مدل حزبی سیریزا
آلترناتیو تحزب کمونیستی نیست
سیاوش دانشور
سوالی در برخی محافل سیاسی اپوزیسیون چپ ایران چرخ میزند: آیا دوران احزاب و سازمانهای سنتی چپ بسر نرسیده است؟ آیا مدل حزبی نوع سیریزا، که برخلاف احزاب کمونیستی سابق و یا احزاب سوسیال دمکرات که عمدتا احزاب یک گرایش سیاسی بودند، طیفهای متنوعی را درخود جا داده اند و به این اعتبار میتوانند بسیج کننده نیروی وسیعی در جامعه باشند، آلترناتیو حزبی مناسب تری نیست؟ آیا اصولا نباید در فکر الگوهای سازمانی جدید و متناسب با مکانیزمهای رایج دنیای امروز و عصر سوشیال میدیا بود؟ و بالاخره نفس اینکه پدیده ای مانند سیریزا در یونان، پودوموس در اسپانیا، حزب دمکراتیک خلق ها در ترکیه، بلوك چپ در پرتغال، و احزابی از این نوع که در سازماندهی و جذب نیرو موفق بوده اند، به این حقیقت گواهی نمیدهد که “چیزی” پایان یافته است و پدیده جدیدی در حال تکوین و رشد است؟ بسیار مشخص تر، آیا در صحنه سیاست ایران تشکیل حزبی مانند سیریزا یا ه. د. پ ممکن است و یا میتوان با شرایط ایران به چنین پدیده ای از دل گروهبندیها و نیروی های سیاسی موجود شکل داد و آلترناتیوی چپ به صحنه آورد؟
آنچه که من خوانده ام و شنیده ام و یا بعنوان سوال در مقابلم گذاشته شده، عینا همین جملاتی نیستند که فوقا اشاره شد اما اینها درونمایه و بیان فرموله تر مشغله هائی است که مطرح اند و با هر تحرک و یا پیشروی احزاب فوق، بعنوان یک پیامد و یا نتیجه جانبی به اشکال مختلف مجددا خود را طرح میکنند. این یادداشت میخواهد به همین سوال بپردازد و برای هزارمین بار تاکید کند که تحزب کمونیستی برای رهائی از وضع موجود از نان شب برای طبقه کارگر ضروری تر است.
صورت مسئله چیست؟
طرح درست صورت مسئله خود بخشی از پاسخ است. اولا نقطه عزیمت واحدی برای طرح نفس سوال وجود ندارد. ثانیا مشغله فوق بسته به اینکه فرد در کدام موضع سیاسی و موقعیت اجتماعی است از زاویه متفاوتی طرح میشود. بعنوان مثلا برای کسانی که در میان چپ از سر انتقاد تشکیلاتی و سبک کاری و مسائلی از این دست از احزاب و سازمانهای موجود فاصله گرفته اند، نقد دمکراتیک و آنتی بورکراتیک جایگاه مهمتری دارد. در سطحی دیگر، پایه انتقاد از “مدل حزبی” -اگرنه تماما اما عمدتا- نقد به تحزب لنینی است. کسانی که تمایل به روش سازماندهی آنارشیستی دارند نیز در این نقد از موضع تقابل با تحزب و تمرکز شریک اند. بحث سازماندهی شبکه ای و جنبش 99% و جنبش اشغال آخرین تلاش آنارشیسم و خط “دمکراسی حقیقی” بود که نوک حمله خود را قدرت و تمرکز و احزاب سیاسی قرار داده بود. همینطور برای کسانی که مشغله شان تغییر بنیادی مناسبات اجتماعی و اقتصادی موجود نیست و بحق به ستمی مانند ستم جنسی یا ستم ملی اعتراض دارند، الگوی حزبی جریانات ائتلافی بیشتر مورد پسند است. برای کسانی که چپ بودن را بعد از فروپاشی اردوگاه سرمایه داری دولتی شرق کنار گذاشته اند و دمکراسی و اصلاحات حرف اول و آخر سیاست برای آنهاست، نیز مدل تشکیلاتی و برنامه حزبی نوع سیریزا جذابیت دارد. و بالاخره برای کسانی که بعد از سقوط بلوک شرق به سوسیال دمکراسی متمایل شدند اما از بی برنامگی و بی افقی سوسیال دمکراسی رنج میبرند و در عین حال منتقد زیاده روی های “نئو لیبرالیسم” اند، مدل سازمانی و برنامه سیاسی نوع سیریزا و پودوموس و ه. د. پ تنها آلترناتیو مقدور و جذاب به نظر میرسد. این احزاب از یکسو رفرمیسمی را نمایندگی میکنند و از سوی دیگر پارلمان و سیستم سیاسی حاکم و مناسبات اقتصادی موجود را زیر سوال نمیبرند.
