رنجی برای تمام فصول در زندان قرچک
http://kampain.info/mer.php?id=1920
گزارشی از زندان قرچک (ورامین)
شیوا گنجی، روزنامهنگار و فعال حقوق زنان: ساختمان زندان قرچک پیشتر مرغداری بوده و پس از آن، تا اردیبهشتماه سال 1390، این مکان تبدیل به کمپ ترک اعتیاد شده است. از اردیبهشت سال 1390 انتقال زنان زندان رجاییشهر و اوین به قرچک شروع شد. در مجموع این زندان شامل 10 سالن نگهداری زندانیان است.
این زندان به دو بخش تبدیل شده است؛ بخش اول اندرزگاه است که زیر نظر خود سازمان زندانها اداره میشود و بخش دوم قسمت مشاوره است.
قسمت اندرزگاه شامل 4 سالن است که بدترین سالنهای زندان قرچک به شمار میرود.
سالن یک: سالن مجرمان مربوط به مواد مخدر با حبسهای طویلالمدت و سنگین که حکمشان از 15 سال به بالا میباشد در آنجا نگهداری میشوند.
سالن دو: سالن مجرمان مربوط به مواد مخدر با حبسهای کوتاهمدت و سبک است. زندانیان آن زیر 15 سال حکم دارند. محبوسین این سالن، به تازگی بازداشت و هنوز محکوم نشدهاند و حکمی ندارند. این گروه از زندانیان در سالن دو بلاتکلیف هستند.
سالن سه: سالن ویژه محکومین با جرایم قتل، سرقت، خانههای فساد، رابطه نامشروع، جعل و کلاهبرداری است. زندانیان این سالن همگی محکوم شده و حکم دارند.
سالن چهار: به اصطلاح به سالن بلاتکلیفها مشهور است. آن دسته از زندانیانی که حکم ندارند و بلاتکلیف هستند، به جز زندانیان مربوط به جرایم مواد مخدر در این سالن نگهداری میشوند. سالن چهار بدترین سالن زندان است و سالن ویژه ورودیهای جدید است. 90 درصد زندانیانی که به این سالن وارد میشوند، اعتیاد دارند. تعداد زندانیان این سالن نزدیک به 260 تا 270 نفر است، ولی تعداد تختهای موجود در این سالن 90 تخت است. بیشتر زندانیان این سالن کفخواب هستند.
در سالن یک تا چهار، برای سیگار کشیدن، خودزنی و خلافهای زندان ممانعتی وجود ندارد و زندانیان اجازه انجام این کارها را دارند.
از سالن چهار به بعد، سالن مشاوره است که با یک درب چوبی از هم جدا میشوند.
سالنهای مشاوره جزو سازمانهای زندانها است، اما سالن زیر نظر «محمد قالیباف» اداره میشود.
سالن پنج، سالن زندانیان بلاتکلیف است اما تفاوت زیادی با سالن چهار دارد؛ از لحاظ بهداشت و تمیزی بسیار بهتر و از لحاظ گروهبندی زندانیان نیز با محبوسین سالن چهار بسیار متفاوت است. زندانیان این سالن نباید کارهای خلاف زندان داشته باشند، اجازه خودزنی ندارند، نباید سیگار بکشند. در نهایت زندانی در این سالن باید از فیلترهایی رد بشود تا بتواند وارد قسمت مشاوره بشود.
سالن شش و هفت، سالن محکومین قطعی است؛ زندانیانی که حکمهای سبک دارند و مختلط هستند.
سالن هشت، بند مادران است که 30 مادر زندانی در آن نگهداری میشود. 10 نفر از زندانیان این سالن هماکنون باردار هستند. 20 کودک دو یا سه روزه تا سه ساله در این بند زندگی میکنند. به بچههای کوچک نیز هفتهی یک تا دو بار شیربرنج میدهند و روزهای پنجشنبه به مادر و کودک نفری یک عدد شیرینی دانمارکی داده میشود.
سالن هشت با یک درب آهنی جدا میشود.
دو سالن دیگر نیز در این زندان به نام مشاوره اصلی وجود دارد.
سالن یک، مربوط به زندانیانی است که محکوم به اعدام هستند و حکم اجرا دارند. بیشتر آنها به اتهام قتل زندانی و در دادگاه به قصاص محکوم شدهاند و شامل 63 نفر هستند. مسوولان زندان اگر بخواهند کسی را اذیت و یا از سایر زندانیان جدا کنند، یا به هدف اینکه زندانی با کسی حرف نزند و یا به صورت مداوم تحت نظر باشد، شخص را به این سالن انتقال میدهند.
هر دو سالن یک هواخوری دارد. رابطه زندانیان اندرزگاه و سالن مشاوره اصلا خوب نیست.
