خدامراد فولادی
مخالفت با دموکراسی، موافقت با سرکوب است
گزاره ی شعارگونه و دوپهلوی «آنکه با ما نیست برماست» اگر به درستی وارسی و تحلیل گردد بیانگر ِ یک واقعیت ِ کارکردگرا در برش ِ تاریخی ِ معینی از یک دوران ِ معین ِ تاریخی است.
با ما بودن و بر ما بودن، یا به بیان ِ دیگر موافق یا مخالف ِ ما بودن، هم از دیدگاه ِ حاکمیت ها و دولت ها، و هم از دیدگاه ِ مخالفان ِ آن ها چه از جایگاه ِ عام ِ سیاسی و چه از جایگاه ِ خاص ِ طبقاتی قابل ِ توجیه، و یک راهبرد ِ عملی ِ تعیین کننده در مرحله ی معینی از کنش های سیاسی است.
معنای این سخن آن است که: در یک سو، حاکمیت ها و دولت ها در عملکردشان هم بخشی از جامعه را – به درستی – به مثابه خودی یا «با ما»ی خود به شمار می آورند و از حمایت ِ آن برخوردارند، و هم بخش ِ دیگر را که «با ما»ی آنها یعنی خودی نیستند «بر ما»ی خویش یا غیر خودی می شمارند، ودر جانب ِ دیگر نیز: بخشی از جامعه که موضعگیری ِ مخالف یا آنتاگونیستیک در برابر ِ حاکمیت و دولت دارد، هرآنکه را در این موضعگیری با آن همسویی ِ عملی و نظری دارد، به درستی خودی یا «با ما»ی خویش و هرآنکه را با آن همنظری و به ویژه همسویی ِ عملی ندارد غیر ِ خودی یا «بر ما»ی خود ارزیابی می کند.
به زبان ِ ساده و سرراست تر: در هر شرایط ِ مشخص ِ تاریخی، هرکس با حاکمیت سیاسی نباشد بر آن است، همچنان که هرکس با مخالفان ِ حاکمیت نباشد بر آنان است.
با ما و بر ما در جایی که حاکمیت (رژیم) و دولت به لحاظ ِ تاریخی بر هم منطبق اند، یعنی حاکمیت برآمده از سازوکارهای طبیعی و قانونمند ِ تاریخی و طبقاتی است، مضمون ِ طبقاتی دارد، اما – و این برای ما اهمیت ِ صدچندان ویژه دارد – در جایی که حاکمیت و دولت به لحاظ ِ تاریخی هنوز کاملن بر هم منطبق نیستند یعنی حاکمیت برآمده از سازوکارهای طبیعی و قانونمند ِ تاریخی و طبقاتی ِ خود ِ جامعه نیست و از این رو دولت ِ یکدست طبقاتی نیست، و بخشی از طبقه ی حاکم ِ جهانی به دلایل ِ خودویژه ی جامعه بیرون از دایره ی قدرت است، مضمون ِ غیرطبقاتی و همه شمول یا به اصطلاح مردمی دارد، اگرچه این همه شمولی ِ پراگماتیستی ِ کوتاه مدت ِ – بر ما و با ما بودن – هرگز به معنای اشتراک ِ منافع ِ کاملن منطبق بر هم ِ همگان در درازمدت ِ تاریخی نیست.
به طور ِ مشخص: در جامعه ی زیر ِ حاکمیت ِ استبداد این رویکرد یا در وجه خاص و مشخص ِ آن راهکار، هم از سوی حاکمیت ِ استبدادی مطرح است هم از سوی مخالفان ِ آن، و هر یک از این دو نیروی متخاصم تلاش می کند تا آنجا که می تواند همراه و همکنش پیرامون ِ موضع ِ خود گرد بیاورد و جایگاه ِ خود را در مقابل ِ حریف مستحکم نماید.
در این تلاش ِ دوسویه برای یارگیری، در مرتبه ی نخست نقش ِ تحصیلکردگان ِ شهری به عنوان ِ یاری رسان ِ نظری، و در مرتبه ی بعد افراد و تشکل های سیاسی به عنوان ِ یاری رسان ِ عملی هم برای حاکمیت و هم برای جامعه زیر ِ سلطه ی استبداد اهمیت ِ فراوان دارد. چشمداشت ِ حاکمیت از تحصیلکردگان و به خصوص اهل ِ قلم و نویسندگان تایید ِ نظری ِ عملکرد ِ سرکوبگرانه ی آن، و از افراد و تشکل های سیاسی حضور ِ به موقع در مواجهه با اعتراض هایی است که از سوی مخالفان برپا می شود. آنچه اما در این بحث اهمیت ِ محوری دارد موضعگیری ِ قلم به دستان در قبال ِ اعتراض ها و مطالبات ِ اساسی ِ مخالفان ِ حاکمیت ِ استبدادی است. اعتراض ها و مطالباتی که برآمده از ماهیت استبدادی حاکمیت است و طبیعتن نمی تواند چیزی جز خواست ِ دموکراسی و آزادی های سیاسی باشد.
