هر کس که مجبور است برای امر معاش نیروی «فکری و جسمی» خود را بفروشد، کارگر است!
بهرام رحمانی
bahram.rehmani@gmail.com
این روزها، بحث هایی در مورد بافت طبقه کارگر و ماهیت تشکل های کارگری در سایت های اینترنتی و دیگر رسانه ها داغ است. این بحث ها جدا از کمیت و کیفیت شان، مفید و ضروری هستند و هر کدام گوشه هایی از خواست ها و افق و چشم انداز جنبش کارگری را به تصویر می کشند.
در ابتدای این مطلب، ضروری می دانم که به چند نقطه مهم و گرهی تاکید کنم. یعنی برخی ها سازمان و حزب شان را به جای طبقه می گذارند و از کارگران می خواهند حزب آن ها را به قدرت برسانند. سیاستی که در شوروی سابق شکست خورده است اکنون این نسخه را برای جامعه ایران و طبقه کارگر این کشور می پیچند. در شوروی که قرار بود همه قدرت به شوراها انتقال یابد به حزب کمونیست شوروی انتقال یافت. پس از مرگ لنین و به محض این که استالین موقعیت خود را در حاکمیت شوروی تحکیم کرد حتی گرایشات درون حزب را نیز با حذف فیزیکی از بین برد. تنها تفاوتی که شوروی به لحاظ اقتصادی با غرب داشت در آن جا سرمایه داری دولتی و در غرب سرمایه داری خصوصی حاکم بود و در هر دو بلوک رقیب، طبقه کارگر اجبارا نیروی کار خود را می فروخت و استثمار می شد. نهایتا آن چه که در شوروی شکست خورد و از هم پاشید نه جنبش کارگری و نه کمونیسم، بلکه سرمایه داری دولتی بود که به پایان خط خود رسید و از هم پاشید. بنابراین، در هر جایی که طبقه کارگر از جمله ایران، انقلاب را رهبری کند خودش هم قادر است حکومتش را تشکیل دهد و چشم انداز روشنی را نیز در جهت لغو مالکیت خصوصی و کار مزدی در مقابل جامعه و خودش قرار دهد. بنابراین، در جهان بینی کمونیستی حکومت حزبی وجود ندارد و در حکومت طبقه کارگر، محرومان، آزادی خواهان، مساوات طلبان و عدالت جویان کل جامعه نیز از طریق تشکل های خود حضور می یابند. حکومت کارگری، حکومت اکثریت شهروندان جامعه است و اقلیت نیز نباید از آزادی بیان، قلم، اندیشه، تشکل، فعالیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خود محروم شود. در واقع در حکومت کارگری، همه شهروندان ساکن کشور، بدون توجه به ملیت و جنسیت و باورهای متفاوت شان از حقوق یک سان و برابری برخوردار می گردند و هرگونه تبعیض و نابرابری و برتری ملی، مذهبی، زبانی و غیره از بین می رود.
برخی سوسیالیسم و کمونیسم را به عنوان یک ایدئولوژی هم چون ایدئولوژی مذهبی معرفی می کنند که گویا باید به همان شکلی که 150 سال پیش گفته شده و یا نوشته شده است باید بی کم و کاست اجرا شوند. در حالی که کمونیسم نه یک ایدئولوژی، بلکه علم رهایی بشر است و برای هر دوره از تاریخ و با توجه به رشد و تحولات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی راه حل های خود را به جامعه ارائه می دهد. برای مثال، کارل مارکس و فریدریش انگلس، در پیشگفتار چاپ آلمانی مانیفست کمونیست در سال 1872، به درستی تاکید می کنند: «گرچه در عرض بیست و پنج سال اخیر شرایط و اوضاع قویا تغییر یافته، با این همه، اصول مسائلی که در این «مانیفست» شرح و بسط داده شده است روی هم رفته تا زمان حاضر به صحت کامل خود باقی مانده است. در بعضی جاها شایسته بود اصلاحاتی به عمل آید. اجراء عملی این مسائل اصولی، همان طور که در خود «مانیفست» ذکر شده، همیشه و همه جا مربوط به شرایط تاریخی موجود است و به همین جهت برای آن اقدامات انقلابی که در پایان فصل دوم قید گردیده، به هیچ وجه اهمیت مطلق نمی توان قائل شد. در شرایط امروزی شایسته بود که این قسمت از بسی لحاظ به شکل دیگری بیان شود. نظر به تکامل فوق العاده صنایع بزرگ در عرض بیست و پنج سال اخیر و رشد سازمان های حزبی طبقه کارگر که با این تکامل صنعتی همراه است و نیز نظر به تجربیات عملی که اولا در انقلاب فوریه و آن گاه به میزان بیش تری در کمون پاریس – یعنی هنگامی که برای نخستین بار مدت دو ماه پرولتاریا حکومت را به دست داشت- حاصل آمده این برنامه اکنون در برخی قسمت ها کهنه شده است. به ویزه آن که کمون ثابت کرد که «طبقه کارگر نمی تواند به طور ساده ماشین دولتی حاضر و آماده ای را تصرف نماید و آن را برای مقاصد خویش به کار اندازد.»
