیلی زیاد – مگر اینکه اتفاق خیلی غیر مترقبه ای بیافتد – طرفین به توافق میرسند. اگر قرار بود بجائی نرسد طرفین مثل مذاکرات ژنو در یکسال قبل میز مذاکرات را ترک میکردند. در حالی که هنوز جان کری و وزاری ۵ + ١ در وین هستند و طرفین گفته اند ادامه خواهند داد. امروز دیدم جان کری اعلام کرده است که هیچگاه اینقدر به هم نزدیک نبوده ایم. فکر کنم روز پنجشنبه بود که جان کری سخنرانی کوتاهی کرد و گفت اگر فکر میکردیم مذاکرات بجائی نمی رسد وقتمان را اینجا تلف نمیکردیم. همه چیز نشان میدهد که اینها به توافقی خواهند رسید. بنابرین میشود توافق را فرض گرفت و به نتایجش پرداخت.
اهمیت نفس مذاکرات
اولین سئوال اینست که مذاکرات واقعا برسر چیست. قبل از هر چیز باید توجه داشت که مذاکرات به هر نتیجه ای برسد نفس این مذاکرات و دیالوگ و صحبت مستقیم بین جمهوری اسلامی و آمریکا و توافق لوزان خود یک تحول سیاسی در جمهوری اسلامی است. اینطور نیست که به توافق برسند و یا نرسند اوضاع به قبل از مذاکرات باز میگردد. همین اواخر ظریف گفته است که نتیجه هر چه باشد اوضاع قبلی دیگر قابل بازگشت نیست. ما به شرایط قبل از مذاکرات برنمیگردیم. این نکته درستی است چون شرایط سیاسی در ایران فرق خواهد کرد، بالانس قوا بین جناحها فرق خواهد کرد، وضعیت اقتصادی فرق خواهد کرد، موقعیت منطقه ای رژیم فرق خواهد کرد و غیره. مستقل از هر نتیجه ای. فرض کنید همین امروزبگویند همه کاسه کوزه ها به هم خورد. نفس این بی نتیجه ماندن مذاکرات خود فاکتوری خواهد بود که همه عوامل فوق را تغییر خواهد داد. بنابرین نفس این مذاکرات خود یک تحول سیاسی است. اینکه نمایندگان جمهوری اسلامی برای یک مدت طولانی با نمایندگان “شیطان بزرگ” سر یک میز نشسته اند و صحبت کرده اند و با یکدیگر عکس گفته اند و از توافق خوب و نرمش قهرمانانه و غیره سخن گفته اند، نفس همین تحول یک نقطه عطفی در اوضاع سیاسی ایران است. درست است که نتیجه مذاکرات خیلی مهم است و شکست یا پیروزی مذاکرات آغازگر دو مسیر سیاسی کاملا متفاوت خواهد بود ولی تا همین جا هم این جمهوری اسلامی یک جمهوری اسلامی دیگری است. رابطه اش با غرب هم چیز دیگری است. مهم نیست بجای اوباما چه کسی می آید. خیلی ها پیش بینی میکنند که اگر جمهوریخواهان روی کار بیایند باز باصطلاح عقابها دست بالا پیدا میکنند و مساله جنگ و تحریمها و تخاصم بالا میگیرد. ممکن است اینطور بشود و یا نشود (این را بعدا بیشتر توضیح میدهم که این پیش بینی چقدر محتمل هست) ولی نکته اینست که نتیجه انتخابات آمریکا هر چه باشد رابطه غرب و جمهوری اسلامی به دوره قبل باز نخواهد گشت. ممکن است سئوال به این شکل مطرح شود که آیا روندی که با اوباما شروع شد ادامه پیدا خواهد کرد؟ حتی آیا اگر دموکرات دیگری به ریاست جمهوری برسد به سیاستهای اوباما پایبند خواهد بود؟ میدانید که سنای آمریکا اعلام کرده است که این توافقات هیات حاکمه است و دولت بعدی لزوما به این توافقات متعهد نخواهد بود. بخصوص راستهای افراطی در کنگره آمریکا اعلام کرده اند پشت این توافقات نیستند. آیا واقعا اینطور است؟
تا کنون شاید ما بیشتر بعنوان یک حزب سیاسی در ایران از زاویه شرایط ایران و وضعیت جمهوری اسلامی مساله را بررسی کرده ایم ولی خودتان را بگذارید جای یک جریان چپ در آمریکا و وضعیت را بررسی کنید. چه می بینید؟ چرا آمریکا بر سر میز مذاکرات آمده؟ آنها چه هدفی را دنبال میکنند؟ وقتی اتفاقی می افتد که دو طرف در آن درگیرند باید ضرورت و مطلوبیتی برای هر دو طرف داشته باشد. برای جمهوری اسلامی میدانیم ضرورت و مطلوبیت این تحول چیست، از طرف دولت آمریکا چه؟ ۵ + ١ بدنبال چه اهدافی است؟
اینها جنبه های مختلف بحث است. امیدوارم در صحبتهای امروز این جنبه ها باز بشود گرچه همانطور که گفتم اصل بحث برنتایج مذاکرات متمرکز خواهد شد.
مذاکرات بر سر چیست؟
به نظر من قضیه پروژه هسته ای چارچوب سیاسی دیپلماتیک مساله است. ماهیت قضیه این نیست. اساس مساله رابطه بین جمهوری اسلامی و غرب است. برای پی بردن به این مساله نیازی به تعمق و تفحص چندانی نیست. از طرف دولت روحانی بارها صریحا اعلام شده که مساله بر سر برقراری رابطه و تعامل با غرب است و دولت او این هدف را دنبال میکند. بعبارت دیگر اینطور نیست که جمهوری اسلامی و غرب یک بخشی از رابطه شان را که به پروژه هسته ای مربوط میشود حل و فصل میکنند ولی بقیه مسائل بر سر جای خود میماند. چنین اتفاقی نمی افتد. چنین چیزی غیر ممکن است. بحثی که روی میز است در چارچوب مذاکرات هسته ای رابطه جمهوری اسلامی با غرب هست. اینقدر این قضیه روشن است که روحانی بعد از توافق لوزان در اولین سخنرانی اش گفت این قدم اول است و هدف ما تعامل با جهان و نزدیکی با کشورهای متخاصم و غیره است. یعنی از نظر لااقل جناح روحانی این یک اقدام استراتژیک است و رابطه با غرب مطرح است و نه فقط پروژه هسته ای. جناح خامنه ای هم که مساله را اینطور نمی بیند و مساله را در چارچوب پروژه هسته ای و یک توافق مقطعی تاکتیکی قلمداد میکند این را میفهمد که مساله از این فراتر خواهد رفت و در این مورد مدام هشدار میدهد.
