خدامراد فولادی – گزاره هایی از فلسفه ی علمی (ماتریالیسم علیه ایده آلیسم، دیالکتیک علیه متافیزیک)

خدامراد فولادی
گزاره هایی از فلسفه ی علمی
(ماتریالیسم علیه ایده آلیسم، دیالکتیک علیه متافیزیک)

گزاره ی یکم: همیشه ساکن (مطلقن ایستا) نمی تواند نیروی ایجادکننده و به حرکت درآورنده باشد. چرا که نیرو خود محصول ِ حرکت است و حرکت – نیرو است که ایجادکننده، نظم دهنده و سامان بخش است. ساکن ِ مطلق، هیچ، یعنی نابوده و نابودنی است. نابوده و نابودنی (هیچ) به رغم ِ بوده و بودنی بی تاریخ و فاقد ِ هرگونه تعین و خصوصیت وجودی – تاریخی است. فقدان تعین یعنی: جا و موقعیت فیزیکی و تاریخی – زمانی اشغال نمی کند، و فقدان خصوصیت به این معناست که: تشخص ِ خودویژه و قابلیت ِ تفکیک و تشخیص از بی شمار چیزها و پدیده های هستی مند تاریخی – زمانی ندارد. مفهوم این ویژگی های صرفن سلبی اندیشیده این است که: هستی ِخارج از ذهن ِ اندیشنده ندارد. از این رو، تصوری ذهنی، یا وابسته به ذهن ِ اندیشنده (انسان) بیش نیست. هرکجا و هرزمان که ذهن ِ اندیشنده نباشد، اندیشیده ی غیرواقعی، غیرحقیقی و غیر ِ تاریخی چونان محصول ِ اندیشه حتا در ذهن هم وجود ندارد.
واقعی و حقیقی در زندگی به طریق ِ تجربی و در پراتیک، به ویژه پراتیک ِ علمی اثبات شدنی است. حتا اگر در آینده ی دور از دست رس و دیدرس باشد. تنها موهوم و نابوده است که اثبات اش در تجربه و پراتیک ِ علمی به مثابه ِ هیچ ِ ناتاریخمند و نازمانمند اثبات ناشدنی است.
اثبات ِ واقعیت و حقیقت ِ تئوریک یا عقلانی و نظرورانه را خود ِ پراتیک ِ علمی – تاریخی تضمین می کند، زیرا خاستگاه و سرچشمه ی تئوری، پراتیک ِ علمی – تاریخی است.
گزاره ی دوم: هستنده یا هستی مند ِ واقعی و حقیقی، چه انسان ِ اندیشه ورز باشد چه نباشد، مستقل از او و اندیشه اش وجود دارد و وجودش نیازمند ِ عقل و شعور و آگاهی که خود نیازمند و مشروط و مؤخر بر هستی ِ زیستمند ِ تکامل یافته ای چون انسان و مغز ِ اندیشه ورز ِ اوست نیست. آنچه اثبات اش مشروط و محدود – یا در گروی – اندیشه ورزی ِ تناقض آمیز ِ تاریخ بدون ِ اندیشه ورز، یا اندیشه ورز ِ بدون ِ تاریخ است، هستی واقعی و حقیقی ندارد و توهمی صرفن ذهنی است.
گزاره ی سوم: موهوم و هیچ اساسن و منطقن قابل ِ اندیشیدن و به اندیشه درآمدنی نیست. تنها چیزها و هستی ها یا واقعیت هایی اندیشیدنی و به اندیشه درآمدنی هستند که اولن موجودیت ِ مادی و عینی ِ مستقل از ذهن و اندیشه داشته باشند، ثانین بازتاب شان در مغز راهبر و راهنما به واقعیتی مادی و عینی بوده، ثالثن هستی ِ بالفعل یا بالقوه تاریخمند و زمانمند داشته باشند. هرآنچه جز این، واقعیت و حقیقت ندارد، اگر هم به طور صوری و ذهنی در واژه گنجانده شود، مفهوم کلی ِ به طور ِ ذهنی جداشده و سرهم بندی شده ای از واژگان است که ما به ازاء و مصداق ِ حقیقی و واقعی ندارد. یعنی اثبات شونده در عمل و پراتیک ِ تجربی و علمی نیست.
