کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی- اخباری از زندانهای رژیم اسلامی

حمله مردان مسلح “با هماهنگی مامورین امنیتی” به روستایی در شهرستان سراوان

حمله مردان مسلح “با هماهنگی مامورین امنیتی” به روستایی در شهرستان سراوان

منبع مطلعی از روستای ضیایی در سراوان، از حمله مردان مسلح به این روستا خبر داده و گفته: “این حمله از قبل با مامورین امنیتی جمهوری اسلامی در سراوان هماهنگ شده بود.”

به گزارش کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی، برخی از ساکنین روستای ضیایی بامداد روز شنبه ۱۹ اردیبهشت‌ماه، از حضور و حمله تعدادی از “اشرار مسلح”، که سابقه دزدی، قتل، گروگانگیری، راه‌بندی، تجاوز به ناموس، اخلال در آسایش جامعه را در کارنامه خود دارند، به روستای ضیایی از توابع بخش بم پشت شهرستان سراوان خبر دادند.

گفته شده این مردان مسلح به همراه مامورین نظامی و انتظامی شهرستان سراوان، بدون ارایه هیچ حکم قضایی و نظامی، و به صورتی خودسر وارد روستا شده‌اند.

شاهدان عینی گفته‌اند مهاجمان با حمله به روستا و ضرب و شتم و جرح ساکنین آن، ضمن هتک حرمت به زنان و کودکان، اقدام به تیراندازی به سوی منازل، خودرو‌ها و موتورسیکلت‌های روستا و غارت وسایل شخصی و طلاهای مردم کردند.

براساس این گزارش “مامورین خودسر” و “لباس شخصی‌ها”ی مسلح که نقاب بر صورت داشتند، بدون اجازه و غیرقانونی، با ورود به حریم خصوصی خانواده‌هایی که در بستر خواب بودند، حمله کرده‌اند.

شاهدان عینی همچنین گفته‌اند در درگیری فیزیکی با لباس شخصی‌ها و برداشتن نقاب صورت، برخی از مهاجمان شناسایی شدند. «ملک محمد بلوچ‌زهی»، «اکبر بلوچ‌زهی»، «ابابکر آسکانی» معروف به «بگرو» و «پیرمحمد بلوچزهی» معروف به «پیروک» به سرکردگی «دُرا آسکانی» معروف به «دُرخان»، برخی از مهاجمان به این روستا هستند. این امهاجمان شناسایی شده همچنین از جمله افراد شروری به شمار می‌روند که سابقه ایجاد نا‌امنی در منطقه سراوان، سرباز، ایرانشهر، و قسمت‌هایی از پاکستان را دارند.

همچنین براساس این گزارش برخی از ساکنین روستای ضیایی اظهار داشته‌اند که پس از رفتن مامورین و لباس شخصی‌ها، متوجه شده‌اند که مقداری مواد مخدر در انبارهای خشت و گلی روستا که خوراک دام و احشام در آن‌ها نگهداری می‌شود، جاسازی شده است. آنها گفته‌اند بیم آن می‌رود که مهاجمان در اطراف روستا تسلیحات و بمب‌هایی دپو کرده باشند، تا یک حمله و یورش ثانوی در روزهای آتی ترتیب دهند و حادثه را به گروهی معاند و وابسته به گروهک‌های تروریستی و رادیکال در منطقه نسبت بدهند.

گفتنی است ساکنین این روستا در طول دو سال گذشته بار‌ها با فرمانداری، استانداری و هیات‌های نظامی، انتظامی و قضایی شهرستان و استان، مکاتبات داشته‌اند و ریش سفیدان، معتمدین و علمای منطقه، از مسوولان حکومتی خواستار مداخله و پایان دادن به این اختلافات شده‌اند؛ اما تاکنون این تلاش‌ها بی‌نتیجه مانده است.