موضع خامنه ای و جناح اصولگرا اینست که این یک توافق مشخص تاکتیکی است برای رفع تحریمها. تحریمها که برداشته بشود ما سرجای خودمان هستیم و آمریکا هم سرجای خودش. خط قرمزهای خامنه ای هم قرارست مساله را صرفا به پروژه هسته ای محدود کند. مثلا معتقد است مساله تسلیحات ایران و بازرسی مراکز نظامی و غیره به مذاکرات مربوط نیست و نباید وارد این مسائل شد. جناح خامنه ای نظرش اینست که این مذاکرات صرفا بر سر پروژه هسته ای است و حل این مساله هم یعنی لغو تحریمها. میگویند بر مبنای فتوای قدیمی خامنه ای ما هیچوقت بدنبال پروژه تسلیحات هسته ای نبوده ایم و بنابرین این تحصیل حاصل است. لذا آنچه میماند لغو تحریمها است. ولی حتی خامنه ای هم که مساله را به این سطح محدود میکند مدام هشدار میدهد که فکر نکنید غرب همین جا می ایستد. و مساله بعدی این خواهد بود که بر سر حقوق بشر یقه مان را خواهند گرفت و همچنین بر سر مسائل منطقه ای و غیره. اخیرا خامنه ای تجربه لیبی و سرنوشت قذافی را بعنوان نمونه ای از رفتار غرب ذکر کرد. میگوید با اینکه دولت لیبی در برابر غرب کوتاه آمد و پروژه اتمی و انقلاب سبز و اسلامی گری ضد غربی اش را کنار گذاشت دیدیم چه بلائی بر سرش آوردند. خامنه ای دارد به همه پیروان و مقامات حکومت میگوید از سرنوشت قذافی عبرت بگیرید و فکر نکنید بر سر پروژه هسته ای کوتاه می آئید و سر جایتان میمانید. می آیند می اندازنتان. میگوید آمریکا از مساله هسته ای میرود روی حقوق بشر و از حقوق بشر به مساله حکومت اسلام و غیره بنابرین باید از همان قدم اول محکم گرفت. میخواهم بگویم مستقل از اینکه هر جناح چه تعبیری از مذاکرات دارد. مستقل ازینکه جناح اصولگرا معتقدست غرب میخواهد ایدئولوژی آنها را بزداید، میخواهند رژیم را خلع سلاح کنند، میخواهند حقوق بشر را در ایران علم کنند و غیره، یا اینکه جناح روحانی که میگوید این بر سر تعامل با غرب است و میخواهیم رابطه مان با غرب را حسنه بکنیم، بطور واقعی و عینی این مذاکرات بر سر رابطه با غرب است و هر دو جناح این را میداند. و همین مساله را پیچیده میکند. اگر مساله فقط پروژه هسته ای بود به نظر من دو سال پیش حل میشد. اگر مساله فقط پروژه هسته ای بود جمهوری اسلامی میتوانست رسما کوتاه بیاید و عملا کار خودش را بکند. مساله وقتی گره میخورد که رابطه غرب و جمهوری اسلامی به جلو رانده میشود. یعنی اینکه در استراتژی غرب جمهوری اسلامی کجا قرار میگیرد. آیا جمهوری اسلامی دست از ضد آمریکائی گریهایش بر میدارد و یا خیر. به این معنی که لااقل تخاصمی با غرب نداشته باشد. یک هفته یکبار اسرائیل را بدریا نریزد! مرگ بر آمریکا شعار نماز جمعه ها نباشد. هدف غرب اینست که جمهوری اسلامی را در چارچوب یک اسلام رام شده متعادل قرار بدهند که اگر دوست آمریکا هم نیست لااقل چوب لای چرخ سیاستهای غرب بخصوص در منطقه نگذارد، ضد آمریکائی گریش رقیق بشود و مجموعا تبدیل بشود به یک حکومت اسلامی قابل تحملی از نظر دولتهای غربی. این هدفی است که آمریکا دنبال میکند. اما برای جمهوری اسلامی این ممکن نیست. چون جمهوری اسلامی یک حکومت ایدئولوژیک است. ایدئولوژی اش هم اسلام محمدی نیست. الان اسلام محمدی کم نیست در آن منطقه. از داعش تا بوکوحرام تا همه رقبای دیگر جمهوری اسلامی در یمن و در سوریه و عراق و غیره همه اسلام محمدی هستند. یعنی ایدئولوژی اسلامی فقط روایت جمهوری اسلامی نیست، همه مدعی اسلام ناب محمدی هستند و همه هم دارند با همدیگر می جنگند.
ما از اسلام سیاسی صحبت میکنیم و نه اسلام ایدئولوژیک. داعش نمونه اسلام ایدئولوژیک است. ضرورت سیاسی اش از جای دیگری نشات میگیرد که پائین تر توضیح میدهم. جمهوری اسلامی یک نیروی اسلام سیاسی است به این معنی که ادعا میکند اسلام مستضعفین دنیا است بر علیه شیطان بزرگ. بر علیه غرب و فرهنگ غربی و غیره. هنوز هم یک هفته در میان امام جمعه ها از هجوم فرهنگی غرب می نالند و آنتنهای بشقابی را جمع میکنند و جلوی موزیک و ویدئوی جوانان را میگیرند و غیره. این ضدغربیگیری اسلامی یک امر سیاسی است. از حجاب زنان بگیرید تا خطبه های نماز جمعه تا قوانین قصاص و غیره. این حکومتی ایدئولوژیک است که از نظر سیاسی، نه با قسم خوردن به قرآن و محمد و صدر اسلام که داعش مظهر مجسم انست، بلکه با مستضعف پناهی و قسم خوردن به مسلمانان محروم در برابر استکبار جهانی خود را تعریف کرده است. این پرچم و این هویت جمهوری اسلامی است. ممکن است در جواب این بحث من گفته شود آن دوران مستضعف پناهی رژیم گذشته است و دیگر کسی چنین توهماتی ندارد. این درست است اما صحبت بر سر توهم به این سیاستها و پایگاه اجتماعی رژیم نیست. در این تردیدی نیست که شاید بجز یکی دو سال بعد از روی کار آمدن خمینی کسی توهمی به مستضعف پناهی ها و تبلیغات ضد استبکاری رژیم ندارد. ولی بحث بر سر تعریفی است که یک رژیم دیکتاتوری تئوکراتیک مثل جمهوری اسلامی از خودش بدست داده است و هویتش را تعریف میکند. وضعیت جمهوری اسلامی با حکومت شوروی از این نظر قابل مقایسه است که حکومت شوروی وقتی گورباچف پروستریکا و گلاسنوست را مطرح کرد به گفته خودش فکر میکرد تغییرات نظام و حکومت شوروی در سطح سوسیال دموکراسی سوئد متوقف خواهد شد. برنامه گورباچف این بود که با تغییراتی در سیستم به سطح سوسیال دموکراسی اسکاندیناوی برسد. ولی نتوانست تغییرات را در آن سطح نگاهدارد. هیچکس نمیتوانست. همین که برژنف ایسم کنار زده شد و معلوم شد که قرارست با گلاسنوست فضای باز سیاسی ایجاد شود و با پروستریکا اقتصاد بازسازی بشود و غیره چرخ تحولات تا یک سرمایه داری بازار آزاد دست راستی تر از تاچریسم به پیش رفت. و آقای گورباچف را هم در میانه راه کنار گذاشتند. منظور من اینست که هر رژیم دیکتاتوری که ایدئولوژی برایش یک اهرم سیاسی است و سلطه خودش را بر جامعه بر مبنای یک ایدئولوژی سوار کرده است، نمیتواند حتی بطور مقطعی از آن ایدئولوژی دور بشود یا در آن تخفیفی بدهد چون جامعه آنجا نمی ایستد. در اردوگاه شوری با همه قدرقدرتی اش در آن دوره شاهد انقلابات نارنجی بودیم ولی اینجا “خطر” انقلاب نارنجی نیست، بلکه انقلاب سرخ است. در ایران هم هیچکس نمیتواند در یک رژیم دیکتاتوری که سی و اندی سال است جامعه را در محاق فروبرده و زیر کنترل گرفته و یک ابزار اصلی این کنترل هویت اسلامی ضد آمریکائی رژیم حاکم است، در ایدئولوژی حکومتی تخفیف بدهد و کوتاه بیاید و امیدوار باشد جامعه هم با او به نقطه سازش میرسد و هر جا رژیم صلاح دید متوقف میشود. جامعه نه روی روحانی می ایستد و نه روی تعامل با آمریکا بعلاه حجاب زنان می ایستد و نه روی دوستی با غرب بعلاوه قوانین قصاص. جامعه بیشتر و بیشتر تعرض میکند و این را حکومتی ها میدانند. چه در جمهوری اسلامی و چه در غرب.
