کارگر کمونیست – زمینه های سیاسی قدرت گیری حزب سریزا در یونان مصاحبه با عباس گویا

زمینه های سیاسی قدرت گیری حزب سریزا در یونان
مصاحبه با عباس گویا

مقدمه:
قدرت گرفتن حزب چپ و رادیکال سریزا در یونان، در ماههای اخیریکی از خبرسازترین اتفاقات سال ۲۰۱۵ بوده است. ما در شماره های پیشین نشریه “کارگر کمونیست” به اهمیت این اتفاق سیاسی اشاره کرده ایم. در این شماره دو سئوال برای عباس گویا فرستادیم، که اتفاقات اخیر یونان را به دقت دنبال کرده است، تا زمینه های قدرت گیری سریزا را مختصرا توضیح دهد.
همچنانکه خواننده خود می بیند، با توضیحات عباس گویا، و از آنجا که علی العموم خوانندگان فارسی زبان خود در کوران اتفاقات یونان نبوده اند، دهها سئوال دیگر می تواند مطرح شوند. امیدواریم که در فرصتهای دیگر بتوانیم نکات دیگری را با صاحبنظران سیاسی آشنا با مسائل یونان و از جمله با خود عباس گویا در میان بگذاریم تا بلکه تجربه یونان بتواند کمکی به مبارزه طبقاتی در ایران بشود.
۸ مارس ۲۰۱۵
“کارگر کمونیست”
***

کارگر کمونیست: حزب سریزا در انتخابات ۲۵ ژانویه ۲۰۱۵ در یونان قدرت دولتی را به دست گرفت. می گویند که سریزا یک حزب چپ رادیکال است. اگر امکان دارد کمی این مسئله را توضیح بدهید. فرق سریزا با حزب سوسیال دمکرات یونان و با حزب کمونیست یونان چه است؟
عباس گویا: سایت نشریه “فوربز” در گرماگرم انتخابات یونان مطلبی با لحن تحقیر آمیز نسبت به مردم یونان و با عنوان “به یونانی ها آنچه در یك قرن گذشته میخواستند بدهید: كمونیسم”، منتشر كرد. اجازه دهید این جمله را كمی باز كنم. حزب كمونیست یونان (ح ک ی) در سال ١٩١٨ (كه تا قبل از پیوستن به كمینترن در ١٩٢٠ با نام “حزب سوسیالیست كارگران یونان” فعالیت میكرد) تاسیس شد. این اولین حزب سیاسی یونان متشكل از محافل، سازمانها و شخصیتهای سوسیالیستی بود كه بدنبال انقلاب اكتبر و با الهام از آن ح ك ی را بنا نهادند. از همان بدو تشكیل، ح ك ی دست به اقداماتی برای ایجاد تشكلات كارگری زد و خواستهای رفاهی از قیبل افزایش دستمزد و كاهش ساعات كاری را مطرح كرد. ح ك ی در تقابل با جنبش ناسیونالیستی بورژوائی، خواهان استقلال مقدونیه، در پاسخ به مسئله ستم ملی در آنجا، شد. این موضع ح ك ی مستمسكی برای حاكمان در سركوب این حزب شد. اگر چه این حزب دو دهه بعد آن موضع را پس گرفت اما عواقب آن موضعگیری تا سال ١٩٨٠ ـ هنگامیكه دبیر كل آن به مجلس یونان اطمینان خاطر داد كه دیگر خواهان جدائی مقدونیه نیستند ـ این حزب را دنبال كرد.