به این ترتیب این نظر مارکس و انگلس درباره مهم ترین سند تاریخی شان چنین است پس چرا در رابطه با مسائل اقتصادی و غیره با توجه به تحولات خیره کننده و سریع جهان امروز و در اوج جهانی شدن سرمایه، نظریه های تکاملی خود را نیاورد؟!
برخی فکر می کنند که جهان بینی کمونیستی از بیرون به درون طبقه برده می شود و طبقه را به آن مسلح می کند در حالی که این جهان بینی، علم رهایی طبقه کارگر و امر مستقیم آن است. کسانی که چنین تفکری دارند حزب و سازمان خود را ورای طبقه و مافوق آن می داند و گویا قرار است طبقه کارگر با آن حزب و سازمان فرضی سرانجام به ساحل خوشبختی خواهد رسید.
برخی فکر می کنند باید تنها یک حزب کمونیست در جامعه وجود داشته باشد تا طبقه کارگر را رهبری کند. اولا طبقه کارگر خودش خودش را رهبری می کند و علیل نیست که حزبی آن را رهبری نماید. دوما، هم اکنون ما ده ها سازمان و حزب سیاسی چپ و سوسیالیست داریم که به هیچ وجه نه در هم ادغام می گردند و نه خود را منحل می کنند؛ حتی چند نفر هم باشند. بنابراین، آن نگرشی که می گوید یک جامعه، باید یک حزب کمونیست داشته باشد نگرشی به غایت عقب مانده و غیرواقعی است.
برخی هنوز هم فکر می کنند، کارگران فقط کسانی هستند که داس و چکش در دست می گیرند و تنها در مزارع و کارخانجات و کارگاه ها کار می کنند. دارندگان چنین نظریه ای دانسته و ندانسته طبقه کارگر را تکه تکه می کنند و تضعیف می نماید.
همین نظریات به سادگی نشان می دهند که هنوز هم کارگر کیست و طبقه کدام است؟ همه جانبه و عمیق تعریف نشده است. در حالی که تعریف کارگر چندان هم سخن نیست و «هر کس که مجبور است برای امر معاش کار کند و حقوق بگیرد، کارگر است.»
اهمیت کار در زندگی انسان تا حدی است که انگلس، گفته است: «کار انسان را ساخت.» یعنی انسان تمام زندگی خود را مدیون کار است. گذشته از نیاز مادی، از نظر روانی هم انسان به کار احتیاج دارد.
هنگامی که میلیون ها انسان بی کارند و بسیاری از جوانان تحصیل کرده کار مناسب و دل خواه خود را پیدا نمی کنند و مجبورند برای امرار معاش خود به کارهایی کاذبی هم چون مسافرکشی، سرایداری، پادویی بنگاه های معاملاتی و غیره روی بیاورند و فشارها شدید روانی را هم تحمل کنند کارگر نیستند؟ به همین دلیل، از معلم و پرستار تا کارگر ماشین سازی، مکانیک، نجاز، خیاط، نانوا، برق کش، رفتگر، منشی فلان اداره، هنرمند، روزنامه نگار و نویسنده کارگری، همگی کارگر محسوب می شوند.
کارل مارکس، می نويسد: «توليد سرمايه داری تنها عبارت از توليد کالا نيست بلکه ذاتا عبارت از توليد اضافه ارزش است. کارگر نه برای شخص خود، بلکه برای سرمايه دار توليد می کند. بنابراين، ديگر کافی نيست که وی به طور کلی توليد نمايد. کارگر بايد اضافه ارزش توليد نمايد. تنها کارگری بارآور شمرده می شود که برای سرمايه دار اضافه ارزش توليد کند، يا به عبارت ديگر به بارآوری سرمايه خدمت نمايد. اگر بتوان مثالی خارج از محيط توليد مادی انتخاب نمود، آن گاه می توان گفت که مثلا يک آموزگار هنگامی کارگر بارآور تلقی می شود که نه تنها دماغ کودکان را مورد کار قرار دهد، بلکه کار خود او برای پولدار کردن متصدی دبستان مورد استفاده قرار گيرد. حالا اگر شخص اخير سرمايه خود را به جای آن که در يک کارخانه کالباس سازی به کار انداخته باشد در يک کارخانه آموزشی به کار انداخته است به هيچ وجه تغييری در اصل مساله نمی دهد. بنابراين، مفهوم کارگر بارآور بهيچ وجه متضمن رابطه ای نيست که صرفا ميان فعاليت و نتيجه مفيد، بين کارگر و محصول کار وجود داشته باشد، بلکه در عين حال عبارت از رابطه توليدی اجتماعی ويژه ای است که تاريخا به وجود آمده و کارگر را به مثابه وسيله مستقيم بارآوری سرمايه، مهر و نشان زده است.» (کاپيتال جلد اول ص ۳-۴۶۲)
البته در این میان، انکارهای جامعه سرمایه داری در نفی طبقات و مباررزه طبقاتی نیز تاثیر زیادی بر افکار عمومی دارد که برخی ها کارگر را محدود به درون کارخانجات و کارگاه ها کنند.
