به ابتکار رادیو کوچه به مناسبت سالگرد انقلاب اکتبر 1917 گفتگوهایی با اعضای رهبری تعدادی از سازمانهای چپ ایران صورت گرفت. آنچه مطالعه میکنید، بخش اول و دوم گفتگو با رحمان حسین زاده رئیس دفتر سیاسی حزب حکمتیست از میان این مجموعه گفتگو است.
کمونیست ماهانه
چشم سوم – انقلاب ما، انقلاب آنها
«حسینزاده: انقلاب اکتبر هنوز الهامبخش بشریت آزادیخواه است»
۱۳۹۳ 18 آبان
برنامه ای از رادیو کوچه : شادیار عمرانی – بهرنگ زندی
قسمت اول از گفتو گو با رحمان حسینزاده از حزب کمونیست کارگری-حکمتیست
مهمان امروز برنامهی ما آقای رحمان حسینزاده از حزب کمونیست کارگری-حکمتیست است.
آقای حسین زاده آیا انقلاب اکتبر ١٩١٧ روسیه، یک انقلاب سوسیالیستی موفق بود؟
رحمان حسینزاده: در مورد انقلاب اکتبر به لحاظ سیاسی خیلی روشن است که انقلاب موفقی بود چون آن هدف سیاسی که تعقیب میکرد تامین شد. آن هم ایجاد یک دگرگونی سیاسی به آن معنا، ساقط کردن حکومت استثمارگرانهی آن دوران و حاکمیت بورژوایی بود.
در نتیجه انقلاب اکتبر از لحاظ سیاسی توانست با اتکا به ارادهی طبقهی کارگر و صف آزادیخواه آن جامعه طبعا تحت رهبری حزب بلشویک و لنین آن دگرگونی سیاسی را ایجاد کند، حاکمیت بورژوایی و استثمارگرانه را ساقط کند و قدرت به طبقهی کارگر و شواراها و حزب انقلابی که در آن دوره در راس بود منتقل شود، و پلاتفرم، برنامهی سیاسی و حتی اقتصادی را که داشت شروع کند و پیاده کند. طبعا خود انقلاب اکتبر در دل اوضاع بینالمللی آن دوران بعد از جنگجهانی اول و با تخاصمات جدی چه در سطح بینالمللی و چه در سطح داخل کشوری روسیه روبرو شد و معصلات و مشکلات جدی که فکر میکنم شنوندگان و کسانی که سرنوشت انقلاب اکتبر را تعقیب کرده باشند از موارد پیشآمده مطلع هستند. و نیز محدودیتهای جدی را به طبقهی کارگر تحمیل کردند میدانند.
این انقلاب به لحاظ سیاسی کار خودش را کرده بود. و یک مدتی خواست که به لحاظ سیاسی قدرت حاکمیتی خودش را تثبیت کند. اما بعد دیگر انقلاب اکتبر و یا هر انقلاب دیگری به ویژه انقلاب کارگری ایجاد آن دگرگونی اقتصادیست که در جامعه باید ایجاد شود. ما فکر میکنیم که انقلاب اکتیر هر چند به لحاظ سیاسی هدفمند جلو رفت و پیروز شد اما به لحاظ ایجاد اقتصاد سوسیالیستی و آن تحول اقتصادی دگرگونکننده موفق نشد و این به پاشنه آشیل انقلاب تبدیل شد. به ویژه مسائل اقتصادی بعد از جنگ داخلی برجستگی پیدا کرد و این دوره اواخر عمر اتوریته انقلاب اکتبر و لنین بعد از سالهای ١٩٢٢بود و از نظر طرح اقتصادی نتوانست برنامههای خود را به پیش ببرد در نتیجه انقلاب اکتبر از لحاظ اقتصادی موفق نشد آن تحول اقتصادی و سوسیالیستی را در آن جامعه ایجاد کند. هر چند خود حزب بلشویک بعد از لنین، کلا آن تحولات را به نام تحولات سوسیالیستی قالب کردند و به جامعه معرفی کردند. ما کمونیستهایی هستیم که خیلی وقت است که میگوییم آن تحول اقتصادی ایجاد نشد و به ویژه بعد از سالهای ١٩٢۵ انقلاب اکتبر یک سرنوشت دیگری پیدا کرد که نهایتا واقعیت این است که به عروج یک ناسیونالیسم روسی تحت نام کمونیسم تبدیل شد. به این لحاظ سدی و مانعی در مقابل کل آن ایدآلها و آن اهدافی که انقلاب اکتبر در دستور داشت ایجاد شد. اگر حرفهایم را خلاصه کنم من انقلاب اکتبر را به لحاظ سیاسی یک انقلاب پیروزمند میدانم، اما به لحاظ اقتصادی نتوانست آن تحول را ایجاد کند و در ادامهاش متاسفانه آن چیزی که باقی ماند و دهها سال در شوروی حاکم شد ماحصل انقلاب سوسیالیستی اکتبر نبود، اتفاقا ماحصل شکست انقلاب سوسیالیستی اکتبر و آن طرح و برنامه و نقشههایی بود که حزب بلشویک تحت رهبری لنین و شخص لنین داشت تعقیب میکرد.»
