قتل عام کودکان در نیوتان کانتیکات!
علی جوادی
جمعه گذشته رویداد هولناکی جامعه بشری را بهت زده کرد. در شهر کوچک نیوتان در ایالت کانتیکات٬ آدام لانزا جوان بیست ساله ای با مجموعه ای از سلاحهای دستی و نیمه خودکار و کوله پشتی پر از خشاب وارد مدرسه ابتدایی سندی هوک میشود و بیست کودک معصوم و بیگناه و ٦ تن از آموزگاران مدرسه را به قتل میرساند و سپس به زندگی خود پایان میدهد. پیش از آن نیز مادر خود را در منزلشان به به قتل رسانده بود. تنها از خودگذشتگی مربیان این مدرسه باعث محدود شدن ابعاد این فاجعه و نجات کودکان بسیاری شد.
این فاجعه در شهر کوچکی بوقوع پیوست اما دامنه آن محدود به نیوتان نبود٬ بشریتی را در غم از دست دادن این کودکان و مربیان و مادر بیگناه فرو برد. چگونه میتوان باور کرد؟ کودکانی که قرار بود این روز جمعه شان نیز مثل هر جمعه دیگری باشد: به مدرسه بروند٬ هم کلاسی های خود را ببینند٬ کمی بازی کنند٬ کمی آموزش خسته کننده را به امید تعطیلات آخر هفته از سر بگذرانند٬ اما در عوض با جوان مسلحی مواجه میشوند که دیوانه وار به سمتشان شلیک میکند. سهم هرکدامشان بیش از چند گلوله است. تصور کودکان به زمین افتاده و در خون غلطیده در کلاس درس ذهن را به آسانی فلج میکند. کدام “انسان” درهم پیچیده ای میتواند دست به چنین فاجعه ای بزند؟ کدام “بیماری” میتواند خالق چنین فاجعه دردناکی باشد؟ اینکه عامل این جنایت تنها میتواند یک فرد “بیمار” باشد یک فرض همگانی است. اما چرا “بیماران” نیز قربانیان خود را از میان بی دفاع ترین و معصوم ترین انسانهای جامعه “انتخاب” میکنند؟ واقعا چرا؟
غم از دست دادن کودکان و فرزندان غمی غیر قابل توصیف است. کمتر بیانی برای زخم عاطفی و روانی بجا گذاشته شده٬ میتوان پیدا کرد. زبان معمولا از بیان چنین درد عمیقی قاصر است. چگونه میتوان به خاک سپردن کودکان توسط والدین را تصور کرد؟ کدام مرهمی میتواند درمانی برای درد این مادران و پدران باشد؟ کودکان نجات یافته چگونه با این فاجعه “زندگی” خواهند کرد؟ چرا سیر زندگی این معصومان چنین پایان زود و تلخ و غم انگیزی داشت؟ سئوالاتی که پاسخ داده نخواهند شد٬ بسیار است!
در بررسی علل چنین فاجعه ای معمولا متخصصین روانشناسی به جوانب مختلف زندگی شخصی٬ خانواده و محیط زندگی فرد خیره میشوند. در این راستا لایه های مغزی و روان بیمار مورد بررسی و تحقیق قرار میگیرد! انگیزه های فردی مورد کنکاش قرار میگیرند! و سیستم جنایی و قضایی طبقه حاکم به دنبال راه حلی برای پایان دادن به این واقعه و پی آمدهای آن است. و چرا که نه؟ مگر نه اینکه فرد مزبور اسلحه را بطرف این کودکان بیگناه نشانه گرفته است؟ مگر نه اینکه آدام لانزا ماشه را چکانده است؟
شاید نه! عوامل فردی و روانی تنها میتوانند ویژگی ها و دلایل خاص چنین فاجعه خونینی را بر ملا کنند. محدود شدن در این چهارچوب ما را از سرمنشاء و دلایل اصلی و اجتماعی چنین وقایعی تماما دور میکند. در این راستا باید به عوامل مهم اجتماعی متعددی اشاره کرد.