ساکنین این روستا از مسوولین شهرستانی به ویژه فرماندار شهرستان سراوان، استاندار، وزیر کشور، ریاست جمهور و همچنین رسانه‌های جمعی، دیداری و شنیداری، فعالین شبکه‌های اجتماعی داخلی و خارجی، کانون‌های مدافع حقوق بشر و حقوق شهروندی، خواستار پیگیری جهت خاتمه دادن به شرایط غیرانسانی خود شدند.

ساکنین روستای ضیایی در سراوان در نهایت حمله به روستا و اقدامات غیر انسانی و غیر قانونی مهاجمان را محکوم کرده و خواستار دستگیری، محاکمه و اشد مجازات برای این گروه سرخود و مامورین خاطی شدند و ابراز داشتند تا زمان حل این معضل مقابل فرمانداری شهرستان سراوان به همراه زنان، کودکان، افراد مسن و سالخورده و دیگر مدافعین حقوق بشر، حقوق شهروندی و امنیت ملی و منطقه‌ای به تحصن خواهند نشست.

روستای ضیایی در ۱۵۰ کیلومتری جنوب شهرستان سراوان و از توابع بخش بم پشت در استان سیستان و بلوچستان قرار گرفته است.

برخی از فعالین حقوق بشری بلوچستانی گفته‌اند این منطقه در سال‌های اخیر و با سیاست‌های منطقه‌ای نظامیان حکومت ایران، بیش‌ترین نا‌امنی و اختلافات قومی و قبیله‌ای را در خود به ثبت رسانده است.

گفته شده در یک سال گذشته امنیت منطقه به سپاه پاسداران سپرده شده است که براساس برخی گزارش‌ها، پس از آن، نا‌امنی‌ها در این منطقه بیش‌تر شده و این در حالی است که قراداد تامین امنیت منطقه سراوان توسط سپاه، یک ماه پیش دوباره تمدید شده است.

گفتنی است براساس گزارش‌های دریافتی، این منطقه دروازه اصلی ورود مواد مخدر به ایران است و مامورین امنیتی و سپاه پاسداران با همدستی با اشرار نامی منطقه، در ورود و جابجایی مواد فعالیت می‌کنند و از سوی دیگر به آن‌ها تسلیحات نظامی دولتی و امان‌نامه پنهانی داده می‌شود و در عبور و مرور و تردد بین مرزی و داخلی با آن‌ها همکاری می‌کنند.

کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی

​کارشناسان حقوق بشر سازمان ملل موج اخیر اعدام و شمار زیاد اعدام‌های مخفی در ایران را محکوم کردند

کارشناسان حقوق بشر سازمان ملل موج اخیر اعدام و شمار زیاد اعدام‌های مخفی در ایران را محکوم کردند

گزارشگران ویژه سازمان ملل برای وضعیت حقوق بشر در ایران و اعدام‌های فراقضایی، افزایش شدید اعدام‌ها در ایران در هفته‌های اخیر را محکوم کردند.

به گزارش کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی، «احمد شهید» و «کریستف هاینز»، گزارشگران ویژه سازمان ملل برای وضعیت حقوق بشر در ایران و اعدام‌های فراقضایی، در بیانیه‌ای که روز جمعه 8 مه 2015 (18 اردیبهشت‌ماه 1394) در ژنو منتشر کردند، افزایش شدید اعدام‌ها در ایران در هفته‌های اخیر را محکوم کردند.

گفته شده منابع رسمی در بسیاری از موارد اعدام‌ها را اعلام نکرده‌اند و نام زندانیان اعدام شده نیز منتشر نشده است.

به گزارش «جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران»، «احمد شهید» تاکید کرد: “زمانی که دولت ایران حتی از اعلام میزان واقعی اعدام‌های انجام شده سر باز می‌زند، به شدت به کرامت انسانی و هم حقوق بین‌المللی حقوق بشر بی احترامی می‌کند.”