ضرورت مذاکرات از دید آمریکا
من در همین سفر در فرودگاه دیدم روزنامه وال استریت ژورنال مقاله ای در مورد مذاکرات دارد با تیتر پارادوکس هسته ای ایران. این بحثی است که ما همیشه داشته ایم که رابطه با غرب برای جمهوری اسلامی یک پارادوکس است. نویسنده مقاله یک متخصص و عضو ارشد بنیاد آمریکائی دفاع از دموکراسیها است. این نوشته او پارادوکس را از دید هر دو طرف مطرح میکند. از زاویه ایران میگوید کسی که فکرمیکند “رژیم ملاها” بخاطر منافع اقتصادی اش ایدئولوژی اش را کنار میگذارد این رژیم را نشناخته است. حرف درستی میزند. این رژیم نمیتواند از ایدئولوژیش بگذرد. میگوید اگر فکر میکنید این رژیم مقدسات سیاسی اش را کنار میگذارد که مساله تحریمها را حل کند ساده انگار هستید. و بعد این پارادوکس را از دید آمریکا توضیح میدهد. میگوید: همه تصور میکنند اگر به توافق برسند روابط مسالمت آمیز خواهد شد اما واقعیت برعکس است. تازه مساله عدم پایبندی ایران به تعهداتش شروع میشود. از سوی دیگر رئیس جمهور آمریکا عوض میشود و رئیس جمهور بعدی دیگر تعهدات دولت فعلی را هم ندارد. با این حال میگوید سیاست اوباما درست بود چون همه راههای دیپلماتیک را به انتها میرساند و رئیس جمهوری بعدی میتواند بگوید حجت تمام کردیم، همه راههای دیپلماتیک را رفتیم و به بن بست رسیدیم و چاره ای نمانده بجز حمله نظامی. میگوید حمله نظامی در راه است و حتی اگر توافق بکنند این احتمال بیشتر میشود. چون توافق میکنند و جمهوری اسلامی بزیر تعهداتش خواهد زد. و پس فردا کشف میشود که حکومت اسلامی پروژه هسته ای اش را ادامه میدهد. و از سیاستهای ضدآمریکائی اش هم نمیتواند دست بردارد. گفته است فکر میکنید بخاطر رفع تحریمها رژیم ایران در یمن یا سوریه و یا عراق کوتاه خواهد آمد؟ این اتفاق نمی افتد! بنابرین رابطه باغرب حتی وخیم تر هم میشود چون توافقی هم امضا شده و زیر پا گذاشته شده.
من این بحث را تا آنجا که به بن بست و پارادوکس جمهوری اسلامی مربوط میشود قبول دارم. این نظری است که ما هم مدتهاست مطرح کرده ایم. ولی در این نظریه یک واقعیت مهمی که به موقعیت آمریکا مربوط میشود نادیده گرفته شده. از طرف آمریکا این مذاکرات نتیجه به بن بست رسیدن استراتژی هژمونی طلبی میلیتاریستی آمریکاست که از دوره بوش پدر شروع شد. این استراتژی بجائی نرسید. درست است که حمله کردند و زدند و بردند و خاک منطقه را به توبره کشیدند ولی الان ببینید نصف سوریه و نصف عراق در دست داعش است. نه روی یمن کنترل دارند نه روی سوریه و نه حتی روی عراق کنترل دارند. از طرف دیگر دیکتاتورهای بتون آرمه مورد اتکای غرب مثل حکومتهای تونس و مصر هم سرنگون شده اند و موقعیت و نفوذ آمریکا نه تنها تقویت نشده بلکه ضعیف تر هم شده است. این یعنی نافرجامی استراتژی تامین هژمونی آمریکا بقدرت نظامی که محور سیاست دیک چینی بوش بود و از زمان بوش پدر با جنگ خلیج آغاز شده بود. در همان دوره منصور حکمت “طلوع خونین نظم نوین جهانی” را نوشت و اینطور توضیح داد که جنگ خلیج سیاستی است برای تامین هژمونی آمریکا در دنیای یک قطبی پس از شوروی. این سیاست پس از حمله به برجهای دوقلوی نیویورک تبدیل شد به جنگ آمریکا با اسلام سیاسی و بوش اعلام کرد یا با ما هستید یا با تروریستها. این استراتژی آمریکا بود و وقتی حمله کرد به افغانستان و عراق نه حرف شورای امنیت را خواند و نه حرف سازمان ملل برایش اهمیتی داشت. مدعی بود که آمریکا آقای دنیاست و بزرگترین ارتش دنیا را دارد و هر چه بگوید همانست. این مرحله اول بحران خاورمیانه بود. مرحله دوم وقتی بود که باروت ماشین جنگی آمریکا تمام شد و دیگر نمیتوانست به سیاستهای جنگی اش ادامه بدهد. عراق و افغانستان بهم ریخت و انواع نیروهای اسلامی میداندار شدند. آمریکا حتی با دولت مالکی مساله پیدا کرد. داعش در سوریه و عراق سر بلند کرد و آمریکا داعش را با دست پیش کشید و با پا پس زد و هنوز هم سیاست روشنی در قبال آن ندارد. همانطور که در قبال بشار اسد و وضعیت سوریه سیاست روشنی ندارد. وضعیت بهمریخته یمن را هم که دارید می بینید. و بعد هم انقلابات منطقه پایگاههای سنتی مورد اتکای آمریکا را از بین برد. درست است که بالاخره ارتش در مصر بقدرت رسید اما دیگر شکل گیری مبارک و بن علی دیگری ممکن نیست. فضا باز شده است. آینده پنچ سال بعد مصر معلوم نیست. در دوره انور سادات میتوانستند بگویند تا سی سال بعد دیکتاتوری مصر پایگاه قابل اتکای آمریکا خواهد بود. در دوره قذافی حتی میتوانستند از آینده لیبی خاطر جمع باشند. رابطه اش با اروپا و آمریکا معلوم بود و بازار نفتش معلوم بود و غیره. الان روی لیبی و عراق و مصر که سهل است روی ترکیه هم نمیتوانند حساب کنند. میخواهم بگویم استراتژی نظامی آمریکا برای تامین هژمونی و تحکیم موقعیت خود در خاورمیانه تماما نافرجام مانده و به نتیجه عکس منجر شده است. بنابرین این نظریه که آمریکا بر میگردد و حمله نظامی را دوباره در دستورش میگذارد نمیبند که این سیاست دیگر امکانپذیر نیست. اوبامائیسم خود نتیجه نافرجامی این استراتژی میلیتاریستی بود. اوباما هم هدف آقائی دنیا را دنبال میکند اما نه با استراتژی نظامی دوره بوش، بلکه با فشار اقتصادی و مذاکره و دیپلماسی. همانطور که ریاست جمهوری روحانی حاصل به بن بست رسیدن سیاستهای دوره احمدی نژاد و خط اصولگرا بود اوباما هم حاصل به آخر رسیدن بوشیسم بود. اگر بخاطر داشته باشید اوباما در همان ابتدا خطاب به نیروهای اسلامی – نیروهائی که بوش اعلام کرده بود یا با ما هستید یا با آنها – اعلام کرد “مشت هایتان را باز کنید تا با هم دست بدهیم”. این استراتژی جدید هیات حاکمه آمریکا بود. اعلام این سیاست به این خاطر نبود که آمریکا صلح طلب شده بلکه به این دلیل بود که دیگر مشتش کارآئی نداشت. ضربه ای که میزند طرف را از پا درنمی آورد. بر عکس به ضد حمله ای تبدیل میشود که داعش و بوکو حرام و بمیدان آمدن انواع نیروهای اسلامی در منطقه حاصل آنست. بنابرین ناگزیرند به سیاست دیپلماسی و مذاکره تن بدهند. و آن محافظه کارانی که در سنای آمریکا قر میزنند آلترناتیو دیگر ندارند. فقط دولت اسرائیل امروز طرفدار حمله نظامی است اما این هم صرفا یک نوع اعمال فشار لابی ایستی به دولت آمریکا است. حتی سرسخت ترین عقابهای آمریکا و مخالفین دو آتشه سیاستهای اوباما در خلوت خودشان میدانند دوره لشکرکشیهای دوره بوش به پایان رسیده است. اگر یادتان باشد اینها حتی خواستند به سوریه حمله کنند اما خیز برداشتند و فورا عقب کشیدند. به عدم استفاده اسد از سلاح شیمیائی رضایت دادند و بعد همان را هم نادیده گرفتند.