ح ک ی هنگامی بنا نهاده شد كه امپراطوری عثمانی در حال فروپاشی بود. یونان استقلال خود را از امپراطوری عثمانی با حمایت و دخالت امپراطوریهای انگلیس، فرانسه و روسیه در سال ١٨٢٩ بدست آورده بود و اولین تلاش ناموفق برای برقراری یك جمهوری را كرد اما نهایتا به حكم قدرتهای بزرگ تحت حاكمیت پادشاه بایرن (Bavaria) قرار گرفت. بورژوازی یونان بدنبال خاتمه جنگ اول جهانی به بهانه مناقشه در مورد تملك بخشی از اراضی تحت حاكمیت تركیه از جمله جزایر جنوبی آن، بعنوان دنبالچه ارتش انگلیس و همراه با نیروهای فرانسوی و ایتالیائی وارد جنگ با تركیه شد. جنگ با تفوق امپراطوری انگلیس، تقسیم امپراطوری عثمانی و تثبیت آتاتورك در سال ١٩٢٢ خاتمه یافت. معاهده صلح بین تركیه و یونان، كه ناسیونالیسم یونان آنرا شكست تلقی میكرد، به تبادل جمعیت ـ یك میلیون نفر از تركیه به یونان و نیم میلیون نفر از یونان به تركیه ـ بین دو كشور منجر شد اما مناقشه بر سر برخی اراضی، حتی امروز منتها بدلائل متفاوتی، همچنان ادامه دارد.
یک نکته مقایسه ای بین ایران و یونان شاید به خواننده فارسی زبان کمکی بکند. بورژوازی جمهوریخواه یونان مختصاتی متفاوت از همتای خود در ایران آنزمان داشت. یكی از این مختصات ضدیت با سلطنت بود كه از جمله با قطبی شدن موضع لیبرالها به رهبری “نیزپلاس” كه خواهان شركت یونان در جنگ جهانی اول بود با موضع كنستانتین اول، پادشاه وقت یونان كه حامی آلمان بود، شكلی آشتی ناپذیر بخود گرفت. در ثانی، ضمن اینكه این جناح از بورژوازی به رهبری “ونیزیلاس” كه خود را لیبرال خطاب میكرد و “پدر” یونان مدرن محسوب میشود، مذهب را از حاشیه سیاست حذف نكرد اما آنرا شریك قدرت هم نكرد. در ایران اما انقلاب شكست خورده مشروطه (١٩٠۶)، حكومت دست نشانده انگلیس پس از فروپاشی امپراطوری عثمانی در ایران و تا مقطع جنگ دوم جهانی ـ یعنی رضا پهلوی (١٩٢۵ تا ١٩٤١) و سپس حكومت محمد رضا پهلوی (١٩٤١ تا ١٩٧٩) هم ادامه دهندگان حكومت سلطنتی شدند و هم اسلام و اسلامیون را بعنوان مشاور حكومتی در كنار خود جای دادند. از طرف دیگر، دو تشكل اصلی اپوزیسیون در جنبش وسیعتر ملی اسلامی در ایران ــ جبهه ملی (١٩٤٩) در سمت راست و حزب توده (١٩٤١) در سمت چپ ــ ملی گرائی و مذهب را به دو خمیرمایه اصلی جنبش شان تبدیل كردند. این اپوزیسیون تا آنجا كه به حاكمیت سلطنت مربوط میشد، تا سال ١٩٧٨ هیچگاه به نیروی خود خواهان حذف سلطنت در ایران نبود بلكه قصدش مهار سلطنت بود. علیرغم تفاوتهای بعضا فاحش بورژوازی یونان و تركیه و ایران در اوایل قرن بیستم، سرمایه داری در این سه كشور مسیر مشابهی را در مقطع تاریخی یكسانی با كارگردانی امپراطوری انگلیس آغاز كرد اما طبعا مختصات محلی هر یك از این سه كشور و مجموعه ای از تحولات جهانی، درجات رشد سرمایه، رابطه آنها با بلوك های سرمایه داری و ادغام سرمایه داری این كشورها در بازار جهانی را متفاوت كرد.