جرج لوکاچ، فیلسوف و ادیب مارکسیست در اثر درخشان خود «تاریخ و آگاهی طبقاتی»، می نویسد: «بورژوازی اگر تضاد طبقاتی و ماتریالیسم تاریخی را قبول کند، طناب دار را به دست خود در گردن خود انداخته است.» رزا لوگزامبورگ، نظریه پرداز مارکسیست قرن نوزدهم می گوید: «آزادی بدون تساوی دروغ است.»
به طورکلی، در جامعه طبقاتی، طبقه حاکم برای تداوم سلطه طبقاتی اش، به ترفندهای مختلفی متوسل می شود تا به تبغیض و ستم و استثمار خود سرپوش بگذارد و توجیه کند.
طبقه کارگر با اتحاد و همبستگی و مبارزه متشکل و متحد و آگاهانه جایگاه واقعی خود را در همه عرصه های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی پیدا می کند. امروزه طبقه کارگر ايران، از تشکل هاى توده اى و علنى خود محروم است. طبقه کارگر ايران، در دورههای کوتاهی از تاريخ ايران نظير دوران قبل از اختناق رضاخانى، دوران پس از جنگ دوم جهانی تا کودتاى ٢٨ مرداد و بالاخره دوره انقلاب 1357، شاهد شکل گيرى و گسترش اشکال مختلفى از تشکل هاى توده اى از جمله شوراها بوده است.
اين اوضاع دلایل متعددى دارد که می توان به آن ها پرداخت. اولين عوامل ذهنیت تاریخی بافت طبقه کارگر ایران است. تغيير سريع بافت طبقه کارگر پس از اصلاحات ارضى دهه ٤٠ و ورود بخش عظيمى از جمعيت روستايى به عرصه کارمزدى در شهرها سبب شد که هم رقابت در درون طبقه کارگر بالا گرفت و هم بر سطح خودآگاهى طبقاتى طبقه کارگر ايران و تشکل یابی آن تاثير گذاشت. نسل جديد کارگران مزدى ايران، همراه با رشد و گسترش صنايع جديد، تکنولوژى و رشته هاى جديد توليدى رشد کرد. طبقه کارگر جوانى پا به ميدان مبارزه طبقاتی جامعه ایران گذاشت که بخش اعظم آن در سنت مبارزه متشکل کارگرى صاحب تجربه نشده بودند و از تاريخچه مبارزات متشکل کارگرى سابق نیز تاثيری نپذیرفته بودند.
عامل دیگر، عملکرد نیروهای سیاسی و سازمان ها و احزاب است که رقابت سازمانی و سکتاریسم و خودمحوربینی را نیز به هر درجه ای که می توانند و نفوذ دارند درون طبقه کارگر و تشکل های آن می برند و اتحاد و همبستگی طبقاتی کارگران را خدشته دار می کنند.
یک عامل مهم ديگر، اختناق شديد سياسى و حاکميت های سرکوبگر و پليسى در ايران است. هرگونه تلاش جنبش کارگرى در ايران، براى متشکل شدن و متشکل ماندن همواره با بی رحمانه ترین سرکوب های پليسى مواجه بوده و رهبران و فعالين جنبش کارگرى دایما تحت شديدترين پيگردها قرار داشته اند.