رادیو کوچه: یک روایتی که در مورد انقلاب اکتبر وجود دارد، در اینجا من کاری به مفهوم لنینسم ندارم که برای اولین بار کامنف این مفهوم را به کار میبرد، اما خیلیها در دنیا لنینیسم را مصادف با استالینیسم میدانند. من از این تعبیرها گذر میکنم، اما خیلیها انقلاب اکتبر را نتیجهی شکست لنینیسم میدانند و معتقد هستند که چیرگی حزب بر شوراها در ادارهی حکومت و در نقش اقتصادی که قرار بود بر عهدهی شوراها باشد به حزب منتقل شد، عامل اصلی شکست انقلاب بود. تبیین شما از این مساله چیست؟ آیا لنینیسم در انقلاب اکتبر شکست خورد یا نه بحث بر سر این بود که خط لنین نتوانست چیرگی پیدا کند بر سایر خطوطی که در درون حزب بلشویک غالب بود.
رحمان حسینزاده:« ما هیچ وقت این دستهبندی رایج “مارکسیسم لنینیسم” و “استالینیسم” را نداشتیم. اما به طور واقعی خط لنینی و خطمشی لنینیستی یک واقعیت آن تحول بزرگ است هم در درون روسیه و هم در درون حزب بلشویک . خطمشی لنین در درون حزب بلشویک خودش یک خط متمایز بود و یک سیاست متمایز بود و در طول حیات حزب بلشویک و حزب سوسیالدموکراسی آن دوره این تمایزات را در مقاطع مختلف میتوان دید. و به ویژه و به طور برجستهتر من به این قائل هستم که از مقطع ارائهی تزهای آوریل(بازگشت لنین به روسیه در آوریل ١٩١٧) تا مقطع پیروزی انقلاب اکتبر این خط لنین با تمایزات روشن خودش و طبعا با برندگی خودش توانست در دل تحول انقلاب آن دوره هژمونی پیدا کند، در درون خود حزب بلشویک هژمونی پیدا کند. و من فکر میکنم که اگر تزهای آوریل لنین و آن خطمشی که تعقیب کرد نبود(قبلا در مطلبی هم این را نوشتم) انقلاب کارگری اکتبر به سرانجام نمیرسید.
