سوسیالیسم پرولتری در نقد بولیواریسم ضد سوسیالیستی
(6)
این نوشتار بخش پایانی، از یک سوی تلاشی است در دفاع از سوسیالیسم پرولتری و از سوی دیگر، نشان دادن ماهیت «سوسیالیسم» کاذب بولیواریستی و «سوسیالیسم قرن بیست و یکمی»[ ] چاوزی.
هدف محوری ما در این نوشتار نقد سرمایه داری عریان و آشکار در کشورهای کانونی و پیرامونی هماننند شیلی، مکزیک، کلمبیا ووو نیست، چرا که اینان ادعایی جز وابستگی به نئولیبرالیسم و بازاز جهانی «اقتصاد آزاد» و گلوبالیزایسون ندارند، نقد ما در اینجا، سوسیالیسم بدلی را نشانه میگیرد. جناح های راست بورژوازی در آمریکای لاتین و مرکزی و جنوبی، منجمله دولتهای دست راستی در هندوراس، شیلی، کلمبیا،برزیل و… که مدافع هارترین و عریان ترین دسته بندیهای- امپریالیستی و نئولیبرا لیستی در این منطقه هستند، سیاستهای سرمایهداری جهانی را آشکارا به پیش میبرند. این دیدگاه، با هر دو جناح بورژوازی چه در شکل حکومتهای دستراستی و طرفدار امپریالیسم و هم پیمانان نئولیبرالیسم آنان و چه با جناح چپ بورژوازی ( سرمایه داری دولتی) و دولتهای رنگارنگ این حکومتها، چه در پوشش راست و چه در پوشش چپ، مرزبندی دارد.
نگارندگان این نوشتارِ چند بخشی، از موضعی کمونیستی دراین نقد، به «سوسیالیسم بورژوایی»، لیبرالی که در این منطقه از امپریالیسم دفاع و رهنمود می گیرند و نیز به شدت از موضع ضد کارگری با هر سوسیالیسمی عداوت میورزند، نیز میپردازند. لیبرالها، اصلاح طلبان، سوسیال دمکراتهای رنگارنگ ایرانی و حکومتهای این پارههای هم محتوای حقیر نمایندگان سرمایه جهانی و همراهانشان در دیگر کشورها، در زمره این بخش از بورژوازی پوسیده میباشند. ما، نئولیبرالیسم- را ایدئولوژی اقتصاد بازار جهانی در برهه ی گلوبالیزاسیون- و سرمایه جهانی را یک مجموعه ی ضد انسانی- ضد طبیعت، در برگیرندهی کشورهای کانونی و پیرامونی میشناسیم. نقد ما به سوسیالیسم کاذب، نبایستی خشنودی مدافعین، مبلغین و کارگزاران ضد کمونیست، درون، پیرامون و در اپوزیسیون حکومتی ایران را سبب شود.
ضدنئولیبرالیسم؟
آنتی مونِتاریسم و آنتی فریدمنیسم، به معنای ضد کاپیتالیسم سوسیالیستی نیست. «سوسیالیسم قرن بیست و یکمی» مکتب بولیوارهای هزاره سوم، به مکتب شیکاگو پرخاش میکند. در اینجا، آکتور بازار آزاد، به بازار آزاد می تازد. و هواداران نئولیبرالیسم به بولیواریسم می تازند که چرا به جای واگذاری اقتصاد به بخش خصوصی، به نئوکینزیسم بومی روی می آورد، دولت گرایی را تقویت میبخشد، و به دولتسرمایه گرا و فربه اقبال میورزد.
سوسیالیسمِ پوپولیستی، پوپولیسم ناسیونالیستی، و عشیرتی و ولگاریزه، عوامفریبانه، نام سوسیالیسم را آلوده می کند. نادیده انگاشتن این واقعیت که«مناسبات تولیدی هر جامعهای یک کل را میسازد»[ ]، آگاهانه یا نا آگاهانه، دشمنی با سوسیالیسم انقلابی است. با چشم پوشی از این اصل است که مبارزه طبقاتی، جنبش پرولتری و سوسیالیستی حذف می شوند. سوسیالیسم نیابتی- تقلبی به زعامت یک افسر ارتش، کجا و کشیش «تاک»، ساده اندیش و پاک دل ، دوست رابین هود کجا!