اين ها عوامل عمومى است که تاسیس و ادامه کارى تشکل هاى مستقل کارگرى را در ايران سخت و دشوار کرده است. اما مهم تر از همه، سئوال اساسی این است که چرا جنبش کارگرى ایران نتوانسته بر اين عوامل بازدارنده و محدودکننده فائق آيد؟ تلاش برای یافتن جواب مناسب این سئوال است که عمیقا باید ماهیت و مضمون و محتوای تشکل هاى توده اى و اهداف آن ها را مورد بحث و بررسی قرار داد. باید دید که تشکل هایی چون شورا، سنديکا، کميته هاى کارخانه، تعاونی ها و غيره آیا جوابگوی نیازهای کارگران هستند؟ یا کارگران کدام یک از آن ها را الگوی خود قرار دهند و انتخاب کنند تا جوابگوی واقعی نیازهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی شان باشد. اگر این واقعیت را بپذیریم که شورا و سنديکا آلترناتيوهاى جنبش هاى اجتماعى و گرايشات سیاسی و طبقاتی متفاوت در درون جنبش کارگری هستند باید هر کدام از این ها را در زمان و مکان و محتواى اجتماعى و تاريخى معين خود در نظر بگیریم و به آن ها بپردازیم.
در حقیقت جنبش شورايى و جنبش سندیکایی و هم چنین کميته هاى کارخانه و غيره، جنبش هاى متفاوتی در درون طبقه کارگر هستند. جنبش هایى که افق و چشم انداز سياسى و طبقاتی متفاوتى را نمايندگى می کنند.
واقعیت این است که براى سازمان دهى توده اى کارگران، به آن حرکت هاى همه جانبه اجتماعى سراسری نیاز داریم که نه فقط راه حل های عملی در مقابل سازمان يابى کارگرى قرار دهد، بلکه در رابطه با کل اوضاع اقتصادى، سياسى، اجتماعی و فرهنگی در جامعه، آلترناتيو طبقاتی خود را ارائه دهد. بر این اساس، جنبش شورایی و جنبش سنديکاىی، به عنوان جنبش های سراسری و وسيعی براى تغيير کل جامعه، افق های متفاوتی را در مقابل طبقه و کل جامعه قرار می دهند.
تريديونيونيسم و جنبش سندیکایی و اتحادیه ای، هر چند که در گذشته، گام هاى مهمی در متشکل کردن توده کارگران برداشته اند اما اکنون چندین دهه است که جزء جدایی ناپذیر اهداف اقتصادی، سیاسی و اجتماعی مشخص رفرميسم و سوسيال دمکراسى هستند. بر این اساس، تريديونيونيسم آلترناتيو مشخص رفرميسم و سوسيال دمکراسى به عنوان يک جريان تعريف شده سياسى و طبقاتى براى سازماندهى کارگران است. مسلما، چنین آلترناتيوی از محدوده کارگرى و تشکيل اتحاديه فراتر می رود و درباره شکل کل حاکمیت و دولت، برنامه های اقتصادى و سیاسی معين طرح خود را به جامعه ارائه می دهند. پس جنبش اتحاديه اى، بخش کارگرى يک حرکت سياسى و اجتماعى است که تئوریسین ها، اقتصاددانان، سیاست مداران، رهبران و احزاب سياسى خود را دارد و آلترناتيوهاى اقتصادى خود را براى کل جامعه و سيستم دولتی خاص خود را ارائه می دهد.
کارگران ایران، با چشم خود می بینند و می شوند در حالی که در کشورهای غربی، اتحادیه های کارگری از قدرت و توانایی و تشکل یابی بالایی برخوردارند اما هیچ کار جدی برای طبقه کارگر انجام نمی دهند. امروز کشورهای اروپایی به ویژه یونان، اسپانیا و… با بحران های اقتصادی جدی روبرو هستند و هر گرایش بورژوایی تلاش می کند آلترناتیو طبقاتی خود را برای برون رفت از این بحران قرار دهد اما هیچ تلاشی از جنبش اتحادیه ای این کشورها در جهت به صحنه آوردن نیروی طبقاتی کارگران و طرخ اهداف و استراتژی کارگران دیده نمی شود. جایی هم که اتحادیه ها کارگران را به خیابان ها آورده اند اساسا برای حمایت از طرح ها و اهداف احزاب و سازمان های فرمیست و سوسیال دمکرات بود نه برای طرح استراتژی جنبش کارگری کمونیستی. چون که کادرهای احزاب رفرمیسم و سوسیال دمکرات در راس اتحادیه ها و کنفدراسیون های کارگری نشسته اند و از نیروی کارگران برای سیاهی لشکر و گرفتن آرای آن ها سوء استفاده سیاسی می کنند و خود طبقه کارگر از طرح آلترناتیو طبقاتی خود به جامعه محروم است.