این رفتن روی خط دیپلماسی بخاطر خصوصیات اوباما یا سیاستهای ویژه حزب دموکرات نیست. این یک ضرورت استراتژیک برای کل بورژوازی آمریکا است. سیاست خارجی دولتهای آمریکا ممکن است کمی راست تر و یا چپ تر باشد ولی نمیتواند کلا از چارچوب منافع اهداف و امکانات کل بورژوازی آمریکا خارج بشود. بنابرین این پیش بینی که بعد از توافقات احتمال حمله نظامی پر رنگ تر میشود واقعی نیست.
ضرورت توافق برای جمهوری اسلامی
از طرف ایران مهمترین علت مذاکرات و توافق هسته ای لغو تحریمهای اقتصادی است. ببینید خط کنار آمدن با آمریکا برای جمهوری اسلامی سیاست تازه ای نیست. از دوره ریاست جمهوری رفسنجانی و دوره خاتمی تا امروز همیشه جناحی در حکومت طرفدار نزدیکی بیشتر با آمریکا بوده است. رفسنجانی از مدل چینی و خاتمی از گفتگوی تمدنها صحبت میکرد و منظورشان هم این بود که باید با غرب تعامل کنیم و وارد بازار جهانی بشویم. همیشه هم جناح مقابل با این استدلال که نمیتوانیم در برابر آمریکا کوتاه بیائیم بر طبل ضد غربی گری کوبیده است. میدانند که اگر یک میلیمتر کوتاه بیایند مردم پایشان را لای در میگذارند و ده کیلومتر به عقب شان میرانند. این بار جناح طرفدار کنار آمدن با آمریکا حرفش را به پیش برد بدلیل اینکه بحران و بن بست اقتصادی یقه همه شان را گرفته بود. بخاطر اینکه تحریمها اقتصادشان را در آستانه فروپاشی کامل قرار داده بود. و هر دو جناح با رفع تحریمها موافقند. خامنه ای مخالف مذاکرات و توافق نیست. دعوا اینجا نیست. همه شان خواهان رفع تحریمها و لذا توافق با غرب هستند و به احتمال زیاد توافق نهائی صورت خواهد گرفت. اختلاف بر سر اینست که آیا این یک اقدامی است استراتژیک در جهت نزدیکی با آمریکا و یا یک مانور تاکتیکی است برای حل تحریمها. این اختلاف بعد از امضای توافق حادتر و شدید تر خواهد شد. چون تا وقتی توافق به نتیجه نرسیده همه بر سر رفع تحریمها همجهت و متحدند و اینکه هر کس چه خط و افق و جهتگیری ای دارد مهم نیست. اما این به این معنی نیست که بعد از امضای توافق همه جشن میگیرند و متحدتر و منسجم تر میشوند. تازه دعواها بر سر مساله اساسی تر رابطه با غرب رو می آید و بمراتب تشدید میشود.
بنابرین آن بن بست و پارادوکسی که وجود دارد – بر خلاف تحلیل نویسنده وال استریت ژورنال – برای آمریکا مطرح نیست. برای آمریکا و غرب مساله سر راست است: جلوگیری از پروژه هسته ای، خنثی کردن غربستیزی و سوق دادن جمهوری اسلامی به چارچوب سیاستهای غرب. این مذاکرات بر سر یک توافق برای رعایت منافع هر دو طرف نیست. این مذاکرات بر سر عقب نشاندن جمهوری اسلامی از سیاستهای هسته ای و از خط غربستیزی و ضد آمریکائی گری است. جمهوری اسلامی زمانی میگفت اصلا با غرب مذاکره نمی کنیم. بعد گفتند با آمریکا مذاکره نمیکنیم. بعد گفتند به تنهائی با آمریکا مذاکره نمی کنیم. بعد گفتند از حق هسته ای کوتاه نمی آئیم و غیره. اما هم مذاکره کردند و هم از خیلی از سیاستها و ادعاهایشان کوتاه آمدند. این اولین بار نیست که خامنه ای خط قرمزمیکشد و از آن رد میشود. از همه خط قرمزها رد میشوند و توافق را امضا میکنند. بنابرین قضیه بر سر برد-برد و یک توافق دو طرفه با رعایت اهداف طرفین و غیره نیست، بلکه مساله بطور واقعی بر سر کوتاه آمدن و سازش و عقب کشیدن جمهوری اسلامی از خط قرمزهایش برای جلوگیری از فروپاشی کامل اقتصادی است. اما آنچه بعد از این سازش اتفاق می افتد بحران حکومتی جمهوری اسلامی را تشدید خواهد کرد.
با توافق هسته ای جناح روحانی اعلام میکند قدم اول را برداشتیم و حالا باید سیاست عادیسازی رابطه با غرب را دنبال کنیم. و جناح مقابل برعکس. خواهد گفت حالا که توافق امضا شده و مساله تحریمها حل و فصل شده باید بیشتر بر طبل ضد آمریکائی گری کوبید. خواهد گفت تا قبل از توافق میشد به برخورد ملایم تر به غرب رضایت داد ولی اکنون که خرمان از پل گذشته این ملاحظه کاری دیگر جائی ندارد. توافق هم بر سر پروژه هسته ای بوده است و نه شعار مرگ بر آمریکا. به این ترتیب دعوای بین دو جناح طرفدار روحانی و خط اصولگرا به مراتب تشدید خواهد شد.
این نکته ما را به بحث نتایج و پیامدهای توافق هسته ای میرساند. اما قبل از آن باید نتایج فوری تر توافق هسته ای را بررسی کنیم.
تاثیرات کوتاه مدت پیامدهای توافق هسته ای را باید در دوسطح بررسی کرد. یک سطح فوری و کوتاه مدت و یک سطح میان مدت و دراز مدت تر.
در سطح پیامدهای فوری اولین اتفاق اینست که مردم خوشحال خواهند شد و جشن خواهند گرفت. همانطور که در مورد تفاهم لوزان هم شاهد شادی مردم بودیم. من بعدا توضیح میدهم که این خوشحالی به چه دلیل است. پیامد دیگر اینست که خط و جناح روحانی در کوتاه مدت دست بالا را پیدا میکند و جناح اصولگرا مجبور میشود در فضا و جو ایجاد شده بعد از توافق برای مدتی زبانش را غلاف کند. کیهان شریعتمداری دست به عصا خواهد شد و نمایندگان تند رو مجلس هم سر وصدای زیادی نخواهند کرد.
از نظر اقتصادی هم تغییرات فوری ای رخ خواهد داد. الان سرمایه داران برای ورود به بازار ایران صف کشیده اند. و هجوم سرمایه ها آغاز خواهد شد. قیمت ریال بالا خواهد رفت و بازار کسبه تحریم و قاچاق کالاها کساد میشود و با لغو تحریمها فشارهای ناشی از آن کاهش خواهد یافت و مردم از لحاظ اقتصادی نفسی خواهند کشید.