در نتیجه به سرانجام رسیدن انقلاب کارگری اکتبر نتیجهی پیشروی خط لنین و لنینیسم به آن معناست. به ویژه در دوران اولیهای که قدرت را در دست گرفتند و تا زمانی که خود لنین به عنوان سوپر اتوریتهی حزب بلشویک توانست نقش ایفا کند به نظر من کماکان ما پیگیری این خط لنینی را میبینیم و طبعا خود این یک حیات زندهای به حزب بلشویک میبخشد. و اتفاقا درسته که حزب بلشویک قدرت را گرفت، اما حزب بلشویک به نیابت از طبقهی کارگر و حتی شوراها و بعدا با سهیم کردن و شریک شدن شوراها و حتی انتقال قدرت به دست شوراها و کل نهادهای اجتماعی و تودهای دیگر، این جنبهها برای مدت طولانی تامین شد. من فکر میکنم که در جوار خط لنینی حزب بلشویک و انقلاب اکتبر، خط ناسیونالیستی که عمدتا بعدا به نام استالین و .. اسم برده شد وجود داشت. این را در مجادلات اقتصادی میبینیم، در مجادلات سیاسی میبینیم. به هر حال بعد از لنین آن جدالها و آن کشمکشهایی که بین فراکسیونهای مختلف درون حزب بلشویک صورت پذیرفت، نهایتا این خط ناسیونالیسم روسی بود که در عرصهی پلاتفرمهای اقتصادی و سیاسی توانست خط خودش را به پیش ببرد. جدال و کشمکش این خطوط فقط جدال و کشمکش صرف خطی و مکتبی و جدال آدمها با همدیگر نبود. خطمشیهای مختلف از جمله سوسیالیستی، ناسیونالیستی در بستر تحول بزرگ اجتماعی آن دوره و خود حزب بلشویک بازتاب جدی داشت و تجسمش در رهبری و آدمهای مختلف بود. من فکر میکنم که پیروزی انقلاب اکتبر پیروزی خط لنینی بود و شکست انقلاب اکتبر، شکست خط لنینی بود. در نتیجه تبیین من تماما در مقابله با تبیینهای رایجیست که معمولا وجود دارد که خط لنینی را مسبب شکست انقلاب اکتبر میدانند یا خیلیها عامدانه و یا به هر طریق دیگری خطمشی لنینی را با استالینیسم همطراز میگیرند که این احتیاج به بحث خیلی عمیقی ندارد که خطمشی لنینی یک تمایز فاحش و روشن با خطوط ناسیونالیستی درون حزب بلشویک و از جمله خط استالینی دارد.»
رادیو کوچه : پیروزی انقلاب اکتبر همانطور که شما میگویید بر اساس تزهای آوریل، پیروزی خط لنینیسم است و شکست آن به خاطر شکست لنینیسم است. ما بعد از گذشت 97سال از انقلاب اکتبر هنوز تجربهی ملموس، زنده و ابژکتیوی از یک انقلاب کارگری نداشته و نداریم. آیا این به معنای شکست تجربهی انقلاب اکتبر نیست که هنوز نتوانسته است بعد از ٩٧ سال به جاهای دیگر دنیا تکثیر پیدا کند؟
رحمان حسینزاده: انقلاب اکتبر و آن تحول سیاسی بزرگ هنوز الهامبخش بشریت آزادیخواه است، هنوز الهامبخش صف انسانیتیست که میخواهد دگرگونی ایجاد کند، که میخواهد خلاف جریان باشد، که میخواهد علیه نظم موجود در همین دنیای امروز باشد و هنوز هم در ابعاد میلیونی دارند به آن تجریه بازمیگردند.
در نتیجه این را نشان میدهد که خود نفس انقلاب اکتبر و آن خطمشی کمونیستی و سوسیالیستی که وجود داشت و لنین آن را نمایندگی میکرد به نظر من درست است که به طور عملی و واقعی در خود روسیه بعد از مدتی شکست خورد و ادامه پیدا نکرد و این بدین معنا شکست است. اما آن ایدهها یعنی ایدهی دگرگونی، ایدهی اینکه نیروی انسانی فعال سازمانیافته میتواند سرنوشت خودش را به دست بگیرد، میتواند دگرگونی ایجاد کند، میتواند به استثمار پایان دهد، میتواند به حاکمیت استثمارگرانه پایان دهد، میتواند به حاکمیت بورژوایی پایان دهد در عصر ما کماکان زنده است. به این معنا تجربهی لنین، تجربهی انقلاب اکتبر به همین دلیل خیلیها به آن مراجعه میکنند این است که در محتوای خودش و در نفس خودش این ارادهی آگاه و فعال انسانی برای ابجاد تغییر، برای دگرگونی،پایان دادن به ستم و استثمار و نابرابری و تبعیض زنده است. اما به طور واقعی در دل جدالها و کشمکشهای جنبشهای مختلف، در دل تناسب قواهای به شدت نامساعدی که بعد از مرگ لنین در درون روسیه و حزب بلشویک به وجود آمد تا به الان هم در جدال جنبشها و در جدال احزاب، دشمنان طبقهی کارگر سد راه انقلاب سوسیالیستی کردند. و طبعا یک جنبهی دیگر آن ناتوانی کمونیسم ماکسیمالیسم و کمونیسم کارگری است که هنوز تا به حال و بعد از آن تجربه نتوانسته است که چنان نیروی طبقاتی خودش را بسیج کند، متحزب کند و در یک حزب قدرتمند اجتماعی و تودهای مدعی قدرت آن را کانالیزه کند و به آن تجسم دهد.»
