“آیا كارگران مشغول كار نیستند؟ ”
یاشار سهندی
عنوان این نوشته برگفته از یادداشتی از روزنامه حکومتی “آرمان”، وابسته به باند رفسنجانی است. جواب کارفرمایان به این سوال همیشه آری است! اگر بیان سوالی این عنوان را به کنار بگذارید به واقع بیانگر طرز نگاه سرمایه داران و کارشناسان بورژوازی به “کارگر ایرانی” است که همیشه طلبکارانه مدعی هستند که پولی بابت دستمزد به کارگران پرداخت میشود زیادی است چون تنبل واز زیر کار دررو هستند! در مقدمه یادداشت مذکور چنین آورده اند:”سالهاست كه در ایران توسط برخی اقتصاددان و برخی كارفرمایان این ایده تبلیغ میشود كه «كارگران ایرانی از بازدهی كافی برخوردار نیستند». این در حالی است كه از طرف مقابل جامعه كارگری ایران اعتقاد دارد كه دستمزد دریافتی پایینی دارد و نمیتوانند با چنین میزان دستمزدی زندگی مناسب داشتهباشند. …”
در این یادداشت ضمن اشاره به وجود ” کارگران افغانی” که ” موجب اختلالاتی” شده اند، تاکید میگردد:”…در چنین شرایطی، گستردگی استفاده از نیروی كار غیر متشكل و غیرقانونی و ارزان افغان برخی كارشناسان را به این اعتقاد رسانده است كه كارگر ایرانی فاقد كارایی كافی است.”، و نویسنده یادداشت در پایان یادداشت به درستی میپرسد:”چرا كه وقتی نیروی كار ایرانی برای كار به خارج از كشور میرود، رسانهها و كارشناسان كشورهای توسعه یافته نسبت به بهرهوری نیروی كار ایرانی چنین نظراتی را ابراز نمیكنند.”
جواب به چنین سوالی چندان سخت نیست چون سرمایه در ایران انتظار دارد کارگر ایرانی خاموش باشد و هیچی نخواهد. حتی در مورد کالایی که صاحب آن است حق اظهار نظر نداشته باشد. این صرفا یک ادعا نیست، بلکه موسی غنی نژاد، یکی از اقتصاددانان جمهوری اسلامی، به صراحت تمام خواستار آن است. در یادداشت روزنامه آرمان از قول ایشان چنین ذکر شده است:”برای ایجاد تعادل اقتصادی و رونق تولید نباید برای دستمزد حداقل تعیین كرد. باید گذاشت تا خود بازار كار با توجه به نرخ بیكاری موجود و بازدهی كارگران و میزان ارزش افزوده تولید، میزان دستمزد را تعیین كنند. این اقتصاددان و همفكران وی به «ضرورت انعطاف دستمزدها» اعتقاد دارند. وی معتقد است: «اینكه دستمزد كارگر در بازار تعیین شود عین عدالت است. چرا كه درآمد سرمایهدار هم در بازار تعیین میشود، درآمد پزشك هم در بازار تعیین میشود، درآمد فوتبالیست هم در بازار تعیین میشود، درآمد هنرمند هم در بازار تعیین میشود. درآمد چه كسی در بازار تعیین نمیشود كه ما بگوییم اینجا با یك تبعیض روبهرو هستیم؟ مثلاً كارگر در این سیستم تبدیل به كالا شده است، در حالی كه سرمایهدار یا دیگران نشدهاند؟»”
کینه و نفرتی که در گفته های اقتصاددان مشاهده میگردد بی جهت نیست چون ایشان پول میگیرد که از تمامیت سیستم ظالمانه سرمایه داری دفاع کند. “در آمد سرمایه دار در بازار تعیین میشود” اما سوال اینجاست که این مثلا “قوانین کور بازار” را کی تعیین میکند؟ دستگاههای عریض و طویل دولتی تحت نامهای متنوع سازماندهی شدند تاچرتکه بیندازند وتعیین کنند که یک کارگر در روز چه مقدار باید بخورد و بنوشد، چقدر لازم است تفریح کند، چه میزان لازم است به بهداشت دسترسی داشته باشد، میزان بهره برداری اوازخدمات پزشکی چه مقدار باشد، مسکن او در چه حد باشد، نیاز آموزشی خودش و فرزندانش، پوشاک، مسافرت و همه چیزهایی که برای یک زندگی نرمال امروزی، در حداقل مقدار ممکن در نظر گرفته میشود، تا کارگر فقط زنده باشد و بتواند باز هم کار کند.
بحثی نیست، بگذارند کارگر هم مانند سرمایه دار درآمدش را بازار تعیین کند، اما یک شرط دارد که کارگر هم به همان اندازه صاحب سرمایه اجازه داشته باشد برای کالای ویژه خویش نرخ تعیین کند. چراوقتی نوبت تعیین قیمت نیروی کار میشود وکیل سرمایه داران یعنی دولت نرخ را بر اساس برآوردهای کارشناسانی مانند غنی نژاد تعیین میکنند. چرا وقتی کارگر صدایش در می آید که این قیمت واقعی کالای من نیست تمام دستگاههای انتظامی و امنیتی با تمام توان به آنها یورش می آورند. چرا وقتی سرمایه دار درآمدش را تعیین میکند این نیروها درست برعکس با تمام وجود از در آمد آنها دفاع میکنند؟ “انعطاف دستمزدها” و “تعیین دستمزدها بر اساس کارکرد بازار” اسم رمز باز گذاشتن دست کارفرمایان به پشتوانه همه توان یک دولت است برای استثمار هر چه بیشتر کارگران است.