بنا به گزارش‌ها، در فاصله 9 تا 26 آوریل 2015 (20 فروردین تا 6 اردیبهشت 1394)، دست‌کم 98 زندانی اعدام شده‌اند که میانگین بیش از 6 اعدام در روز را نشان می‌دهد. با این موج اخیر اعدام‌ها، مجموع اعدام‌های انجام شده از 1 ژانویه 2015 (11 بهمن 1393) تاکنون، به 340 مورد رسیده است که در میان آنها شش زندانی سیاسی و هفت زن بوده‌اند.

«کریستف هاینز» نیز گفته: “ما از افزایش اخیر در شمار اعدام‌ها که با وجود تردیدهای جدی در مورد موازین محاکمه عادلانه رخ داده، نگران هستیم. بسیاری از زندانیان اعدام شده در این مدت به جرایم مربوط به مواد مخدر متهم بودند که در آنها قتل عمد رخ نداده و لذا در ردیف «جرایم بسیار مهم» قرار نمی‌گیرند.”

این کارشناسان مستقل به گزارش‌های مربوط به اعدام در برابر دیدگان مردم (15 مورد در سال 2015) نیز توجه ویژه‌ای نشان دادند. به بیان این کارشناسان: “اعدام در برابر دیدگان مردم تاثیری غیرانسانی بر قربانی و شاهدان اعدام دارد و ماهیت ظالمانه، غیرانسانی و تحقیرکننده مجازات اعدام را تقویت می‌کند.”

این دو گزارشگر ویژه از دولت ایران خواستند به درخواست‌های رو به رشد نظام حقوق بشر سازمان ملل برای توقف اعدام توجه نشان دهد و اجرای مجازات اعدام را با هدف الغای کامل آن معلق کند.

شعری از ارژنگ داودی به مناسبت پنجمین سالگرد اعدام فرزاد کمانگر و یارانش

شعری از ارژنگ داودی به مناسبت پنجمین سالگرد اعدام فرزاد کمانگر و یارانش

ارژنگ داودی، زندانی سیاسی محکوم به اعدام، که هم‌اکنون در زندان رجایی شهر کرج به سر می‌برد، به مناسبت ۱۹ اردیبهشت‌ماه ۱۳۸۹ و در پنجمین سالگرد اعدام، شیرین علم هولی، فرزاد کمانگر، فرهاد وکیلی، علی حیدریان و مهدی اسلامیان که پنج سال پیش در زندان اوین به دار آویخته شدند، شعری سروده است. این شعر در اختیار «کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی» قرار گرفته شده و در پی می‌آید.

سوگیاد پنج پیک

خبر از اوین

کوتاه بود و جانگداز

خبری شوم که

​​می‌گفت

در گودنای خونین درفش و داغ

هنگا​​م که

نوزدهمین روز اردیبهشت ۸۹

به سپـیده در می‌نشست

پنج پیک پاک پیام پایداری

فرزاد و فرهاد

علی و مهدی

بر حلقه دردبار آزادی

شـیرین‌ترین لالایی جهان را

با تار ترد عشق بسرودند

خبر کوتاه بود و جانگداز

خبری شوم که می‌گفت

ضحاک عبا بر دوش

این زمان پنج پنج می‌گیرد

و اینک

به سوگیاد پنج پیک پاک پیام پایداری

ندا می‌رسد از زندان رجایی شهر

که ای ضحاکیان عبا بر دوش

شرم‌تان باد

نه به یک بار و به ده بار

که هفتاد میلیون بار

و اینک

فریاد برمی‌خیزد از زندان رجایی شهر

که نه نه

که هفتاد میلیون نه

به رژیم خونخوار فقیه

ارژنگ داودی

معلم، شاعر، نویسنده

زندانی سـیاسی

زندان رجایی شهر

پی‌نوشت: این قطعه شعر رو فی‌البداهه در روز به دار آویخته شدن فرزاد و یارانش سرودم و پس از آن هم روی آن کار نکردم و به همان صورت اولیه نگه داشتم چون در همان سال و سال‌های بعد به همین صورت در بعضی رسانه‌ها خوانده شد