در کدامین مناسبات اجتماعی، مناسبات توزیع، تابع مناسبات تولید نیست؟ با سِتر جنسیت مناسبات با برگ انجیر سوسیالیسم «هاینس دیتریش»، انحراف و توّهم میآفرینند تا ماهیت مناسبات مستور ماند. با این توهم، انحراف میآفرینند و بر چشم اصول دیالکتیک مبارزه طبقاتی خاک می پاشند. گویی میشود از این میان بُر، بههمتِ رابینهودِ بدلی و «کشیش تاک» جعلی، رأس قدرت سیاسی سرمایه را به نیابت طبقه و با نام پوپولیسم فتح کرد و فقرا را به «سوسیالیسم» رسانید. در این جنگل است که «روح مطلق» بولیوار، با شیپور شاخین رابین هود، از گورگاه هگل بر میخیزد تا فلسفه تاریخ و تاریخ فسلفه را با گیتار، در مایه فلامینگو بنوازند و با کاریکاتوری از فوتبال در «تیم» احمدی نژاد و افطار در حرم «امام رضا» در معیت خون آشامان در ایران اسلامی، همکاسه ی سفره ی نفتین شوند.
در این همنوازی گیتار و فوتبال، در یک همراستایی طبقاتی- سیاسی با حکومت اسلامی سرمایه در ایران متحد میشود تا طبقه کارگر به آگاهی طبقاتی دست نیابد و چشم به کرامات رهبر همچنان درخود بماند. تمامی جناح باندها در ایران، روحانیت، سران سپاه و اطلاعات، باند احمدی نژاد، لیبرالها و اصلاح طلبان در درون و به پیرامون قدرت پرتاب شده، همه و همه در یک نقطه مشترکاند، و آن نیز دشمنی طبقاتی با طبقه کارگر و سوسیالیسم انقلابی و کمونیسم است. جناح- باندهای حاکم در ایران، سوسیالیسم کاذب بولیواری را از آنجا که شعار ضد نئولیرالیستی و «ضدامپریالیستی» سر می دهد و نیازمند رای و همراهیاش در اختلافات سیاسی درون سرمایه داری است، متحد خود می دانند.
اتحادهای دماگوگ های کاتولیک و مسلمان
مفسرین حکومت اسلامی در توجیه همراهی با چاوز چنین می نویسند:
«با توجه به اینکه ونزوئلا کشوری است که پرچم عدالت خواهی را در منطقۀ آمریکای لاتین به پا کرد و به طور مسلم توسعۀ روابط کشورمان با منطقۀ آمریکای لاتین از زمان روی کارآمدن چاوز کلید خورد و با حضور چاوز رابطۀ ایران با سایر کشورهای این منطقه پررنگ تر شد، ابقای ایشان می تواند فرصتهای مناسبت تری با تداوم همکاریهای دو جانبه و نیز منطقهای کشورمان فراهم آورد…»[ ]
و می افزایند:
«کشورهایی مثل جمهوری اسلامی، چین، روسیه و بلاروس که از نظر خط مشی سیاسی به ونزوئلا نزدیک هستند و البته تداوم ارتباط با شرکای سنتی در اروپا مثل پرتغال و اسپانیا…
به نظر می رسد تغییر شگرفی در روش ادارۀ کشور و برنامه هایی که چاوز پیشتر آنها را به کار میگرفته، وجود نخواهد داشت و کماکان شاهد تداوم همان روند در قالب سوسیالیسم قرن 21 باشیم. .. به طور مسلم جمهوری اسلامی ایران نیز از انتخاب مجدد آقای چاوز استقبال می نماید.»[ ]
این همکاریها، نه تنها در پشتیبانی سیاسی از حکومت اسلامی و تداوم بقاء و ستم طبقاتی و جنایات بورژوازی حاکم درایران، بل که، در تبادلات اقتصادی مبتنی بر قوانین بازار سرمایه، به سود طبقه حاکم و حکومت طبقاتی آن در هر دو کشور، و بیگمان، علیه حکومت شوندگان به پیش می رود. وجود بیش از ۱۰۰ قرار داد همکاری بین ایران و ونزوئلا، نشان گر حجم و حیاتی بودن این رابطه برای حکومتها و بورژوازی حاکم در ایران و ونزوئلا میباشد.
