آلترناتیوهای امپرياليستی راه نجات مردم ما نيستند !
اکنون چندی است که در خارج کشور، از جمله استکهلم، بروکسل و پراگ، کنفرانسهایی با شرکت برخی از افراد و سازمانهای اپوزیسیون جمهوری اسلامی برگزار می شود تا ضمن بحث در باره راههای شکل دادن به اتحاد در بين نيروهای مخالف، شرايط برای شکل دادن به جايگزينی جمهوری اسلامی نيز مهيا گردد. اين تلاشها در شرايطی رخ می دهد که قدرتهای غربی به بهانه پروژه اتمی جمهوری اسلامی اين رژيم را بارها تحريم نموده و در رسانههايشان صحبت از احتمال حمله نظامی به ايران می کنند. در چنين شرايطی روشن است که تشکيل چنين کنفرانسهائی که برخی از سخنرانهايش سياستمداران غربیای هستند که علنا از ضرورت حمله نظامی به ايران سحن می گويند به حق به مثابه “آلترناتیو سازی” برای جمهوری اسلامی تلقی گردد، امری که خود به مثابه عامل فشاری به رژيم از سوی غرب به کار می آيد. اين تلاشها بطور طبيعی اين سوال را در مقابل همگان قرار می دهد که آيا امر رهائی مردم ما از شر جمهوری اسلامی برای رسيدن به آزادی با کمک گرفتن از امپرياليستها و توسط آنها و از طريق آلترناتیوسازیهای آنها امکان پذير است؟ برای پاسخ به اين سوال بی فايده نيست که به تجربه مردم افغانستان نگاه کنيم. همانطور که می دانيم وقتيکه آمريکائی ها تصميم به تغيير طالبان گرفتند شروع به آلترناتيو سازی برای اين کشور کردند. در همين رابطه بود که در دسامبر 2001 “کنفرانس بن” تشکیل شد که در آن امپریالیستها به توافق رسیدند که در افغانستان “ساختار سیاسی جدید” شکل گرفته و حکومت موقت به ریاست حامدکرزی تشکیل شود. از عمر حکومت کرزای که حاصل “توافقنامه بن” می باشد بيش از ده سال می گذرد اما از آزادی و دمکراسی برای مردم اين کشور هم خبری نبوده و نیست و اين حکومت نتواست کوچکترين گامی در جهت تحقق مطالبات بر حق تودههای افغانی بردارد. تجربه ای که بار ديگر نشان داد که زحمتکشان افغان از طريق بقدرت رسیدن حامد کرزای به وسيله امپریالیستها نه تنها به آزادی نرسیدند بلکه زنجيرهای اسارتشان محکم ترشد. به آن تجربه نگاهی میکنیم.
اهداف اصلی امپریالیسم آمریکا که به بهانه مبارزه با تروریسم به افغانستان لشکرکشیده بود از همان روزهای پس از شروع جنگ معلوم شد که هدف این لشکرکشی به افغانستان ازنظراستراتژی جهانی برای امپریالیستم اهمیت حیاتی دارد. تسلط برافغانستان به معنی تسلط برگذرگاه آسیای ميانه- آسیای جنوبی ومنابع سرشارطبیعی و بازاروسیع تولید ومبادله آنها است.ازنظرسیاسی، تصرف افغانستان همچنین تصرف یکی از با اهمیتترین نقطه استراتژیک درمبارزه برای تقسیم مجددجهان بین امپریالیستهای غربی ازیک طرف و چین و روسیه از طرف دیگرمیباشد.
در نتیجه این یورش و تجاوز که با انگیزه های سودجویانه و غصب ثروت به این کشور، که با منطق حاکم بر گردش جهانی سرمایه امپریالیستی منطبق است، توده های بسیاری به وضعیت فقر و احتیاج روزافزون رانده شده و نیز آن سرزمین در مدار گردش و توزیع سرمایه، همچون سابق در موقعیت یک کشور مصرف کننده باقی ماند، و نیز برای تثبیت و استمرار چنین وضعیتی، امپریالیسم پس از اشغال کشور، اداره پوشالی حاکمیت تحت سیطره خود را از خودفروختگان، ارتجاع کمپرادوری، جنگ سالاران و هر آنکس که توده ها را به چشم دشمن طبقاتی میدید ساخته و چنين کسانی را بر منصب قدرت نشاند. تحمیل سلطۀ امپریالیستی با زور سلاح، تدوین قوانین ضد زن و دیگر قوانین ارتجاعی، ایجاد زندانهای جدید، ایجاد فضای اختناق و اعمال شدید حاکمیت پلیسی بر سازمانها و احزاب پیشرو و مخالفین واقعی حاکمیت امپریالیستی و تقویت ارتجاع مذهبی، نمونههای گویای شرایط اختناقی است که با سلطه امپرياليستی عجين بوده و به امپریالیستها امکان می دهد تا آن سرزمین را بدون مانعی غارت و تاراج کنند. در حکومت کرزای زمینه و امکان فعالیت و مبارزه علنی از تودهها و زحمتکشان تحت ستم سلب شده و هر صدای مخالفی همصدا با تروریسم خوانده شده و در بیدادگاههای افغانستان به شکنجه و اعدام محکوم شود.
ماحصل چنین سیاستی که با عنوان فریبکارانه “دموکراسی” به تودههای بیگناه افغان تحمیل شده است که خود در نتیجه سالها مبارزه با حاکمیتهای مرتجع زخمهای عمیق بر پیکر خود دارند، فقر، تورم وبحران، بیکاری و پناهندگی، و در کنار آن ناامنی ، فساد و ارتشا زندگی مردم کشور را به جهنمی مبدل ساخته اند، و اینها همه بنام “دموکراسی” انجام شده است.