سالن یک و دو، سه و چهار، پنج و شش، یک هواخوری دارد. سالن هفت تنها سالنی است که خودش یک هواخوری مجزا دارد.
سالن هشت نیز به دلیل وجود بچهها، مقداری مرتبتر از بقیه هواخوریها دیگر است.
کف تمام سالنها با موکت پوشیده شده و رنگ موکتها بیشتر روح و روان را عذاب میدهد.
در هر سالن 14 اتاق وجود دارد. اتاقها را با تختها از هم جدا میکنند.
در هر اتاق 12 نفر میتوانند باشند، شامل چهار تخت سه طبقهای است، طوری که فضایی برای نشستن و غذا خوردن وجود ندارد.
در این زندان آب لولهکشی وجود ندارد و با تانکر آب وارد میشود. آب را با کلر درصد بالا، تصفیه میکنند که وقتی لباس با این آب شسته میشود رنگ لباس کاملاً از بین میرود.
آب شیرین وجود ندارد، اصولا در هر دو سالن یک دستگاه آب سردکن وجود دارد، که در حقیقت محتوای مخزن آن، همان آب شور هست؛ ولی چون خیلی خنک میشود کمتر مزه شوری و تلخی آن احساس میشود.
90 درصد زندانیان توان مالی برای خریدن آب معدنی را ندارند و از همان آب شور زندان برای شرب استفاده میکنند.
آب گرم جهت استحمام در بیشتر مواقع وجود ندارد و باید زندانی با آب سرد سر و بدنش را شستشو دهد.
برای حمام رفتن، باید تعداد زندانیان به حد نصاب برسد و گرم کردن آب بستگی به پرسنل شیفت دارد.
سالن یک تا هشت در مجموع هشت حمام دارد.
سالن مشاوره با اینکه تعدادشان کم است و در مجموع 70 نفر هستند، اما چهار حمام دارد.
تمام سالنها در مجموع 12 سرویس بهداشتی دارند. سرویسها از لحاظ نظافتی بسیار کثیف و غیربهداشتی هستند و در آنها به هیچ عنوان نظافت رعایت نمیشود.
وضعیت تغذیه، برنامه غذایی و ساعت تقسیم غذا
شنبه: ماکارونی با سویا
یکشنبه: عدس پلو
دوشنبه: قیمه با لپه و سیبزمینی
سهشنبه: استانبولی (معروف به غذای شاهانه) که همیشه به اندازه کافی نیست و زندانی سیر نمیشود.
چهارشنبه: استانبولی
پنجشنبه: قرمه سبزی (بدترین غذای هفته)
جمعه: قیمه (عدس پلو)
در برخی اوقات پیش آمده که سه ماه، هر روز، عدس پلو وعدههای غذایی زندانیان بوده است. مسوولان هر بار اعلام میکنند به دلیل نبود بوجه، فقط عدس پلو داده میشود.
شبها: سیبزمینی و تخممرغ، عدس (گاهی پیش آمده در داخل آن سوسک دیده شده است)، پوره سیبزمینی، لوبیا و آش رشته (حبوبات، نپخته و خام است)
لبنیات در زندان اصلا وجود ندارد.
صبحها ساعت شش صبح از آشپزخانه بزرگ آب جوش میآورند.
ظهرها ساعت 12:30 تا 14:30، نهار پخش میشود.
زمان پخش غذا شبها از ساعت 16:30 شروع میشود و تا ساعت 17:30 تمام میشود.
ساعت 17:00 تا 18:00 مجدداً آب جوش میآوردند.
ساعت 22:00 خاموشی شب اعلام میشود البته با چراغ روشن!
زندانی در زندان مجبور است غذاهای زندان را بخورد، چون فروشگاه چیزی برای خوردن ندارد و تنها تنماهی برای فروش دارد. گاهی پیش آمده است که تاریخ مصرف این تن ماهیها، گذشته و باعث مسمومیت شده است.
چاقو، قیچی و لیوان شیشهی جزو موارد خلاف و ممنوع زندان محسوب میشود. اما در کمال ناباوری همه این وسایلهای ممنوع در زندان یافت میشود. در ورود به زندان باید قاشق و لیوان پلاستیکی از فروشگاه زندان تهیه شود، ولی با شرایط بهداشتی زندان عملاً استفاده از قاشق و لیوان پلاستیکی سخت است و برای زندانی چارهای نیز وجود ندارد.
چاقو و قیچی با قیمت 200 تا 300 هزار تومان در داخل زندان خرید و فروش میشود.
آوردن و تحویل لباس از طریق خانواده، به شخص زندانی ممنوع میباشد.
