آذر ماجدی – اصل بر برائت است! حتی برای سران رژیم؟

اصل بر برائت است!
حتی برای سران رژیم؟

آذر ماجدی
دو سه هفتۀ پیش میهمانی داشتم. میخواست یک دوست قدیمیش را ملاقات کند، منهم این دوست قدیمی را می شناختم. بدعوت آن دوست منهم به این دیدار پیوستم. برای اولین بار در پائیز ۱۳۵۷ در انگلستان ملاقاتش کرده بودم. از دوستان هم دانشگاهی ژوبین بود. آن موقع چپ بود. از آن چپهایی که در آن دوره بهشان میگفتند “چپ لیبرال” از “هزار فامیل” بود. یعنی من قبل از آشنایی خانواده اش را دورا دور می شناختم. آدم خوش صحبت و با مطالعه و شوخی بود. بعد از قیام در تهران دیدمش. با اتحاد چپ کار می کرد. چند باری دیدمش، اما گذرا. من با اتحاد مبارزان کمونیست بودم، ژوبین سرش بسیار شلوغ و مشغول فعالیت سیاسی تقریبا ۲۴ ساعته. هم او می دانست و هم ما که در عالم سیاست چندان ربطی بهم نداریم. در آن دوره چپ پوپولیست را داشتیم که ضد غرب بود و با “بورژوازی ملی” و خورده بورژوازی دل می داد و قلوه می گرفت و چپ اصطلاح لیبرال را داشتیم که بعضا تروتسکیست بودند و در مقابل چپ ضد غرب، اینها جزء چپ شیک بودند.

دیگر خبر و دیداری نداشتیم تا زمستان ۲۰۰۱ جلسۀ گفت و شنود با رهبری حزب کمونیست کارگری در لندن برگزار می شد. جلسه در یکی از دانشگاه ها بود. مشغول سخنرانی بودم که یک قیافۀ آشنا آمد و در گوشه ای نشست. بسیار اخمو. سخنرانیم که تمام شد، رفت. یکدفعه شناختمش همان دوست قدیم بود که در این روز حتی سلام و علیک هم نکرد. تعجب کردم. آدم با “اتیکتی” بود. اما اختلاف و خصومت سیاسی اتیکت و ادب نمی شناسد. اینقدر این رفتار برایم عجیب بود که فکر کردم مرا نشناخته. اما چند ماه بعد در یک تماس تلفنی با ژوبین گفته بود “همسرت را دیدم همان حرفهای سابق را می زد.” خنده مان گرفت. کدام حرفهای سابق؟ ما که مدتها بود او را ندیده بودیم. حرفهای کمونیسم کارگری هم از بسیاری جهات کاملا جدید بود. منظورش این بود که هنوز کمونیست و مارکسیست است و بر انقلاب و سوسیالیسم پا می فشارد. آخر مگر نه اینکه بعد از سقوط شوروی، چپ های قدیم کرور کرور “دموکرات” و ضد کمونیست شده بودند؟ در بهترین حالت پیش خود فکر کرده بود: “عجب انسانهای دگمی! هنوز از انقلاب و مارکس و کمونیسم حرف می زنند، مگر کمونیسم نمرده؟”

دیگر خبری نداشتم تا میهمانم آمد و با او تماس گرفت. پای تلفن با تعجب و تحیر از تندیس ژوبین در هایگیت صحبت کرده بود. اینکه با دوستی که از آمریکا آمده به هایگیت رفته بودند و از دیدن تندیس ژوبین در مقابل مارکس و نوشتۀ روی آن متحیر و متعجب شده بودند. می گفت: “باور نکردنی است.” من مطمئن نبودم که این را با تحسین و سمپاتی گفته یا با ناراحتی. بهرحال با هم ملاقات کردیم.

چند ساعتی با هم بودیم. خیلی سریع در قالب گپ زدن سوالاتش در مورد حزب کمونیست کارگری، انشعابات، وضعیت کنونی دو حزب، آیا امکان نزدیکی شان هست و غیره را سرازیر کرد. خنده ام گرفته بود. معلوم بود که ضمن ادای بی اعتنایی و آکادمیسین بودن بشدت به سرنوشت کمونیسم کارگری علاقمند است و می خواست اطلاعات بگیرد. منهم خیلی خونسرد به سوالاتش پاسخ دادم. بحثمان به دنیا و شرایط آن کشید. ابتدا با خونسردی و در ژست یک روشنفکر و دانشگاهی به نقد من از سرمایه داری، تحرکات آمریکا و غرب، تروریسم دولتی، گرسنگی دادن به مردم و غیره پاسخ می داد. اما وقتی به رژیم اسلامی رسیدیم. دیگر نتوانست خونسردی و لحن دانشگاهیش را حفظ کند. در مورد نقش غرب در سر کار آوردن اسلامیها در ایران صحبت کردم، به زبان بی زبانی گفت که تو ایران و تاریخ آنرا نمی شناسی، “اسلام و شیعه گری در ایران ریشه دار است.” و کل تاریخ کنفرانس گوادولوپ و نقش غرب را منکر شد. ازم درباره جنبش سبز پرسید؛ گفتم موسوی و تمام سردمداران این جنبش، کروبی و سازگارا و گنجی و غیره، همه از سردمداران رژیم بوده اند؛ همه در جنایات رژیم دست داشته اند و باید بجرم جنایت علیه بشریت محاکمه شوند. با حرارت و بعضا عصبانیت بحث می کرد. من آرام پاسخ می دادم. صحبتم را قطع می کرد؛ بالاخره بحث به اینجا رسید که گفت: “اصل بر برائت است.” و با ریشخند گفت که قبول نداری؟ فکر کرده بود که به خال زده و دست این “چپ سنتی” را باز کرده و من را در تله انداخته است. یا باید بگویم نه، که به “استالینیسم” متهم می شدم یا باید می گفتم آره و او برده بود.