اینها نتایج کوتاه مدت توافق هسته ای است. ولی اوضاع به این شکل نمی ماند. شرایط چه در سطح اقتصادی و چه سیاسی و اجتماعی به این شکل نمی ماند و به سرعت ورق برخواهد گشت.
پیامدهای سیاسی
از نظر سیاسی برد جناح روحانی حتی چند ماه هم دوام نخواهد آورد. آبها که از آسیاب افتاد این قضیه مطرح میشود که رابطه با آمریکا آیا باید دوستانه تر بشود و یا خصمانه تر؟ جناح اصولگرا بر عکس روحانی و طرفدارانش به این نتیجه میرسد که رابطه با آمریکا باید خصمانه تر بشود. خواهند گفت تحریمها برداشته شده و کسی یقه مانرا نگرفته و حالا میتوان با شدت و حدت بیشتری خط مرگ بر آمریکا را دنبال کرد. جناح اصولگرا نمیخواهد حسنه شدن روابط اقتصادی به معنی رقیق شدن ایدئولوژی ضد آمریکائیگری و کوتاه آمدن سیاسی و اجتماعی و فرهنگی-عقیدتی هم باشد. به درست این را برای “کیان نظام” و هویت و موجودیت کل نظام اسلامی مهلک و خطرناک میداند. در مقابل، جناح روحانی فکرمیکند خط تعامل با آمریکا برده است و دست بالا را دارد و حالا باید گامهای بعدی را در جهت عادیسازی رابطه با غرب بجلو بردارد. رفسنجانی اخیرا گفت باز شدن سفارت آمریکا در ایران اتفاق دور از انتظاری نیست. یک طرف میخواهد سفارت آمریکا را باز کند طرف دیگر میخواهد مرگ بر آمریکا را غلیظ تر کند. و بنابرین کشمکش بالا میگیرد. اینطور نیست که جناح اصولگرا تسلیم میشود و حتی حاشیه ای میشود. این اصرار جناح اصولگرا برضد آمریکائیگیری هم بخاطر عقاید ایدئولوژیکش نیست، مصالح استراتژیک حکومتش را مد نظر دارد و از این نقطه نظر جناح واقع بین تری است. این توهم است که فکر کنیم جمهوری اسلامی میتواند رژیم حتی شبیه ترکیه بشود و در قدرت باقی بماند. میتواند ضد غربیگری را کنار بگذارد و همچنان شمشیر اسلام و قصاص و آپارتاید جنسی و اخلاقیات و مقدسات اسلامی را بر فراز سر جامعه نگهدارد. این اتفاق نمی افتد. جامعه ایران این اجازه را نمیدهد و نه آمریکا. این حرف خامنه ای که بعد از توافق هسته ای فشار حقوق بشر زیاد میشود درست است فقط عاملش را اشتباه میگیرد. خامنه ای میگوید بعد از توافق هسته ای غرب بر سر حقوق بشر یقه مان را خواهد گرفت. به نظر من اینطور نیست. بعد از توافق، دولتهای غربی حتی از همین سطح قر زدن بر سر حقوق بشر هم کوتاه خواهند آمد. کما اینکه حین مذاکرات علیرغم گسترش اعدامها در ایران نه اروپای واحد نه سازمانهای و نهادهای حقوق بشری وابسته به دولتها صدایشان در نیامد.
بعد از توافق هسته ای بحث حقوق بشر – و فراتراز آن مساله آزادیها و رفاه مردم – برجسته میشود ولی نه از جانب آمریکا و دول غربی بلکه از جانب مردم ایران. عربستان سعودی جنایات و نقض حقوق بشر اش کمتر از جمهوری اسلامی نیست اما با کمترین محکومیتها از جانب غرب روبرو میشود. با جمهوری اسلامی هم اگر رام بشود همینطور رفتار خواهند کرد. وقتی خامنه ای میگوید بعد از توافقات سرحقوق بشر یقه مان را میگیرند در واقع هراس اش را از اینکه فشار جامعه و مردم برای تحقق خواستها وحقوق انسانیشان بیشتر خواهد شد به نمایش میگذارد.
پیامدهای اجتماعی
بعد از تفاهم لوزان یکی از این تلویزیونهای فارسی زبان در خارج کشور با عابری در خیابانهای تهران مصاحبه میکرد. می پرسید انتظارتان چیست. جواب او این بود که فکر میکنیم حالا که دولتها دارند به هم نزدیک میشوند ملتها هم باید به هم نزدیک بشوند و توضیحش هم از نزدیکی ملتها این بود که انتظار دارد سبک زندگی و فرهنگ و مناسبات در جامعه ما هم شبیه جوامع اروپائی بشود.
اینکه جامعه از توافق خوشحال میشود به این خاطر نیست که گویا جمهوری اسلامی در مذاکرات پیروز شد – آنطور که مثلا روحانی ادعا میکند – بلکه بر عکس جامعه خوشحال میشود از اینکه نه تنها پروژه هسته ای بلکه کل پروژه غربستیزی جمهوری اسلامی شکست خورد. جامعه در این توافق بدرست ضعف جمهوری اسلامی را می بیند و خوشحال میشود. جامعه خوشحال میشود برای اینکه می بیند جمهوری اسلامی زانو زد در برابر غرب. و میداند این زانو زدن در برابر غرب دیگر اجازه نمی دهد مانند گذشته رو بجامعه شلاق بکشد. جامعه بدرست این را می بیند که رژیم جمهوری اسلامی که در برابر غرب کوتاه آمده نمیتواند در برابر مردم همانطور سرسخت باقی بماند. مردم اجازه نمی دهند. همین اوجگیری مبارزات کارگران و معلمان و پرستاران در دوره روحانی این واقعیت را نشان میدهد. روحانی هم که روی کار آمد همه اصلاح طلبان طرفدارش ادعا کردند که جامعه از روحانی استقبال میکند ومنتظر می نشیند ببیند ایشان چکار میکند. بر عکس شد. روحانی روی کار آمد اعتصابات گسترده تر شد، پرستاران به خیابان آمدند، معلمان دور تازه ای از مبارزه را شروع کردند، جنبش کارگری اوج تازه ای گرفت، و از آنسو هم رژیم اعدامها و دستگیریها را شدت بخشید. بنابرین نه تحولات از بالا – انتخاب روحانی یا توافق اتمی – بلکه گسترش اعتراضات مردم است که در رابطه بین رژیم و جامعه تغییر ایجاد میکند. رژیمی که ادعا کند میخواهد روابطش را با غرب عادی کند دیگر نمیتواند آنتنهای بشقابی را جمع کند و جلوی موزیک رپ را در خیابانهای تهران بگیرد. جوانان بدنبال حتی ادعای تعامل با غرب جنبش موزیک خیابانی در تهران به راه انداخته اند. بقول یکی از فعالین دست اندرکار سازماندهی در داخل، در ایران هشت جنبش اعتراضی مختلف در جریان است. جنبش بی حجابی و جنبش علیه اعدام و جنبش بر سر دستمزدها و جنبش خلاصی فرهنگی و جنبش ازدواج آزاد و غیره. این جنبشها عینی و واقعی اند و همه اینها بدنبال توافق هسته ای تعرضی تر و پر توقع تر میشوند. در تحلیل نهائی خوشحالی مردم به این دلیل است.
