“ایراد بزرگ اقتصاد بازار آزاد” یا فاجعه سرمایه داری

“ایراد بزرگ اقتصاد بازار آزاد” یا فاجعه سرمایه داری
یاشار سهندی
مجله “تجارت فردا” که منعکس کننده نظرات “اندیشه های برجسته اقتصادی” بورژوازی اسلامی ساکن ایران می باشد، در شماره گذشته خود مناظره ای را منتشر کرد که بین “نویسنده‌ای مدافع سوسیالیسم با اقتصاددانی حامی لیبرالیسم” برگزار کرده بود تا “اینگونه بتوانند راهی به فهم بهتر تفکر یکدیگر باز کنند” تا شاید “علل گرایش به سوسیالیسم میان نویسندگان ایرانی” را بفهمند.
این “دو مرد دنیا دیده”، محمود دولت آبادی و مهدی بهکیش به نوشته ترتیب دهندگان مناظره “… گفت‌وگویشان را با یافتن تعریفی مشترک از سوسیالیسم آغاز کردند “همدل بودن با مردم فروافتاده.” به این ترتیب، مناظره تبدیل به مکاشفه‌ای درونی شد یا چنان که گفتند “راهی برای فکر کردن مجدد”. حسرت از این بود که چرا آنقدر دیر، در هشتادمین دهه عمرشان به هم رسیده‌اند”. همدل بودن با مردم فرو افتاده معنی عملی اش این میشود که این مردم فرو افتاده باید حواس شان باشد که در مسابقه ای که تحت نام داد و ستد در جریان است، هر کس “خوش فکر” باشد و “استعدادی” داشته باشد و کمی سختی به خود بدهد، میتواند گلیم خود را از آب بکشد. در ضمن اشتغالزایی هم بکند!عجیب یاد حرف همه کارفرمایان در همه این سالها افتادم که مدعی هستند: “میتوانستم پولم را تو بازار کار بیندازم اما گفتم یک کاری کنیم که چند نفر دیگر هم نانی ببرند!”
مهدی بهکیش خود را آدم منطقی معرفی میکند نه احساساتی که “درنهایت اقتصاد خواندم و با نظریه‌های برون‌رفت از فقر آشنا شدم که از آن راه ( چپ احساساتی) متمایز بود. ایشان تاکید کردند “همدل بودن با مردم فرو افتاده، یا مردمی که آسیب‌پذیر هستند” در حرفه ایشان بی معنی است:” در حرفه ما وقتی از منظر علم اقتصاد به آن بپردازیم راه‌حل برون‌رفت را نه در سوسیالیسم که در اقتصاد آزاد باید جست‌وجو کرد، … در نتیجه اکثر اقتصاددان‌ها بر عکس آنچه بسیاری از هنرمند‌ها مطرح می‌کنند اقتصاد آزاد را راه‌حل نهایی می‌دانند.” دکتر بهکیش “فروتنانه” اعتراف میکند: “البته اقتصاد بازار هم مثل هر مکانیسم اقتصادی دیگر، ایرادهای خودش را دارد. مثلا یکی از عیب‌های اقتصاد سرمایه‌داری، یا اقتصاد مبتنی بر مکانیسم بازار، همان تمرکز ثروت است که ایراد بزرگی است. ولی این مکانیسم خوبی‌های زیادی دارد. مثل اینکه از نظر ایجاد اشتغال، رفاه و ایجاد درآمد کارآمدی‌اش ثابت شده است.”
دولت آبادی که به گفته خودش “علی‌الاصول گرفتار آدمیزاد ” می باشد و “همه عمر عاشق آدمیزاد” بوده، چند کلام بعد آدمیزاد نگون بخت را “شکم باره” میخواند. ایشان بعد از اینکه سوسیالیسم خودش را “اجتماعیت” معرفی میکند از ملتی میگوید که باید “اعتلا” پیدا کند و “جامعه‌ای که باید اعتلا پیدا کند و انسانی که می‌بایست مغرورتر از آن باشد که برود کالا صدقه بگیرد. به نظرم این کار به لحاظ‌ شان انسانی و اخلاقی زننده و بد است، … من به‌عنوان یک انسان معترضم، من می‌گویم به این شکل گداپروری بد است. بله اگر قحطی باشد و جنگ باشد باید یارانه داد. اما مردم را گدا، گرسنه و شکم‌باره بار آوردن و یارانه دادن، سیاست بد و نادرستی است.” در این مکاشفه، اقتصاددان لیبرال و نویسنده “سوسیالیست” تا آنجا که توانستند و فرصت اجازه میداده، حکومتی که شوروی خوانده میشد مرتب جلو چشم خواننده( تحت عنوان اقتصاد سوسیالیستی متمرکز که باعث گدا پروری و ظاهرا قاعدتا این به شکم باره گی منجر میشود) می آوردند. بهکیش در ادامه میگوید: “…ما در دنیا عملا دو نوع سیستم داریم. یک سیستم اداره کشور که سوسیالیستی است و دیگری کاپیتالیستی که من از اصطلاح اقتصاد بازار استفاده می‌کنم که حالا در خیلی از کشورهای پیشرفته پیاده می‌شود./ بازار داد و ستد… / بهکیش : بله، قشنگ‌ترین تعبیرش این است…” و آرام آرام صحبت این دو گل می اندازد. محمد‌مهدی بهکیش