“روز اعدام شما روز سوگند به انسانیت بود”

“روز اعدام شما روز سوگند به انسانیت بود”

روایت جنگاور باهوز زندانی سیاسی سابق از سپیده‌دم اعدام فرزاد کمانگر، شیرین علم‌هولی، فرهاد وکیلی، علی حیدریان و مهدی اسلامیان در 19 اردیبهشت‌ماه 1389

غم بزرگی تمام وجودم را فراگرفته بود. انگار فاجعه‌ای دیگر در راه بود.

ساعت پنج عصر تلفن‌های داخل بند قطع شد. قطع تلفن برای ما تداعی‌گر اعدام بود و راهکاری برای درز نکردن خبر به بیرون از زندان.

هجده روز از اردیبهشت گذشته بود. نزدیک غروب و زمان سرشماری زندانیان، همه را شمارش کردند، یک، دو، سه… یک نفر کم بود…

مکث مامور آمار با آن صدای زبر و خشنش هنگام خواندن نام رفیقمان فرهاد وکیلی… پیکرم را لرزاند! نگرانی مرگباری در نگاه رفقا به همدیگر هویدا بود. نگرانیمان از آنجا بیشتر بود که می‌دانستیم رفیق فرزاد در یک تماس تلفنی به خانواده‌اش گفته بود که هر آن احتمال اجرای حکم اعدام وجود دارد.

بند ۳۵۰ اوین

چند روز قبل از نوزدە اردیبهشت بود. خوب یادم هست با رفیق فرهاد وقت هواخوری در حیاط زندان قدم می‌زدیم. فرهاد می‌خواست از احتمال اعدامش صحبت کند، حرفش را بریدم… اعدام رفیقم… نه در باورم می‌گنجید، و نه برایم قابل قبول بود. چندین بار خواست صحبت کند و هر بار من بحث را عوض می‌کردم.

ایام انتظار

هروقت افسر نگهبانی فرهاد را صدا می‌زد، می‌دیدم که فرهاد چطور با عجله صورتش را اصلاح می‌کند. دلیلش را از او پرسیدم. با تبسم و وقار همیشگی‌اش گفت: هر وقت که اسمم را از بلندگو می‌شنوم، بی‌درنگ لحظه موعود و طناب دار در ذهنم تداعی می‌شود، می‌خواهم مرتب و آماده باشم. بگذار بشاشیت و سرزندگی‌ام به دشمن بقبولاند که من ایستاده می‌میرم و با افتخار جانم را در راه آزادی فدا می‌کنم. و با لبخند ادامه داد: و اگر پیکرم را به خانواده‌ام تحویل دادند، می‌خواهم آن‌ها بدانند که من چقدر امیدوار بودم و عاشق زندگی، و با ترس و نگرانی به سحر‌گاه اعدام گام ننهاده‌ام.

یک بار هیاتی از دادگاه به بند سیاسی آمده و از فرهاد خواسته بودند که اظهار ندامت و تقاضای عفو کند، تا حکم اعدامش لغو شود. اما فرهاد با نگاهی آکندە از صلابت و قهر، رو به قاضی کرده و گفته بود: به استقبال طناب دار می‌روم ولی از کرده خود که رسیدن به آزادیست ابراز ندامت نمی‌کنم، بهایش را هم هر چه باشد می‌پردازم، سر به دار می‌دهم اما تن به ذلت هرگز…! قاضی با عصبانیت از جایش برخواسته و با عجله بند زندان را ترک کرده بود..

