حزب نیاز و شرط پیشروی است
از درسهای کوبانی و یونان
سیاوش دانشور
هر نظری در باره ماهیت سیاسی حزب پ ی د و حزب سیریزا و پراتیک واقعی آنها در یکدوره معین داشته باشیم، نمیتوانیم از این واقعیت رو برگردانیم و یا آنرا کمرنگ و یا انکار کنیم که نفس وجود احزابی در شکل دادن به وقایع تاریخی مهم در سوریه و یونان تعیین کننده بوده است. پ ی د حزبی است که مقاومت توده ای در کوبانی را سازماندهی کرد و برای اداره مناطق کردنشین سوریه چهارچوبهای سیاسی و اجتماعی پیشروی بدست داده است. سیریزا حزبی است که به سوال واقعی مردم کارگر و زحمتکش در یونان یعنی تقابل با ریاضت اقتصادی جواب داد، با این تمایل واقعی و اجتماعی چفت شد، از آن نیرو گرفت، رهبر مبارزه علیه سیاست ریاضت اقتصادی شد و روی دوش حمایت وسیع مردمی با پیروزی در انتخابات، اروپا را تکان داد.
واضح است که این احزاب با واقعه ای و یک تلاقی سیاسی چفت شدند که برای احزاب مشابه آنها و یا احزاب کمونیستی و انقلابی هنوز این شرایط پیش نیامده است. روشن است که این دو واقعه در عین پر اهمیت بودن و تاثیر بر فضا و تناسب قوای سیاسی، در یک سطح نیستند و پیامدهای یکسانی ندارند. هدف این یادداشت و اشاره به دو تجربه مقاومت کوبانی و پیروزی سیریزا، تاکید بر جایگاه حزبیت و نفس حزب در پیروزی یا شکست یک تقابل اجتماعی است. اینهم روشن است که جنبشها و قیامها و انقلاباتی نیز با وجود احزاب معین و حتی احزاب کمونیستی شکست خورده اند. نکته اما اینست که بدون حزب هر مبارزه واقعی و توده ای برای تغییر نه فقط شانس پیروزی ندارد بلکه محکوم به شکست است. نکته اینست که این دو تجربه معین، نقطه پایانی بر توهمات سازماندهی شبکه ای و اینترنتی و آنارشیستی و غیر حزبی میگذارد که طی این سالها طرح شدند و از چپ متشکل نیرو گرفتند.
علیه حزب لنینی
سالهای بعد از پایان جنگ سرد تبعات زیادی در قلمرو سیاست و فرهنگ و ارزشها و انتخاب سیاسی افراد داشت. اگر از داستان مضحک “پایان تاریخ” و “پایان کمونیسم” که دیگر امروز حتی وقیح ترین طرفداران بازار آزاد نمیتوانند آنرا تکرار کنند، بگذریم، دیدگاهها و مکاتب دیگری در متن این تعرض دست راستی میدان پیدا کردند که از موضع دمکراسی اصول و چهارچوبها و ابزارها و نیازهای واقعی جنبش طبقه کارگر را مورد تهاجم قرار دادند. در دورانی که انفراد و انزوا در کنج خانه خویش و بی آرمانی و تسلیم حرف اول را میزد، در دورانی که کمونیست و مارکسیست و انقلابی بودن با مهجور بودن و فریز شدن در قرن پیش تداعی میشد، تلاش فردی و جمعی برای تغییر بطور کلی تحقیر و منکوب میشد. آزادی فرد کارگر در مقابل فرد بورژوا بر اتحاد وی در شورا و سندیکا ارجحیت یافت و تلاش برای انعقاد قرارداد دسته جمعی، “توتالیتریسم” و “نفی آزادی فرد کارگر” قلمداد شد تا چه رسد به تشکیل حزب، برنامه عمل داشتن، نقد سرمایه داری و نظم بردگی مزدی، و تلاش برای سازماندهی انقلاب کمونیستی. کمونیسم و انقلاب با “دیکتاتوری” و “توتالیتریسم” و “ایدئولوژیسم” کوبیده میشد تا بازار آزاد و قدرت فرد بورژوا را “آزادی مردم” و “قدرت افراد جامعه” بنامند.