با داشتن تصویر عمومی بالا میتوان آنچه نویسنده مجله فوربز به آن اشاره كرده است را دنبال كرد. حزب كمونیست یونان كه در ابتدا پرچم كمونیسم بلشویكی را بلند كرده بود، بموازات شكست انقلاب اكتبر و اعلام وفاداری به استالین به نماینده ناسیونال رفرمیسم تقلیل پیدا كرد، اما در هر صورت ـ بر خلاف حزب توده ـ با مذهب و مذهبیون هم کاسه نشد. جنبش “ونیزلیست” بعنوان نماینده سرمایه داری مدرن و جمهوریخواه درست در همان حول و حوش تشكیل حزب كمونیست یونان بقدرت رسید و تا دهه ٧٠ میلادی در جامعه صاحب نفوذ بود. مبارزه طبقاتی در یونان در طی این مدت و تا پایان حكومت ژنرالها در سال 19٧٤ از كانال درگیریها و كشمكش های این دو جریان اصلی بروز پیدا میكرد. محبوبیت حزب كمونیست یونان در مبارزات جانانه این حزب علیه موسولینی و هیلتر اوج تازه ای پیدا كرد، طوریكه بقدرت رسیدن این حزب در فردای جنگ جهانی دوم بدیهی بنظر میرسید.
آخرین ضربه‌ای كه امپراطوری انگلیس قبل از فروپاشی اش به یونان زد، گداختن آتش یك جنگ داخلی و دخالت مستقیم در سركوب كمونیستها بود. جنگ داخلی یونان از دسامبر ١٩٤٤ تا اكتبر ١٩٤٩ ادامه داشت. استالین كه در ابتدا موضع بیطرفی در این جنگ گرفته بود نهایتا با امتناع از حمایت از حزب كمونیست یونان آنرا محكوم به شكست كرد. كمونیستها توسط نیروهای دست راستی كه حمایت همه جانبه انگلیس و سپس آمریكا را با خود داشتند قتل عام شدند. در آخرین درگیری شان، كمونیستها ٢٠٠٠٠ كشته دادند، زندانی و تبعید شدند و تعدادی نیز به شوروی فرار كردند. اما جامعه یونان قطبی تر از اینها شده بود كه با شكست حزب كمونیست بتوان راست را بر آن حاكم كرد. كشمكشها پس از جنگ داخلی در اشكال سیاسی ادامه پیدا كرد تا اینكه در آستانه پیروزی محتمل حزب كمونیست در انتخاباتی كه قرار بود در سال ١٩٦٨ برگزار شود جمعی از ژنرالهای دست راستی یونان دست به كودتائی علیه كمونیستها زدند. مقاومت كمونیستها علیه حاكمیت ژنرالها نه تنها در داخل یونان وسیع بود كه بزودی در ابعادی بین المللی گسترش یافت.
همانطور كه ملاحظه میكنید اگر چه افق حزب كمونیست یونان با حزب توده در ایران مشابه بود اما اولا كمونیسم در جامعه یونان بسیار ریشه دوانده بود و در ثانی برخلاف حزب توده كه هم در درون جنبش ملی اسلامی بعنوان خیانتكار شناخته میشد و هم بخاطر همدستی سیاسی اش با جمهوری اسلامی در شكست انقلاب ۵٧ منفور، حزب کمونیست یونان بستر اصلی كمونیسم از آن مقطع تا كنون شد و دارای اعتبار و احترامی در میان كل طیف آزادیخواهان و چپ داشت. با سقوط حكومت ژنرالها، افق ناسیونال ـ لیببرالیستی ونیزلیست كه تا مقطع پیش از كودتا بر یونان حاكم بود نیز شكست خورد. در فردای فروپاشی حكومت ژنرالها، پاسخ سیاسی بورژوازی برای مهار جامعه چپ یونان، تشكیل حزب سوسیال دمكراسی (پاسوك) و رفرمهائی بنفع مردم بود. جناح راست بورژوازی توسط حزب دمكراتهای نوین كه تا انتخابات اخیر بر یونان حاكم بود، نمایندگی میشد. از ژوئیه ١٩٧٤ تا تابستان ٢٠٠٨ یك توازن قوای سیاسی بین چپ و راست برقرار شد. دستاورد كشمكشهای قرن بیستم برای مردم تحت ستم یونان برقراری یك رفاه نسبی بود كه بورژوازی تنها بخاطر “خطر” كمونیسم به آن تن داده بود. از این پس تا مقطع اعتراضات وسیع كارگری به حذف دستاوردهای رفاهی و در ادامه خیزش اعتراضی دسامبر ٢٠٠٨ قدرت دولتی بین احزاب سوسیال دمكرات و حزب دمكراتهای نوین دست بدست میشد.