گزاره ی چهارم: به اندیشه درآمدنی زمانی واقعیت و حقیقت دارد که یا بالفعل به طور عینی در خارج از ذهن موجود بوده و پراتیک ِ تجربی – علمی قادر به اثبات ِ آن در اکنون باشد، یا عناصر و پیش شرط های عینی و مادی ِ اثبات اش در پراتیک ِ تجربی – تاریخی ِ انسان هر انسانی در هر زمان و در هر سیاره ای – بالقوه فراهم باشد. یعنی: یا اینهمان ِ اکنون باشد (بالفعل) یا اینهمان ِ آینده که این نه آن ِ اکنون است (بالقوه). درهرحال اما مشروط ِ تاریخی و زمانمند است. تنها ناباشنده ی واهی یعنی هیچ ِ ساکن ِ نازمانمند ِ غیرتاریخی که در ذهن خصوصیت های عاریتی از مفهوم ها و معادل های عینی و مادی کسب نموده، هرگز نه بالفعل و نه بالقوه چه در پراتیک ِ روزمره چه در پراتیک ِ دراز مدت ِ تاریخی قابلیت ِ اثبات شدن ندارد: چراکه هیچ ِ نه بالفعل و نه بالقوه باشنده است که به پراتیک درآمدنی ِ روزمره یا تاریخی نیست.
«از هیچ چیز پدید نمی آید» زیرا هیچ نه مادیت و عینیت – یا به طور کلی باشندگی ِ – بالفعل (حرکت مند) دارد، نه باشندگی ِ بالقوه (شدنی) که توانش ِ پدیدآوری ِ «چیز» را داشته باشد. پایه و بنیاد ِ اندیشه ورزی ِ ماتریالیستی – دیالکتیکی (فلسفه ی علمی) همین گزاره ی منطقن و عملن اثبات شونده در طبیعت است که کارگاه و آزمونگاه دیالکتیک ِ بودن و شدن است.
مفهوم ِ ضمنی و منطقی ِ این گزاره آن است که: جهان ِ واقعن و حقیقتن موجود، جهانی است ازلی و ابدی، بی آغاز و پایان و بی نیاز از «دگر ِ خود» یا «خود آی غیر مادی ِ قادر به پدید آوردن ِ مادی». چرا که خود آی از هیچ پدید آمده و در هیچ سکونت گزیده – به دلیل ِ غیر مادی و ناحرکت مند بودن – هرگز نه می تواند باشد و نه دگر ِ خود را پدید آورده باشد.
دگر ِ فلسفی ِ باشنده ی در حرکت و شدن، ناباشنده ی ساکن (ایستا) و ناشونده یعنی هیچ است. توانش (پتانسیل) ویژگی ِ انحصاری ِ ماده ی در حرکت و تمامی ِ اشکال و کیفیت های وجودی ِ آن است. این به آن معناست که نامادی ِ مطلقن ایستا فاقد ِ هرگونه پتانسیل (توانش) است چراکه نیروی حرکت و شدن ندارد. جهان واقعن و حقیقتن موجود یک توانش ِ بی نهایت ِ ازلی و ابدی از بودن و شدن است.
پتانسیل در بطن و متن ِ حرکت، و فرجام (غایت ِ) آن شدن ِ بالفعل است. از این رو، پتانسیل (بالقوه گی) به نوبه ی خود تبدیل به بالفعلی می شود که بالقوه (های) دیگر را در بطن و متن ِ خود می پروراند. حرکتی که از ازل تا به ابد در جریان است.
دیالکتیک عبارت است از پتانسیل ِ بودن و شدن در بطن ِ ماده ی در حرکت. پتانسیلی که فعلیت اش در اشکال ِ گونه گون ِ جهان ِ واقعن و حقیقتن موجود از ساده ترین تا پیچیده ترین شکل از پست به عالی نمودار می گردد. روندی که بدون ِ توقف با تبدیل ِ بالفعل به بالقوه و بالقوه به بالفعل از بی آغاز به بی پایان جریان دارد.