ادامه میدهد: ” … اگر این نظام( سرمایه داری که البته استاد دوست دارند بازار آزاد بنامند!) رابه یک مسابقه دو تشبیه کنیم. آدم‌ها می‌دوند، یکی جلوتر می‌دود و دیگری عقب‌تر است، همه بنا نیست که یکسان باشند…/ دولت‌آبادی: بله. کاملا…/بهکیش: “صحبت از استعدادهای متفاوت می‌کنیم، یکی علاقه دارد شب هم کار کند و یکی علاقه ندارد شب کار کند. در نتیجه اینها باید میزان برداشتی که از جامعه می‌کنند متفاوت باشد. طبیعتا یکی پولدارتر می‌شود و دیگری کمتر.” و دو استاد یکی اقتصاددان و دیگری نویسنده به این توافق میرسند که دولت باید شرایط را فراهم کند که “فرزند من و شما” در این مسابقه دو شرکت کنند. بهکیش حرفش را با تایید دولت آبادی اینگونه جمع میکند: “بنابراین نظام سرمایه‌داری مشکل جدی ندارد مشکل نحوه اداره کردن ماست…. بنابراین اگر محیط رقابتی باشد و فرد به تعهدات قانونی‌اش عمل کند اگر به نظر من پول درآورد نوش جانش. اتفاقا بچه چنین فردی هیچ وقت نمی‌رود پورشه بخرد./دولت‌آبادی: بله” و در ادامه دولت‌آبادی تاکید میکند: “… اتفاقا من از آن سوسیالیست‌هایی هستم که با آدم‌هایی مانند لاجوردی و خیامی (سرمایه داران معروف زمان شاه خدابیامرز) موافقم./بهکیش: عالی است./دولت‌آبادی: این با هرج‌ومرج طلب فرق می‌کند. من معتقدم کسی که خبره اقتصادی می‌شود روی چشم من است. برای اینکه او می‌تواند برای چند هزار نفر اشتغال‌زایی و رفاه ایجاد کند، رفاه نسبی…/ بهرحال در ادامه که قرار بود چرایی گرایش نویسندگان به سوسیالیسم روشن شود، معلوم میشود محمود دولت آبادی به “عدالت” اعتقادی ندارد بلکه به تعادل معتقد است:” اصلا من چیزی به نام عدالت نمی‌شناسم. من تعادل را می‌شناسم. عدالت کدام است؟ و در تعریف تعادل میگوید: ” تعادل عبارت از این است که وقتی که شما این دفتر( مجله تجارت فردا) را به این زیبایی درست می‌کنید، آن کسی که جلوی پارکینگ ایستاده، شب که می‌رود به خانه‌اش، جلوی زن و بچه‌اش خجالت نکشد و نسبت به شما هم دچار کینه و نفرت نباشد! معنی‌اش این نیست که او بیاید بنشیند سر جای سردبیر یا بنیانگذار این مجموعه…. اگر لازم باشد می‌گویم عدالت جز سوءتفاهم بیش نیست. ولی تعادل واقعیت است. ما باید متعادل باشیم. آدم باید متعادل باشد. مغز ما به ما می‌گوید با تعادل راه برو. پس چگونه ممکن است ما تعادل را رد کنیم”…
این مکاشفه سر دراز داشت که البته لب کلام روشن است: ” بازار داد و ستد” و “تعادل”. قرار نیست به نقد این مناظره بنشینیم. زیاد هم نقد نمی خواهد کاملا واضح و روشن است که چه میگویند. من کارگر اما با همه وجودم “بازار داد و ستد” را تجربه کرده ام و چیزی ندیده ام جز اینکه از من نوعی که ٩٩ درصد جامعه هستیم، همیشه از ما ستانده اند اما چیزی نداده اند. ” ایراد بزرگ اقتصاد بازار آزاد” که این دو مرد مو سفید کرده تعریفش را میکنند به قیمت تباهی زندگی میلیاردها انسان تمام شده است. بحث بر سر این نیست که نگهبان پارکینگ جای آدم خوش سلیقه و با استعداد بنشیند. بلکه بحث بر سر این است که نگهبان پارکینگ هم انسان است، حق دارد به همه مواهب رفاه دسترسی داشته باشد. مشکل این است که زندگی ما شده ” سگ دو زدن” و اگر به دهه هشتاد زندگی برسیم ( اگر برسیم!)، نصیب مان جز بدبختی و فلاکت نیست. بر اقتصاددان لیبرال که مدافع سرمایه داری ( ببخشید بازار داد و ستد) است و صبح تا شب تفکر میکند و نظر میدهد که این روابط ستمکارانه چگونه تداوم یابد، حرجی نیست. اما نویسنده ای که از “اجتماعیت” دم میزند و خود را عاشق آدمیزاد میداند، وقتی میگوید عدالت جز سوتفاهم بیش نیست، مشکل میشود باور کرد که اجتماعیت را باور دارد. اقتصاد سرمایه داری صرفا “یک ایراد بزرگ ندارد” و اصولا بحث بر سر ایراد نیست. بحث سر این است که این اقتصاد عین فاجعه است. لازم هم نیست من سوسیالیست (احساساتی!) چیزی بگویم، خود بزرگان بازار دادوستد از “نابرابری فزاینده” میگویند.
این روزها کنفرانس سالانه داووس سوئیس برقرار است. دولتمردان و اقتصاددانان بار دیگر دور هم جمع شده اند و ایشان البته اصلا احساساتی هم نیستند. از جمله “پاپ فرانسیس و مدیر عامل صندوق بین المللی پول (IMF)، کریستین لاگارد از جمله افرادی هستند که هشدار داده‌اند نابرابری فزاینده اگر بدون کنترل ‌‌رها شود، به اقتصاد جهان آسیب خواهد زد…. تحقیقات موسسهٔ خیریهٔ ضد فقر (آکسفام) نشان می‌دهد که بخشی از ثروت جهان که در اختیار یک درصد از ثروتمندان است، از ٤٤ درصد در سال ٢٠٠٩ به ٤٨ درصد در سال ٢٠١٤ افزایش یافته، در حالیکه حداقل ٨٠ درصد جمعیت فقیر در حال حاضر تنها ٥/٥ درصد ثروت را در اختیار دارند. آکسفام به واسطهٔ مطالعاتی، نشان می‌دهد که ٨٥ نفر از ثروتمندان کرهٔ زمین، ثروتی معادل با ٥٠ درصد جمعیت جهان (٣/٥ میلیارد نفر) دارند. . این موسسهٔ خیریه بیان میگوید که مقایسه امسال از آن جهت کامل‌تر بوده است چون فقط ٨٠ نفر ثروتی معادل با ثروت ٣/٥ میلیارد نفر دارند و این میزان از ٣٨٨ نفر در سال ٢٠١٠ تاکنون، سیر نزولی داشته است. موسسه خیریه ضد فقر هشدار میدهد: “پیغام این است که نابرابری فزاینده هولناک است و برای پیشرفت و همچنین برای حکومت‌ها زیان آور است. ما شاهد تمرکز ثروتی هستیم که توان و حق ابراز عقیدهٔ مردم معمولی را سلب کرده و از سوی دیگر به منافعشان آسیب زده است.” آیا این فقط یک ایراد بزرگ است؟ چرا برای یک بار هم شده در طول این چند قرن اخیر که “بازار دادوستد” بر جهان حاکم شده است، این روند، معکوس طی نشده است و همیشه خدا جمعیت میلیونی به فلاکت رسیدند تا عده قلیلی بر ثروت کل جامعه مسلط شوند. “اندیشمندان برجسته اقتصادی” به راحتی از کنار این مسایل میگذرند. بهرحال مسابقه دو است هر کس برد نوش جانش، حتما خوش سلیقه و با استعداد بوده، یکی تنبل بوده سر شب خوابیده و دیگر علاقه داشته شب کار کرده برای همین بیشتر نصیبش شده. حرفی هست! راستش برای همچین نظراتی لازم نیست مدرک دکترای فلان دانشگاه را داشت یا سر مردم منت گذاشت من نویسنده درد و رنج شما هستم، بقال سر کوچه ما مرتب این نکات را یادآوری میکند!
سوال اساسی این است که این چگونه نظامی است که یک درصد از جامعه ٤٨ درصد ثروت کل دنیا را در اختیار دارند. کدام مکانیسم به ایشان این امکان را میدهد که میلیاردها انسان را به روز سیاه بنشاند؟ آیا جز مکانیسم بازار آزاد، یا اقتصاد بنیان بازار یا بازار دادو ستد یا هر نام دیگری؟ نقطه “تعادل” این نظام کجاست؟ اصلا نقطه تعادلی وجود دارد؟ فاجعه ای که بالای سر نسل انسان پر پر میزند همه نتیجه کارکرد نظام طبقاتی زمان معاصر است که نامش سرمایه داری است. گرسنگی، فقر شدید، تحقیر انسانها همراه با جنایتهای هولناک فاشیسم اسلامی، رقابت خونین دولتهای اروپایی و روسیه در اوکراین، فاشیسم یهودی در اسرائیل، پا گرفتن نئونازیها در گوشه و کنار اروپا، تهدید پنهانی یک جنگ فراگیر جهانی و تهدید حیات کنونی روی زمین، نتیجه طبیعی نظامی است که بر مبنای سود شکل گرفته است. این دیگر اسمش ایراد بزرگ نیست، فاجعه و مصیبت است. میگویند “ایراد” تا شاید توجیهی بر موقعیت خود گوینده آن باشد و هم اینکه بالاخره ایراد را یک جورهایی میشود رفع کرد. اما تجربه چند قرن اخیر که سرمایه داری به مرور بر جهان حاکم شده است، ثابت کرده که این ایراد رفع شدنی نیست چرا که این نظام حیاتش مدیون تلف شدن میلیاردها انسان می باشد و این عین خود فاجعه ای است که این نظام آفریده است.