سيريزا را باید در این متن تاریخی و مشخصا اعتراضاتی كه از سال ٢٠٠٨ اوج گرفت بررسی كرد. سیریزا بعنوان یك ائتلاف متشكل انتخاباتی، حاصل يك روند بيست و پنج ساله ماقبل انتخابات اخير است. اين حزب ادامه ائتلافي از دو شاخه حزب كمونیست یونان در سال ١٩٨٩ است كه برای كسب قدرت از طریق انتخابات پارلمانی ائتلافی با همان نام “ائتلاف” تشكیل دادند. لازم به یادآوریست كه حزب كمونیست یونان در سال ١٩٦٨ دچار یك انشعاب وسیع شد. این جدائی با بهانه اشغال پراگ توسط شوروی در اصل جدائی گرایش ارو كمونیستی از حزب بود كه خود را با نام “حزب كمونیست یونان ـ داخلی” از آن جدا كرد. “ائتلاف” سال ١٩٨٩ ائتلافی بین این دو حزب كمونیست بود. با شروع فروپاشي بلوك شرق در سال ٩٠ حزب كمونيست يونان دچار انشعاب بزرگ دیگری شد. ٤۵ درصد از اعضای كمیته مركزی منجمله دبیر كل این حزب از آن جدا شدند. همين مسئله به اختلافاتي در درون “ائتلاف” منجر شد و حزب كمونیست یونان از آن خارج شد. حزب اروكمونیست اما در آن باقی ماند. ایده و تجربه ائتلاف حول انتخابات پارلمانی سر جایش باقی ماند و بار دیگر در انتخاباتهای سالهای ١٩٩٤ تا ٢٠٠٠ حزب اروكمونیست یونان با جمعی از چپهای دیگر كه خود اساسا گروههای منشعب از حزب كمونیست یونان در مقاطع تاریخی متفاوت بودند با اسم “ائتلاف چپ جنبشها و محیط زیست” وارد مبارزه انتخاباتی شد ولی موفقیت جدی در پارلمان نداشت. این مجموعه در سال ٢٠٠٤ با یك پلاتفرم ٤٠ ماده ای و متشكل از سیزده جریان و فعالین منفرد با نام “ائتلاف رادیكال چپ جنبشها و محیط زیست” (سیریزا) با لوگوئی به سه رنگ قرمز و سبز و بنفش اعلام موجودیت كرد و در انتخابات همانسال شركت كرد و برد نسبی كوچكی داشت. سیریزا حزب نبود بلكه یك جبهه چپ بود كه در آن هر یك از سازمانها استقلال سازمانی و سیاسی خود را حفظ میكرد و تنها حول یك پلاتفرم به توافق رسیده بودند. اما پس از موفقیت چشمگیر این حزب در انتخابات سال ٢٠١٢ و چشم انداز پیروزی در انتخابات بعدی، رهبر آن الكسیس سیپراس در سپتامبر ٢٠١٣ “برنامه تسالونیكی ” كه تماما در ضدیت با ریاضت اقتصادی تنظیم شده بود را جانشین پلاتفرم اولیه ٤٠ ماده ای سیریزا كرد و از نظر تشكیلاتی سیریزا را به یك حزب ارتقا داد.