وقتی روحانی میگوید توافق هسته ای قدم اول عادیسازی رابطه باغرب است مردم عادیسازی را ترجمه میکنند به معیشت بهتر و بی حجابی بیشتر و موزیک و رقص و شادی بیشتر، زندگی مدرن تر و تعرض بیشتر به اخلاقیات و قوانین اسلامی و غیره. جامعه ایران فی الحال از بسیاری جهات از کشورهای خاورمیانه جلو تر است. جامعه ایست با جنبشهای اجتماعی ای مثل جنبش ازدواجهای سفید، و جنبش قوی ضد مذهبی و ضد مقدسات و قوانین مذهبی. به نظر من کافی است یکی از بالا بگوید به غرب نزدیک شدیم – که الان رئیس جمهوری اسلامی این را میگوید – تا مردم “عادیسازی” را به روایت خودشان از پائین شروع کنند. و درد خامنه ای و درد اصولگرایان و دلواپسان همین است.
پیامدهای اقتصادی
از نظر اقتصادی در میان مدت، بعد از چند ماه که گرد و خاک ناشی از امضای توافق فرو نشست، ریاضتکشی اقتصادی بسیار شدیدتر از گذشته در دستور کار دولت روحانی قرار خواهد گرفت. بخاطر اینکه بازار سرمایه را در ایران جذاب کنند و سرمایه قادر به رقابت باشد. فرض کنید درها باز شده و سرمایه گذاری شروع شده. ناگزیرند چهار نعل به طرف پیاده کردن سیاستهای ریاضتی بتازند تا سرمایه گذاریها را سود آور و مقرون به صرفه کنند. از چند ماه پیش دولت روحانی تشدید سیاستهای اقتصادی در این جهت را شروع کرده است.
از یک جنبه این به تحولات یونان شبیه است. یک عده که خیلی مخالف بخشیدن وامهاهستند میگویند مردم اروپا ضرر خواهند کرد چون این وامها از جیب مالیات دهندگان اروپائی پرداخت شده. اما آیا اگر دولت یونان قرضهایش را پس بدهد به جیب مردم کشورهای وام دهنده خواهد رفت؟! کسی رنگ آن پولها را میبیند؟ مثلا ده ها میلیاردی که قرارست دولت یونان به دولت آلمان و یا به صندوق بین المللی پول و به بانک مرکزی اروپا بپردازد باعث بهتر شدن وضع کارگران در این کشورها خواهد شد؟! بیمه های اجتماعی و خدمات اجتماعی افزایش پیدا میکند؟ روشن است که این اتفاق نمیافتد. حجم سرمایه ها و سود سرمایه ها و ثروت یک درصدی ها افزایش پیدا میکند و نه سطح زندگی نود و نه درصدی ها. چرا از مردم مایه میگذارید. من در یادداشتی در این مورد نوشتم نه بدهی ای که دولت یونان بالا آورده به مردم یونان مربوط است و نه بازپرداخت وامها به مردم کشورهای وام دهنده ربطی دارد. یک درصدیها به یکدیگر وام میدهند و پس میگیرند اما آنچه نصیب مردم در همه کشورها میشود ریاضت کشی و زدن از خدمات اجتماعی و رفاهی است.
قضیه تحریمها هم همین است. گیرم تحریمها را لغو کنند و رابطه جمهوری اسلامی با غرب شبیه رابطه ترکیه با غرب بشود. مگر کارگر ترکیه از روابط حسنه دولت آن کشور با غرب نصیبی برده است که حالا چیزی نصیب کارگر ایرانی بشود؟ نه تنها چیزی نصیب کارگر نمیشود بلکه همان اندازه هم که کار ایجاد میشود با درجه استثمار بالا و شرایط مشقت بار زندگی توام خواهد بود. چون ترکیب ارگانیک سرمایه و سطح تکنولوژی و بارآوری کار در ایران بالا نیست و حتی از ترکیه عقب تر است. اگر هم زمانی جلوتر بود در این بیست ساله شدیدا تنزل یافته است. سرمایه داری در ایران از سرمایه ثابت و بار آوری بالا نمیتواند سودی ببرد بنابرین باید از دستمزدها بزند و نرخ استثمار را بالا ببرد تا بتواند در بازار جهانی، و در بازار داخلی با کالاهای وارداتی، رقابت کند. به همین دلیل چشم انداز اقتصادی که بر فرض “گشایش اقتصادی” برای سرمایه دارها در برابر ما قرار میگیرد وخیم تر شدن شرایط سخت کار و استثمار فشارهای اقتصادی است. این آینده ای است که سرمایه داری، آنهم در شرایط گردش چرخ سرمایه ها، برای مردم ایران تصویر میکند. اما مساله به همین ختم نمیشود.
جنبه دیگر قضیه اینستکه اقتصاد جمهوری اسلامی دارای یک ساختار مافیائی و تحت کنترل تیولهای آیت الله ها و امام جمعه ها و بیت امام و سپاه و بسیج و خاندان رفسنجانی و غیره است. فرودگاهها، بنادر، معادن، صنعت ساختمانسازی، صنعت نفت، مخابرات و آب وبرق و تلفن، واردات و صادرات و غیره در دست این دارو دسته های حکومتی است. یک گزارشی اخیرا از رویترز منتشر شد که میگوید سپاه پاسداران نزدیک به هشتاد درصد اقتصاد ایران را کنترل میکند. شامل مخابرات وآب و برق و تلفن و حمل و نقل و غیره. یک دارو دسته مافیائی-حکومتی کل اقتصاد جامعه را در دست گرفته. این مافیای اقتصادی در دوره تحریمها و به یمن تحریمها ثروتش چند برابر شد و بعد از تحریمها هم ثروتش چندین برابر خواهد شد.
این اقتصاد مافیائی این فرق را با کشورهای سرمایه داری متعارف دارد که هیچ حساب و کتاب و قوانین و مناسبات مالی و تجاری متعارف و مرسوم در دیگر کشورها بر آن حاکم نیست و بنابرین حتی از دید طبقه سرمایه دار قابل اعتماد نیست و ثباتی ندارد. وقتی دکل چندین تنی نفت گم میشود و میلیاردها دلار غیب میشود روی چه نظم و قاعده ای میشود حساب کرد؟ آماری منتشر شده بود که سالی دوازه میلیارد دلار از بودجه دولتی و بقول خودشان از بیت المال در ایران گم میشود! یعنی بطور متوسط ماهی یک میلیارد دلار. خب این گم شدن به این معنی نیست که کسی این پول هنگفت را میدزدد و در حساب پس اندازش قایم میکند! گم میشود یعنی میرود در چرخه کارکرد اقتصاد مافیائی رژیم. فکر میکنید این دار و دسته های مافیائی هشتاد درصد اقتصاد را چه جوری کنترل میکنند؟ کسی نمیرود مثل انگلیس یا مراکش مالیات بدهد و مالیات بگیرد و به کسی حساب پس بدهد. ماهی یک میلیارد گم میشود! و این گم شدن ها جزئی از مکانیسم و ساختار و شیوه کارکرد اقتصاد سرمایه داری در ایران است. دزدی و چپاول و فساد و اختلاس جزئی از ساختار و ضرورت کارکرد این سیستم است. جمهوری اسلامی همانطور که نمیتواند ایدئولوژیش را عوض کند ساختار اقتصادیش را هم نمیتواند عوض کند. سیستم اقتصادی در ایران هم سرمایه داری است ولی همانطور که این حکومت بدون قصاص و اعدام و حجاب سر کار نمیماند، با اقتصادی شبیه ترکیه هم روی کار نمی ماند. با اقتصادی شبیه مراکش هم روی کار نمی ماند چه برسد به سرمایه داری ای شبیه اروپا.
بنابرین اینکه پس ازتوافق هسته ای گشایش اقتصادی میشود یا مدل چینی میشود و یا مدل غربی میشود – آنچه روحانی و خط رفسنجانی مطرح میکنند – باد هوا است. از نظر کارگر و مردم کارکن نه تنها بهبودی در اوضاع داده نخواهد شد بلکه نهایتا شرایط بدتر هم خواهد شد.