ظاهرا سرمایه داران حق دارند به تمام تجارب هم طبقه هایشان، با هررنگ مو ورنگ و فرم چشم دسترسی داشته باشند و برای ایشان فرش قرمز پهن کنند تا بساط استثمار بهترفراهم شود، اما اگر یک کارگر با یک لهجه دیگر درکنارکارگرایرانی کار کند، این میشود “اختلال” در بازار کار؟ این چگونه اختلالی است که سرمایه داران بیشترین سود را از قبل آن می برند. به نمونه ای از اعترافات یک سرمایه دار که در یادداشت مذکور آمده است توجه کنید:” امروز اغلب كارخانهها و كارگاهها و حتی پروژههای عمرانی كشور از كارگران افغان استفاده میكنند. چرا كه این كارگران بسیار سختكوش و سربهراه و به دستمزدهای پایین قانع هستند.” این سرمایه دار محترم و کارشناس محترم تر بورژوازی به کمک دولت بخشی از کارگران را “افغان” می خوانند و به کمک قوانین و پلیس او را ایزوله کرده اند و هر بلایی که می خواهند سر او می آورند. امروزاو را استثمار میکنند و فردا پلیس به او مهلت نمی دهد فکر کند. بعد از اینکه اموالش غارت میشود اگر که کشته نشود، کت بسته سر مرز رها میشود.
شارلاتانیسم یک واحد درسی مستقل نیست که باید اقتصاددانان بورژوازی در “دانشگاههای معتبر” پاس کنند، بلکه خمیر مایه علمی است که در همان دانشگاهها فرا میگیرند. علمی که آموزش همه راههای ممکن برای تسمه از گرده کارگران کشیدن را در خود دارد و به خورد “دانش آموختگان” خویش میدهد که مدعی میشوند ” مثلاً كارگر در این سیستم تبدیل به كالا شده است، در حالی كه سرمایهدار یا دیگران نشدهاند؟” دست کارگر ایرانی و افغانی را بسته اند، زبانش را بریده اند، نماینده اش را در زندان شکنجه میکنند، فعال کارگری را مدام تهدید میکنند و سر آخر مدعی هم میشوند که “درآمد کارگر باید منعطف شود و این عین عدالت است و غیر از این تبعیض است! ما به عنوان خریدار، باید بگویم که قیمت کالای کارگر چند است و کارگر از خود هیچ اختیاری ندارد، اگر هم چنین ادعای داشته باشد خودش میداند و سربازان گمنام امام زمان. در این صورت است که چرخ اقتصاد میچرخد، مملکت پیشرفت میکندوهمین امروزوفردا است که ایران بشود یک “اقتصاد نوظهور” و آرزوی عباس میرزا قاجار هم محقق میشود و ایرانی سربلند، ایران سرافراز و هماره پرچم مقدس سه رنگ اش ( چه با الله چه با شیرخورشید) برافراشته می ماند.” اینها همه ثمره علم اقتصاد است که از دهان کارشناسان اقتصادی و سیاسی فارسی زبان بورژوازی بیرون می آید.
سر ما کارگران منت گذاشته اند؛ که امسال ٢ درصد بیشتر از نرخ تورم ( کذا) دستمزد را تعیین کردیم! و آخرش هم میپرسند: آیا كارگران مشغول كار نیستند؟ آش آنقدر شور است که نویسنده روزنامه حکومتی یک جورهای مجبور است جانب کارگران را هم بگیرد و از قول فریبرز رئیس دانا تاکید میشود:” كارفرمایان و اقتصاددانان محافظهكار بهدلیل ذینفع بودن در كاهش دستمزد، در جایگاه اظهارنظر در این باب نیستند.” این که چرا کارفرمایان و اقتصاددانان غیر محافظه کار، که آنها هم به شدت در کاهش دستمزدها ذینفع هستند، مجاز به اظهار نظر و تعیین دستمزد کارگر می باشند را دکتر رئیس دانا خودش باید جواب دهد. مسئله ای که بسیار مهم است اشک تمساح ریختن روزنامه ای است که سنگ هاشمی رفسنجانی را به سینه میزند و این از یک ترس ناشی میشود. ترس از یک جنبش که خیال خاموش شدن ندارد.
اول مه نزدیک است. روزی که این جنبش به شکل جهانی خود را نمایش خواهد گذاشت. روزی که در ایران، تبدیل به یک سنت مبارزاتی قوی گردیده است. ” کارگران مشغول به کارند” و به شدت تلاش میکنند تا بتوانند در سطح وسیع متحدانه به مبارزات خود ادامه دهند. کارفرمایان و اقتصاددانان ( از همه قماش آن) میدانند اگر تلاش کارگران به ثمر نشیند با “پیل” هم نمی شود جلو آنرا گرفت.