در این حزب سه گرایش شناخته شده وجود دارند: اكثریت، پلاتفرم چپ و پلاتفرم كمونیستی. پلاتفرم كمونیستی متعلق به “تروتسكیستهای انقلابی” است كه تنها یك درصد اعضا و فعالین سیریزا را تشكیل میدهند و دو عضو در كمیته مركزی حدودا ٤٠٠ نفره سیریزا دارند. گرایش مركز سیریزا كه با اسم پلاتفرم چپ شناخته میشود كمی بیش از٣٠ درصد از اعضا و فعالین سیریزا را تشكیل میدهد. نزدیك به ٧٠ درصد از اعضای سیریزا به گرایش “اكثریت” آن تعلق دارند. آلکسیس سیپراس كه زمانی عضو شاخه جوانان حزب كمونیست یونان بود و امروز رهبر سیریزاست به این گرایش تعلق دارد. خلاصه كنم، تقریبا تمام تشكلاتی كه امروز سیریزا را تشكیل میدهند شاخه های جدا شده از حزب كمونیست یونان هستند.
از آنارشیستها كه صرفنظر كنیم، در رنگین كمان احزاب چپ در یونان سه شاخه متفاوت وجود دارند كه مستقیم و غیر مستقیم از “تولیدات” حزب كمونیست یونان هستنند. هر سه شاخه چپ در انتخابات پارلمانی اخیر شركت كردند. حزب كمونیست یونان با یك دید ناسیونالیستی خود را در مقابل سیزیرا تعریف كرد. حتی حاضر به مذاكره با سیریزا بر سر تشكیل یك دولت ائتلافی نشد. این حزب كه خود كمی بالای پنج درصد از آرا را در انتخابات اخیر بدست آورد، اعلام كرد كه نمایندگانش در پارلمان به سیریزا رای اعتماد هم نخواهد داد. این موضعگیری حزب كمونیست یونان را عملا در كنار احزاب دست راستی بورژوازی قرار داده است كه خواهان شكست سیریزا هستند.
شاخه دیگر چپ، یك ائتلاف دیگر «رادیكال» شكل گرفته در سال ٢٠٠٩ است. این ائتلاف كه آنتارسیا نام دارد كمابیش از نظر ساختاری شباهت یكسانی با سیریزا دارد. آنتارسیا نیز خود را منتقد سیریزا میداند اما مانند حزب كمونیست موضع تخاصمی با سیریزا ندارد. از نظر تركیب، نیروهای شركت كننده در ائتلاف آنتارسیا تقریبا با سیریزا یكسانند. یعنی تشكلات اروكمونیستی جدا شده از حزب كمونیست یونان، تروتسكیست و مائوئیست هستند. در انتخابات اخیر این ائتلاف تقریبا نیم درصد از آرا را به خود اختصاص داد و در نتیجه هیچ نماینده‌ای در پارلمان ندارد.
یكی از انتقادات مشترك آنتارسیا و حزب كمونیست یونان به سیریزا جدا نشدن یونان از اتحادیه اروپاست. بنظر می آید برای این دو حزب، جدا شدن یونان از اتحادیه اروپا اولویت بالاتری از رفع ریاضت اقتصادی دارد. اما كلید پیروزی سیریزا در مقابل این دو جریان، حاشیه ای كردن بحث بود و نبود در اتحادیه اروپا بود. سیریزا بدرست با بر افراشتن پرچم ضدیت با ریاضت اقتصادی توانست خود را به نماینده “نه” مردم ارتقا دهد و نه در ضدیت با اتحادیه اروپا. در حاشیه اینرا اضافه كنم كه رمز پیروزی سیریزا در ادامه حاكمیتش نیز رفع سیاستهای ریاضت اقتصادیست، نه پافشاری در ماندن در اتحادیه اروپا به هر قیمتی. هر دو سوی معادله “باید در اتحادیه اروپا ماند” و یا “باید از اتحادیه اروپا جدا شد” بنظر من ارتجاعی و نهایتا بازنده هستند. چون در این معادله منافع مردمی كه خواهان رفع ریاضت اقتصادی هستند حاشیه ای میشود. در حالیكه باید برعكس باشد. بودن یا نبودن در اتحادیه اروپا برای یك حزب كمونیستی در یونان امروز باید تابعی از خدمت آن به رفع ریاضت اقتصادی باشد و نه برعكس.