قسمت دوم از مصاحبه با رحمان حسینزاده از حزب کمونیست کارگری-حکمتیست
چشم سوم – انقلاب ما، انقلاب آنها
«حسینزاده: انقلابات ملی ضدامپریالیستی یک ارتجاع محضاند»
رحمان حسینزاده به چهار پرسش ما پاسخ داد: ١. تببین شما از انقلاب چیست؟ ٢. چرا تجربهی انقلاب اکتبر به مفهوم یک انقلاب کارگری دوباره در منطقه رخ نداد؟ ٣. با توجه به تعاریف جدیدی که از طبقهی کارگر میشود و انقلاب کارگری بسیاری را متقاعد نمیکند لطفا شرح دهید که چرا انقلاب کارگری؟ لزوم آن چیست؟ و ملزومات این انقلاب چیست؟ ۴. جریاناتی که به کمونیسم کارگری انتقاد دارند آن را با ورکریسم مقایسه میکنند. میخواستم تفاوت ورکریسم با انقلاب کمونیستی کارگری را از زبان خودتان بشنویم.
آقای رحمان حسینزاده در بخش اول این مجموعه پاسخی به پرسش ما داده بودند که مورد توجه شنوندگان قرار گرفته بود. در این بخش نیز با آقای حسینزاده بر سر نفس انقلاب به بحث نشستهایم که نظرتان را به این مباحثه جلب میکنم و البته قضاوت با شما.
رحمان حسینزاده: منظور از انقلاب ایجاد یک دگرگونی و یک تحول هم سیاسی هم اقتصادی و اجتماعی است. تمام انقلاباتی که از جمله انقلاب فرانسه باید در مقطع خاص خود ارزیابی کرد. به آن مقطع که نگاه کنید آن انقلاب تحولی عظیم علیه نظم کهن دورهی خودش، علیه نظم موجود آن دوره، نظم کهن فئودالی، مونارکی و سلطنتی و غیره یک دگرگونی اساسی را ایجاد میکند. درست است که یک انقلاب بورژوایی است اما انقلابی بورژوایی در یک مقطع خاص که اتفاقا بسیاری استانداردهای پیشرو را جاری میکند و نظم کهن را کنار میزند. انقلاب به این معناست که در سطوح مختلف قابل بررسی باید بتواند هم دگرگونی سیاسی، هم دگرگونی اقتصادی و اجتماعی را ایجاد کند.
امروز و در این دورهای که ما الان از انقلابات صحبت میکنیم دورهای است که آن انقلابی که مدنظر ماست با این معیاری که بتواند آن دگرگونیها را ایجاد کند، یک انقلاب کارگری است. این انقلاب طبقهی کارگر است که نظم موجود، نظم بورژوایی را در همهی ابعاد خود، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، ایدئولوژیک و فکری به چالش میکشد، زیر سئوال میبرد، قاعدتا با پیروزی خودش باید بتواند به همهی تبعات و اثرات این نظم موجود ضد انسانی پایان دهد. به این معنا ما چنین تعریفی از انقلاب داریم به عنوان یک تحول طبقاتی که نظم استثمارگرایانهی موجود را تماما زیر سئوال میبرد و در دنیای امروز این چیزی نیست غیر از یک انقلاب کارگری، انقلابی که طبقهی کارگر آگاه، سازمانیافته و طبعا با پلاتفرم و حزب کمونیستی میتواند آن را به سرانجام برساند. همهی تجارب این قرن و حتی همین انقلاب اکتبر بر ارادهی طبقهی کارگر متکی بود، و علاوه بر طبقهی کارگر صف آزادیخواه و مترقی آن جامعه که در راسش هژمونی کمونیستی و خط کمونیستی و حزب کمونیستی توانست آن را کانالیزه کند و به سرانجامش برساند.