عشق به زندگی در فرهاد را، از صحبت همیشگی‌اش در مورد همسر، فرزندان، باغ و مزرعه‌اش می‌دیدم. از شوق در صحبت‌هایش در مورد نامه فرزندش که امسال کلاس اول است و آرزوی دوباره دیدن پدر را دارد و چگونه کودکش حرف دلش را نە با زبان کوردی، بلکە ترجمە احساسش را بە زبان فارسی برای پدر بازگو کردە بود.

فرهاد با شعار «زندگی، یا تو را نخواهم زیست، یا با آزادی خواهمت آراست.» دوباره زیستن را در خود نهادینه کرده بود. همیشه می‌گفت زندگی زیباست و زیبا زیستن با خانواده‌ام را دوست دارم. ولی هدفم «آزادی» از همه چیز برایم باارزش‌تر است.

نوزده اردیبهشت شب، هنگام خاموشی بند ۳۵۰ اوین، خفقان و فضای سنگینی در بند حاکم بود. بعد از سرشماری، هیچ‌کس لب به غذا نزده بود. یکی زیر پتو آرام اشک می‌ریخت، یکی دیگر از استرس ناخن‌هایش را می‌جوید… نگرانی من فقط برای بند خودمان نبود. نگرانی‌ام دو چندان می‌شد، وقتی که یاد رفقایم در بند هفت (فرزادکمانگر و علی حیدریان)، بند نسوان (شیرین علم‌هولی) و بند دویست و نه (زینب جلالیان) می‌افتادم که همگی محکوم به اعدام بودند. این را می‌دانستم که شیرین، فرزاد و علی را به سلول انفرادی منتقل کرده بودند.

در بند نسوان، شیرین را به بهانه اشتباه گفتن نام پدرش، به بیرون بند انتقال داده بودند. شنیدم که شیرین را در حین انتقال به سمت درب خروجی هل داده بودند. شیرین می‌دانسته که آخرین شب حیاتش است، با صدای رسایش که عجین در روح مبارزش بود، شیرزنانه بانگ برمی‌آورد که حداقل مرا فرصتی دهید لباسم را بپوشم، مبادا که لرزش بدنم از سرما را به حساب ترسم از مرگ بگذارید و یا دمی کوتاه که بتوانم از هم‌بندی‌هایم خداحافظی کنم. اما او فقط فرصت نگاه کوتاهی پیدا کرده بود که به چشمان اشک‌بار دوستانش بیاندازد، دو هم‌بندی‌اش که‌‌ همان روز حکم اعدامشان لغو شده بود.

چه شب توصیف نا‌پذیریست امشب، نمی‌دانم چرا ساعت آنقدر کند می‌گذرد؟ چرا زمان متوقف شده است!؟ چرا این شب تمامی ندارد؟ چقدر آرزو می‌کردم الان کاری برایتان می‌توانستم انجام دهم. چقدر دلم می‌خواست با چنگ این چهاردیواری لعنتی را می‌توانستم خراب کنم و خودم را به شما برسانم. چقدر دوست داشتم برای رهایی‌تان از اعدام می‌توانستم کاری بکنم. چقدر احساس عجز چیز بدی است. نمی‌دانم چرا امشب زمین و زمان با من سر ناسازگاری دارد؟ نمی‌دانم چرا دلم لحظه‌ای گول نمی‌خورد؟ امشب چندین بار آرام برایش توضیح دادم که این هم مثل دفعات قبل فقط سناریوی اعدام است، ولی گوش که نمی‌دهد!

سکوت امشب چرا آنقدر سنگین است!؟ هوا دیگر کم‌کم دارد روشن می‌شود. گوشم را کنار پنجره‌ی کوچک اتاقم تیز کرده‌ام به امید اینکه هیچ صدایی نشنوم. شنیدن صداهای نا‌آشنا در سحر‌گاه، پیام‌آور پایان یک زندگی دیگر است. هیچ صدایی نیست! چه قدر سکوت گاهی خوب است! چند نفر از هم‌بندی‌ها، برای کسب خبر به بهانه رفتن به بهداری به بیرون بند رفتند. وقتی برگشتند گفتند که صحبت از اعدام پنج نفر در سحرگاه امروز بوده. چه حس غریبی در بند حاکم بود! کسی دیگر نای صحبت کردن هم نداشت. اخبار ساعت دو، نام هر پنچ نفر را خواند. فرزاد کمانگر، شیرین علم‌هولی، فرهاد وکیلی، علی حیدریان و مهدی اسلامیان.