سردمداران امپریالیسم آمریکا با ارتشی از منادیان “دموکراسی”، آن چیزی را دموکراسی و آن کسی را دموکرات مینامند که در جهت منافع غارتگرانه آنها عمل کند و در این راستا دیگر برایشان فرق نمیکند که این عامل کیست. حامد کرزای که بعنوان سگ زنجیری امپریالیسم به تودههای زحمتکش افغانی تحمیل شده است میتواند خمینی نامیده شود، میتواند صدام نامیده شده و میتواند بشار اسد نامیده شود که بنا به ماهیت خود و در راستای سیاستهای امپریالیستها توده ها را با کمترین اعتراضی، بنام “دموکراسی” به خاک و خون بکشد و در صورت ناتوانی آنوقت امپریالیستها هستند که بمیدان میآیند. و آنها نیز بنام “دموکراسی”، همانطور که در سوریه مشاهده میشود سپاه مرتجع القاعده را مسلح کرده و توسط آن خون دهها هزار انسان بیگناه را بر زمين بریزند. تجربه سلطه امپرياليستی نشان داده که امپریالیستها هيچگاه سرنوشت خود را به سرنوشت چنين مزدورانی گره نمی زنند و هر گاه منافعشان حکم کند با لشکر کشی و سازمان دادن کودتا و براه انداختن حمام خون و بکمک ضد انسانیترین نیروهای تاریخ، ضمن ویرانی کشور و کشتار تودهها با وحشتاناکترین سلاحها، نوکران خود را از بین برده و بنام “دموکراسی” دیکتاتور دیگری را بجای آن می نشانند. حسنی مبارک که بیش از سی سال تودههای مصری را در چنگال فقر و بیکاری و در شرایط فقدان آزادی نگهداشته بود میرود و مرتجع دیگری بنام مرسی با قوانین ارتجاعیتر بجایش نشانده میشود و با تبلیغات و خبرنگاران و نویسندگان خریده شده او را با نام دموکراسی به مردم عرضه میکنند. امپریالیسمی که خود خالق توحش، خونخواری، ارتجاع و ویرانگری است را حامل دموکراسی خواندن فقط فریب تودههاست که فقط از خودفروختگان میتواند سر میزند
واقعيات غير قابل انکار تاريخی نشان داده که امپریالیستها هرگز و در هیچ لحظهای، سودآوری را، حتی اگر به قیمت جان میلیونها انسان و ویرانی سرزمینها تمام شود فراموش نمیکنند و هر گونه آلترناتیو سازی امپرياليستی تنها برای منافع آنها بوده و هيچ سودی به مردم ستمديده نمی رساند و نبايد فریب چنين ترفتد هائی را خورده و نبايد اجازه داد که تودهها را که از این رژیم فاسد و قاتل خسته شده اند را به کمکها و دخالتهای غرب اميد وار نمود و از مبارزه واداشت. تجربه از جمله تجربه افغانستان نشان داده که اين به اصطلاح “آلترناتیو”ها تا خود را به آن مرحله نرسانند که برای حفظ منافع امپریالیسم دست به جنایت زده و خون تودهها را بریزند هرگز بعنوان آلترناتیو پذیرفته نخواهند شد. حامد کرزای لیاقت خود را با به خون کشیدن تودههای افغانی نشان داده است، خمینی نشان داده است، حافظ اسد نشان داده است، صدام حسین نشان داده است، و دهها آلترناتیو امپرياليستی دیگر در چهار گوشه این کره خاکی نشان دادهاند زیرا امپریالیسم در هر کجا، در ایران و عراق و افغانستان و فلسطین، تا بولیوی و السالوادور و اوروگوئه، تا سومالی و اتیوپی و اریتره و ….. به مثابه سیستم عمل میکند، سيستمی که در پی سودآفرینی برای انحصارهاست و همين امر جهت اين سيستم غارتگرانه را رقم میزند. امری که پيشبردش بدون بخدمت گرفتن مزدوران و طبقات استثمارگر و نیروهای مرتجع امکانپذیر نیست.
اکنون زحمتکشان ایران شرایط سختی را میگذرانند ولی تجربه رفتن شاه و آمدن خمينی نشان داد که این شرایط که خود امپریالیستها باعث و بانی آن هستند نمیتواند توسط آنها بر طرف شود، تنها آن آلترناتیوی میتواند به تمام این محنتها و سختیها پایان دهد که در تقابل با همۀ امپرياليستها و همۀ دشمنان رنگارنگ کارگران و زحمتکشان شکل گرفته باشد و کاملا به قدرت مردم و نيروی آنها متکی باشد و نه به هيچ نيروی بيگانهای. هر ادعائی غیر از اين، فریبی بیش نیست. نبايد فريب تبليغات دروغين امپرياليستها و مزدوران رنگارنگ آنها را خورد و نبايد اجازه داد قدرتهای ضد مردمی بار ديگر تجربه خمينی و کنفرانس گوادالوپ را تکرار کنند.
درﺟﻬﺎن ﻔﺮیبی از اﻳﻦ ﺑﺰرﮔﺘﺮ ﻧﻴﺴﺖ که دﺷﻤﻦ تودهها را دوست آنها جا زده و سرکوبگران دموکراسی را طرفداران آن جلوه دهيم.
مرگ بر امپریالیسم و سگهای زنجیریش.
عبداله باوی
دسامبر 2012