در آن جامعهای که انقلاب اتفاق میافتد، نظم جدید و پیشرویی با استانداردهای آزادیخواهانه میآید تا کل جامعه را به سمت رفاه و سعادت و آزادی و برابری رهنمون کند. خیلی تحولات تحت نام انقلاب وجود دارد، بسیاری از رفرمهای بورژوایی که در همین نیمقرن اخیر و حتی سالهای اخیر اتفاق میافتد بر آنها اسم انقلاب میگذارند، اما صرف این که یک جناح از حاکمیت بورژوایی ساقط شود و یک جناح دیگر به قدرت برسد، به این نمیشود انقلاب گفت. همین تحولاتی که در خاورمیانه اتفاق افتاد، در تونس، در مصر، خیزش تودهای و حتی به آن معنا تحول انقلابی گسترده و بزرگ اتفاق افتاد اما ماحصل آن تحول انقلابی چه در تونس و چه در مصر قدرتگیری بخش دیگری از بورژوازی بود، در نتیجه به آن معنا در آنجا ما شاهد انقلاب موفقی نبودیم.طلیعههای یک انقلاب و بارقههای یک انقلاب بزرگ دیده میشد اما در غیاب آن دینامیزم واقعی و در غیاب آن نیروی رهبریکنندهی انقلابی-کارگری در این دوران که حیاتی و لازم است به عنوان تحولات انقلابی که ناکام ماندند در تاریخ ثبت شد هر چند تاثیرات مثبت زیادی را به جای گذاشتند.»
رادیو کوچه: چرا تجربهی انقلاب اکتبر به مفهوم یک انقلاب کارگری دوباره در منطقه رخ نداد؟
حسینزاده: بسیاری از اتفاقاتی که در قرن بیست رخ داد که حتی سیستمها و نظامهای استثمارگر و حاکم را در چین، کوبا، نیکاراگوئه و حتی در ایران و انقلاب ۵٧ تغییر داد، نظامهای کهن و مدافع استثمار و ضد انسانی را کنار زدند. تحولات انقلابی بزرگی هم بودند. نهایتا باید دید به چه هدفی رسیدهاند، بسیاری از این انقلابات، انقلابات ملی و ضدامپریالیستی بودند و اتفاقا تفاوتشان با انقلاب اکتبر این بود که انقلاب اکتبر یک انقلاب کارگری بود و حاکمیت سرمایه به لحاظ سیاسی کنار زده شد، مناسبات سرمایهداری حداقل در بعد سیاسی کنار زده شد. به طور واقعی تلاش برای لغو استثمار و پایان دادن به کار مزدی شروع شد. اما در انقلابات دیگری که ما شاهد آن بودیم، نمونهی برجستهاش در چین و کوبا و غیره که همهی اینها اسم کمونیسم و سوسیالیسم و غیره را بر خود گذاشتند، ما شاهد آن نیستیم که آن تلاشی که مشابهش بعد از انقلاب ١٩١٧ اکتبر برای لغو کار مزدی وجود داشته باشد. چون چهارچوب سیاسی و پلاتفرمی آنها همه ضدامپریالیستی و ملیگرایانه بود. در آن چهارچوب هم حتما تغییراتی ایجاد کردند. حتما بهبودهایی را در جامعه ایجاد کردند. حتما بهبود در سطح جامعه و زندگی و زیست میلیونها انسان در این کشورها ایجاد کردند. حتی الهامبخش بسیاری از تحرکات و تحولات انقلابی در دنیا هم بودند. اما آن چیزی که ما امروز در اوایل قرن بیست و یکم داریم به تجربهی انقلاب اکتبر برمیگردیم و از آن صحبت میکنیم، آن چیزی که دنیا به آن احتیاج دارد، انقلابات ملی یا ضد امپریالیستی نیست. نمونههایشان را دیدهایم که یک ارتجاع محضاند و هیچ بهبودی در شرایط سیاسی و حتی معیشتی این کشورها ایجاد نمیکنند. اگر هر کشور و دنیا بخواهد بشریت و آزادیخواهی و برابری، رفاه و آسایش را ببیند به انقلاب کارگری بهطور واقعی نیازمند است. ما مجاز نیستیم به اسم انقلاب و تحرکی که به جامعه امید میدهد از آن انقلابات ضدامپریالیستی و بورژوایی اسم ببریم.»