با چنین رویکرد و نگرشی است که تنها معیار ِ گزینش ِ همکنش و موافق برای دو نیروی متخاصم ِ جامعه یعنی حاکمیت و اپوزیسیون آن، موافقت یا مخالفت با دموکراسی و آزادی های سیاسی است. معیاری که تنها برابر نهاد استبداد و خودکامه گی است. چرا که فقط این معیار است که به عنوان ِ یک حق ِ بنیادین ِ شهروندی از سوی حاکمیت انکار و نقض (سرکوب) می شود، و مقدم ترین مطالبه ی شهروندان برای دستیابی به دیگر حقوق ِ پایمال شده ی خویش است. دموکراسی نه فقط به عنوان ِ یک حق، بلکه مهم تر از آن به عنوان ِ یک ضرورت، همچون دولت و طبقه مضمونی تاریخی دارد، و از آنجا که استبداد – یا دیکتاتوری فردی – در دوران ِ ما ضرورتی تاریخی نیست، بلکه استثنایی بر قاعده ی تاریخ است، از این رو، تلاش برای کسب ِ دموکراسی، وظیفه ای است تاریخی بر عهده جامعه ی زیر ِ سلطه ی استبداد. به همین لحاظ، مخالفت با آن مخالفت با یک ضرورت ِ حیاتی در تاریخ ِ تکامل ِ نوع ِ انسان، و موافقت با خودکامه گی و سرکوبگری است.
مساله ی مهم و چالش برانگیز در بحث ِ مخالفت ِ علنی با دموکراسی از یک سو، که سویه ی دیگر آن موافقت ِ پنهان با دیکتاتوری است، همسویی و همنظری ِ بخشی از جامعه و به ویژه تحصیلکردگان و قلم به دستان با دیکتاتوری، و بدترین شکل آن استبداد ِ فردی است. آیا مخالفان ِ دموکراسی ناآگاه اند و نمی دانند مخالفت شان با دموکراسی آنهم در کشورهای زیر سلطه ی استبداد، موافقت با استبداد و سرکوب است؟ به عبارت دیگر: ضدیت با دموکراسی که سویه ی پنهان ِ آن موافقت با دیکتاتوری و استبداد است، عملی ناآگاهانه و غیر ِ ارادی است، یا آگاهانه و ارادی و خودخواسته؟ به راستی چرا نویسنده ای که خود را «حامی محرومان» و مهم تر از آن «مدافع طبقه ی کارگر» می داند مخالف ِ دموکراسی است، و آیا این مخالفت همچنانکه پیش تر توضیح داده شد غیر از موافقت با استبداد و سرکوب است؟
به طور ِ عام، هرنوع موضعگیری ِ با یا بر دولت – حاکمیت ها بیانگر ِ گرایش و رویکردی ایدئولوژیک و یا اقتصادی است.
در دولت – حاکمیت های بورژوایی ِ پیشرفته، موضعگیری موافقانه یا مخالفانه ی افراد و سازمان ها در برابر ِ حاکمیت ترجیحن و می توان گفت صرفن ایدئولوژیک است. چون در آنجا مخالفت با دولت و حاکمیت موجب ِ محرومیت ِ فرد از امکان ِ شغلی و کسب ِ درآمد نمی شود، موافقت هم به کسی امتیاز بهره مندی ِ بیش از آنچه به دست می آورد نمی دهد، این است که جهت گیری ِ موافق یا مخالف، جهت گیری صرفن ایدئولوژیک است و سود و زیان ِ اقتصادی ندارد، یعنی امتیاز ِ شغلی محسوب نمی شود که کسب گردد یا از دست داده شود.
اما، در جامعه های کم پیشرفته و در حاکمیت های استبدادی وضع به گونه ی دیگری است. در اینجا، موضعگیری ِ موافقانه ی افراد و سازمان ها در برابر ِ حاکمیت ها، گزینشی آگاهانه با چشمداشت ِ اقتصادی و رویکرد ایدئولوژیک است. در حالی که مخالفت هم آگاهانه و هم صرفن ایدئولوژیک با عواقب ِ زیانبار ِ اقتصادی است. موضعگیری ِ موافق به این دلیل آگاهانه و اقتصادی است که: فرد یا سازمان می داند مخالفت با اینگونه حاکمیت ها عواقب ِ اقتصادی ِ جبران ناپذیر در پی دارد و به از دست دادن ِ شغل و محرومیت از کسب ِ درآمد و گرسنگی ِ خود و خانواده و در نهایت از هم پاشیدن زندگی فرد یا سازمان می انجامد.