در کنار تبلیغات ضد کمونیستی بورژوازی، مکاتب منحطی مانند پست مدرنیسم، انشقاقات مکتب فرانکفورت، چپ های دمکرات که دستاوردشان را نفی حزب لنینی و وارد کردن دمکراسی در سیستم فکری شان بعنوان “هسته اصلی سوسیالیسم” قلمداد میکردند، “سوسیالیست” های سابقی که حق بجانب و با تعجب نگاهتان میکردند و میپرسیدند: “واقعا شما هنوز به دیکتاتوری پرولتاریا اعتقاد دارید؟”، اینها سربازان جبهه ای بودند که در متن راستگرائی جهانی به رهبری تاچر و ریگان، به زبان فلسفی و شبه چپ هر نوع سنگر سوسیالیسم و هر دستاورد کارگری را میکوبیدند. اینها تئوریهای انتقادی خودشان را داشتند و حتی دریافت های فکری جدیدشان را به تغییرات تکنولوژیک در اقتصاد مرتبط میکردند. حزب لنینی در میان این طیف منفورترین پدیده تاریخ بود. زمختی زبان و ادبیات این طیف علیه کمونیسم و انقلابیگری و نفس انقلاب بعضا از ادبیات فاکس نیوز و سی ان ان و بی بی سی منزجر کننده تر بود. انقلاب انفورماتیک و تکنولوژی تبادل اطلاعات که براستی یک دستاورد ارزنده بشریت است، در دست اینها به سند پایان جایگاه طبقه کارگر در تحول سیاسی، به دوران پایان انقلاب و مبارزه طبقاتی، به دوران عروج طبقه متخصص، دوره جامعه پسا صنعتی و اطلاعاتی و به پایان مارکس و کمونیسم تبدیل شد. بورژوازی و راست افراطی و این طیف در یک جبهه شمشیر میزدند و یک هدف داشتند اما ادبیاتشان فرق میکرد. الوین تافلر و دانیل بل در آندوران از کسانی بودند که کتابهایشان در باره جامعه اطلاعاتی برای مدتی عده ای را سرگرم کرد.
جنبش ضد کاپیتالیستی
اما سرمایه داری نمیتوانست برای مدتی طولانی روی جار و جنجال تبلیغات “قطب پیروز” نان بخورد. خیلی سریع اعتراضات توده ای و کارگری در قلب اروپا و آمریکای صنعتی شروع شد. جنبش ضد کاپیتالیستی که علیه نظم موجود و مشقات آن بود اما در متن فضای سنگین ضد چپ نمیگفت که این نظم باید از طرق انقلابی سوسیالیستی شود، از سیاتل زبانه کشید و بطور موسمی و گسترده تر در کشورهای مختلف ابراز وجود کرد. این جنبش حزب نداشت و حزب هم نمیخواست. شبکه ها و سازماندهی شبکه ای که در قلمرو بازار و گلوبالیزاسیون بصورت اختاپوسی از قدرت و سلطه سرمایه بویژه سرمایه مالی خود را بر جهان تحمیل کرده بود، در قلمرو سیاست بعنوان الگوی سازمانی اعتراضات مردم به اوضاع موجود جای خود را باز کرد. مخالفت با تمرکز و تحزب و سازمان البته سنتی قدیمی تر است و انصافا آنارشیسم در این زمینه حق آب و گل دارد. به همین دلیل آنارشیستها در ایندوران فعالتر میشوند و جنبش ضد کاپیتالیستی بدرجاتی مهر آنارشیستها را در روش و اعتراض و شعارها برخود دارد.