در این زندان انواع مواد مخدر به وفور یافت میشود، مخصوصاً سالن یک تا چهار که در آن مواد مخدر بیشتر به فروش میرسد.
در زندان بیشتر زندانیان شیشه مصرف میکنند و پس از مصرف بیخوابی دارند، عصبی میشوند و گاهی درگیری فیزیکی بین زندانیان پیش میآید. نگهبانها نسبت به وقوع دعوا، درگیری و مسایل اخلاقی در میان زندانیان بیتفاوت هستند و در آن دخالت نمیکنند.
لوازم آرایش در داخل زندان ممنوع میباشد ولی به وفور میتوان لوازم آرایش را بین زندانیان پیدا کرد.
زندانی در بدو ورود به زندان، به شدت مورد بازرسی بدنی قرار میگیرد و به مدت چهار شب قرنطینه میشود.
ملاقات حضوری به برخی از زندانیان داده میشود که پس از آن، مجدداً مورد بازرسی بدنی قرار میگیرند.
بیشتر زندانیان ارتباطشان را با دنیای بیرون قطع شده و تمام دنیایشان در همان قسمت تخت خوابشان خلاصه شده است.
بیماریهای ایدز و هپاتیت در داخل زندان بیداد میکند.
بدترین سالن، سالن چهار است که سالن ویژه ورودیها است و سالن یک مشاوره که سالن اجراییهاست.
زندانیهایی که در سالن یک مشاوره، در انتظار اجرای حکم هستند؛ قرص مصرف میکنند و بیشتر طول روز را در خواب بوده و در ساعتی هم که بیدارند، بیحال هستند. این سالن به سالن مردهها مشهور است. قرصهایی که زندانیان مصرف میکنند، از جمله داروهایی است که به سگها داده میشود.
بهداری زندان هیچگونه رسیدگی به وضعیت زندانی نمیکند. زمانی که یک زندانی دچار مشکل میشود، باید ثبتنام کند تا نوبتش برسد و دکتر وی را ویزیت کند.
دکتر دندانپزشک سه ماه یک بار و دکتر چشمپزشک شش ماه یک بار به زندان مراجعه میکنند. هزینه درمان با زندانی بیمار است و زندانی باید با ثمین کارت خود، مبلغ ویزیت و درمانش را پرداخت کند.
همه سالنها تلویزیون دارند، السیدی 21 اینج در آنها نصب شده است اما به دلیل اینکه سالن بسیار شلوغ و پر سر و صداست، صدای این دستگاهها قابل شنیدن نیست.
زندان قرچک زمستانهایی سرد و تابستانهایی گرم و سوزان دارد.
زمان تماس تلفنی با خانوادهها، 5 یا 10 دقیقه است.
آرایشگاه زندان قرچک، «گیسو» نام دارد. این آرایشگاه در واقع اتاقی 6 متری با دیوارهای کرمرنگ، دو صندلی معمولی و دو آینه قدی است. زندانیان تنها در برابر این آینهها است که میتوانند به صورت تمامقد خود را ببینند.
در آرایشگاه زندان قرچک اجازه اصلاح صورت، ابرو، کوتاهی مو و رنگ کردن (البته رنگ روشن اجازه ندارند) انجام میشود.
دستمزد برای کوتاه کردن مو، از 20 تا 100 هزار تومان است. نرخ پیرایش بستگی به مدل و اندازهی مو دارد.
ﺩﻟﻨﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩەهای شش زندانی اعدام شده اهل سنت
ﺧﺎﻧﻮﺍﺩەهای حامد احمدی، کمال ملایی، جمشید دهقانی، جهانگیر دهقانی، صدیق محمدی و سیدهادی حسینی شش تن از زندانیان عقیدتی اهل سنت که سپیده دم روز چهارشنبه ۱۳ اسند ماه در زندان رجایی شهرکرج اعدام شدند. طی نامەی سرگشاده می نویستند: ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﻣﺎ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺷﺐ ﺳﺨﺖ ﻭ ﻃﻮﻻﻧﯽ .ﺳﺎﻋﺖ ﺣﺪﻭﺩ ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﺮﻣﺎﯼ ﺳﺨﺖ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﻋﺎ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻭ ﺗﺎ ﺳﺎﻋﺖ ۵ﺻﺒﺢ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﻋﺎ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺧﺒﺮ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺸﻨﻮﯾﻢ ﻣﻬﻨﺎﻭﺟﻮﺍﺩ ﺑﺎ ﻟﺤﻦ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﺷﺎﻥ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺍﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﻭ ﺑﺎﺭﻩ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ،ﺍﻣﺎﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻣﺜﻞ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻧﺒﻮﺩ .ﺳﺎﻋﺖ ۵ / ۵ ﺻﺒﺢ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﺳﯿﺪﻥ ۵ﻣﺎﺷﯿﻦ ﭘﻠﯿﺲ ﻭ ﺑﺎﺯ ﺷﺪﻥ ﺩﺭﺏ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻭ ﺧﺮﻭﺝ ﺁﻣﺒﻮﻻﻧﺲ ﻫﻤﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ.