جنبش شورایى هم آلترناتيو يک جريان اجتماعى خاص و يک گرايش معین در درون طبقه کارگر براى سازماندهى طبقه کارگر است. هر چند که شوراها تاريخا مورد توجه آنارشيسم بوده اند، اما دست کم از کمون پاریس، انقلاب 1905 روسیه و حتی سال ها قبل از آن، با کمونيسم پيوند خورده است. تجاربى نظير کمون پاريس و انقلاب 1917 اکتبر، جنبش شورایی و سازمان يابى شورایى کارگران را با سياست و اهداف کمونيستى پیوند داده است. به این ترتیب، جنبش شوراىی نيز مانند جنبش اتحادیه ای افق و چشم انداز خاص اقتصادی، سياسى، اجتماعی و ادارى خود را به جامعه ارائه می دهد.
با نگاهی به تجربه انقلاب ٥٧، بررسی نحوه فعالیت و عملکرد کارگران پيشرو و کمونیست، به سادگی به این نتیجه واقعی می رسیم که در آن شرایط متحول و پر جنب و جوش جامعه، حرکت هاى شورایی بر حرکت های سنديکایى در درون طبقه کارگر پیشی گرفته بود. این که شوراها موفقیتی کسب نکردند مستقیما به شوراها مربوط نمی شود و کل تحولات و شرایطی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی آن دوران جامعه ایران را باید در نظر گرفت. بنابراین، بحث و ایده شورا و سنديکا، بحثى بر سر انتخاب يکى از این تشکل های توده اى کارگرى نيست، بلکه بحث نقد و جدال طبقاتی و آلترناتيوهاى دو گرايش اساسى در درون طبقه کارگر است: 1- گرايش رادیکال و کمونيستى؛ و 2- گرايش رفرميستى و سوسيال دمکراسی. به عبارت دیگر، جنبش سندیکالیسم آلترناتيو جهان بینی کمونيستی براى سازمان دهى کارگرى نيست، بلکه اين آلترناتيو، جنبش شورائى است. با اين حال باید تاکید کنیم که کمونيست ها، نه تنها هیچ تشکل های کارگری را تخریب نمی کنند، بلکه بر عکس در شرایط معینی در اتحاديه هاى کارگرى فعالیت می کنند و در فضایی سالم و رفیقانه نیز نقد خود بر سندیکالیسم را پیش می برند.
اساسا تاريخ جنبش کارگرى ایران و جهان، همواره صحنه تقابل آلترناتيو کمونيستى و رفرميستى در عرصه سازمان دهى و عمل کارگرى بوده است. اين که اتحاديه ها در کشورهاى سرمايه دارى پيشرفته به شکل ماندگار و ادامه کارترى براى متحد کردن کارگران تبديل شده اند، به اين دليل نبوده که کارگران سندیکا را مناسب تشخیص داده اند، بلکه به اين دليل بوده است که با توجه به ثبات سرمايه دارى پس از جنگ دوم جهانی و با توجه به پشتيبانى جناح چپ بورژوازى در اين کشورها از رفرميسم و با توجه به قدرت رسيدن مداوم احزاب سوسيال دمکرات در کشورهاى اروپایى، سیاست رادیکال و کمونیستی در برابر سياست رفرميستى عقب نشسته است.
در حال حاضر نیز شاهديم که با وجود بحران های گسترده و فزاینده سرمایه داری به ویژه در غرب و تعرض وسیع به سطح معیشت کارگران و بی کارسازی های گسترده، چگونه جنبش سنديکايى کم ترین تاثیر را در مبارزه و تحولات جاری این جوامع دارد.
در چنين شرايطى، طبیعی ست که کارگران راديکال و سوسياليست مستقيما آلترناتيو خودشان را طرح کنند و آن را در مقابل طبقه کارگر و کل جامعه قرار دهند. کارگران با شوراها، اراده و دمکراسی مستقيم خود را موثرتر اعمال می کنند و اتحاد و همبستگی طبقاتی عمیق تر و وسیع تری به وجود می آورند.
به این ترتیب، بحث بر سر خوب و یا بد بودن سندیکالیسم نیست. جوهر بحث این است که سیر تجربه تاریخی به معنای واقعی کمبودها و نقاط ضعف سنديکاها را نشان داده است. رابطه سندیکالیسم با اهداف و سياست ها و عملکردهای جريانات سیاسی و سازمانی رفرميستى و سوسيال دمکراسی و پيدايش يک سيستم ادارى بوروکراتيک به حدی تنگاتنگ و طولانی است که حتی به اشرافیت کارگری در راس اتحادیه ها نیز منجر شده است. اما فعال و رهبری سندیکا با سندیکالیسم تفاوت دارد. یعنی یک رهبر سندیکایی می تواند شخصا رادیکال باشد اما قوانین و مقررات سندیکا دست او را برای سازمان دهی حرکت های رادیکال کارگری می بندد. و آن ها به مروز زمان، به سوی گرایشات رفرمیسم و محافطه کار کشیده می شوند.