مخالفین این احزاب جدید اتفاقا همان نیروهائی هستند که از جمله مورد نقد گروه اول اند. در یونان و ترکیه و اسپانیا احزاب سنتی کمونیست پرو سویت سابق نه فقط روی خوشی به این تحولات نشان نداده اند بلکه در ضدیتی ناموجه و غیر سیاسی با آن قرار گرفته اند. همینطور احزاب سوسیال دمکرات که احزابی سنت دار و حکومتی بوده اند، نیز تمایلی به این نوع مدلهای حزبی و یا حتی همراهی تاکتیکی با آنها ندارند. اساسا عروج این احزاب جدید بر متن شکست و بن بست احزاب سنتی رفرمیستی و ناتوانی جناح چپ طبقه حاکم در کنترل اوضاع ممکن شده است. مبنای مخالفت و حتی ضدیت با احزابی از نوع سیریزا کمابیش روشن است: اولا نیروی اصلی احزاب ائتلافی جدید اساسا نیروها و گروهبندیهای کوچک تر جریانات چپ رادیکال، اتحادیه های کارگری، بخشی از مردم زحمتکش و بی صدایانی هستند که سنتا به احزاب سوسیال دمکرات رای می دادند. احزاب کمونیست و سوسیالیست اروپائی هم عمدتا یا موئتلف سوسیال دمکراسی بودند و یا راسا نماینده حزبی و سیاسی سوسیال دمکراسی و خط مرکز در این کشورها بودند. احزاب سنتی رفرمیستی سوسیال دمکرات با سقوط بلوک شرق قطبنمای سیاسی شان را از دست دادند و از نظر اقتصادی پلاتفرم راست جدید را پذیرفتند. اگر هنوز این احزاب وجود دارند از یکسو بدلیل سنت مبارزاتی بازتولید شونده آنهاست و از سوی دیگر براین واقعیت متکی است که تمایل به رفرم و بهبود در میان طبقه کارگر و شهروندان یک واقعیت غیر قابل انکار است.
صورت مسئله واقعی و آنچه که تشکیل چنین احزابی را ضروری و پیشروی آنها را ممکن کرده است، اساسا وجود یک خلأ سیاسی و نیاز زمانه به طرح آلترناتیو و الگوئی جدید برای رهائی است. در دوره های بحران اعم از بحران اقتصادی اخیر جهان سرمایه داری و یا در دوره های بحران انقلابی، ضرورت طرح راه حل و آلترناتیو و چهارچوبهای برون رفت از اوضاع از هر سو با شدت و حدّت طرح میشوند. مسائلی که در شرایط بالنسبه متعارف نیازمند زمان طولانی و پروسه ای از جدل و تخمیر فکری و سیاسی برای بفرجام رسیدن هستند، در دوره بحران بسرعت غیر قابل باوری باید پاسخ بگیرند. راست و چپ در یک مقیاس کلی تر و اجتماعی تر تلاش دارند به سوالات واقعی و مطرح پاسخ دهند و جامعه و از جمله طبقه کارگر نیز به آنچه که هست و تاریخا مقدور است نهایتا رضایت میدهد. اما اگر نیاز به یک آلترناتیو و الگوئی برای رهائی زمینه اجتماعی عروج این نیروهاست، آنوقت تشخیص سوال جامعه، یعنی سوال یا سوالاتی که کشمکش سیاسی و طبقاتی حول آنها قطبی میشوند، مشکل نیست. در یونان و اسپانیا و بیشتر کشورهای اروپا سوال تقابل با سیاست رضایت اقتصادی و عقب راندن تهاجم لجام گسیخته سرمایه داری توضیح دهنده پیشروی و جذب نیرو توسط سیریزا و پودوموس است. در ترکیه مسئله فرق میکند. ترکیه اگرچه در سالهای اخیر با افول اقتصادی و کاهش نرخ رشد روبرو است اما مسئله اصلی که سیاست در ترکیه را قطبی کرد موج وسیع “نه به اردوغان” با هدف به شکست کشاندن رویای ارتجاعی احیای امپراطوری عثمانی و تلاش حزب آ ک پ برای تغییر سیستم سیاسی در آن کشور بود. این تمایل وسیع اجتماعی در ترکیه که با مبارزاتی گسترده و همه جانبه عجین شده بود، در تلاقی انتخابات حزب دمکراتیک خلقها را بجلو راند. بعبارتی دیگر این حزب توانست با تغییراتی در خود و برنامه سیاسی اش خود را با این تمایل گسترده اجتماعی چفت کند و پروسه سیاسی در ترکیه را تحت تاثیر جدی بگذارد.