به این دلیل آگاهانه و ایدئولوژیک است که: فرد یا سازمان ِ موافق ِ حاکمیت می داند که باید ایدئولوژی ِ حاکم را که چفت و بست ِ مستحکم کننده ی پیکره ی استبداد است گردن بگذارد و خود را عضوی از این چفت و بست ِ پیکربندی ِ بی چون و چرای نظامی – پادگانی به شمار آورد، وگرنه جایی در پیکربندی ِ اقتصادی هم نخواهد داشت. مخالفت با این حاکمیت ها نیز یقینن هم آگاهانه است و هم صرفن ایدئولوژیک. چراکه جز ایدئولوژی، آنهم پیشروترین و آگاه ترین ایدئولوژی ِ این دوران و روزگار – یعنی مارکسیسم – قادر نیست فرد و سازمانی را به مخالفتی برانگیزد که هیچگونه نفعی جر نفع ِ تاریخی ِ رهایی ِ جامعه ای که در اسارت ِ استبداد است، دربرندارد.
تمام ِ استدلال ِ از منظر ِ تئوریک بی اعتبار ِ مارکسیست های دروغین علیه دموکراسی و دموکراسیخواهان آنهم در جامعه های اسیر ِ استبداد این است که دوران ِ دموکراسی (بورژوایی) به سر رسیده و این شکل از دموکراسی دیگر کارکرد و نفعی برای طبقه ی کارگر ندارد.
چنین استدلال کنندگانی کسانی هستند که یا به کلی با تئوری های مارکس بیگانه اند یا این تئوری ها را آنچنان تحریف می کنند تا بتوانند آن را مطابق نظر ِ خود درآورند.
تردید نباید داشت که این دموکراسی ستیزان هرچه هم خود را در پشت ِ مارکسیسم ِ جعلی شان پنهان سازند، یا چشمداشت ِ اقتصادی از حاکمیت دارند، یا گرایش ِ ایدئولوژیک به آن، یا هر دو: یعنی هم چشمداشت ِ اقتصادی دارند و هم گرایش ِ ایدئولوژیک. اگر نه چنین بود و آنها حقیقتن مارکسیست بودند، اولن می دانستند که از دید ِ مارکس تا زمانی که جامعه ی سوسیالیستی و دموکراسی آن بر روی زمین استقرار نیافته، دموکراسی بورژوایی با هر عیب و ایرادی که نسبت به دموکراسی ِ مابعدش دارد، عالی ترین شکل دموکراسی است، ثانین زندگی خود مارکس بیانگر این واقعیت است که او از استبداد ِ حاکم بر آلمان آن زمان و چند کشور دیگر اروپایی به تنها دموکراسی واقعن موجود ِ زمان خویش یعنی انگلیس پناه برد و به مدت بیش از سی سال در پناه ِ این دموکراسی بود که او و انگلس توانستند اینهمه آثار ِ بی نظیر تئوریک را از خود برای بشریت به جا گذارند. ضدیت با دموکراسی ِ واقعن موجود با وعده ی دموکراسی بعد از این به جامعه ی در بند ِ استبداد تنها به معنای رضایت دادن به آنچه فعلن هست، یعنی همسویی ِ نظری و عملی با استبداد و سرکوب.