از سوی دیگر، یک ضعف دیگر جنبش سندیکایی این است که اساس را هويت و موقعيت کارگر در تقسيم کار قرار می دهد. در حالی که جنبش شورایى اين ضعف را ندارد. يعنى اساس را بر هويت طبقاتى کارگران و تمرکز محلى و منطقه اى آن ها قرار می دهد.
شوراهاى منطقه اى يا شوراى سراسرى می تواند کميسيون ها و کميته هاى ويژه اى براى تمرکز روى امور کارگران در شاخه هاى مختلف توليدى حيطه فعاليت خود را گسترش دهد. شوراى منطقه اى يا سراسرى می تواند اختيارات اين کميسيون ها و کميته ها را به طوری سازمان دهد که مستقیما نيازهاى رهبرى آن در مبارزه طبقاتی را تامین کند.
جنبش شورایى به موقعيت عمومى کارگر به عنوان مزدبگيران تحت استثمار در برابر سرمايه نگاه می کند؛ يعنى از هويت طبقاتى کارگران، به نيازهاى ويژه کارگران در شاخه ها و رشته هاى مختلف توليدى جواب می دهد. بنابراین، شورا، از يک ساختار منطقه اى تبعيت می کند و نه رشته اى يا صنفى. نمايندگان شورا در شوراهاى بالاتر، هر زمان که انتخاب کنندگان آن ها بخواهند، عزل و فراخوانده می شوند. مجمع عمومى، از شوراى پايه تا شوراى نمايندگان، عالی ترين مرجع تصميم گيرى هر شورا است.
اساسنامه و موازين شوراها نیز آن ها را صرفا به مبارزه اقتصادى محدود نمی کند. شورا، خود را مجاز می داند که در هر مساله اقتصادی، اجتماعى، سياسى و ادارى در حوزه تحت پوشش خود دخالت کند و در صورت ضرورت در قبال هر مساله اى، اقدامات لازم را از موضع کارگران و با بسیج کارگران سازمان دهد. یعنی شورا، در جامعه سرمايه دارى هم از حقوق جارى و روزمره کارگران و محرومان جامعه دفاع می کند و هم انقلاب خود عليه سرمايه دارى را سازمان می دهد. شورا، خود را براى کسب قدرت سیاسی و درهم شکستن ماشین دولتی سرمایه داری و برپایی حکومت شورایی و حکومت کردن آماده می کند. این یک تصویر کلی و عمومی از شوراست.
این که گفته می شود سندیکا تشکل کارگران در دوره های غيرانقلابى و شوراها در دوره هاى انقلابى است؛ هم موضع درستی نیست و هم يک قاعده از پيش تعیین شده نيست. همان طور که در بالا به تشکل های کارگران پرداختیم جنبش شورایی و جنبش اتحادیه ای، دو افق سياسى و مبارزاتى مختلف طبقاتی را نمايندگى می کنند که در دوره هاى متفاوت قدرت مند و در دوره هایی نیز تضعيف می شوند. در ايران امروز، اگر زمينه تشکل یابی سندیکایی وجود دارد پس این زمینه برای شورا هم وجود دارد و اگر چنین زمینه وجود ندارد برای هیچ کدام وجود ندارد.
مارکس، در مقطع تشکیل انترناسیونال اول، به طور مستمر و پیگیر مبارزه خود با رفرمیسم اتحادیه ها و هم چنین فرقه گرایی را تشدید کرد. انترناسیونال اول (جامعه بین المللی کارگران) در سال 1864 در لندن تاسیس شد و تا سال 1872 به مبارزه طبقاتی خود برای متحد کردن بین المللی کارگران علیه سیستم سرمایه داری ادامه داد.
مارکس، همواره تاکید داشت که اتحادیه های کارگری به موازات اهداف فوری خود نباید هدف عمومی کسب رهایی سیاسی و اجتماعی طبقه کارگر را فراموش کنند.
مارکس، هم چنین بین مبارزه اقتصادی و سیاسی کارگران دیوار نمی کشید و برای ارتقا مبارزه اقتصادی کارگران به مبارزه سیاسی اتحادیه ها را تشویق می کرد به حمایت از اعتصابات و شورش های کارگری برخیزند. به باور مارکس، اتحادیه های کارگری در عین حالی که به مبارزه روزمره اقتصادی و بهبود معیشت خویش می پردازند باید بیاموزند که برای هدف وسیع تر رهایی کامل سیاسی و اجتماعی کارگران مبارزه کنند.