یاران همه اعدام شدند!

رفیق من فرهاد، من چگونه می‌توانم روزی را که وسایل شخصی‌ات را جمع می‌کردند تا به خانواده‌ات تحویل دهند فراموش کنم. آن روز که نامه پسرت هه‌وراز (هوراز)، اتفاقی به دست من افتاد. نامه‌ای که تو با چه اشتیاقی بار‌ها از آن صحبت کردی و با آن زیستی! هه‌وراز در نامه‌اش نوشته بود «به امید اینکه هرچه زو‌تر آزاد بشی بابا» و من چقدر آن دم آرزو کردم کاش به جای تو مرا اعدام کرده بودند، تا شاید چشمان منتظر فرشته‌ی کوچکت دمی آرام گیرند. علی جان، تو هم که نیستی تا چهره آرامت، آرامش‌بخش دل طوفانی‌ام باشد. شیرین جان، حتی سلام فرستادنم برای تو در بند نسوان را هم از من گرفتند. چه دل چرکینند این دشمنان آزادی، عشق و زندگی! معلم عشق و صلابت فرزاد مهربان، دیگر تو چرا مرا در این شب تنها گذاشتی! تو که خوب می‌دانستی گوش دادن به طنین زیبای صدایت وقتی نامه‌ات را می‌خواندی چه آرامش توصیف‌ناپذیری داشت. من محتاج اندکی صدایت، تبسم زیبا و آرامت و نگاه زندگی‌بخشت هستم.

رفیقان من، شهیدان زنده راه آزادی، روز اعدام شما روز سوگند من به انسانیت بود. من به انسانیت به آزادی به شرف و به خون شما سوگند یاد کردم که خواب را از چشمان دشمن آزادی بستانم. سوگند یاد کردم تا جان در بدن دارم طلایه‌دار پیام و پیمان شما باشم. دمی از تلاش باز نایستم مگر اینکه رسالت شما را به انجام برسانم و یا قهرمانانه مثل شما جانم را در راه آزادی تقدیم کنم. من شما را و چشم‌انتظاران آزادی را بشارت می‌دهم که اکنون من و هزاران رفیق (هەڤاڵان) چون من در کوه‌های سر به فلک کشیده کردستان لحظه‌ای برای ادامه راه شما تامل نخواهیم کرد. کوهستان را از اراده پولادین دوست‌دارانتان متحیر می‌کنیم. و دشمنان شما و آرما‌‌ن‌هایتان را نادم.

خاطرات شب سپیده‌دم برای همیشه در ذهنم جولان می‌زند… بدرود رفقا

جنگاور باهوز

سپیده‌دم اعدام فرزاد کمانگر و یارانش

​از حاشیه تا متن مهاباد: تنها روایت معتبر، روایت مردمی است که خیابان‌ها را تسخیر می‌کنند

از حاشیه تا متن مهاباد: تنها روایت معتبر، روایت مردمی است که خیابان‌ها را تسخیر می‌کنند

یادداشتی از شاهد علوی روزنامه‌نگار

در ضرورت آتش زدن هتلی که سرعت زیاد در حرکت، هنگام خروج از “اتاق بالکن دار آن”، موجب سقوط از پنجره و مرگ می‌شود.

زمانی که قانون به کاغذپاره‌های بی‌ارزشی در دست حاکم بدل شده و ماموران قانون نیز به دلقک‌هایی بدل می‌شوند که برای “حفظ آرامش” باید دروغ‌های مضحک بگویند، تنها روایت معتبر، روایت مردمی است که از دروغ، کثافت و سرکوب به ستوه آمده‌اند و خیابان‌ها را تسخیر می‌کنند.