کارگر کمونیست: قدرتگیری سریزا حاصل چه زمینه سیاسی – اقتصادی در یونان بود؟ چطور شد که احزاب سنتی دیگر مثل حزب کمونیست و حزب سوسیال دمکرات نسبت به سریزا اینهمه کم رأی آوردند؟
عباس گویا: یونان در سال ٢٠٠١ واحد پول یورو را جانشین “دراخما” كرد اما این مسئله نتوانست بلافاصله صدمه ای به رشد اقتصادی سرمایه داری در یونان بزند. (سرمایه داری یونان در سال ٢٠٠٦ رشد اقتصادی قریب به ٦ درصد داشت). آنچه در ظاهر امر بعنوان مقصر كاهش رشد اقتصادی و نهایتا بحران در یونان معرفی شد، سطح پائین بارآوری كار به نسبت اعضای اصلی اتحادیه اروپا بود. در مقایسه با مثلا آلمان بارآوری كار در یونان ٣٠ درصد پایین تر است كه این بنوبه خود ناشی از عدم سرمایه گذاری در تكنولوژی جدید و مشخصا بكارگیری تكنولوژی كامپیوتری در تولید و توزیع بود. علت اصلی بحران سرمایه داری در یونان، مثل هر جای دیگری، گرایش نزولی نرخ سود است. این عارضه اما خود را مستقیما در سرمایه داری جهانی، و مشخصا سرمایه داری در حال ادغام اروپا نشان نمیدهد. اختلاف بارآوری كار یكی از بروزات این بحران بود كه بنوبه خود یكی از تناقضاتی بود كه از ابتدای ادغام كشورهای عضو با اروپای واحد حمل میشد. بورژوازی یونان با استفاده از هزینه نسبتا پایین كار در یونان از یكسو، و شروع ركود اقتصادی از سوی دیگر، نه لزوم و نه بنیه بروز كردن تأسیسات خود و افزایش بارآوری كار از آنطریق نمیدید. یكی از نگرانیهای اتحادیه های كارگری در اروپا از همان بدو تشكیل اروپای واحد، و مخالفت جناح چپ این اتحادیه ها با پیوستن به اروپای واحد، اختلاف دستمزد كارگران در شمال و جنوب اروپای غربی بود. اینها میگفتند با پیوستن به اروپای واحد دستمزد كارگران در كشورهای مركز و شمال اروپا كاهش خواهد یافت. این بحث معتبری بود مادام كه اتحادیه ها و تشكل های كارگری در مقابل آن نمی ایستادند و خواهان افزایش دستمزد كارگران در كشورهای جنوبی نمیشدند. اتحادیه های كارگری كه پس از فروپاشی شوروی خود را در موضع تدافعی میدیدند همراه با احزاب سوسیال دمکرات، که نماینده های سیاسی اتحادیه های کارگری بودند، بجای تعرض راه پذیرش، عقب نشینی و سازش را در پیش گرفتند. این البته بحثی جداگانه است. غرض اینكه سرمایه داری یونان برای افزایش بارآوری كار دو راه حل داشت. یا باید با مدرنیزه كردن پروسه تولید، یعنی با هزینه كلانی در بكارگیری تاسیسات مدرن، بارآوری كار را بالا برده آنرا به سطح اروپای واحد برساند یا باید با كاهش دستمزد و زدن امكانات رفاهی، هزینه تولید را كاهش دهد تا بتواند به رقابت بپردازد. البته پیوستن به اروپای واحد و یكی شدن واحد پولی تاثیرات معینی در بروز اختلاف بارآوری كار با سایر اعضای این اتحادیه داشت و خط كش اتحادیه اروپا را بالای سر یونان نگه داشت. اما صرفنظر از عضویت در اتحادیه اروپا، سرمایه داری در یونان باید فكری بحال آن میكرد. اینها آمدند گزینه دوم را انتخاب كردند. با تبلیغات مشمئز كننده و همیشگی سرمایه داری گفتند “یونانی ها تنبل‌اند” و از حق و حقوق مردم زدند، بیكارشان كردند، مردم را به گرسنگی و بیخانمانی و فقر كشاندند. اولین حمله وسیع سرمایه داری به ضعیف ترین حلقه كارگران بود: بازنشستگان. در تابستان سال ٢٠٠٨ اولین اعتصابهای عمومی در مخالفت با كاهش چشمگیر حقوق بازنشستگان سازماندهی شد. در فضای نارضایتی عمومی در انتهای سال ٢٠٠٨، كشته شدن یك نوجوان ١٦ ساله به دست پلیس جرقه ای بود كه به اعتراضات وسیع خیابانی، حمله به پاسگاههای پلیس و همزمان با اعتصابات عمومی و محلی در اعتراض به كاهش یا قطع حقوق رفاهی در سراسر یونان منجر شد.