ظاهرن دلیل ِ مخالفان ِ دموکراسی ِ بورژوایی این است که باید برای دموکراسی بعد از این تلاش و مبارزه کرد. آری، اما، جامعه ی عقب مانده ای که تاکنون هیچگاه طعم ِ دموکراسی ِ بورژوایی را نچشیده و شناخت ِ عینی از آن ندارد چگونه می تواند دموکراسی ِ جعلی ِ مارکسیست های دروغین و دموکراسی ِ حقیقی سوسیالیستی اکنون نظری را از هم تشخیص دهد. مگر مارکسیست های دروغین چه نوع دموکراسی را وعده می دهند جز «دموکراسی» دروغین ِ «توده ای» و درواقع ضد ِ دموکراسی ِ موجود ِ کوبا، چین، آلبانی، کره ی شمالی و رژیم های کودتایی ِ طرفدار ِ شوروی ِ سابق و خود ِ شوروی و روسیه را؟ مگر جز آن مدل دروغین چه مدل ِ حاضر و آماده ای جز همین دموکراسی ِ موجود بورژوایی برای فرابرد ِ آن و سوسیالیزه کردن اش وجود دارد؟
مارکسیست ها به خوبی میدانند تئوری برای آنکه انتشار یابد تا سپس در توده ها نفوذ کند و به نیروی مادی تبدیل گردد، نیازمند ِ گسترده ترین فضای دموکراسی است. بدون ِ دموکراسی یعنی بدون ِ آزادی ِ اندیشه و بیان، آزادی ِ چاپ و پخش، آزادی گرد ِهمایی برای بحث و تجزیه و تحلیل ِ تئوری، آزادی ِ ایجاد ِ تشکل برای ایجاد و مبادله ی آگاهی، نمی توان هیچ سخنی از همه گیر شدن ِ تئوری و آگاهی ِ توده ای ِ مترتب بر آن و درنتیجه تبدیل ِ آن به نیروی عظیم ِ مادی به میان آورد. مخالفت با دموکراسی، یعنی مخالفت با آزادی های یادشده، یعنی مخالفت با همه گیر شدن ِ تئوری های مارکسیستی، یعنی جلوگیری از ایجاد ِ آگاهی در طبقه ی کارگر برای خودسازمانیابی و خودرهاگردانی. درنتیجه مخالفت با دموکراسی یعنی موافقت با استبداد و سرکوب، موافقت با حاکمیت زندان، شکنجه، اعدام ِ آزادیخواهان و برابری طلبان که در نبود ِ آزادی های سیاسی بیش ترین مجال ِ خودنمایی و دست ِ باز را پیدا می کند.
چگونه می توان در نظام ِ سرمایه داری زندگی کرد و خود را پیرو ِ اندیشه ی مارکس دانست اما دموکراسی و آزادی های سیاسی این نظام را به مثابه یک حق ِ طبیعی و انسانی مطالبه نکرد و بر آن پای نفشرد.
دموکراسی ِ بورژوایی یک پیش شرط ِ مهم و تاریخی ِ تحقق ِ سوسیالیسم و دموکراسی ِ خودویژه ی آن است، و ضدیت با آن – در حاکمیت های استبدادی – ضدیت با این پیش شرط ِ مهم ِ تاریخی است.
افزون بر اینها، انکار ِ دموکراسی به منزله ی یک مطالبه ی قانونی و حقوقی از سوی هرکس یا نهادی در هر موقعیتی بیانگر ِ این واقعیت است که فرد یا نهاد ِ انکار کننده یا مخالف ِ دموکراسی خود از آنچه مطالبه ی دیگران است بهره مند است و فقط آن را برای دیگران که با آنان همسویی ِ ایدئولوژیک – سیاسی ندارد نمی خواهد. چراکه نمی توان هم از آزادی های سیاسی محروم بود و هم خواهان ِ این آزادی ها نبود یا آن را به آینده ی دور موکول نمود. آن کس که می نویسد و انتشار می دهد و می داند موافقان ِ دموکراسی اجازه ی نوشتن و انتشار دادن ِ آزادانه ی اندیشه و عقایدشان در محل ِ زندگی ِ خود، تجمع و تشکل ِ آزادانه در محل ِ زندگی ِ خود، مخالفت آزادانه با رژیم ِ حاکم بر خود، و حتا آزادی ِ پاسخگویی به مخالفت های او با دموکراسی را ندارند و اگر به او پاسخ دهند تحت ِ پیگرد ِ حاکمیت قرار می گیرند – یعنی جوابگویی به او مستلزم ِ درگیر شدن با حاکمیت است -، دروغ می گوید وقتی خود را «حامی محرومان»، و «طرفدار ِ طبقه ی کارگر» یعنی مارکسیست قلمداد می کند. زیرا این فقط محرومان و طبقه ی کارگر و مدافعان آنها هستند که از آزادی های سیاسی در همه ی اشکال ِ آن محروم اند. آنکه در یک حاکمیت استبدادی و سرکوب گر علیه اکثریت ِ دموکراسی خواه می نویسد، شک نباید کرد که با حاکمیت و بر اکثریت است.
جامعه ی زیر سلطه ی استبداد، نیازمند ِ علم ِ رهایی از این نوع سلطه ی استثنایی ِ منحصر به جوامع ِ کم رشد یافته در دوران ِ سرمایه داری است، و این علم را از کسانی نمی آموزد که ریاضیات ِ ضعیفی دارند و میلیون ها انسانِ آزادیخواه را مشتی سوسول گزارش می کنند، از کسانی می آموزد که تنها راه رسیدن به سوسیالیسم را راه ِ رشد ِ سرمایه داری و مناسبات ِ آن می دانند. از تجربه ی تاریخی ِ خود می آموزند که در این راهکار ِ ویژه خلاصه شده است: آنکس که با ما نیست برماست.