«فریناز خسروانی» از بالکن اتاقی در طبقه چهارم یک هتل خود را به بیرون پرتاب می‌کند تا از خطری بگریزد. پریدنی که نتیجه‌اش مرگ است. اتاق در اجاره مردی بوده (بازرس، مامور یا هر آشغال دیگری) و مرد هنگام پریدن فریناز در اتاقش حضور داشته است. مالک و مدیر هتل به اصرار، مرگ فریناز را “اتفاقی و ناشی از سقوط تصادفی” اعلام می‌کند و با انتخاب این موضع، با مرد داخل اتاق در مسئولیت هر آنچه رخ داده، شریک می‌شود. او انتخاب می‌کند که در کنار “قانون و مامورانش” بایستد و هزینه‌اش را هم باید پرداخت کند.

مردم، همان مردمی که از شنیدن دروغ‌هایی برای “حفظ آرامش جامعه” خشمگین هستند، تعبیر تلخ اما پذیرفتنی‌تری از این فاجعه دارند: مرد ساکن اتاق قصد تجاوز به فریناز را داشته است و او چون نمی‌خواسته است تن به این تجاوز بدهد و برای پاسداری از کرامت انسانیش (ربطی به ناموس ندارد)، از تنها راه رهایی به بیرون پریده است.

راهی برای رهایی از غلبه اهریمنی که جسم تو را می‌آلاید و تنت را با خودت بیگانه می‌کند. راهی بی بازگشت، راهی به خون نشسته، راه رهایی …

فریناز فکر کرده است گزینه دیگری ندارد و انتخاب کرده است این چنین از کرامت انسانی خود حفاظت کند.

مرد متجاوز در سایه گمنامی و تاریکی مانده است و قانون برای حفاظت از یکی از مامورانش و “حفظ آرامش”، به حمایت از او برخاسته است. متجاوز در روایت قانون از ماجرا، به جایگاه خواستگاری دل خسته برکشیده می‌شود تا از او که حفظش برای “امنیت جامعه” لازم است، محافظت شود.

مالک و مدیر هتل هم، کسی که حتی اگر طراح نقشه تجاوز نبوده باشد، آگاهانه انتخاب کرده است که کنار متجاوز بایستد و از او حمایت کند، شهر را ترک کرده است. قانون که می‌داند کجاست با او کاری ندارد، اما مردم خشمگین که می‌دانند “نشانه‌های کاذب آرامش و امنیت”، چه به آسانی به خانه‌های امن جنایت بدل می‌شوند، به درستی به ملک مرد موفق شهر، که برند و نماد و سمبل “خوشبختی، امنیت و آرامش کاذب” در شهر است هجوم می‌برند و آتشش می‌زنند.

مردم مهاباد انتخاب کرده‌اند تا در دفاع از کرامت به خطر افتاده فریناز خسروانی به خیابان بیایند و نقاب از چهره دروغین، آلوده و منحط قانون و مامورانش بردارند.

بازی تازه شروع شده است…​

حکومت اسلامی ایران به اعدام فعالان سیاسی و مدنی پایان دهد

حکومت اسلامی ایران به اعدام فعالان سیاسی و مدنی پایان دهد

بیانیه کانون مدافعان حقوق بشر کردستان در پنجمین سالگرد اعدام فرزاد کمانگر، آموزگار آزادی‌خواه کُرد

پس از پنج سال از گذشت اعدام فرزاد کمانگر و یارانش هنوز محل دفن آنها مشخص نیست. حکومت اسلامی ایران همچنان احکام ناعادلانه اعدام را برای فعالین سیاسی، عقیدتی و مدنی کُرد صادر و اجرا می‌کند. کانون مدافعان حقوق بشر کردستان خواهان پایان دادن روند اعدام فعالان کُرد است.