اننترناسیونال و مارکس، برای رهبری مبارزه طبقاتی کارگران و سازمان دهی مبارزه کارگران علیه سرمایه بود. مسائلی چون لغو کار کودکان، مساله زنان کارگر، کاهش زمان کار، لغو کار شبانه و غیره تا انحلال ارتش های دایمی و حرفه ای و مخالفت با جنگ و در واقع مبارزه انقلابی با سرمایه در همه عرصه های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و نظامی. مهم تر از همه، تلاش های شبانه روز مارکس و انترناسیونال، برای تامین نیازهای نظری و پراتیکی کارگران جهان بود.
در پایان با اتکا به نظریه های مارکس، می توان نتيجه گيری نمود که کارگر فردی ست که در ازاء فروش نيروی کارش، مستقيم و يا غيرمستقيم، مناسبات بازتوليد سرمايه داری را برقرار می سازد. در اين رابطه او با فروش نيروی کارش، ارزش مصرف آن را، همانند فروش هر کالای ديگر، کلا در کف قدرت سرمايه دار قرار داده که سرمايه دار را، به منزله صاحب وسائل کار و شرايط کار، در موقعيتی قرار می دهد که با تلفيق نيروی کار با وسائل کار، سرمايه را به کار اندازد تا ارزش مصرف نيروی کار بتواند برای خريدارش توليد ارزش اضافی کند. بنابراین، هر کس که مجبور است برای امر معاش نیروی «فکری و جسمی» خود را بفروشد، کارگر است!
نهایتا با بحران دو دهه اخير سرمايه دارى جهانی، بورژوازى يورش وسيع خود را به طبقه کارگر دنبال می کند. اين یورش با افزايش بارآورى سرمايه هاى توليدى از طريق افزايش بارآورى کار و با کاهش شديد هزينه هاى خدمات عمومى دولتى و همراه آن بی کارسازی های بخش وسيعى از کارگران شاغل. در واقع بورژوازى تلاش می کند از يک سو استثمار کارگران مولد را شدت دهد و از سوى ديگر بخش هر چه وسيع ترى از کارگران غيرمولد را بی کار سازد. در چنین شرایطی، جنبش سنديکايى و همراه آن همه نیروهای چپ رفرميست و سوسیال دمکرات اروپا و آمریکا در مقابل موج فزاينده بی کارى، تبليغات بورژوازى در مورد احياى پايه صنعت ملى ناتوان مانده است. توانايى جنبش کارگری کمونیستی در مقابله با اين موقعيت، به يک روشن بينى تئوريک در مورد بحران اقتصادى و نقش طبقه کارگر نیاز دارد.
جامعه ما نیز بیش از هر زمان دیگری از تاریخ خود، آبستن تحولات مختلفی است. در چنین موقعیتی و در صورت خیزش تازه در جامعه بر علیه اختناق، فقر و گرانی، اگر طبقه کارگر نتواند آلترناتیو طبقاتی خود را در پیش پای جامعه قرار دهد نباید به نتایج جان فشانی های مردم خوش بین بود. چرا که بورژوازی آلترناتیوها مختلفی وارد جوامعی می کند که مردم آن به طور خودجوش و بدون هدف و بدون رهبری به خیابان ها می ریزند و دست به قیام و شورش می زنند. یعنی همان سیر وقایعی که در لیبی، مصر روی داد و هم اکنون نیز در سوریه در جریان است بعید نیست که در ایران نیز تکرار شود. بنابراین، ضروری ست که به ویژه فعالین و رهبران کارگری، به امر تشکل یابی کارگران اولویت ویژه ای دهند.
مرکز آمار ایران، آمار بی کاران کشور از بهار ١٣٩٠ تا بهار ١٣٩١ را اعلام کرد. بر اساس این آمار، در این مدت، ١٢ و سه دهم در صد از نیروی کار ایران بی کار بودە اند. از آن جا که نیروی کار برای آن مدت بیش از ٢٦ میلیون نفر برآورد شده باید گفت که بی کاران زن و مرد در آن دوره بیش از سه میلیون نفر بوده است. در صد بی کاران در میان سنین ١٥ تا ٢٥ سال ٢٦ و نیم در صد و در صد بی کاری در میان زنان ٤٣ در صد اعلام شده است. براساس گزارش مركز آمار ایران، كم ترین نرخ بی كاری در كشور به ترتیب مربوط به استان یزد با نرخ 6 درصد و بیش ترین نرخ بی کاری مربوط به استان البرز با نرخ ١٩ و سه دهم در صد بوده است.
عادل آذر رییس مرکز آمار ایران، در مصاحبه با ایسنا، اقرار می کند که این آمار مربوط به اشتغال ناقص است. یعنی در آن هر جویای کار بالای ١٥ سال که فقط یک ساعت در هفته کار کرده باشد شاغل به حساب آمده است. این ترفندی ست که از سال ١٣٨٤ و سرکار آمدن کابینه احمدی نژاد به کار گرفته شد تا بلکه به این شکل به اوضاع نابسامان جامعه شرپوش بگذارند.