بازسازی چپ رادیکال
عامل دیگری که در رشد و جذب نیرو توسط این احزاب دخیل بوده است، یک فاکتور ماکروتر و جهانی است. بی اعتباری سرمایه داری و احزاب سنتی و پارلمانی اش، گسترش بی اعتمادی به احزاب چپ و راست طبقه حاکم و هم جهتی گسترده آنها علیه معیشت و حقوق پایه ای مردم، سوت و کور بودن انتخاباتها که دیگر به مراسم اشراف و جنگ گلادیاتورهای سیاست شبیه است، رنگ باختن تبلیغات ضد کمونیستی و ضد چپ میان شهروندان براساس تجارب زنده کار و زندگی شان، عامل مهمی در عطف توجه و شانس دادن به احزاب جدید بوده است. هیچ زمان مانند ایندوران مردم در مقیاس جهانی علیه سرمایه داری و فساد و دیکتاتوری و توحش آن سخن نگفته اند. هیچ زمان مانند این دوران حتی خود بورژوازی از گسترش شکاف طبقاتی و “مخاطرات” آن برای نظم کنونی داد سخن نداده است. بازگشت مارکس به صحنه، گسترش اعتبار انتقاد مارکسی در متن بحران عمیق اقتصادی، رشد نارضاریتی وسیع و راه افتادن انواع جنبشهای ضد سرمایه داری، و بموازات همه اینها تهاجم بازهم بیشتر دولتها و حکومتهای سرمایه داری به معیشت و حرمت و حقوق شهروندان، اینها ضرورت و نیاز مادی عروج یک آلترناتیو سیاسی و اجتماعی علیه وضع موجوداند. این روند و وضعیت عمومی و فراکشوری در وضعیت مشخص هر کشور و صفبندیهای سیاسی کنکرت و سوالات محوری ضرب میشود و محصولات سیاسی خود را ببار می آورد. در یونان و اسپانیا و ترکیه و کشورهای دیگر صورت مسئله متاثر از فاکتورهای جهانی و منطقه ای و کشوری است و پاسخ ها نیز بناچار باید همین خصوصیات را داشته باشند.
چپ رادیکال و نیروهای متفرقه آن بنا به ضرورت زمانه و در پاسخ به سوالات اصلی سیاست بویژه در متن بحران سرمایه داری و سیر رو به گسترش چپگرائی نیازمند بازسازی خویش است و احزاب و ائتلافهای جدید بخشی از این روند است. جنبش ضد کاپیتالیستی در یکدهه گذشته وارد نوعی از سازماندهی شبکه ای و عمل آکسیونی در مقیاس بین المللی شد. با شروع بحران سرمایه داری و پیامدهای آن، جنبش ضد کاپیتالیستی عمدتا خود را در شکل جنبش اشغال و 99% بروز داد. در ایندوره نیز علیرغم نفرت وسیع از سرمایه داری و طرح مرتب ضرورت تغییر نظم کنونی بطور کلی، اما مشخصا از سوسیالیسم بعنوان یک آلترناتیو سیاسی و اقتصادی و راه حلی برای نجات جامعه سخنی در میان نبود. چپ رادیکال و مشخصا آنارشیسم و آنتی بوروکراتیسم یک نیروی فعال این جنبش است و خود را عمدتا در حضورهای میدانی در کشورهای مختلف و اشغال بانکها و مراکز بورس نشان میدهد. خصلت مشخصه این جنبش در ایندوران سازماندهی شبکه ای و تقابل با تحزب و هر نوع مرکزیت رهبری کننده است. نیروهای متشکل در سیریزا و پودوموس امروز، از فعالین و اسکلت جنبش ضد کاپیتالیستی بودند اما بعد از دوره ای و به نتیجه نرسیدن و افت جنبش 99% به این جمعبندی رسیدند که بدون حزب سیاسی نمیتوانند در سیاست واقعی شرکت داشته باشند. شکلگیری