حکومت اسلامی ایران در بامداد نوزدهم اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۸۹، مصادف با آخرین روز از هفته معلم در ایران، «فرزاد کمانگر»، معلم و فعال حقوق بشر را به همراه چهار زندانی سیاسی دیگر «علی حیدریان»، «شیرین علم‌هولی»، «فرهاد وکیلی» و «مهدی اسلامیان» مخفیانه و بدون اطلاع وکیل و خانواده آنها ‌در محوطه‌ی پارکینگ زندان اوین اعدام کرد.

پنج سال از سحرگاه هولناک ۱۹ اردیبهشت‌ماه ۱۳۸۹ می‌گذرد. در این روز، جامعه حقوق بشری با خبر اجرای حکم اعدام این آموزگار ۳۴ ساله‌ی کُرد و فعال حقوق بشر کردستان ایران روبرو شد.

رنج‌نامه «فرزاد کمانگر»، گویای نگرش خشونت‌ورزان و ناقضان حق حیات، نسبت به دگراندیشی و تغییرطلبی است. پنج سال پیش در چنین روزی، پس از سه سال تحمل ناجوانمردانه‌ترین شکنجه‌ها، «دایه سلطنه»، فرزندش و شاگردان فرزاد، معلمشان را از دست دادند؛ اما کردستان در این روز، بار دیگر چوبه‌های اعدام را شرمسار کرد تا بگوید فریاد آزادی‌خواهی و حق‌طلبی را با هیچ طناب داری نمی‌توان حلق‌آویز و خفه نمود.

اما پاسخ ملت کُرد نیز فرا‌تر از اعتراض مدنی به دور از خشونت که الگویی فرهنگی برای گذار به آرمان دموکراسی و حقوق بشری، بلکه پیامی برای تمام حاکمیت‌های دیکتاتور و تمامیت‌خواه بود مبنی بر اینکه اعمال هر شیوه‌ای برای سرکوب اراده‌ی ملت‌ها به سر آمده است و نویدی برای تمام مردم دنیا است که با ایمان، اعتقاد و ایستادگی به اراده‌ی جمعی مبتنی بر آزادی و عدالت به پیروزی خواهند رسید؛ چرا که آن پنج اعدامی کردستان، بیداری و عزم و اراده‌ی ملت کُرد را دو چندان نمود. باید اضافه کرد که این تهدید برای تمام مردم ایران همچنان وجود دارد و محکوم کردن و تلاش برای رفع این تهدید وظیفه‌ای برای جامعه مدنی در تمام ایران است.

کماکان با گذشت پنج سال از اعدام این فعالان سیاسی، محل دفن آنها مشخص نیست و خانواده‌هایشان همچنان چشم‌انتظار رویت قبور فرزندان خود هستند.

از این رو ما به عنوان کانون مدافعان حقوق بشر کردستان، پنهان کردن و بی‌خبری از محل دفن زندانیان سیاسی را غیر قانونی و از موارد نقض حقوق بشر می‌دانیم و خواهان مشخص شدن محل دفن این شهروندان و رویت و تایید آن توسط خانواده‌هایشان هستیم.

ما همچنین از سازمان‌های مدافع حقوق بشر از جمله فدراسیون بین‌المللی جامعه‌های حقوق بشر، دیدبان حقوق بشر و سازمان عفو بین‌الملل و به ویژه احمد شهید گزارشگر ویژه سازمان ملل در مورد حقوق بشر ایران می‌خواهیم تا با فشار بر مذاکره‌کنندگان اروپایی، آن‌ها را به پیگیری موارد نقض حقوق بشر در مذاکراتشان با ایران مجاب کنند؛ تا بار دیگر شاهد اعدام زندانیان سیاسی و مدنی در ایران نباشیم.

کانون مدافعان حقوق بشر کردستان

19 اردیبهشت‌ماه 1394