تا آنجا كه به پایه اجتماعی سیریزا برمیگردد، فعالیت سیریزا از این مقطع چشمگیر شد. این حزب در عین حالیكه در پارلمان نماینده داشت خود در سازماندهی اعتراضات كارگری و حتی حمایت از آنارشیستها، كه شركت وسیعی در اعتراضات داشتند، شركت كرد. انعكاس بلافاصله اعتراضات در آن سال جابجائی دولت از حزب دمكراتهای نوین به حزب پاسوك بود. این جابجائی نه تنها تاثیری در آرام کردن فضای سیاسی نداشت بلكه به اعتراضات وسیعتری دامن زد. در طی پنج سال بیش از ٤٠ اعتصاب عمومی فراخوان داده شد، اعتراضات خیابانی بعضا تا روزها ادامه پیدا میكرد. پس از كمك های مالی چند تریلیون دلاری دولتها به سرمایه داران در سالهای ٢٠٠٨ و ٢٠٠٩ برای خروج از بحران سرمایه داری، از سال ٢٠١٠ فاز واقعی این پروژه، یعنی سازماندهی مجدد تولید با حمله وسیع به دستاوردهای كارگری آغاز شد. ریاضتهای اقتصادی، كاهش شدید دستمزدها، حذف تأمین شغلی در سرتاسر دنیا همزمان به سر تیتر خبرها وارد شد. تریلیونها دلار پول ریخته شده به جیب سرمایه داران بدون پشتوانه تولیدی پشیزی هم ارزش نداشت. این وثیقه یك “اعتبار” نداشته‌ای بود كه سرمایه داران بین خود دست بدست كردند تا بازار را برای حل واقعی بحران آرام كنند. حل بحران مثل همیشه باید با اقداماتی به سیر نزولی سود خاتمه دهد و اینكار از هر طرف (چه از بین بردن سرمایه ثابت و چه هجوم مستقیم به سطح معیشت مردم) كه به سرانجام برسد، معنایش تحمیل یك دوره فلاكت برای عموم مردم، برای ٩٩ درصدیهاست. یونان هم یكی از این كشورها بود. شرط وامهای سال ٢٠١٠ به بعد به سرمایه داری یونان به رشد سرمایه داری گره خورد. ریاضت اقتصادی قرار بود رشد سه درصدی را برای سرمایه داری یونان تأمین كند. ریاضت اقتصادی در یونان، با مثلا آنچه در بلغارستان اجرا شد، كه در آنجا سطح فقر حتی از یونان هم شدیدتر است، تفاوت زیادی نداشت. سرمایه داری در هر دو این كشورها باید بارآوری كار را بالا میبردند و طبقه حاكم در هر دو این كشورها میخواستند رشد اقتصادیشان را تماما از گرده كارگر بیرون بكشند. اروپای واحد با شرط رشد حداقل سه درصدی به كشورهای عضو، تأمین این رشد را با هجوم وحشیانه به معیشت مردم و در درجه اول حذف هزینه‌های رفاهی مردم تعیین كرد. این سه درصد با فرض بارآوری كار در كشورهائی نظیر آلمان تنظیم شده است. خوب اگر آلمان برای رشد اقتصادی مجبور باشد ریاضت اقتصادی ۵٠ درصدی را به زندگی مردم تحمیل كند، ریاضت اقتصادی برای كشورهای بلغارستان و یونان سر از صدها درصد در میاورد. مقاومت و تعرض كارگران در بلغارستان اما هیچ‌گاه به پای مقاومت در یونان نرسید چرا كه در یونان چپ كمونیستی هم ریشه دوانده بود و هم به اعتبار كارنامه درخشانش در جنگ دوم جهانی و علیه حكومت ژنرالها، اعتبار زیادی در بین مردم داشت. همچنین، “كمونیسم” (كمونیسم بورژوائی) در یونان آن “شكستی” را که در بلغارستان خورده بود، نخورده بود كه حال نیاز به اعاده حیثیت داشته باشد. این زمینه‌هائی بود كه اعتراضات جنبش اشغال در یونان و اسپانیا را كمی متفاوت تر از این جنبش در مثلا بلغارستان میكرد.