رادیو کوچه: با توجه به تعاریف جدیدی که از طبقهی کارگر میشود و انقلاب کارگری بسیاری را متقاعد نمیکند لطفا شرح دهید که چرا انقلاب کارگری؟ لزوم آن چیست؟ و ملزومات این انقلاب چیست؟
حسینزاده: اول به این اشاره کنم که این تعاریف و تعابیری که از موقعیت طبقهی کارگر و خصلت و خصوصیاتی که از طبقهی کارگر، از کمیت و کیفیت طبقهی کارگر همهی این دوران ایدئولوگهای مختلف آوردهاند، طبیعی است که ما الان به نسبت اوایل قرن بیست داریم یک قرن را پشت سر میگذاریم و تفاوت عظیم در بعد سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و ساختاری در جوامع و از جمله طبقهی کارگر همهی جوامع به وجود آمده است. و لازم است هر مارکسیستی اینها را با دقت ببیند.
اما بسیاری از این تبیینها و روایتها، تعبیر و روایت بورژواییاند و خیلیها هم به اسم چپ و کمونیست معرفی میکنند. در کل این مسایل یک چیزی را میخواهند حاشیهای کنند، آن هم این است که الان طبقهی کارگر کمیت یا کیفیتش، ساختار و به چه شکلی درآمده؟، تناسبات چگونه است؟، چه اهرمهایی جدیدی در دنیای معاصر وجود دارد؟، که مانع طبقهی کارگراند، طبقهی کارگر به نوعی دیگر از آنها تاثیر میگیرد، همهی اینها به جای خود، اما آن چیزی که نفس انقلاب کارگری را میطلبد و ضرورت در وهلهی اول استثمار است. این تبعیض نهادینه شده است. آن هم طبقاتی است و حاصل روایتهای دلبخواهی کسی نیست. جامعه طبقاتی است. مناسبات طبقاتی است. دنیای امروز به شدت دارد این بعد طبقاتی را از خود نشان میدهد. ریشهی این استثمار متکی به کار مزدی است.هر نوع تحولی، در این صد سال به وجود آمده باشد، کماکان این طبقاتی بودن جامعه، وجود استثمار و کار مزدی و ضرورت پایان دادن به استثمار و پایان دادن به لغو کارمزدی سر جای خود هست. تا موقعی که این جوهره هست و این محور اساسی وجود دارد، در نتیجه جامعهای که بخواهد از این مناسبات طبقاتی و استثمار رها شود باید به آن نیرو متکی شود، آن نیرویی که میخواهد استثمار را پایان دهد. کار مزدی را پایان دهد. این کار کیست؟ کار طبقهی کارگر است. آن طبقهی کارگر کمیتش هرچقدر شده باشد، آن استثمار و آن ضروردت لغو کار مزدی به جای خودش است و به نظرم این مبنای ضروری دیدن انقلاب کارگری است.
رادیو کوچه: جریاناتی که به کمونیسم کارگری انتقاد دارند آن را با ورکریسم مقایسه میکنند. میخواستم تفاوت ورکریسم با انقلاب کمونیستی کارگری را از زبان خودتان بشنویم.