در همان گزارش رویتر این پیش بینی شده بود که بعد از رفع تحریمها بیشترین سود نصیب سپاه پاسدارن خواهد شد. حالا این را ترجمه کنید به قدرت نظامی سپاه پاسداران و نقش منطقه ای سپاه قدس و غیره تا متوجه بشوید که این “گشایش اقتصادی” میتواند چه عواقب دهشتباری برای مردم ایران و منطقه داشته باشد.
بحران پایه ای رژیم
از نظر سیاسی جمهوری اسلامی بالاخره باید روشن کند که استراتژی اش چیست؟ بالاخره نمیشود هم علیه آمریکا بود و هم بدنبال تعامل با جهان. نمیشود که رئیس جمهوری و هیات دولت اعلام کند توافق هسته ای قدم اول نزدیکی به غرب است و خامنه ای و امام جمعه ها یک هفته درمیان توی دهن آمریکا بزنند و اسرائیل را بدریا بریزند! شتر سواری دولا دولا نمیشود. این پارادوکس نه تنها پس از توافق هسته ای برجا میماند بلکه به مراتب تشدید خواهد شد. و این یک بحران ساختاری در جمهوری اسلامی است و نه صرفا یک دعوای جناحی. دعوای جناحها بازتابی ازاین تناقض پایه ای است. این همان تناقضی است که مدتهاست حزب ما بعنوان پارادوکس جمهوری اسلامی مطرح کرده است و تحلیلگر وال استریت ژورنال بعنوان پارادوکس اتمی ایران مورد بررسی قرار داه است. بقول او این خوشخیالی است اگر تصور کنیم حکومت عقیدتی ملاها بخاطر منافع اقتصادی اش ایدئولوژیش را کنار میگذارد.
اما آن خطی که نمیخواهد از ایدئولوژیش کوتاه بیاید هر روز سرش به سنگ این واقعیت میخورد که جامعه دیگر به اسلام حکومتی تمکین نمیکند. مردم میگویند دیگرتمام شد، اگر میخواستی ایدئولوژیت را حفظ کنی نمیباید امضا میکردی! بقول منصورحکمت نمیشود کمی در اختناق را باز کرد، وعده گشایش اقتصادی و سیاسی داد، و بعد درش را بست. جامعه امانت نمیدهد. همان یک میلیمتر که عقب بنشینند مردم تا آخر میروند. نمیتوان رابطه باغرب را کمی عادی تر کرد و بعد جلوی غربی شدن جامعه را گرفت.
جمهوری اسلامی دو راه بیشتر ندارد. یا کاملا غربستیزی اش را کنار بگذارد و استحاله بشود. که در این صورت، درست برخلاف نظر جناح روحانی-رفسنجانی که گمان میکند این تنها راه بقای رژیم است، نمیتواند باقی بماند. و یا مثل بعد از جنگ ایران وعراق و مثل تابستان ۶٧ بروی جامعه تیغ بکشد. این جام زهر خیلی بدتر از آن اولی است. یا باید جامعه را به شلاق بکشد که در آن موقعیت نیست و این را همه مقامات میدانند. چندی قبل صریحا رفسنجانی گفت که شرایط امروز با شرایط بعد از ختم جنگ عراق متفاوت است. و یا تنها آلترناتیوی که میماند اینست که تا ته خط عادیسازی برود و آنوقت بقول خامنه ای از کیان نظام چیزی باقی نخواهد ماند.
راه حل این پارادوکس چیست؟ به نظر من راه حل در دست بالائی ها نیست. راه حل در دست جامعه است. راه حل اینست که جامعه بلند بشود و اینها را جارو کند. این بن بست راه حل دیگری ندارد. زمانی منصور حکمت گفت بحران حکومت را تنها مردم میتوانند حل کنند و امروز این صد درجه بیشتر معنی میدهد. هم جناح روحانی به نظر من متوهم است و پایش روی واقعیات نیست و هم جناح خامنه ای. من قبلا هم گفته ام که هر دو این جناحها آنجا که در نقد جناح مقابل صحبت میکنند درست میگویند. هر دو وقتی انگشت میگذارند روی خامی سیاسی طرف مقابل و میگویند تو این جنبه را نمی بینی و نفهمیدی و غیره درست میگویند. ولی وقتی از خودشان تعریف میکنند حرف طرف مقابل درست است! انتقاداتشان به یکدیگر درست است اما راه حل هایشان غیر واقعی و بی پایه است.
موقعیت منطقه ای جمهوری اسلامی
بحران حکومتی جمهوری اسلامی بر متن شرایط منطقه بعدی فراتر از ایران پیدا میکند. همزمان با مذاکرات لوزان یک ائتلافی در منطقه شکل گرفت از کشورهای سنگین وزن منطقه مثل ترکیه و مصر به سردمداری عربستان سعودی در مقابل جمهوری اسلامی. بهانه این بلوک جلوگیری از دخالت جمهوری اسلامی در یمن بود ولی اهمیت قضیه در این نیست. اهمیتش اینست که بلوکی درمنطقه شکل گرفته است که بعنوان ژاندارم منطقه از طرف غرب برسمیت شناخته شده است. آمریکا و اروپایی که هنوز سر سوریه موضعشان روشن نیست و در مورد داعش هنوز نظر و سیاست قاطعی ندارند و تصمیمشان را در مورد نیروهای رنگارنگ ناسیونالیست کرد و دولت اقلیمی نگرفته اند در برخورد به ائتلاف عربستان سعودی با حدود ده کشور دیگر عرض کمتر از ٢۴ ساعت روشن و صریح موضع گرفتند و رسما از آن حمایت کردند. اینها دارند بخیال خودشان ژاندارم دیگری در منطقه میتراشند.
حمایت از این بلوک ضد جمهوری اسلامی به نوعی مکمل مذاکرات و توافق هسته ای با جمهوری اسلامی بود. این همزمان با تفاهم لوزان اتفاق افتاد و یک حکمتش این بود که غرب به عربستان و دیگر رقبای جمهوری اسلامی در منطقه اطمینان خاطر بدهد که نگران نزدیکی ایران و غرب نباشند. اعلام این بود که اگر در لوزان به توافق رسیدیم در منطقه هم به بلوکی شکل میدهیم در برابر جمهوری اسلامی در یمن. به این معنی توافق هسته ای به ضرر موقعیت منطقه ای جمهوری اسلامی تمام میشود.
نکته دیگر قدرتگیری داعش در منطقه است که از نظر ایدئولوژیک به تضعیف هر چه بیشتر موقعیت جمهوری اسلامی منجر میشود. داعش نوع دیگری از اسلام سیاسی است که ضد آمریکائیگری ویژگی اش نیست. زمانی بود که طالبان و القاعده و حزب الله و جمهوری اسلامی گرچه از شاخه های مختلف سنی و شیعه و غیره بودند ولی همه با خصوصیت ضد آمریکائیگری شناخته میشدند. همه جزئی از یک جنبش اسلامی ضد آمریکائی و غرب ستیز بودند. زمانیکه در یازده سپتامبر به برجهای دوقلو حمله کردند حتی برخی چپهای “ضد امپریالیست” ایران نوشتند این آه دل محرومان بود. و جمهوری اسلامی وحزب الله و القاعده ظاهرا همه در این دادخواهی محرومان از استکبار جهانی شریک بودند. اما به داعش نگاه کنید. در مقابل دوربین سر کفار را میبرد و به مردم مسلمان در پیاده روها شلیک میکند. ضد کافر است و نه ضد شیطان بزرگ. این اسلام سیاسی نیست اسلام ایدئولوژیک است. شاخه ای از اسلام سیاسی است که میخواهد برگردد به دوره محمد و همه شاخه های اسلام را هم کافر میداند. چرا؟ چون زمینه سیاسی شکلگیری اش مقابله با سایر نیروهای اسلامی و بویژه جمهوری اسلامی و متحدینش در منطقه است و نه جهاد علیه شیطان بزرگ! و یا حتی علیه اسرائیل. زمانیکه تازه داعش در عراق سربلند کرده بود از البغدادی نظرش را درباره حمله اسرائیل به نوارغزه که همانزمان در جریان بود پرسیدند. پاسخش این بود که به حکم قرآن جهاد ما علیه کفار و مرتدین است و نه علیه یهودیها! خوب نیروئی که علیه اسرائیل نیست پایگاه اجتماعی هم در غزه و یا در دیگر کشورهای عربی نخواهد داشت. هنوز جمهوری اسلامی روز قدس برگزار میکند و دو هفته یکبار اسرائیل را میریزد توی دریا که هویت سیاسی اش را حفظ کند. اما برای داعش دشمن اسرائیل نیست دشمنش خود جمهوری اسلامی و شیعیان و ایزدی ها و شاخه های دیگر اسلام هستند. این اسم درست اش اسلام ایدئولوژیک است و نه اسلام سیاسی.