گفتم اصل بر برائت است، یک مقوله حقوقی است. قطعا وقتی به دادگاه برده می شوند، قاضی و هیات منصفه باید اصل را بر برائت بگذارند. اما من که شاهد زندۀ سه دهه کشتار، اعدام، قتل های دستجمعی، تجاوز، شکنجه، سنگسار، گرسنگی دادن به مردم، به اعتیاد و خودکشی کشاندن صدها هزار نفر هستم که دیگر در مورد این جانیان اصل را بر برائت نمی گذارم. اینها میلیون ها نفر شاکی خصوصی دارند. اینها یک جامعه دهها میلیون نفری را به زندان و شکنجه و خشونت محکوم کرده اند. گفتم: مثل این می ماند که جلوی چشمانت به یک زن تجاوز کنند و بعد بقتل برسانندش و تو هنوز بگویی اصل بر برائت است.

صحبت را عوض کرد. از اول شب مدام یک لُنده ای به لنین می گفت. نمی دانم پیش خود فکر کرده بود که اینطوری من را از کوره بدر می برد و در بحث پیروز می شود، یک عملیات ایذایی انجام می داد؟ نیت را نمی فهمیدم. من گفتم که حرفهایی که درباره لنین می زنی بی اساس است، حتی با ارجاع به بیوگرافی یک محقق و نویسندۀ ضد کمونیست و ضد بلشویک هم بی اساس است. به کتاب ارجاعش دادم. نظرم را درباره شکست انقلاب اکتبر گفتم. از زیر بحث در رفت. تا آن زمان مرا با اسم شناسنامه ایم صدا می کرد. (چون با من به این اسم آشنا شده بود و هیچگاه با اسم آذر ندیده و خطاب قرار نداده بود.) یکدفعه گفت: آذر! متعجب شدم. مجبور شد با توجیه ماستمالی کند. متوجه شدم که با چه دقتی کمونیسم کارگری و مباحثش را دنبال می کند.

به چپ در دوران انقلاب بیشتر بد و بیراه می گفت تا رژیم اسلامی. راستش الان که فکر می کنم به رژیم اصلا بد و بیراه نمی گفت. می گفت تنها جریانی که می توان بعنوان جریانات جدی سیاسی به آنها نگاه کرد حزب توده و مجاهدین خلق بودند. مجاهدین تا زمانی که سعی می کردند با دفاع از طالقانی در رژیم تفرقه بیاندازند، کارشان درست بود ولی بعد خراب کردند. حزب توده هم مشکلش این بود که به شوروی وابسته بود. می گفت این مبارزه سیاسی است نه کاری که شما و چپ ها می کنید. گفتم تو از سیاست، مماشات می فهمی. عصبانی شد. خلاصه بعد از چند ساعت به بحث خاتمه دادیم. زیاد خوشحال و راضی بنظر نمی رسید. فکر می کرد که شکستی به کمونیسم کارگری و رادیکالیزم وارد می آورد. موفق نشد. متوجه شد که این از آن بیدهایی نیست که با این بادها بلرزد. تصور می کرد که با ضرباتی که کمونیسم کارگری طی دهه گذشته خورده، موقعیتش ضعیفتر و خرابتر باشد. متوجه شد که چنین نیست.

سنت توده ایستی و ملی اسلامی روز به روز با وقاحت بیشتری از رژیم دفاع می کند. به راحتی از تمام آدمکشان رژیم اسلامی دفاع می کند. اگر اجازه دهیم اصلا جنایات را نیز منکر خواهند شد. اینقدر از کمونیسم رادیکال و کارگری بیزارند که براحتی درون عبای رژیم پناه می گیرند. از نظر سیاسی و اجتماعی از یک جنس اند، آخوندها دور سفره و روی زمین غذا می خورند و اینها دور میز و شراب. این تنها تفاوتشان است. هنوز شبح حزب قوی کمونیست کارگری لرزه بر اندام همه شان می اندازد. فکر می کردند که خطر از سرشان عبور کرده است. باید نشان دهیم که این یک خوش خیالی بیش نیست. یک حزب قوی و دخالتگر کمونیسم کارگری بهترین پاسخ به تمام این ملی – اسلامی ها، توده ای – اکثریتی های نان به نرخ روز خور است.*