ماده ی در حرکت همان گونه که بی آغاز و نیافریدنی است، بی پایان و نابودناشدنی است. شدن و دگرگشت در طبیعت چیزی جز تبدیل ِ ماده ی در حرکت به انرژی و انرژی به ماده ی در حرکت نیست. تبدیل و تبدلی که به دلیل ِ بی آغاز و پایانی ِ ماده وانرژی نه آغاز دارد نه پایان. چراکه ماده ی در حرکت و انرژی توان ِ بازتولید ِ خود در اشکال ِ بی نهایت متنوع و مختلف را دارند. بیان ِ ریاضی ِ این بی آغاز و پایانی، بی نهایت ِ منفی و بی نهایت ِ مثبت است. بی نهایت ِ منفی و بی نهایت ِ مثبت بیانگر ِ بی نهایتی ماده ی در حرکت در شکل های وجودی ِ مکانی – زمانی یا زمانمکانی ِ ازلی – ابدی ِ آن است.
زمانمکان یا فضا – زمان دو ویژگی ِ ماده ی در حرکت به مثابه واقعیتی عینی است. یعنی: اشغال ِ جا (فضا) و در زمان بودن. خود ِ ماده – حرکت بیانگر ِ فضا (مکان) – زمان است. ماده ی در حرکت عبارت است از سه بُعد ِ مکانی (فضایی) و بُعد ِ زمان. حرکت و تغییر (شدن ِ) ماده در راستای بُعد ِ زمان صورت می گیرد. به بیان ِ دیگر زمان (بُعد ِ زمان) راستای حرکت ِ رو به پیشرفت و تغییر ماده است.
در جهان ِ واقعن موجود چیزی وجود ندارد که در حرکت و تغییر نباشد. حرکت و تغییر در جهان مطلق است و سکون و یکسانی (اینهمانی) موقتی و گذرا. هر چیز و پدیده در همان حال که در سکون ِ نسبی (موقتی و گذرا) است، به دلیل ِ وحدت ِ همبسته ی مادی و سیستمی اش با دیگر چیزها و پدیده ها در حال ِ تغییر و تبدل است.
ایستایی به مفهوم مطلق وجود ندارد چراکه ماده به طور عام در چهار جهت ِ مکانی و زمانی در حال ِ حرکت و گسترش و دگرگونی است، همچنان که در اشکال ِ خاص ِ تعین یافته اش نیز با این حرکت ِ کلی و عام سهیم و همراستا است.
حرکت بر راستای زمان اگرچه کاملن یکراست و بی انحراف نیست و با پیچ و خم هایی همراه است اما همچنان که گفتیم در راستای پیشرفت است و سکون ِ نسبی نیز بیانگر ِ همین خط ِ مارپیچ اما رو به جلوی ماده ی در حرکت و تغییر است.
همین حرکت و سکون ِ نسبی بر راستای زمان است که در مقیاس ِ عظیم ِ کیهانی و در دراز مدت به تشکیل منظومه ها و سیاره ها و پدیده های ارگانیک و در نهایت به شرط ِ پیدایش ِ شرایط، به زندگی، شعور، اندیشه، روح و دیگر کارکردهای مغز ِ مادی می انجامد.
به این حرکت و تغییرات ِ دراز مدت تکامل گفته می شود که در برگیرنده ی مراحل ِ مختلف ِ خودسازماندهی، خودگردانی و خود تنظیم گری از ساده به پیچیده و از پست به عالی ِ ماده ی در حرکت در اشکال ِ ترکیبی و تعین یابنده ی آن است. این حرکت ِ عام ِ تکاملی ِ رو به جلو، خود شامل ِ بی شمار مرحله های نفی و نفی ِ نفی یا به عبارتی نفی و اثبات های بی شمار است که به آن پروسه (فرایند) گفته می شود. هر فرایندی شامل ِ قوانین ِ خودویژه ی دگرگون ساز و پیش برنده ی یک پدیده ی معین تا عالی ترین حالت و شکل ِ وجودی ِ آن است.
بر فرایند ِ تکامل یا: حرکت – دگرگشت چه در مقیاس ِ عظیم ِ کیهانی و چه در مقیاس ِ کوچک تر چیزها و پدیده ها از ساده ترین تا پیچیده ترین، قوانین دیالکتیک حکمفرماست. به طوری که ماده ی در حرکت در تمام ِ اشکال ِ موجودیت و هویت های جداگانه اما همبسته اش از این قوانین ِ عام رهایی ندارد.

ادامه دارد.