خدامراد فولادی
باز هم در اهمیت ِ دموکراسی و نقش ِ آن در رشد و گسترش ِ مارکسیسم
مارکسیسم صریح البیان و حقیقت گو است و این صراحت و حقیقت گویی علاوه بر خودویژگی های تاریخی ِ آن مدیون سازوکار ِ فرماسیون ِ سرمایه داری و دموکراسی ِ مداراجوی بورژوایی است. سی و چهار سال زندگی و فعالیت ِ سیاسی و آفرینش های پربار ِ تئوریک ِ مشترک ِ مارکس و انگلس در انگلیس تاییدکننده ی این واقعیت است.
در واقع دو خصوصیت ِ نهادی ِ مارکسیسم یعنی صراحت بیان و حقیقت جویی و حقیقت گویی به علاوه ی یک خصوصیت ِ نهادی ِ سرمایه یعنی دموکراسی، سه خصوصیت ِ مهمی بودند که در دهه های میانی و پایانی ِ سده ی نوزدهم در کشورهای پیشرفته ی صنعتی موجب ِ رشد و گسترش ِ سریع ِ مارکسیسم گردیدند.
این سه ویژگی در عین حال بیانگر ِ این واقعیت اند که آنچه مارکسیسم را رشد و گسترش می دهد علاوه بر حقیقت جویی و حقیقت گویی ِ خود ِ مارکسیسم، وجود ِ دموکراسی به مثابه کانال ِ ارتباطی ِ آن با جامعه است.
از سده ی نوزدهم به این سو و گسترش و نفوذ ِ مارکسیسم در جامعه های عقب مانده با حاکمیت های استبدادی است که مارکسیسم توسط افراد و فرقه های خود مارکسیست نام ِ استبداد اندیش از محتوای راستین یعنی حقیقت گویی تهی می شود و تبدیل به مارکسیسم تحریف شده ای می گردد که در پوشش ِ مارکسیسم به ضدیت با آن سه خصوصیت ِ پیشین – صراحت بیان، حقیقت گویی، و دموکراسی خواهی – می پردازد.
با جهانی شدن ِ بیش از پیش ِ مراودات و گسترش یابی ِ روابط ِ اجتماعی، به ویژه مهاجرت ِ تحصیل کرده گان ِ خودمارکسیست نام از کشورهای عقب مانده ی زیر سلطه ی استبداد به کشورهای پیشرفته ی دارای دموکراسی، مهاجران این ضدیت و خصومت ورزی را به همراه خود به کشورهای اروپایی و آمریکا بردند و در آنجا نیز به ترویج نظری ِ استبدادگرایی چه در شکل ِ فردی و فرقه ای چه در شکل ِ حکومتی پرداختند.
پارادوکس ِ پیشرفت گرایی و دموکراسی خواهی ِ کشورهای پیشرفته در یک سو، ضدیت با پیشرفت و دموکراسی ستیزی ِ مارکسیست های دروغین در سوی دیگر یک عامل، و می توان گفت تنها عامل ِ رویگردانی ِ نه تنها جامعه های عقب مانده که تمام کانال های ارتباطی شان با کشورهای پیشرفته تقریبن مسدود بوده و هست، بلکه خود ِ جامعه های پیشرفته از مارکسیسم، و مانع ِ بزرگی بر سر ِ راه ِ رشد و گسترش ِ بیش از پیش ِ آن شده است.
مهاجران ِ سیاسی که همگی پناه بردگان از استبداد ِ خودی به دموکراسی اروپایی بودند، با گذشت زمان – اگرچه نه همه که اغلب آنان و عمومن توده ایست ها – نتوانستند یا نخواستند خود را با دموکراسی ِ اروپایی وفق دهند و به تبلیغ ِ استبدادخواهی و ضدیت با دموکراسی پرداختند. اینها به زودی فراموش کردند که از چه موقعیتی فرار کرده و به چه موقعیتی پناه برده اند. چنین بود که به سخنگویان و مدافعان ِ استبداد و رژیم های استبدادی – که حتا خود ی های لیبرال را برنمی تابد چه رسد به مخالفان ِ ایدئولوژیک – در جامعه های دموکراتیک تبدیل شدند، و به تحریف ِ واقعیت و حقیقت پرداختند، یعنی هم استبداد را تایید کردند و هم دموکراسی را کتمان نمودند.
کم نیستند خودمارکسیست نامانی که در اروپا و آمریکا از دموکراسی و آزادی بیان آنجا استفاده می کنند اما در گفتار و نوشتارهای شان که به فارسی، یعنی خطاب به مردم ایران است، مدام علیه دموکراسی و دموکراسی خواهی می گویند و می نویسند.
به عنوان ِ مثال، مرتضا محیط نویسنده ی «زندگی و دیدگاه های مارکس» برای بحث ِ حاضر فرد نمونه واری است. او نیمی از عمرش را در آمریکا و نیمی را در ایران گذرانده است. نیمه ی نخست را در ایران گذراند و ناگزیر شد از استبداد به دموکراسی پناه ببرد. یعنی از استبداد به استبداد پناه نبرد مثلن به روسیه یا چین یا کوبا یا اروپای شرقی. آنچه برای او جاذبه و کشش داشت نه زبان انگلیسی بلکه مقدم بر هر چیز دموکراسی بود. همچنانکه دیگرانی غیر از او که به سوئد، نروژ، آلمان، هلند رفتند جاذبه ی زبان نبود که آنان را به سمت ِ خود کشید – که یک کلمه از زبان ِ مردم ِ آنجا را نمی دانستند – بلکه فقط و فقط آزادی های سیاسی (دموکراسی) آن کشورها بود که برای شان جاذبه داشت.