اگر بلوک سوریه ترکیه عربستان سعودی نبود جریانی مانند داعش محلی از اعراب نمیداشت. شان نزول سیاسی داعش ضد غربی گری نیست، مقابله با شاخه های دیگراسلام سیاسی است: مقابله با دولت سر به جمهوری اسلامی در عراق و دولت بشار اسد و مقابله با نفوذ خود جمهوری اسلامی در منطقه. یک نیروی وحشی نوع کنترائی با پرچم مقابله با کفار. این هیچ جذابیتی برای مردم ندارد. این نیرو به سرعت مردم را علیه خود و کلا علیه نیروهای اسلامی بسیج میکند. مردم کوبانی علیه داعش بلند شدند ولی براحتی نمیتوانستند علیه یک جریان اسلامی ضد آمریکائی بمیدان بیایند. چون اگر با ادعای ضد آمریکائی گری نیروئی سر بلند کند من محروم کوبانی که یک عمر قربانی سیاستهای دولت ترکیه عضو ناتو و تابع و مطیع دیرینه سیاستهای شیطان بزرگ بوده ام براحتی علیه او بسیج نمیشوم. ولی بروی نیرویی اسلامی که مرگ بر کفار شعارش است شلیک میکنم.
این داستان اسلام نوع داعش است و این موجب آبرو ریزی و رسوائی بیش از پیش کل نیروهای اسلام سیاسی و از جمله جمهوری اسلامی میشود. باعث این میشود که جریانات اسلامی هر چه بیشتر تصویری ایدئولوژیک در میان مردم داشته باشند تا یک نوع دادخواهی سیاسی مستضعفان. نتیجه دیگر این وضعیت تضعیف هر چه بیشتر جمهوری اسلامی هست در جامعه ایران و در کل منطقه.
و بالاخره فاکتور جدید دیگری که جمهوری اسلامی را هر چه بیشتر حاشیه ای میکند شکل گرفتن جنبشهای مترقی و ضد مذهبی در منطقه است. در تونس نیروهای سکولار ثقل اجتماعی بیشتری پیدا میکنند و در مصر نیز جنبش تمرد اخوان السملین را بزیر میکشد. بدنبال این تحولات در منطقه احزاب ناسیونالیستی سر برآورده اند که در سوریه منشور در دفاع از حقوق زنان و علیه قوانین اسلامی در مورد زنان صادر میکنند و در ترکیه با پلاتفرم دفاع از حقوق گی و لزبین ها محبوب میشوند و به پارلمان راه پیدا میکنند. از سوی دیگر در افغانستانی که اسلامیون خاکش را به توبره کشیده اند بر سر فاجعه فرخنده یک جنبش مترقی دفاع از زنان براه می افتد. در کوبانی هم دیدیم چطور مردم جواب داعشی ها را دادند. این وضعیت سیاسی منطقه جای چندانی برای مستضعف پناهی های اسلام سیاسی نوع جمهوری اسلامی باقی نمیگذارد.
موخره: نقش مردم
به نظر من جامعه نزدیکی جمهوری اسلامی با غرب را هر چه بیشتر به معنی غربی شدن خود ایران تعبیر میکند. غربی شدن به معنی مدرن شدن و امروزی شدن. چون این را میخواهد و این را می طلبد. اگر در غرب زن و مرد با هم به دریا میروند و یا در استودیومها مرد و زن باهم حضور پیدا میکنند عادیسازی از نظر مردم یعنی اشاعه این مناسبات در جامعه ایران. این تعبیر مردم از عادیسازی است. نمی تواند دولت عادی بشود ولی جامعه ایدئولوژیک بماند. میخواهم بگویم مردم توافق هسته ای و گفتمان نزدیکی با غرب را بهانه ای میکنند برای نزدیکی به غرب از نظر فرهنگی و مناسبات اجتماعی و مدرنیسم و شادی و رابطه زن ومرد و غیره. جمهوری اسلامی یا باید تیغ بکشد یا به عقب رانده شود و هر چه بیشتر تضعیف بشود. حتی مستقل از توافق با غرب هم فی الحال امام جمعه ها یک هفته در میان مینالند که مردم روزه نمیگیرند، نماز نمیخوانند و تحت تاثیر هجمه فرهنگی غرب قرار گرفته اند وغیره. پس فردا خواهند گفت که بی حجابی بیشتر شده، رویگردانی از مذهب بیشتر شده، رقص و شادی و جوکهای ضد مقدسات اسلامی گسترده تر شده و غیره. مردم در این تحولات این را می بینند که میتوانند مدرن تر و آزاد تر و امروزی تر و مرفه تر زندگی کنند. و جمهوری اسلامی را با توقعات و انتظارات بالاتری بچالش خواهند کشید. این سطح توقع و انتظار را جمهوری اسلامی فقط با سرکوب میتواند به پائین بکشد که این هم ازعهده رژیم ساخته نیست.
به این ترتیب اگر بپرسید که راه برون رفت از این بحران و پارادوکس جمهوری اسلامی چیست؟ بالاخره جناح روحانی میتواند مساله را حل کند و یا خامنه ای؟ پاسخ من اینست که مساله راه حل حکومتی ندارد. راه حل در دست جامعه ای است که کل این بساط را در هم می پیچد و شرایط سیاسی و اجتماعی نیز به سمتی میرود که شرایط مساعدی برای تعرض بیشتر جامعه فراهم بشود. من فکرمیکنم جامعه ایران آبستن تحولات اساسی ای است و توافق اتمی نقطه شروع یک طوفان سیاسی اجتماعی در جامعه هست . یا حرف آخر را مردم میزنند و یا رژیم بروی مردم تیغ میکشد و میزند و میکوبد. اگر مردم بمیدان نیایند اینها نه از تاک نشانی میگذارند و نه ازتاکنشان. من فکرمیکنم جامعه ایران از نظر سیاسی و از نظر خواسته ها و توقعات و آمال انسانی مردم و از نظر حضور و گستردگی جنبشهای اعتراضی در عرصه های مختلف و البته حضور و فعالیت حزبی مثل حزب ما آمادگی آن را دارد که به استقبال شرایط تازه برود و جمهوری اسلامی را بزیر بکشد. این به نظر من چشم اندازی است که در مقابل مردم ایران و در مقابل حزب ما قرار دارد.
این نوشته برمبنای سخنرانی حمید تقوایی در شهر کلن در تاریخ ١١ جولای ۲۰۱۵ تدوین شده است.
مندرج در انترناسیونال ۶۱۷