متن کامل این نامه که در اختیار “کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی” قرار گرفته عینا در پی می آید:
ﺳﻪ ﺷﻨﺒﻪ ۱۳۹۳/۱۲/ ۱۲ ﻣﺼﺎﺩﻑ ﺑﺎ ۳ / ﻣﺎﺭﺱ/ ۲۰۱۵ ﺳﺎﻋﺖ ۹ﺻﺒﺢ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ
ﺗﻠﻔﻦ ﺯﻧﮓ ﺧﻮﺭﺩ،ﺍﺯ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺧﻂ ﻣﺮﺩﯼ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﺟﺎﯾﯽ ﺷﻬﺮ ﮐﺮﺝ ﺗﻤﺎﺱ ﻣﯿﮕﯿﺮﯾﻢ ﮐﻪﺗﺎﺳﺎﻋﺖ ۱۶ﻓﺮﺻﺖ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺮﺝ ﺭﺳﺎﻧﺪﻩ ﻭﺁﺧﺮﯾﻦ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺳﺎﻋﺖ ۴ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪﺷﺪ .
ﺍﺻﻼ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﺸﺪﯾﻢ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﻣﺪﻩ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺎﺷﯿﻦﺭﺍﻫﯽ ﮐﺮﺝ ﯾﺎﻓﺘﯿﻢ، ﺍﺻﻼ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺩﻭﺭﯼ ۶۰۰ ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮﯼ ﺳﻨﻨﺪﺝ ﺗﺎ ﮐﺮﺝ ﻭ ﺳﺮﻣﺎﯼ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩﯾﻢ ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺑﯿﻢ ﻭ ﺍﻣﯿﺪ ﺳﺎﻋﺘﻬﺎ ﺩﻋﺎ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﮐﺎﺑﻮﺱ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﻮﯾﻢ ﯾﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﺒﺮ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺍﺧﺮﯾﻦ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﯾﺎ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻣﺜﻞ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﺮﺩﻥ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﺟﻮﻏﻪ ﺩﺍﺭ ﺩﺭ ﺍﺧﺮﯾﻦ ﻟﺤﻈﺎﺕ ، ﺍﺟﺮﺍﯼ ﺣﮑﻢ ﺑﻪ ﺗﻌﻮﯾﻖ ﺑﯿﺎﻓﺘﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺩﺭﺏ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﺟﺎﯾﯽ ﺷﻬﺮ ﯾﺎﻓﺘﯿﻢ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﯼ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻗﺼﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻭ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﭘﺎﺳﺨﮕﻮﯾﯽ ﺍﺯ ﻣﺴﻮﻟﯿﻦ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻭ ﺑﯽ ﺍﻋﺘﻨﺎﯾﯽ ﻭ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﺍﻧﻬﺎ ﻭ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩﻧﻤﺎﻥ ، ﺣﻮﺍﻟﯽ ﺳﺎﻋﺖ ۲۰ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻣﺎ ﺑﻮﺩﯾﻢ؛ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺣﺎﻣﺪ ﺍﺣﻤﺪﯼ، ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻣﻬﻨﺎ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﻧﺎﺯ ﺣﺎﻣﺪ ﺑﻪ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﺟﮕﺮﮔﻮﺷﻪ ﻣﺎﻥ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺣﺎﻣﺪ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﺒﻨﺪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﺑﻨﺪ ﺑﻪ ﭘﺎ ﻭ ﺯﺧﻤﻬﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩ ﺩﺭ ﻗﻔﺲ ﯾﺎﻓﺘﯿﻢ ﻭ ﻣﻬﻨﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺣﺎﻣﺪ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﻬﻨﺎ ﮐﻪ ﻣﺒﻬﻮﺕ ، ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﻥ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻧﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﺟﻠﻮ ﺭﻓﺘﻦ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﭼﺸﻢ ﺍﺯ ﭘﺪﺭ ﺑﺮﺩﺍﺭﺩ ﭼﻮﻥ ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺖ ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺍﯾﻨﺪﻩ ، ﭘﺪﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﮔﺮﻡ ﭘﺪﺭﺍﻧﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ، ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺟﻠﻮ ﺑﺮﻭﺩ ﺍﻣﺎ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﻦ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﻭ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﻣﻬﻨﺎ ﻭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺣﺎﻣﺪ ﺩﻭﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﺎ ﻗﺴﺎﻭﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﺣﺘﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻟﻤﺲ ﻣﺎﺩﺭﺍﻧﻪ ﻭﺁﻏﻮﺵ ﮔﺮﻡ ﻣﺎﺩﺭ ﺣﺎﻣﺪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺩﺭﯾﻎ ﮐﺮﺩﻧﺪ ، ﻣﻬﻨﺎﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭘﺪﺭﺵ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﻐﺾ ﮔﻠﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺯﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺟﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ، ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﺪ ؛ ﭘﺪﺭ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻭﺗﻮ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺎﻫﻤﯿﻢ ﺍﻣﺎ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ! ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﺪ ؛ ﭘﺪﺭ ﭼﺮﺍ ﺻﻮﺭﺗﺖ ﺯﺧﻤﯽ ﺍﺳﺖ ﺍﻣﺎ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ! ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﺪ !!… ﻭﺣﺎﻣﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺍﺧﻞ ﻗﻔﺲ ﻧﮕﺎﻩ ﮔﺮﻣﺶ ﺭﺍﺍﺯ ﻣﻬﻨﺎ ﻭﭘﺪﺭ ﻭﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺩﺭﯾﻎ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩ ﻭﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﺒﺮ ﻭﺍﺳﺘﻘﺎﻣﺖ ﻭﺍﺩﺍﻣﻪ ﺭﺍﻩ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ، ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﻦ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﺣﺎﻣﺪ، ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺍﯾﻦ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻭﺻﺒﺮ ﺣﺎﻣﺪ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺣﺎﻣﺪ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﻭﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﯾﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ .
ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﯼ ﺑﻌﺪﯼ ، ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﯼ ﺟﻤﺸﯿﺪ ﻭﺟﻬﺎﻧﮕﯿﺮ ﺩﻫﻘﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺩﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺟﻮﺍﻥ ﺧﻮﺩ ، ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ؛ ﺩﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﯼ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﺎﻭﺭ ﭘﺪﺭ ﻭﻣﺎﺩﺭ ﭘﯿﺮ ﻭﺿﻌﯿﻒ ﺧﻮﺩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻣﺎﺩﺭﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﺨﺘﯽ ﺍﺳﺎﺭﺕ ﺷﺶ ﺳﺎﻟﻪ ﺩﻭ ﺟﻮﺍﻧﺶ ﮐﻤﺮﺵ ﺧﻢ ﺷﺪﻩ ﻭﭘﺪﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺜﻞ ﮔﺬﺷﺘﻪ ، ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺧﻮﺏ ﺑﺒﯿﻨﺪ ﻭ ﻧﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﺸﻨﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻮﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺗﺎ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﻪ ﺟﻤﺸﯿﺪ ﻭﺟﻬﺎﻧﮕﯿﺮ ﺩﺳﺖ ﻭﭘﺎ ﺑﺴﺘﻪ ﺩﺭ ﻗﻔﺲ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﻦ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﻮﺩ ، ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻄﻠﻖ ﺣﮑﻢ ﻓﺮﻣﺎ ﺑﻮﺩ ﻭﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﮔﺮ ﻫﯿﭻ … ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﭘﺪﺭ ﻭﻣﺎﺩﺭ ﭘﯿﺮ ﺟﻤﺸﯿﺪ ﻭﺟﻬﺎﻧﮕﯿﺮ ﺟﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺟﻮﺍﻥ ، ﭘﺎ ﺑﺮ ﺟﺎﺗﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﺸﻪ ، ﭘﺪﺭﻭﻣﺎﺩﺭ ﻭﺧﻮﺍﻫﺮﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﻝ ﺩﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩﻩ ﻭﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻗﺎﺗﻠﯿﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺸﺎﻥ ﺿﻌﻒ ﻧﺸﺎﻥ ﻧﺪﻫﻨﺪ ﻭ ﻣﺤﮑﻢ ﻭﭘﺎ ﺑﺮ ﺟﺎ ﻭ ﺑﺎ ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﻭ ﺻﺒﺮ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﭘﯿﺮﻭﺯﯼ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺍﺳﺖ . ۱۵ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﻭﻣﻼﻗﺎﺕ ﺁﺧﺮ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺟﻮﺍﻧﺸﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ .
ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﯼ ﺳﻮﻡ ،ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﯼ ﮐﻤﺎﻝ ﻣﻼﯾﯽ ﺑﻮﺩ ؛ﮐﻤﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﭘﺪﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﺣﻤﺖ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺑﺮ ﮔﺮﺩﻥ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺣﺎﻻ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻭﺍﺩﻉ ﺁﺧﺮ ، ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﭘﯿﺮﯼ ﻭﻣﺮﯾﻀﯽ ، ﺗﻮﺍﻥ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﮐﻤﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺲ … ﻣﺎﺩﺭﯼ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻤﺎﻝ ﺯﺣﻤﺖ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺷﺐ ﻭﺭﻭﺯ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻭ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﻣﺠﺪﺩ ﮐﻤﺎﻝ ﺩﻋﺎ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ، ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﺍﺯ ﺑﺴﺘﺮ ﻣﺮﯾﻀﯽ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﮐﻤﺎﻝ ، ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﺮﺩﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﺤﺮﻭﻡ ﺷﺪ . ﮐﻤﺎﻝ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﻫﻤﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎ ﻭﺟﺮﺍﺣﺎﺕ ﭘﺎ ﺑﺮﺟﺎﻭ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ، ﺑﺮﺍﺩﺭﺭﺍ ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩﻩ ﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺳﻼﻣﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﺮﺳﺎﻥ ﻭ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﻣﻦ ﺑﻪ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﺍﻭ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﺰﻥ . ۱۵ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻭﺩﺍﻉ ﺁﺧﺮ ﮐﻤﺎﻝ ﻫﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ . ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﯼ ﺑﻌﺪﯼ ، ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﯼ ﺳﯿﺪ ﻫﺎﺩﯼ ﺣﺴﯿﻨﯽ ﺑﻮﺩ ﻫﻤﺴﺮ ﻭﭘﺴﺮ ۸ ﺳﺎﻟﻪ ﻫﺎﺩﯼ ﺑﻪ ﺍﺳﻢ ﺟﻮﺍﺩ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﯿﺮ ﻫﺎﺩﯼ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻣﯿﺪ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺭﺍﻫﯽ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﺁﺧﺮ ﺑﺎ ﻋﺰﯾﺰﺷﺎﻥ ﺷﺪﻧﺪ . ﺟﻮﺍﺩ ﻧﯿﺰ ﻣﺜﻞ ﻣﻬﻨﺎ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺩﯾﺪﻥ ﭘﺪﺭ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺒﻨﺪ ﻭ ﭘﺎ ﺑﻨﺪ ﺩﺭ ﻗﻔﺲ ﻭ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺯﺧﻤﯽ ؛ﺷﻮﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺤﻦ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﺩﺭ ، ﭘﺪﺭ ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﺩ ﻭﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺯﺧﻤﯽ ﺍﺳﺖ ﺍﻣﺎ ﻣﺎﺩﺭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻮﺩﮐﺶ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺍﺷﮏ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻮﺩ .ﻣﺎﺩﺭ ﭘﯿﺮ ﻫﺎﺩﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻬﺮ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ : ﻫﺎﺩﯼ ﭘﺴﺮﻡ ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﺖ ﭼﻄﻮﺭ ﺍﺳﺖ؟ ﻫﺎﺩﯼ ﮔﻔﺖ ﺷﮑﺮ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺑﻢ ﻭ ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺰ ﺑﻬﺘﺮ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺷﺪ،ﺁﺧﺮ ﻫﺎﺩﯼ ﻣﺮﯾﺾ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺍﺳﺎﺭﺗﺶ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﺟﺴﻤﺎﻧﯽ ﺍﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﻫﻢ ﺑﺪﺗﺮ ﺷﺪﻩ ﻭﻟﯽ ﻣﺴﺆﻟﯿﻦ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﯾﻦ ﺍﻫﻤﯿﺘﯽ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺍﻭ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ . ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺳﮑﻮﺕ ﺣﮑﻢ ﻓﺮﻣﺎ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﺎﺩﯼ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺻﺤﺒﺖ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﺩ ﮐﺮﺩﻭ ﮔﻔﺖ : ﭘﺴﺮﮐﻢ ﺟﻮﺍﺩ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭘﺲ ﻣﺮﺩ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﯼ ﻭﻣﺮﺍﻗﺐ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺰﺭﮔﺖ ﺑﺎﺵ ﻭﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺕ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺣﻖ ، ﺟﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻓﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ۱۵ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻭﺩﺍﻉ ﻫﺎﺩﯼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﯼ ﺻﺪﯾﻖ ﻣﺤﻤﺪﯼ ﺭﺳﯿﺪ ، ﻣﺎﺩﺭ ﭘﯿﺮ ﺻﺪﯾﻖ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺟﻮﺍﻥ ﺧﻮﺵ ﺻﺤﺒﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻔﺲ ﻣﯽ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭼﻬﺮﻩ ﯼ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﺴﺘﻦ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺻﺪﯾﻖ ﮔﻔﺖ ﻣﺎﺩﺭ ﮔﺮﯾﻪ ﻧﮑﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﺗﻮ ﻗﺎﺗﻼﻥ ﭘﺴﺮﺕ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ﮐﻪ ﭘﺴﺮﺕ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺣﻖ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ .
ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﻣﺎ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺷﺐ ﺳﺨﺖ ﻭ ﻃﻮﻻﻧﯽ .ﺳﺎﻋﺖ ﺣﺪﻭﺩ ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﺮﻣﺎﯼ ﺳﺨﺖ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﻋﺎ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻭ ﺗﺎ ﺳﺎﻋﺖ ۵ﺻﺒﺢ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﻋﺎ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺧﺒﺮ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺸﻨﻮﯾﻢ ﻣﻬﻨﺎﻭﺟﻮﺍﺩ ﺑﺎ ﻟﺤﻦ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﺷﺎﻥ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺍﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﻭ ﺑﺎﺭﻩ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ،ﺍﻣﺎﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻣﺜﻞ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻧﺒﻮﺩ .ﺳﺎﻋﺖ ۵ / ۵ ﺻﺒﺢ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﺳﯿﺪﻥ ۵ﻣﺎﺷﯿﻦ ﭘﻠﯿﺲ ﻭ ﺑﺎﺯ ﺷﺪﻥ ﺩﺭﺏ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻭ ﺧﺮﻭﺝ ﺁﻣﺒﻮﻻﻧﺲ ﻫﻤﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ .
ﻭﻟﯽ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺍﺫﯾﺖ ﻭ ﺍﺯﺍﺭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﻤﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺁﺯﺍﺭ ﻭﺗﻮﻫﯿﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﺎ ﺗﺎﺯﻩ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺎ ﻋﺼﺮ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﺨﺮﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺩﻟﺒﻨﺪﺍﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﻣﺎ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ، ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻏﺴﻞ ﺩﺍﺩﻩ ﻭﺗﺪﻓﯿﻦ ﻧﻤﺎﯾﻢ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻓﻘﻂ ﻭﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪﻩ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﯾﺪﻥ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺖ ﻭﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﻓﻦ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺁﺭﺍﻣﺴﺘﺎﻥ ﺑﯽ ﺑﯽ ﺳﮑﯿﻨﻪ ﮐﺮﺝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﯼ ﺑﺮ ﭘﺎﯼ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﯾﺎﺩﺑﻮﺩ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺑﺎ ﺩﻟﻬﺎﯼ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺍﺷﮏ ﺑﺎﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮐﺮﺝ ﻭﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﺟﺎﯾﯽ ﺷﻬﺮ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺎﻧﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺳﻨﻨﺪﺝ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩﯾﻢ .
ﺍﯾﻦ ﺷﺮﺡ ﻣﺨﺘﺼﺮﯼ ﺍﺯ ﻭﻗﺎﯾﻊ ۲۴ ﺳﺎﻋﺖ ﺗﻠﺦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﺩ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﺪ ﺳﻄﺮ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻬﺎﻧﯿﺎﻥ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺁﺯﺍﺩﮔﺎﻥ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﺍﯾﻦ ﺭﮊﯾﻢ ﺩﯾﮑﺘﺎﺗﻮﺭ ﻭ ﻇﺎﻟﻢ ﭼﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﺎ ﻭﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ!!! ﺣﺎﻝ ﺭﻭﯼ ﺳﺨﻦ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﻣﻠﻞ ﻭﻧﻬﺎﺩﻫﺎ ﯼ ﺑﯿﻦ ﺍﻟﻤﻠﻠﯽ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﻭ ﮐﺸﻮﺭ ﻫﺎﯼ ﺍﺭﻭﭘﺎﯼ ﻭﺍﻣﺮﯾﮑﺎﺳﺖ .