مفسرین حکومتی همراه با اعتراف به ضرورت این روابط و مناسبات اقتصادی در ونزوئلا، در عین حال، تصویر حکومت اسلامی را نیز برملا میسازند:
«…اینکه به هر میزان کشوری وابستگی بیشتری به نفت داشته باشد، زمینۀ بیشتری برای غرق شدن در فساد، سیستم حامی پروری، ناتوانی در تنوع بخشیدن به اقتصاد فراهم می شود و متعاقباً میراث کمتری برای آیندگان برجای می نهد و زمانی هم که دیگر نفتی برای فروش وجود نداشته باشد، ثروت دیگری برای ادامۀ حیات این کشورها وجود ندارد. در میان کشورهای نفت خیز جهان تنها نروژ است که توانسته با بیماری”وابستگی به نفت” مقابله کند. اما ونزوئلا همچنان تا اندازۀ زیادی به منابع نفتی خود وابسته است. بودجۀ دولت و ذخایر ارزی کشور تا حد زیادی مملو از همین درآمدهای نفتی است.» [ ]
مفسر امنیتی حکومت اسلامی، مهمترین عامل چنین تصویری از جوامع بیماری چون ونزوئلا و ایران، که همانا ماهیت مناسبات طبقاتی حاکم است را پنهان می سازد. وی «غرق شدن در فساد، سیستم حامی پروری و…»، «ناتوانی در تنوع بخشیدن به اقتصاد» یعنی نابودی بقایای تولیدی در کشاورزی و صنعت، و نابودی منابع عمومی که «میراث کمتری برای آیندگان برجای می نهد» ووو را به دوش اقتصاد «نفتی» می افکند تا ماهیت بورژوایی دو حاکمیت متحد و مناسبات طبقاتی در دو کشور و در ماهیت مشترک، هردو را پنهان سازد.
«سوسیالیسم قرن بیست و یکمی»، با تکیه بر اقصاد تک پایه ای «نفت»، از سویی، نقش بورژوازی دلال تجاری و کمپرادوری را به عهده دارد تا کالاهای مصرفی را از چین و آمریکا وارد کند، و از سوی دیگر با صدور مواد خام، کانی ها و دیگر سرچشمه های ثروت جامعه، بقایای رشته های تولیدی بومی خرد و کارگاهی را به نابودی و ورشکستگی می کشاند. این مناسبات است که با تکیه بر چنین روند و سیاست اقتصادی- سیاسی و با تبدیل لایه هایی از خرده بورژوازی به پرولتاریتت [ ]، شدت یابی پرولتاریزاسیون را سبب می شود و با کالایی ساختن هرچه بیشتر آنان، به شمار میلیونی لشگر بیکاران و خانه خرابان می افزاید.
از آنجا که سوسیالیسم بولیواری، ضد انقلابی است، سیاست های دولت چاوز با منافع و سیاست های بورژوازی در ایران گره می خورد تا طبقه حاکم و سرمایه چندجانبه، به هدف کسب سود و حاکمیت های طبقاتی خویش از آن بهره گیرند.