سیریزا و پودوموس نقد اثباتی دوره گذشته و فاصله گیری از چهارچوبهای سابق است. جریانهای مختلف چپ رادیکال نیروی عمده شکل دهنده سیریزا، پودوموس و نیروهای مشابه در کشورهای مختلف اند. اینها محصولات بازسازی چپ رادیکال در شرایط جدید است. مشخصه عمومی این جریانات، علیرغم وجود گرایشات مختلف چپ و راست در آنها، یک نوع رفرمیسم رادیکال است که با استفاده از چهارچوبهای پارلمانی و چنگ زدن بقدرت، تلاش دارد در مقابل تهاجم راست سنگربندی کند. تناقض بنیادی این جریانات اینست که از سنت جناح چپ و مرکز پارلمانتاریست طبقه حاکم نیامدند و در عین حال نمیتوانند در منتهاالیه سوسیال دمکراسی بعنوان حزب چپ رادیکال در سنت پارلمانی بمانند و موثر باشند. هر درجه رادیکالیسم در اعمال رفرم و تقابل با ریاضت اقتصادی و دیکتاتوری سرمایه بناچار این جریانات را به سمتی سوق میدهد که چهارچوبهای پارلمانی را بشکنند و برعکس هر درجه تلاش برای حفظ موقعیت و قدرت و رعایت “خطوط قرمز” آنها را به مجری و زائده کل ماشین دولتی بورژوازی تبدیل میکند. همین تناقض، برخلاف احزاب سنت دار رفرمیست یا لیبرال یا محافظه کار، عمر چپ رادیکال را در چهارچوبهای پارلمانی محدود میکند. با اینحال این جریان در عین اینکه فضا را مساعد میکند و در مقابل تهاجم راست می ایستد، میتواند زمینه را برای رشد و عروج نیروهای واقعی سوسیالیستی و کمونیستی کارگری فراهم کند. مقاطع و تندپیچ های سیاسی بعدی، سرنوشت گرایشات درون این ائتلافها و آینده آنها را رقم میزند. بسیار روشن است از نظر جامعه مطلوبیت این حزب و پلاتفرمش متوقف کردن تهاجم کنونی و بازگردادن حقوق و حرمت به آنهاست. اما همین با نبردهای سنگین و مقاومت و تلاش کثیف بورژوازی روبروست. و همین دو راهی، سیاست فراتر رفتن از وضع موجود و یا انزوای سیاسی و شکست را تسریع میکند. چپ رادیکال سنتا با جبهه سازی و ائتلاف و سازمانهای چتری میانه خوبی داشته است و در شرایط امروز نیز فرصتی فراهم شده که بر متن ناتوانی کل نیروهای دست راستی و عدم حضور قدرتمند یک کمونیسم رادیکال و کارگری به جلو صحنه پرتاب و با اعتراض واقعی در جامعه چفت شود. تردیدی نباید داشت که این چپ نمیتواند نماینده بفرجام رساندن این اعتراض اجتماعی تا به آخر باشد اما این به معنی عدم حمایت کمونیستها از آن در شرایط فعلی نیست.
تفاوتهای سیاسی ایران
واضح است در ایران و با وجود جمهوری اسلامی تکرار پدیده سیریزا غیر ممکن است. در یونان و اسپانیا و حتی بدرجه ای در ترکیه، نفس وجود سیستم سیاسی ای که امکان شرکت در پارلمان و انتخابات شهرداری ها را به احزاب سیاسی میدهد و یا آزادی بیان بطور نسبی وجود دارد، به شکل دادن این ائتلافها امکان میدهد. در ایران حتی کسانی که در جنایت و سرپا نگهداشتن نظام منحوس اسلامی نقش داشته اند امکان تشکیل حزبی که قدرت واقعی را بمصاف بطلبد وجود ندارد. احزاب اپوزیسیونی بجای خود.