١-این فاجعه یک رویداد استثنایی و گذرا در تاریخ آمریکا نیست. بیشتر به یک روند عمومی اشاره میکند. چندی پیش در شهر آرورا در ایالت کلرادو دانشجویی نمونه دیگری از این فاجعه را آفریده بود. پیش از آن نیز در دانشگاه ویرجینیاتک فاجعه مشابهی با قربانیان بیشتری بوقوع پیوسته بود. همچنین در ایالت آریزونا فردی بیمار انسانهای بیشماری را که در یک کمپین انتخاباتی شرکت کرده بودند به قتل رسانده بود. …! نمونه ها بسیارند! خشونت و جنایت یک پدیده نهادینه شده در جامعه آمریکاست!
٢-بخش قابل ملاحظه ای از عاملین این فجایع افرادی مبتلا به انواع بیماریهای روانی هستند که در شرایط حاد روحی دست به اقدامات ناهنجاری میزنند. این افراد به جای آنکه مورد انواع مراقبتهای پزشکی قرار گیرند٬ عموما در جامعه “رها” شده و مسئولیت نگهداری و درمان آنها به عهده “خانواده” و “امکانات فردی” گذاشته شده است. در جامعه ای که درمان و بهداشت عرصه ای برای سود آوری و انباشت سرمایه است٬ حذف خدمات اجتماعی یک عامل مهم در گسترش سود آوری است. عواقب و پی آمدهای چنین سیاستهایی از جمله فجایعی هستند که مشاهده میکنیم.
٣-دسترسی به اسلحه حتی انواع سلاحهای خودکار و نیمه خودکار یک واقعیت خشن جامعه آمریکا است. یک بررسی ساده نشاندهنده این واقعیت است که دسترسی گسترده به اسلحه در جامعه یک عامل مهم در دامنه و ابعاد چنین فجایعی است. ماده ای در متمم دوم قانون اساسی آمریکا توجیه گر این “حق” فرد برای حمل سلاح است. اما اگرچه این “حق” و ماده قانونی در زمان خود دارای عنصری مثبت و مترقی بود و به مساله قابلیت شکل گیری میلیس توده ای در مقابله با ارتش و نیروی نظامی طبقه حاکمه استعماری و دیکتاتوری اشاره داشت٬ در دوره کنونی معنا و مضمون کاملا متفاوتی یافته است. در حال حاضر هیات حاکمه و ارتش و نیروهای نظامی دارای آنچنان کلکسیونی از ابزار نظامی و قدرت تسلحیاتی هستند که اگر قصد مقابله با این قدرت به لحاظ نظامی مد نظر باشد٬ هر فردی باید به مجموعه کوچکی از انواع سلاحهایی که در اختیار هیات حاکمه است٬ مجهز شود. امری که عملا غیر ممکن است! راه حل ریشه ای در این زمینه تنها یک راه حل کمونیستی است. برچیدن و انحلال ارتش و کلیه نیروهای مسلح حرفه ای و ایجاد نیروی میلیس شوراهای مردم! خارج کردن تولید و عرضه اسلحه از عرصه ای برای تولید سود و انباشت سرمایه.
٤-فرهنگ حاکم بر جامعه انعکاسی از فرهنگ و افکار طبقه حاکم است. در جامعه ای که یک رکن بقا و موقعیت هیات حاکمه اش جنگ و قلدری و زورگویی نظامی و سیاسی در سطح جامعه بشری است. تصور اینکه فرهنگ هالیوودش نیز اساسا بر تقدیس و ستایش نظامی گری و قلدری و زورگویی آنهم از نوع “آمریکایی اش” استوار باشد٬ چندان دشوار نیست. حتی بازی های کودکانه و کامپیوتری اش هم انعکاس چنین سیاستی در سطح جامعه هستند. در این جامعه بسیاری از بازیهای کودکانه هم حتی رنگ و بوی خاص فرهنگ و سیاست طبقه حاکمه را برخود دارند.
٥-و بالاخره به مساله خشونت در جامعه میرسیم. واقعیت این است که این نظامی است که از بنیاد بر خشونت سازمان یافته استوار است. خشونت علیه جسم و جان انسانها. خشوانت علیه عواطف و امید و آرزوهای انسانی. خشونت علیه تلاش برای بهبود زندگی و یک دنیای بهتر. در پایه ای ترین سطح سرمنشاء کل خشونت ذاتی چنین نظامی٬ کار مزدی و اجبار خشن هر روزه اکثریت عظیم جامعه به فروش توان جسمی شان برای تامین معاش است. در یک کلام نظام سرمایه داری مسبب و عامل کلیه مصائبی است که گریبانگیر انسان امروز است.
2012-12-20http://www.hekmatist.org/