حسینزاده: کمونیسم کارگری در عین حال که متکی به طبقهی کارگر است و انقلاب کارگری و نیروی اصلی محرک برای به سرانجام رساندن این انقلاب میداند، همزمان متکی به بینش کمونیستی و خط مشی کمونیستی است.
واقعیت این است که کارگر بدون خط مشی کمونیستی نفس این که کارگر است، نیروی عظیمی دارد و قدرت تولید دارد و حتی میتواند تحرک داشته باشد و به میدان بیاید به جایی نمیرسد. کمونیسم کارگری در عین حال که تاکید میکند که یک جنبش اجتماعی است این جنبش اجتماعی متعلق به یک طبقهی اجتماعی، طبقهی کارگر است و آن نیروی محرکه باید به حرکت درآید، اما هر نوع حرکتی با آن انقلاب کارگری مورد نظر ما منجر نمیشود، حتی اگر تمام کارگران در آن شرکت داشته باشند، در نتیجه این جا به علاوه، ضرورت خط مشی کمونیستی، پلاتفرم کمونیستی، بینش کمونیستی، سیاست کمونیستی و نه تنها آن، بلکه تحزب کمونیستی و نیروی متشکل کمونیست و کارگر در هم تنیده لازم است. یک نقد اساسی کمونیسم کارگری بعد از انقلاب اکتبر به کمونیسم موجود و دنیای معاصر این بود که شکافی عجیب بین کمونیسم و کارگر که جزء لایتجزای یکدیگر هستند ایجاد شده. این هم ماحصل شکست انقلاب اکتبر است که این شکاف بین کمونیسم و کارگر، بین جنبش کمونیستی و جنبش کارگری به وجود آمده است. خود انقلاب اکتبر و حزب بلشویک حزب کمونیستی در هم تنیده با کارگر بود و این شکاف آن دوران وجود نداشت، دوران مارکس هم وجود نداشت. بعدها تحت نام کمونیسم این شکاف ایجاد شد. در نتیجه تفاوت ما با کارگرگرایی و ورکریسم فقط نفس آن که کارگر حتی با نیروی عظیم به میدان بیاید منجر به انقلاب کارگری نمیشود. آنگاه بحث این است: آن بخش متحرک طبقهی کارگر با کدام پلاتفرم و کدام حزب و با چه نوع رهبری به میدان آمده؟ کمونیسم کارگری اینجا این تاکید را دارد.
***
سلام رفیق رحمان، بخش دوم از مصاحبه ی شما امروز پخش شد و ما هر روز نظرات، نقدها و انتقادات شنوندگان را هم منعکس می کنیم. یکی از شنوندگان پرسشی کرده که از شما بپرسیم. اگر مقدور هست در حد یک پاراگراف کوتاه پاسخ بدید که ما در برنامه فردا بخوانیم. پرسش این است:
سوال از رفیق رحمان حسین زاده:
آیا کمونیست ها مجازند در انقلابی که منجر به شکست امپریالیسم هم می شود شرکت کنند یا آن را با نیروهای شکل دهند همان انقلاب تنها می گذارند.
آیا در پس افق انقلاب کارگری مد نظر شما آسیبی هم به امپریالیسم وارد می شود یا این انقلاب بی هیچ گزندی به امپریالیسم به سرانجام خود می رسد؟
تعریف شما از «انقلاب ملی» چیست، و آیا شما به انقلاب جهانی اعتقاد دارید که بر آن اساس انقلاب ملی را نفی می کنید. اگر به انقلاب جهانی باور دارید پس چرا بینان گذار حزب شما، یعنی منصور حکمت به تز سوسیالیسم در یک کشور معتقد بود. آیا درک ساختن سوسیالیسم در یک کشور همان درک ملی نیست؟
با تشکر از شما
علیرضا بیانی از گرایش مارکسیست های انقلابی.