جنبش اشغال و ٪۹۹
جنبش ضد کاپیتالیستی بعد از دوره ای رکود نهایتا در قالب جنبش اشغال و ٪۹۹ مجددا بمیدان آمد. پلاتفرم و بیانی متفاوت که از نظر نیروی اجتماعی اساسا به همان اقشار میانی جامعه متکی بود و از نظر اهداف سیاسی حتی عقب هم رفت. رادیکال ترین بحث در جنبش ٪۹۹ بحث “رئال دمکراسی” بود. در همین نشریه و در یادداشتهای مختلفی در این زمینه حرف زدیم و از جمله تاکید کردیم؛ “گسترش روزافزون روآوری به انتقاد مارکسی و محبوبیت روشهای انقلابی و حتی تحت فشار بودن اتحادیه های کارگری زیر تمایلات رادیکال کارگری و فراقانونی، تداوم جنبش ضد کاپیتالیستی را با اشکال جدید و میلیتانت تری تصویر میکند که نقد اجتماعی ناتوانی اعتراضات موسوم به شبکه ای اقشار میانی از جمله جنبش اشغال و ٪۹۹ را در خود مستتر دارد”.
رویدادهای امروز در یونان و اسپانیا، برخلاف اظهارات رهبران حزب کمونیست کارگری نه ادامه جنبش اشغال و جنبش ٪۹۹ بلکه نقد اجتماعی آنست. اصرار بر پیوستگی تحلیلی و جنبشی رویدادهای اوکراین و یونان و اسپانیا با جنبش اشغال و ٪۹۹ اگر سهو تحلیلی و خطای متدولوژیک نباشد تنها میتواند بر یک تمایل و درک آنارشیستی و خرده بورژوائی در این جریان از تقابل سیاسی و طبقاتی در دنیای امروز صحه بگذارد. فعالین سیریزای امروز نیز از لایه های جنبش ضد کاپیتالیستی و سازماندهی شبکه ای در یونان بودند اما بعد از سالها متوجه شدند که این راه پیشروی نیست و تنها به راست نیرو میدهد. رفتند حزب درست کردند و امروز در قدرت اند. اگر با همان روش ادامه میدادند امروز یونان دست راست افراطی بود. رهبری حزب پودوموس در اسپانیا که مهمترین مرکز جنبش اشغال با وجود یک رگه قوی آنارشیسم بود، بروشنی میگوید که اشتباه دوره پیش عدم اتکا به حزب و حتی مخالفت با آن بود. تشکیل پودوموس و تلاش برای دخالت در سیاست در واقع نقد اجتماعی هر روز در میدان سول جمع شدن و شعار دادن بر علیه هر حزب سیاسی و فریاد “ما قدرت نمیخواهیم” آنارشیستها است.
اینترنت و سازماندهی
اگر سرمایه داری این توهم را داشت که منبعد میتوان بجای کسب سود از تولید واقعی به بالا و پائین پریدن اعداد دیجیتال در بازار بورس و موسسات سرمایه مالی و بانکی متکی شد، در قلمرو سیاست نیز دنیای ویرچووال و مجازی و اتکا به شبکه های خود فرمان و ژله ای و بی شکل قرار بود جای سازمان توده ای و حزبی و نیروی واقعی و مادی در جدال اجتماعی را بگیرد. در این سیستم جدید هویت فردی و چند هویتی و ویژگی فردی بجای هویت اجتماعی و طبقاتی و جنبشی نشست و نفس تئوری انقلابی و الگوهای سازمانی منتج از این دیدگاه زیر سوال رفت. با اینکه نفیا و اثباتا بحران سرمایه داری و عروج جنبش های واقعی کارگری و تجارب اخیر در کوبانی و یونان، و فردا در اسپانیا، خود یک جمعبندی پراتیکی و انتقادی از دوران اغتشاش سالهای دهه قبل است، اما باز هم عده ای در میان چپ در این پیچ گیر کرده اند و برای “انطباق خود با دوران جدید سازماندهی اینترنتی و نقد محدودیتهای قدیم” در بیراهه گام میگذارند.