آیا تشکیل چنین پدیده ای در اپوزیسیون وجود ندارد؟ در میان نیروهای چپ مشابه این ایده کمابیش وجود داشته است اما نتوانسته است قدمهائی هرچند کوچک بردارد. دلیل این امر قبل از اینکه به سکتاریسم این و آن جریان برگردد، که این جنبه هم بی تاثیر نبوده است، اساسا از نگرش محدود به سیاست و عدم تمایل به شرکت در جنگ قدرت سیاسی در جامعه برمیگردد. چپ رادیکال و سنتی ایران تا چنین پروژهائی فاصله عمیقی دارد و برای رفتن به این سمت بدوا نیازمند تغییرات نگرشی و سیاسی جدی در میان خود است. به نظر من تغییر آرایش میان احزاب و جریانات سیاسی موجود در اپوزیسیون ایران، اعم از راست و چپ، که به سنت مبارزاتی واحدی تعلق دارند و حتی شکلگیری گروه بندیهای جدید بنا به ضروریات سیاسی غیر ممکن نیست. این به هر حال بحثی مجزا است. اما تا به تکرار پدیده سیریزا و امثالهم در ایران و در قلمرو اپوزیسیون مربوط است، در شرایط کنونی این هدفی دور از دسترس و اتوپیک است.
احزاب سنتی – احزاب مدرن
اگر بحث در چهارچوب تشکیل “جبهه واحد” و “ائتلاف” و “سازمانهای چتری” نباشد، که موضوعی متفاوت است، بحث تقابل احزاب سنتی و احزاب مدرن در سطح چهارچوبهای سیاسی و ساختارهای حزبی و روشهای سبک کاری مقوله ای معتبر است. اما این هنوز جنبه محدودتری از بحث است. وجه اساسی تفاوت و تمایز میان احزاب اجتماعی و جریانات فرقه ای است.
باید تاکید کرد که نقدهای رایج راجع به حزب لنینی از موضعی دست راستی و در چهارچوب نقد آنتی بورکراتیک است. اما احزاب سابق پرو سویت که بیشتر مدل استالینی حزب سیاسی هستند تا مدل لنینی، نه فقط از نظر ساختار و مناسبات درونی بلکه در قلمرو برنامه و سیاست نیز احزابی سنتی اند. این احزاب در بهترین شکل خود نماینده رفرمیسم و اصلاح طلبی و سرمایه داری دولتی بودند و نه نماینده چپگرائی و عقاید آوانگارد و انتقاد سوسیالیستی کارگر به نظم موجود. رفرمیسمی که این جریانات نمایندگی میکنند در اروپا در شکل پیشرفته تری سنتا توسط سوسیال دمکراسی نمایندگی شده است و با بی افق شدن سوسیال دمکراسی و چرخش بیش از پیش به پلاتفرم بازار، اینها حتی نمیتوانند نماینده احیای سوسیال دمکراسی باشند. اما بخشی از احزاب سوسیال دمکرات غربی با تعریف های رایج احزابی مدرن اند ولی مدرنیسمی که نمایندگی میکنند تابعی از منافع سرمایه و الیتیسمی است که امروز این احزاب پرچمدار آنند. مدتهاست که اتحادیه های کارگری که سنتا یک نیروی مادی سوسیال دمکراسی بوده است نیرو از دست میدهند، رابطه اتحادیه کارگری و منفعت کارگری در همان سطح محدود هم با برنامه و سیاست روز سوسیال دمکراسی گسسته تر میشود. سوسیال دمکراسی علیرغم حفظ برخی شعارهای قدیمی راجع به رفاه و دخالت و وظیفه دولت در حفظ حقوق پایه ای شهروندان، بیش از پیش به حزب جناحی از سرمایه تبدیل شده است و اتحادیه ها – تا آنجا که سیاست شان را به سیاست سوسیال دمکراسی گره میزنند- نیز نیروئی سازشکارتر و در خدمت تامین منفعت سرمایه عمل میکنند. با اینحال نه وجه بی افق بودن سیاسی سوسیال دمکراسی بلکه سنت مبارزاتی بازتولید شونده و تمایلات اجتماعی در جامعه است که وجود و حضور احزاب سوسیال دمکراتیک و رفرمیست را توجیه میکند. بدرجه ای که سنتهای مبارزاتی ریشه دار که منعکس کننده گرایشات اجتماعی وسیع تر در جامعه اند بازتولید میشوند، احزاب سیاسی آنها نیز مستقل از اینکه در هر دوره تا چه حد ضعیف یا قوی است، وجود دارند. این سنتهای مبارزاتی میتوانند در هر دوره احزاب جدیدی بیرون بدهند. منشا اجتماعی سیریزا و نوع آن قبل از اینکه “تقابل احزاب مدرن و احزاب سنتی” باشد، ماحصل یک نیاز اجتماعی است: نیاز به بهبود در وضع مشقت بار کنونی که رفرمیسم سنتی و احزابش پرچم آنرا انداخته اند.