رفقا شادیار و بهرنگ عزیز، گفتگوهای متنوع انجام شده رادیو کوچه حول انقلاب اکتبر ابتکار بسیار به جایی بود و خسته نباشید. در جواب به سئوالات رفیق علیرضا بیانی آنطور که درخواست کرده اید فشرده و کوتاه جواب دهم، میتوانم بر این نکات تاکید بگذارم.سئوالات رفیق بیانی بحث بیشتری میطلبد، که در فرصت امروز نمیگنجد.
سئوال اول رفیق بیانی به نظر من بحث کلی و کلاسیک در میان چپ قدیم است، که اتوماتیک جواب آری یا نه ندارد. سئوال من اینست رفیق بیانی کدام انقلاب مورد نظرش است؟ نیروهای شکل دهنده همان “انقلاب ضد امپریالیستی” (بخوان رهبری کننده آن) کدامند؟ تا بتوان به آن جواب مشخص داد. داده قدیمی چپ اینست که انقلابات ملی ضد امپریالیستی هستند که رهبری آن دست کمونیستها و جریان کارگری نیست و امااتوماتیک کمونیستها و حزب کمونیستی باید در آن شرکت کنند. اولا بر عکس اوایل قرن بیستم و حتی تا دو دهه بعد از جنگ جهانی دوم، به نظر من از دو دهه آخر قرن بیستم تا کنون، عمر انقلابات ملی ضد امپریالیستی بسرآمده و آنچه در چند دهه اخیر به ویژه بعد از فروپاشی بلوک شرق تحت نام “انقلابات ملی” سربرآوردند، چیزی جز ارتجاع نبودند و نیستند و دوما عمدتا پروغربی و بازار آزادی و وجه ضد امپریالیستی ندارند، بسیار واضح است کمونیستها و حزب کمونیستی نقطه مقابل آنها هستند و سوما وقتی که رفیق بیانی مینویسند، ” کمونیستها شرکت کنند یا آن را با نیروهای شکل دهنده همان انقلاب تنها می گذارند” فرض اینست نیروهای شکل دهنده غیر کمونیست در عین حال رهبری کننده آن حرکت هستند. به نظرمن کمونیستها و طبقه کارگر نباید نیروی ذخیره “نیروهای شکل دهنده دیگر” یعنی جریانات ملی و بورژوایی در هیچ تحرک و جنبش و به اصطلاح انقلاب دیگری باشند. این اساسی ترین درسی است که از مارکسیسم پراتیک و لنینی باید گرفته باشیم. بلکه آنجا که کمونیستها و حزب کمونیستی و کارگری در تحولات انقلابی عمومی و خیزشهای توده ای همگانی شرکت میکنند، باید برای کسب رهبری جنبش طبقاتی خود بکوشند.
در پاسخ بخش دوم سئوال رفیق بیانی باید بگویم انقلاب کارگری مورد نظرما، انقلابی ضد کاپیتالیستی و به این اعتبار و همزمان ضد امپریالیستی است و هر جا به پیروزی برسد ضربه سنگینی به منافع امپریالیسم وارد میکند.
در جواب بخش سوم سئوال ، مثل اینکه رفیق بیانی “انقلاب ملی” را با “انقلاب کشوری” و انقلاب در یک کشور یکی گرفتند. منظور من از “انقلاب ملی” بعد جغرافیایی و کشوری نیست، بلکه آن تحولاتی است که پرچم بورژوا ملی برآنها حاکم است و جریانات ناسیونالیست رهبری آن را به عهده دارند. واضح است ما برای به سرانجام رساندن انقلاب کارگری در یک کشور و از جمله در ایران تلاش میکنیم و ایجاد جمهوری سوسیالیستی آلترناتیو حکومتی ما است. طبیعی است که انقلاب کارگری و جمهوری سوسیالیستی مورد نظر ما شدیدا خصلت انترناسیونالیستی دارد و یک امر اساسی آن ایجاد همبستگی جنبشی،سیاسی و سازمانی انترناسیونالیستی و کمونیستی در سطح جهان خواهد بود.
***
بازتکثیر: کمونیست ماهانه شماره هشتم آذر ٩٣