با شروع جنبش اشغال، جوانان یونان سرمایه داری و مشخصا سیستم پارلمانتاریستی آنرا زیر سوال بردند و قصد داشتند پارلمان را اشغال كنند. تقابلی كه بر سر اشغال پارلمان و در ظاهر امر بین آنارشیستها و حزب كمونیست یونان رخ داد، تفاوت دو جنبش بود. جنبش ضد سرمایه داری كه به پارلمانش “نه” می‌گفت و جنبش ورشكسته رفرمیستی كه خواهان نجات پارلمانش بود. در این مقطع سیریزا بقول خودش، بعنوان راه سوم وارد اعتراضات شد. اعتراضات ٢٠٠٨ تا ٢٠١١ با تمام رادیكالسمش نماینده حزبی نداشت. سیریزا بدرست در این اعتراضات شركت كرد و سعی كرد نه تنها نماینده سیاسی كه نماینده حزبی این اعتراضات شود. به این ترتیب سیریزا همانطور كه بالاتر اشاره كردم با برافراشتن پرچم ضدیت با ریاضت اقتصادی خود را نماینده سیاسی جنبشی كرد كه از سال ٢٠٠٨ تا ٢٠١٢ در خیابان بود، اعتصاب میكرد و با نیروهای سركوب دست و پنجه نرم می کرد. در انتخابات پارلمانی سال ٢٠١٢ سیریزا با تقریبا ٢٧ درصد از آرا به دومین حزب پارلمانی ارتقا پیدا كرد. جهش اصلی سیریزا در این سال بود. از آن مقطع امید بدست گیری دولت توسط سیریزا در انتخابات بعدی شدت گرفت. اعتراضات خیابانی با این اطمینان خاطر كه سیریزا قدرت را بدست خواهد گرفت كاهش یافت. دلیل دیگر كاهش اعتراضات خیابانی و اعتصابات، عدم دستاورد مادی بود. دستاورد این جنبش در اصل یك دستاورد سیاسی، یعنی حزب سیریزا بود. حزب پاسوك عملا از صحنه سیاست حذف شد. آخرین میخ بر تابوت حزب پاسوك را جرج پاپاندرو كه در سال ٢٠٠٩ بعنوان رهبر آن حزب نخست وزیر یونان شد، زد. او به همراه طرفدارانش در دوم ژانویه ۲۰۱۵ از پاسوك انشعاب کردند. جناح چپ بورژوازی در یونان، یعنی پاسوك، نه تنها از پاسخگوئی به رفع ریاضت اقتصادی عاجز ماند كه خود مجری این سیاستها شد و اختلاسهای كلانی نیز ضمیمه كارنامه اش كرد. سیریزا بعنوان حزبی كه بارها اعلام كرده بود “پایان ریاضت بخشی مذاكره پذیر نیست” توانست نماینده فعلی “نه” مردم شود. و بعنوان آلترناتیو “خلاف جریان” قدرت دولتی را بدست بگیرد.