ﺁﯾﺎ ﻓﻘﻂ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﺎﺯﻣﺎﻧﻬﺎ ﻭ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﻭ ﭘﺮ ﭘﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺯ ﻭﺑﻮﻡ ﺑﯿﺎﻧﻪ ﺻﺎﺩﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺟﻨﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﮐﻨﻨﺪ ؟ ﺁﯾﺎ ﻓﻘﻂ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻧﻮﺩ ﻭﺁﺧﺮﯾﻦ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﺑﺎ ﺍﻧﺘﺸﺎﺯ ﺑﯿﺎﻧﯿﻪ ﺍﺯ ﺭﮊﯾﻢ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺧﻮﺍﺳﺘﺎﺭ ﺗﻮﻗﻒ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﻫﺎ ﺑﺎﺷﻨﺪ ؟ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﺮﺩﺩ؟
ﺁﯾﺎ ﺩﺭ ﻧﺸﺴﺘﻬﺎﯼ ﺭﮊﯾﻢ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺎ ﺳﺎﯾﺮ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎ ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ۵ + ۱ ﻭﺣﻀﻮﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﺟﻼﺱ ﻭﻧﺸﺴﺘﻬﺎ ، ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻭﺍﺩﺍﺭ ﺑﻪ ﺗﻮﻗﻒ ﺻﺪﻭﺭ ﻭ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﺣﮑﻢ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ؟ ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺯ ﻭﺑﻮﻡ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭﺁﻧﺎﻥ ﻫﯿﭻ ﮐﺎﺭﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﻨﺪ؟
ﺁﯾﺎ ﻓﻘﻂ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺳﺖ ؟ ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺩ ، ﭼﺮﺍﻍ ﺳﺒﺰ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﺍﺣﮑﺎﻡ ﻇﺎﻟﻤﺎﻧﻪ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺗﻮﺳﻂ ﺭﮊﯾﻢ ﻧﯿﺴﺖ ؟
ﭼﻄﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻓﻘﻂ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺷﺼﺖ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺟﻮﺍﻣﻊ ﺑﯿﻦ ﺍﻟﻤﻠﻞ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍﺱ ﺁﻧﺎﻥ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﻣﻠﻞ ﻭﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﻫﯿﭻ ﮐﺎﺭﯼ ﺟﺰ ﺍﻧﺘﺸﺎﺭ ﺑﯿﺎﻧﻪ ﻏﯿﺮﻩ ﺍﻟﺰﺍﻡ ﺁﻭﺭ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻨﺪ ؟
ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﻓﻘﻂ ﺳﮑﻮﺕ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﺳﻘﻮﻁ؟ﺳﻘﻮﻁ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﻭﺷﺮﺍﻓﺖ ؛ ﺳﻘﻮﻁ ﺁﺯﺍﺩ ﻣﺮﺩﯼ ﻭﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ؛ ﺳﻘﻮﻁ …؟
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺗﺎ ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﺑﻪ ﻗﻬﻘﺮﺍ ﺭﻓﺘﻪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻇﻠﻢ ﻭ ﺳﺘﻢ ﺭﮊﯾﻢ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ﺑﻪ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺍﻫﻞ ﺳﻨﺖ ﮐﺮﺩ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﻈﻠﻮﻡ ، ﻫﯿﭻ ﮐﺎﺭﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﻭ ﻓﻘﻂ ﻣﻨﺘﻈﺮﻩ ﻭﺍﻗﻌﻪ ﻭ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺑﻌﺪﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﯾﺎﺩﺷﺎﻥ ﺑﯿﻔﺘﺪ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﻧﯿﻪ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ؟
ﺁﯾﺎ ﯾﺎﺩﺷﺎﻥ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﺶ ﺷﻬﯿﺪ،ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺳﯽ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﺍﻫﻞ ﺳﻨﺖ ﮐﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺎﻟﻦ ﺩﻩ ﺭﺟﺎﯾﯽ ﺷﻬﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺍﺣﮑﺎﻡ ﻇﺎﻟﻤﺎﻧﻪ ﻭﺳﻨﮕﯿﻦ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺭﻭ ﺑﺮﻭ ﻫﺴﺘﻨﺪ ؟
ﺁﯾﺎ ﯾﺎﺩﺷﺎﻥ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﺻﺪ ﻧﻔﺮﺩﯾﮕﺮ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﺣﮑﻢ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ ؟
ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻨﺸﯿﻨﯿﻢ ﺗﺎ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺍﺷﮏ ﺑﺎﺭ ﻣﻬﻨﺎ ﻭﺟﻮﺍﺩﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ ؟
ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻨﺸﯿﻨﯿﻢ ﺗﺎ ﺿﺠﯿﻪ ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ ﻭ ﭘﺪﺭﺍﻥ ﭘﯿﺮ ﺩﮔﺮﯼ ﺭﺍﺑﺸﻨﻮﯾﻢ؟ ﺗﺎﮐﯽ ؟ﺗﺎﮐﯽ …؟
ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺷﺶ ﺷﻬﯿﺪ ﺍﻫﻞ ﺳﻨﺖ ﮐﺮﺩ ﺍﯾﺮﺍﻥ
ﺑﻪ ﺗﺎﺭﯾﺦ ۱۳۹۳/ ۱۲/۱۵
http://kampain.info/mer.php?id=1919
—
کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی