نادر بکتاش – تابوت شیشه ای دنیا ….تصاویر و کلمات ….مانیا اکبری

تابوت شیشه ای دنیا

نادر بکتاش

23/12/12

این داستان را در اصل از سیلویا پلات رمان نویس انگلیسی که با یک شاعر آمریکایی ازدواج کرد گرفتم. ترجمه ای فوق‌العاده از آن را به فارسی در ایران خوانده بودم. متأسفانه اسم مترجم را به یاد ندارم. سیلویا پلات, در حالی که دو بچه‌اش در اتاق‌های بغلی بودند, شیر گاز را باز کرد و خودش را کشت. نام رمانش که به فارسی ترجمه شده بود «شیشه»  بود.

سال هاست که تصویر یک دختر جوان در محفظه ای شیشه‌ای که بالاخره تابوتش می‌شود رهایم نمی‌کند.

اما, تصویر آخر در این رمان زندگی و عشق است. عشق زنی به مردی. عشق مادری به دخترش در تابوتی شیشه ای. دختری که در مقابل این دنیا, خوابیدنی طولانی را انتخاب می کند.

عشق من است به دخترم.

 

http://www.adabestanekave.com/book/tabot_shishei_Donia.pdf

//////////////////////////////////////////////

تصاویر و کلمات

نادر بکتاش

22/12/12

عادت بدی است, شکنجه ایست که تصاویر و کلمات آدم را تعقیب کنند.

نمی‌توانم تصویر ستار بهشتی و دستش بر شانه مادرش را از ذهنم پاک کنم. الان, مانی اکبری هم اضافه شده است. در حوالی دقیقه چهار در برنامه بی بی سی عنایت فانی این هفته – به عبارت دیگر – نقل قولی می اورد:

از آن روز می هراسم که دیگر نباشم تا که قلمم همهمه مغزم را خوشه چینی کند.

در  حول و حوش دقیقه ده با زبان سال بلو می گوید:

هنر در اصل فرصت دادن به تجربه‌های شخصی خودته, دستیابی به ذات درونی خودت.

نمی‌فهمم که چگونه دختری جوان که حدوداً ربع قرنی از من جوان تر است, سال بلو را دوست دارد و قلم و ساختن تصویر, برایش همهمه زندگی می شود و مرگ را در غیاب آن‌ها می بیند.

باید از جمهوری اسلامی تشکر کرد: با این همه قاتل و ایت الله جان کندید تا مرگ را در این کشور حاکم کنید. نتوانستید.

زندگی در این کشور آن‌چنان می غرد, در تصویر و کلام پرقدرت این مانی اکبری جوان که سرطان دارد, که شهامت به خودنگریستن در آینه هم را از شما خواهد گرفت.

 

//////////////////////////////

مانیا اکبری

نادر بکتاش

21/12/12

آن چیزی که در ایران امروز اهمیت دارد, این جوشش زندگیست. جوششی که بیش از هر جا در میان جوانان غلغله دارد.

در این پلنوم حزب در آلمان اینترنت را کاملاً «ترک» کردم. ترک عادتی ده ساعته در روز سخت است. بعد از برگشت به پاریس برنامه به عبارت دیگر عنایت فانی را دیدم. علاقه‌ای به این فرد ندارم, فکر می‌کند مرکز دنیاست, اما در این برنامه در مقابل یک سنگین وزن, به جای واقعی‌اش تبعید شد: هیچ جا.

شاید علت واقعی نوشتن این مطلب اشاره مانیا اکبری به سال بلو باشد, یکی از بهترین رمان نویسان امریکایی. بار دوم حرف‌هایش را با دفت بیشتری گوش کردم.

این جنبش کمونیسم کارگری کار خوبی می‌کند که روی آتش خلاصی فرهنگی فوت می کند.

خلاصه اینکه آدم فقط یک بار زندگی می کند. بهتر است خلاص باشد و رها. هیچ هم بد نیست که این مسلمانان آشغال را بیخ دیوار بگذاریم. توده اشفال را باید به اشغالدانی فرستاد.