لیبرالها- اصلاح طلبان ایرانی، در رقابت با باند حاکم، خواهان واگذاری تمامی بخش های اقتصادی و مالی، از جمله نفت و گاز، نه به شیوه خصوصی سازی در ایران، در واگذاری به سران سپاه و الیگارشی جناح- باندها در کنسرن های عظیمی همانند خاتم الانبیا، بل که، خواهان تمامی رشته های اقتصادی، به ویژه صنایع نفت و گاز به بخش خصوصی هستند. از این روی، لیبرال-اصلاح طلبان[ ] ایرانی، «سوسیالیسم» شبه دولتی که با نئولیبرالیسم و بخش خصوصی درگیر است را دشمن می شمارند.
مبلغین سرمایه خصوصی در ردیف گنجی- برنده ی جایزه نیم میلیون دلاری بنیاد «کیتو» به پاداش انتشار مانیفست جمهوری خواهیاش در زندان ایران- در تبلیغ مونتاریسم و شوک درمانی فریدمن، و مخالفت با دولتی سازی است که با چاوزیسم عداوت میورزند و او را «سوسیالیست» مینامند. همانگونه که پناهندگان یوگوسلاوی پیشین به اسکاندیناوی، این سرزمین را سوسیالیستی مینامیدند و در نفرت از تجربه ی «سوسیالیسمی» که داشتند، به سوی سرمایهداری عریان، ایالات متحده آمریکا پر و بال میزدند. بورژوازی لیبرال رفرمیست ایران به رهبری خاتمی ها وسبزهای جمهوری خواه اصلاح طلب برون و درون مرزی، از همین زاویه با چاوز «سوسیالیست» سر ستیز دارند.
جناح لیبرال ایرانی، به همان پستی رقبای خویش در حکومت، مرتجع و رذل است. ما ناچاریم به هر روی این مفهوم را برای شناساندن آن به کاربریم. لیبرالیسم ایرانی، بنا به ماهیت و منافع طبقاتی رخویش، از هر نوع سوسیالیسمی، می هراسد، و کینه توزانه حتا با نوع بدلی آن، سرستیز دارد.
«فرانمود مذهبی [از خودبیگانگی] جهان واقعی، تنها هنگامی می تواند ناپدید شود که مناسبات عملی انسانها در کار و زندگی روزانهاشان با یکدیگر، هر روز و به سادگی و شفافی، رابطهی عقلاییشان را با یکدیگر و با طبیعت در برابر چشمانشان بگذارد. چهرهی فرایند زندگی اجتماع انسان، همانا فرایند تولید مادی، حجاب مه آلود و رازآمیزش را تنها آن گاه از هم خواهد درید که همچون محصولِ انسانْ آزادانه اجتماعیت یافته، در مهار برنامهریزی آگاهانهی او در آید. ولی رسیدن به این مرحله، مستلزم شالودهی مادی معینی در جامعه و یا گردآمدن یک سلسله از شرایط مادی در زندگی است که خود، محصول خودپویِ یک تکامل تاریخی طولانی و پررنج است.»[ ]
ارزشآفرینی در یک فرماسیون اجتماعی و اقتصادی بورژوایی، چه دولتی چه خصوصی، فرایندِ تولید، بر انسان مسلط است و نه انسان بر این فرایند. باید دچار از خودبیگانگی، یا توهم مذهبی بود که ورای این پنداشت. به بیان مارکس «آگاهی بورژوایی اقتصاد سیاسی»، عقلانیت آن را دارد که :
«به اندازه خود، کار مولد، ضرورتی همچون قهر طبیعت به نظر می رسد.»[ ]
اکنون که قهر طبیعت بر انسان همچنان چیره است، در مناسبات سرمایه داری نیز، جبر روابط تولیدی، مستبدانه بر انسان حاکم می باشد. غلبه بر این قهر طبقاتی مناسبات بورژوایی، تنها با برقراری کمونیسم امکان پذیر است، شرایطی که درآن، انسان بر طبیعت و فرایند تولید، چیره می شود.