حزب کمونیستی مدرن
کمونیسم و تمایلات سوسیالیستی بعنوان یک گرایش اجتماعی، گرایشی که ریشه در اقتصاد سیاسی جامعه سرمایه داری دارد، یک سنت مبارزاتی رایج در جامعه است که بویژه میان کارگران و نیروهائی که برای رفع تبعیض و برابری تلاش میکنند حرکتی زنده و واقعی است. امروز و در دنیائی که سرمایه زندگی را برای میلیاردها انسان به مشقت تبدیل کرده است، نقد ریشه ای به نظم کنونی قوی و گسترده است. همین انتقاد و تمایل اجتماعی به آزاد و برابر و مرفه زیستن، همین گرایش وسیع اجتماعی برابری طلبانه و آزادیخواهانه، منشا سنتهای مبارزاتی سوسیالیستی اند. سنت مبارزاتی ای که در هر دوره به احزاب کارگری و سوسیالیستی و کمونیستی شکل میدهد و یا از خود چنین احزابی را بیرون میدهد.
حزب کمونیستی کارگری در چهارچوب حزبی معطوف بقدرت و حزبی برای انقلاب کارگری، حزبی لنینی است اما میتواند و باید چهارچوبهای سیاسی و ساختاری و برنامه ای متناسب با دوران خویش را داشته باشد. حزبی که نیاز رهائی بشریت از سرمایه داری امروز است و به همین سوال باید جواب دهد. رویدادهای اخیر در اسپانیا و یونان و ترکیه و فردا در پرتقال و ایرلند و هر گوشه دنیا، نیاز به عروج احزاب کمونیستی کارگری را اثبات میکند. چپ رادیکال امروز نه میتواند در چهارچوب پارلمان بعنوان جریانی رفرمیستی بقایش را مانند جریانات سنت دار پارلمانی حفظ کند و نه در قالب سیاسی و تشکیلاتی کنونی این ظرفیت را دارد که از چهارچوبهای پارلمانی و قوائد بازی بورژوازی فراتر برود. این پارادوکس چپ رادیکال پارلمانی است که به اعتبار تفاوتش با سوسیال دمکراسی و رفرمیسم سنتی مورد اقبال توده مردم کارگر و زحمتکش قرار گرفته است.
چپ رادیکال در چهارچوب جبهه و ائتلاف رنگین کمان، هرچند رادیکال و هرچند در دوره های معینی قابل دفاع، نمیتواند نماینده نقد کارگر مزدی به اساس نظم سرمایه باشد. مادیت دادن به این نقد طبقاتی، سازماندهی انقلاب اجتماعی است که باید توسط حزبی نمایندگی شود که چنین افق و برنامه و پروژه ای را در دستور دارد و برای همین تشکیل شده است. مدل حزبی سیریزا شاید برای کوتاه مدت خلأ رفرمیسم از توان افتاده سوسیال دمکراسی را پر کند اما مطلقا نمیتواند آلترناتیو احزاب سنت دار و مدرن سوسیالیستی و کمونیستی باشد. برعکس، اگر سیریزا و نوع آن اهمیتی دارند نفس نیاز به حزب در جدال قدرت سیاسی و دست بردن به مکانیزمهای اجتماعی قدرت در جامعه کنونی است. این نقطه قوت سیریزا و پودوموس است اما محدودیت آنها افقی است که نمایندگی میکنند. افق تغییر ریشه ای جوامع و نظم کنونی را کماکان احزابی نمایندگی میکنند که فلسفه وجودیشان سازماندهی انقلاب کمونیستی برای تغییر ریشه ای اوضاع موجود است. مدل حزبی سیریزا آلترناتیو احزاب کمونیستی نیست.
2015-06-23
***