هیچ کمونیست و مارکسیستی نسبت به تجدد و پیشرفتهای تکنولوژیک و تسهیل ارتباط بشر امروز و امکاناتی که به گسترش مبارزه سیاسی میدهد، بی تفاوت نیست و با اشتیاق در آن امکان بیشتری بر عملی بودن سوسیالیسم میبیند. اما هر کمونیست و مارکسیستی که با نقد کاپیتال و مانیفست کمونیست و یک دنیای بهتر به سرمایه داری متکی است، فراموش نمیکند که نیروی مادی را باید با نیروی مادی و سنت اجتماعی را باید با سنت اجتماعی از میدان بدر کرد. اگر سرمایه داری جهانی و گلوبالیزه شده، که این برای مارکسیستها خبر جدیدی نیست، اگر جهانی شدن به قدرت و سلطه بورژوازی برای استثمار و سرکوب و تروریسم و واپسگرائی افزوده است، اینها همه بر این واقعیت پایه ای تاکید میکند که مبارزه طبقه کارگر و امر سازماندهی انقلاب کمونیستی با بازی “انقلاب تویتری و فیس بوکی” و مبارزه ویرچووال، به وسعت دنیای واقعی و زندگی واقعی از هم فاصله دارند. کوبانی و یونان نشان دادند که حزب یک نیاز و یک شرط مهم هر پیشروی مبارزه آزادیخواهانه و کارگری است. وقایع اروپا نه تنها اثبات حزبیت و اهمیت حزبیت بلکه بر مبرمیت خانه تکانی از رسوبات فرهنگ دست راستی ضد حزبی تاکید میکند. بحث برسر این نیست که کسانی اهمیت حزب و حزبیت در دنیای امروز را درک نمیکنند. این مسئله قبل از اینکه مسئله ای معرفتی باشد موضوعی سیاسی و اجتماعی است. احزاب از درک “هرمی و توتالیتر” نشات نگرفته اند بلکه از محصولات مادی و سیاسی جنبشهای واقعی اند که مبارزه سیاسی و طبقاتی و جدال افقهای اجتماعی از مجرای آنها تبلور می یابند. سنتهای مختلف سیاسی در بستر گرایشات وسیعتر اجتماعی و طبقاتی در دوره های مختلف احزاب سیاسی خود را بیرون میدهند. احزابی که فشرده تمایلات و آرمانهای عمومی یک بستر اجتماعی معین را منعکس میکنند و افق آن بستر سیاسی را از طریق حزب تقویت و یا برای دوره ای مسلط میکنند.
رویدادهای اخیر در اروپا و منطقه این حرف قدیمی و تاکید اساسی ما بر ضرورت و نیاز فوری بخشهای مختلف طبقه کارگر به تشکیل حزب سیاسی کارگری و کمونیستی خویش در هر گوشه جهان را تاکید میکند. کمونیسم کارگری از مدافعان قدیمی و صریح اللهجه تشکیل احزاب کمونیستی کارگری برای بمیدان آوردن جنبش طبقه کارگر تحت پرچم سوسیالیستی خویش است. کمونیسم پراتیک ما بدرجه ای در این امر محکم و بی تخفیف است که در دو دوره مهم تاریخی که چپ توسط بورژوازی تار و مار میشد، با برافراشتن پرچم حزب کمونیستی و تشکیل حزب کمونیستی سنگربندی کرد. دوره اول در اوج سرکوب انقلاب ایران و کشتار چپ بود که با تشکیل حزب کمونیست ایران بیرون آمدیم. دوره دوم پایان جنگ سرد و اعلام “پایان کمونیسم” بود که با حزب کمونیست کارگری زمان منصور حکمت بیرون آمدیم. امروز که دنیا مجددا به چپ و مارکس و انقلابیگری با علاقه و با دیده مثبت نگاه میکند، امروز که چپها حال با هر ایرادی در قامتی بلندتر از ابراز وجود حاشیه ای قرن بیستمی ظاهر میشوند و حزبیت در عمل و سیاست آنها محوری است، ما هزار بار بیشتر بر حزب، بر اهمیت حزب، بر پیوستن به حزب کمونیستی، بر مبارزه متشکل و اجتماعی و طبقاتی زیر پرچم کمونیستی کارگری و حکمتیستی تاکید داریم. *
۱۲ فوریه ۲۰۱۵