تئوری ارزش بر پایه کار
ارزش بر پایه کار،اصلی ترین بنیاد مناسبات سرمایه داری است. انقلاب سوسیالیستی، انقلابی است برای نقد و نفی در نفی این ارزش. هدف نخستین انقلاب سوسیالیستی، نفی دیالکتیکی این ارزش است.
در سوسیالیسم بازار، و «سوسیالسم واقعاً موجود» پیشین در شوروی سال های 24 19 به بعد و چین کنونی (سرمایه داری دولتی)، ارزش کار اضافی، به وسیله دیگران از کارگران ربوده می شود.
رقابت های درون طبقاتی بورژوازی
دیدگاهی که آنارکو- رفرمیست هایی همانند نوآم چامسکی و آلن وودزها در حمایت از حزبالله دارند، حمایتی است، برای تبدیل شدن این گروه ها به جمهوری اسلامی دیگری. جدا از این حامیان مجانی حکومت اسلامی، مشاورین نئوتزاریسم پوتینی همانند «ایگورگایدر»[ ] روسی نیز هم مدرسین سران سپاه می شوند تا حسن عباسی ها را «دکترین» بیامورند، و هم شیوه روسی سازی حکومت و اقتصاد را مهندسی نمایند. نیز این مدافعین احزاب و حکومت های بنیادگرای مذهبی، با معرفی نیروهای ارتجاعی همانند حکومت اسلامی و حزبالله درلبنان، به عنوان «ضدامپریالیست»، به دفاع از استبداد مضاعف مناسبات استثماری این حکومت ها دست می یازند. به این وسیله، از سویی آنها را از گزند مبارزه طبقاتی مصون نموده، به بورژوازی یاری رسانده، و از سوی دیگر با وارونه نمایی اختلافات درون جناح های بورژوازی، زیر نام «مبارزه ضد امپریالیستی»، جهت مبارزه طبقاتی علیه بورژوازی حاکم را به انحراف می کشانند؛ طبقه کارگر را به سیاهی لشگر بورژوازی «خودی» تبدیل نموده، تا کارگران را در رقابت های درون طبلقاتی سرمایه، گوشت دم توپ سازند. از سوی دیگر، از سازما ن یابی کارگران و دست یابی به آگاهی طبقاتی، دورشان سازند. اشغال سفارت آمریکا، و گروگان گیری 444 روزه و جنگ ارتجاعی 8 ساله دولت های ایران وعراق، 33 سال هیاهوی حکومت های ضد مردمی ایران و آمریکا، در برابر یکدیگر، نمونه هایی از این ترفندها برای خلع سلاح طبقه کارگر از اقدام عملی و انقلابی برای پیروزی سوسیالیسم به شمار می آیند.
حزب توده و همراهان «فداییان اکثریت» و دیگر چپ های ناسیونالیست، با همین تحلیل از همان به ردای خمینی و حکومت وی آویختند، به ماشین سرکوب سرمایه و ماندگاری آن خدمت کردند. مخالفتِ فردای سرنگونی سلطنت، باندهای پیرامون حکومتی- بورژوازی لیبرال، ملی مذهبی ها، اصلاح طلبان و لیبرال سکولارها (زیر نام جمهوری خواهان لائیک ووو)- که لیبرالیزه شدن سرمایه و ثروت و سهم در قدرت سیاسی را میخواهند، رقابتی درون سرمایه می باشد. عناد این بخش از بورژوازی در ایران، با جناح- باند حاکمِ سران سپاه-امنیتی ها، بانداحمدی نژاد، ولی فقیه، اختلافات درون طبقاتی، به رقابت باندهای راهزن می ماند. مخالفت این نیروها، با چاوز، از موضع ضد سوسیالیستی و ضد کارگری آنان بر می خیزد که کینه توزانه وی را سوسیالیست و کارگرگرا می پندارند.