پرواضح است که در این آمار، میلیون ها کودک کار و خیابان، زنان خانه دار، سربازان، دانش جویان و… را به حساب نیاورده اند. از سوی دیگر ارزش پولی کشور روزبروز پایین می آید و قدرت خرید مردم کم تر و کم تر می گردد در حالی که دست مزدهای ناچیز و بخور و نمیر کارگران و همه مزدبگیران به همان شکل سابق باقی مانده است. از این رو، به جرات می توان گفت که دیگر صبر مردم در حال لبریز شدن است و کارد به استخوان شان رسیده و راهی جز اعتراض و اعتصاب ندارند.
سئوال این است که اگر کارگران ایران فرصت تاریخی دیگری برای خودسازمان دهی و تشکل یابی شان گیر آورند سراغ تاسیس کدام تشکل می روند تا از طریق آن، مهر استراتژی طبقاتی خود را به عنوان یکی از طبقاتی اصلی جامعه، بر تحولات جاری و آتی بکوبند؟
هدف اين است که جنبش کارگرى در برابر بورژوازى و حکومت آن ها، هرچه قدرت مندتر ظاهر شود. آیا امروز کارگران می توانند با فعالیت های سنديکایی در مقابل سرمایه داری قد علم کنند؟ یا از طریق شوراها قادرند بدیل طبقاتی خود را به جامعه ارائه دهند و برای تحقق آن ها بکوشند؟ هر تشکل توده اى کارگرى بايد بتواند هم رهبرى مبارزه در مقابل بورژوازی را تامين کند و هم استراتژی اداره جامعه را از موضع طبقاتی تعیین نماید.
مسلما، طبقه کارگر با استراتژی طبقاتی و جهان بینی کمونیستی خود، همواره در راستای سازمان دهی یک انقلاب سیاسی – اجتماعی طبقاتی گام برمی دارد. پیروزی طبقه کارگر در نبرد طبقاتی سرنوشت ساز، در گرو آگاهی طبقاتی، اتحاد و تشکل است. طبقه کارگر با رهایی خود از اسارت سرمایه، کل جامعه را نیز رها می سازد. هدف این انقلاب، با از بین بردن ماشین دولتی و همه ارگان ها و قوانین ضدانسانی آن، بلافاصله آزادی، برابری، عدالت اجتماعی را در جامعه بر قرار می کند و دگرگونی های زیربنایی در سراسر جامعه به وجود می آورد. این انقلاب، لغو مالکیت خصوصی و احیای مالکیت اشتراکی و لغو کار مزدی با جدیت پیگیری می کند.
***
ضمنا به علاقه مندان توصیه می کنم در سه لینک زیر ترجمه ای از زنده یاد رفیق منصور حکمت و دو مقاله از رفیق فرهاد بشارت را بخوانند. در این مقالات به طور شفاف و صریح و عمیق و همه جانبه بافت طبقه کارگر و تشکل های کارگری از موضع جهان بینی مارکسیستی مورد بحث و بررسی و تحلیل قرار گرفته اند.
منصور حکمت در سال 1364، دوره ای که جدل نظری بین حزب کمونیست ایران و سازمان وحدت کمونیستی در جریان بود مطلب مهم کارل مارکس، به نام «درباره کار مولد و غیرمولد» را ترجمه کرد. این ترجمه، در «نشریه بسوی سوسیالیسم، دوره دوم، شماره دوم، آذر ماه 1364، نشريه تئوريک حزب کمونيست ايران» انتشار یافت. هم چنین این ترجمه، در «نشریه نگاه شماره 24» نیز باز تکثیر شده است. به لینک زیر مراجعه نمایید:
درباره¬ کار مولد و غیر مولد – کارل مارکس – برگردان: منصور حکمت
http://www.negah1.com/negah/negah24/negah24-24.pdf
هم چنین در لینک های زیر می توانید دو مقاله تحلیلی سیاسی – طبقاتی به قلم رفیق فرهاد بشارت را مطالعه نمایید:
توضیحی درباره¬ «ترکیب طبقه¬ی کارگر …» – فرهاد بشارت
http://www.negah1.com/negah/negah22/negah22-8-1.pdf
طبقه¬ کارگر و اسطوره¬ طبقه¬ متوسط در تحولات جاری ایران – فرهاد بشارت
http://www.negah1.com/negah/negah24/negah24-3.pdf
یک شنبه بیست و سوم مهر 1391 – چهاردهم اکتبر 2012