«من خواب دیده ام…»
سوسیالیسم چاوزی، سوسیالیسم بازار نیست، کاریکاتور سوسیالیسم بازار است. زیرا در ونزوئلا، وسایل تولید به میزانی که در چین حاکم است، در آنجا در انحصار دولت نیست، اما، همانند چین، توزیع و تولید از قوانین بازار جهانی سرمایه، پیروی می کند. اگر «سوسیالیسم» از این فرایند می گذرد، تجربیات تا کنونی کوبا، چین و پیش از آن روسیه شوروی، پررنگ تر از این نوع «سوسیالیسم» نبوده اند!؟ اگر این روند، «سوسیالیسمی» در پیشروی دارد، پس، سوسیالسم بازار یوگوسلاوی پیشین را پیشروترین نوع «سوسیالیسم» نمی توان شمرد!؟
ونزوئلای پیرامون بازار «یو. اس. آ »، باتمام جنجال های چاوز، تنها نام سوسیالیسم را آلوده میکند. آیا در چین خلقی، برزیل کنونی به ریاست رهبران پیشین اتحادیه های کارگری و چریکهای «آزادیبخش» و در روسیهی شوروی، دربرکناری طبقه کارگر از قدرت سیاسی، اقدامات «سوسیالیستی» رنگارنگی را رنگین تر از چاوز نداشته اند! این اقدامات، همه و همه، استثمار و اسارت نیروی کار را بازتولید و در برنامه ندارند؟
نزدیک به شش سال پیش در نوشتهای زیر عنوان «ذهنیت ولونتاریسم تاریخی ِ«ایجاد»، در نقدی کوتاه با اشاره به شعر فروغ فرخزاد، چاوز و همانندهایش را در بهترین حالت، «رابین هود»ها و توهم آفرینان نامیدیم. از جمله نوشتیم:
«در این بیان، براین پندار، پای فشرده میشود که «جنبش اجتماعی ایجاد» را با اراده تنی چند باید «ایجاد» کرد و از آنجا که برچنین «ایجاد»ی هیچ امیدی نیست، به «چاوزهای» ایرانی تن باید سپرد که در نقش «زورو» و «رابین هود» از راه برسند تا قدرت سیاسی را به نیابتِ «فقیران» به چنگ آورند و «اهالی» را به نان و نوا برسانند.»[ ]
پرولتاریا و سوسیالیسم انقلابی، پشت وولونتاریسم «زورو» و امام زمان گم میشود.
اقدامات چاوز در آمریکای لاتین، اقدامات پوپولیستی است، آمریکای لاتین، سرزمین «چپ» و جنبشهای رادیکال است. از سدهی میانه تا کنون. چاوز و مورالس نمی توانند در کنار زاپاتیستها و کاریسمای چهگوارا و انقلاب کوبا، پوپولیست نباشد.
خمینی و جانشینان و بازتولیدش، در ایران، از همان آغاز دست یابی به قدرت سیاسی، با شعارهای دروغین مستضعفگرایی، برای گمراه سازی و انکار نقش طبقه کارگر، با کاربرد ترم های فراطبقاتی همانند «امت اسلامی» و «خلق مسلمان»، و پنهان سازی مناسبات و اختلاف طبقاتی، با ایجاد دهها نهاد، حزب و تشکل های زرد حکومتی را در دستور کار داشته و دارند. سران حکومتی در ایران با ایجاد «کمیته امداد امام»، «بنیاد مستضعفین»، و دیگر بنگاه های سرمایه دارانه و توزیع پول و سیب زمینی به وسیله احمدی نژاد در سفرهای استانی ووو را در «بلاد اسلام» از غزه گرفته تا جنوب لبنان، و حتی « بلاد کفر» در جنوب لندن و آمریکا ووو دماگوژیسم اسلامی- بورژوایی بومی را ترویجگر بوده و هستند- در ایران، «امام زمان» و «عدالت اسلامی» و در آمریکای لاتین »بولیواریسم« و «سوسیالیسم قرن بیست و یکمی».
سیاست های دو حکومت، با ماهیت و اهدافی همسان، با دو شکل همخوان با رنگ و فرهنگ منطقه ای، انجام می پذیرد.
ایدئولوژی چاوز به همانگونه که ادعای یک مؤمن به «اقتصاد توحیدی»، ایدئوژلوی سرمایه داری است، او نیز، به بولیواریسم مؤمن است و ضد غرب و «ضد امپریالیست» است؛ سرمایهداری را، «امپریالیستی» می نمایاند که در «آنسوی دریاها» خانه دارد، نه در سرزمین آمریکای لاتین یا ایران، روسیه، چین، برزیل ووو.
«ضد کاپیتالیسم» احمدی نژاد، نیز ضد تمامی دستاوردهای ماتریالیسم تاریخی، انقلاب و دستاوردهای انقلاب بشر مدرن از سده 16 تا کنون است. «کاپتیالیسم» احمدی نژاد و «شیطان بزرگ» خمینی و «شیطان اکبر» خامنهای، مناسبات اقتصادی حاکم در ایران نیست- در ایالات متحده آمریکای شمالی- آنهم در شعار، برای پیروان اشان می باشد.
هرچند در سالهای تحریم ایذایی، بیش از سالهای پیش از آن، بین حکومت اسلامی و سران ایالات متحده آمریکا، دیدارها، همکاری ها، مراوده و تبادل سلاح و کالاهای دیگر برقرار بوده است. حتا با اسرائیل به ویژه در ولایت خمینی، رابطه و خرید سلاح در رونق بوده است. نمونههای این توافقها و همکاریها با آمریکا، روی کار آمدن حکومت های اسلامی در عراق و افغانستان می باشد.
لیبرالیسم ایرانی در پیرامون حاکمیت، به جای مراوده پنهانی، و رابطه با چین و اتحادیه اروپا، روسیه نئوتزاری و ترکیه و ژاپن و تمامی جهان سرمایهداری، مراوده ی آشکار با خود آمریکا را نیز طلب میکنند. آنان میدانند که از اورتهگا و چاوز و کوبا نیز، جز چند رأی در تایید جنایات تا کنونی حکومت، سود چندانی نصیب حکومت شان نمی شود.
اما بوروژوازی حاکم در ایران با تمامی خصوصیات دلال – بازاری خویش، تمامی روابط و مناسبات را با «فی» و «مظنه» بازار و ترازو، به معامله می گذارند. آنان، حتی با فنآوری تولید سلاح هستهای، به شیوه و سیاق بازار معامله می کنند. از همین موضع، در تلاش برای تولید اورانیوم غنی شده و سوخت برای موشکهای دوربرد، تا کنون با بهایی سنگینی، در تلاش برای خرید زماناند تا پس از تجهیز، حکومت را در برابر خطر سرنگونی بیمه کنند. می دانند در آن روز، سرمایه جهانی نیز به مصلحت، با آنان سودا خواهد کرد.
سوسیالیسم پرولتری، فرایند رهایی نیروی کار از اسارت سرمایه را در بیان نامه دارد و به گستره و ژرفای تضاد طبقاتی بین کار و سرمایه، با روایت های «سوسیالیستی» از جمله نحله ی «قرن بیست و یکمی» آن تضادی آشتی ناپذیر دارد. در سوسیالیسم پرولتری، نیروی کار، دیگر کالا نیست تا برای سرمایه، ارزش آفرین باشد. کار در خدمت جامعه و جامعه در خدمت خویش است. در این سوسیالیسم انقلابی، کار، ارزشهای سوسیالیستی میآفریند و نه ارزشهای تبادلاتی سرمایه، سود و انباشت.
بر پیشانی اقدامات و روندِ سوسیالیسم بولیواریستی، جز ارزش های سرمایه داری، چه نقشی بسته است!
دریا دشت گلی
عباس منصوران
31 دسامبر 2012
a.mansouran@gmail.com