محیط و دیگرهمفکران او، یعنی کلن توده ایست های گریخته از اختناق و سرکوب ِ استبداد به محض ِ آنکه در فضای باز و محیطِ مساعد ِ اروپا و آمریکا قرار گرفتند، شروع کردند به مخالف خوانی علیه همان فضای باز و محیط ِ مساعد برای بیان ِ آزاد ِ نظرات و دیدگاه ها.
ضدیت ِ محیط و همانندان ِ او با دموکراسی ِ واقعن موجود در کشورهای سرمایه داری ِ پیشرفته – که دست کم در شکل ِ آرادی ِ بیان و انتشار نظرگاه ها غیر قابل کتمان است – پیامدی جز تحریف و کتمان ِ حقیقت نداشته و ندارد. محیط در آمریکا هرآنچه را که می اندیشد می نویسد و به مخاطبان اش انتقال می دهد. او در آمریکا علیه آمریکا (امپریالیسم آمریکا) هرچه می خواهد می گوید و می نویسد و انتشار می دهد، با اینهمه مدام علیه دموکراسی یی که این امکان ها و فرصت ها را در اختیارش گذاشته دادِ سخن می دهد. حتا در بسیار موارد از مستبدان ِ خاورمیانه نظیر قذافی و صدام حسین دفاع کرد و بااین موضعگیری استبداد ِ آن ها را بر دموکراسی ِ آمریکا ارجحیت داد.
ظاهرن استدلال ِ دموکراسی ستیزان عملکرد ِ تجاوزکارانه ی کشورهای پیشرفته در کشورهای عقب مانده است. اما اینها یا نمی دانند یا می دانند و تعمدن خود را به نادانی می زنند که استبداد ِ حاکم بر این کشورها و نارضایتی مردم از حکومت های خودی است که هم زمینه را برای تجاوز فراهم کرده و هم جامعه ی خفقان زده و سرکوب شده را نسبت به سرنوشت ِ رژیم ِ حاکم و حتا خودشان بی اعتنا می سازد. به طوری که حاضرند از شر ِ ماربه افعی هم پناه ببرند، وگرنه چرا آمریکا به نروژ که یک کشور نفت خیز، ثروتمند و کوچک است تجاوز نمی کند؟. پاسخ مشخص است. جامعه ی نروژ یک جامعه ی پیشرفته ی سرمایه داری با حاکمیت ِ دموکراتیک است، و از این رو هیچ زمینه ای برای تجاوز ِ آمریکا یا هیچ متجاوز ِ دیگری موجود نیست.
به علاوه، آیا محیط که اینهمه دم از فلسفه و فلسفه دانی می زند نمی داند عامل ِ اصلی ِ دگرگونی در هر پدیده ای در درون ِ آن پدیده است و عوامل ِ بیرونی نقش ِ جانبی و فرعی دارند؟ محیط این اصل ِ ماتریالیستی دیالکتیکی را می داند اما به سود ِ او است که آن را نادیده گیرد تا نتیجه ای را که خود می خواهد از صغراکبراهای استدلال های اش که بر پایه ی تفکر و ایدئولوژی ِ «توده ایست» او قرار دارد بگیرد. به طور ِ کلی در یک سو، دموکراسی ِ بورژوایی در ذات ِ سرمایه داری ِ پیشرفته است، همچنان که دموکراسی ِ پرولتاریایی در ذات ِ سوسیالیسم ِ برآمده از این سرمایه داری است، و در سوی دیگر، استبداد در ذات ِ سرمایه داری ِ کم رشد یافته و انگل صفت است، همچنان که استبداد خواهی و دموکراسی ستیزی نیز در ذات ِ «مارکسیسم» جعلی یا به عبارت دقیق تر «توده ایسم ِ» دهقانی – روستایی ِ مدافع ِ این نوع سرمایه داری عقب مانده است. از این رو می توان گفت: دموکراسی یعنی به ویژه آزادی ِ عقیده و بیان، تجمع و تشکل ِ افراد و گروههای همفکر و همسود، ضرورت سرمایه داری ِ پیشرفته و سازوکارهای شکل بندی ِ طبقاتی آن است، در حالی که در کشورهای کم رشد یافته با حاکمیت ِ انگلی ِ نظامی – پادگانی، استبداد یک ضرورت شمرده می شود که توسط ِ «مارکسیست» های جعلی نیز در اشکال ِ مختلف ِ لنینیسم یعنی استالینیسم و مائوئیسم تئوریزه و تبلیغ و ترویج می گردد. به همین دلیل است که در این جامعه ها تحقیر و کم اهمیت شمردن ِ دموکراسی و مخالفت با آن بر عهده ی توده ایست ها قرار دارد.
در جامعه های استبداد زده، دموکراسی و دموکراسی خواهی توسط ِ هم سخنگویان و مدافعان ِ مستقیم رژیم ها و هم «مارکسیست» های استبدادخواه یک مطالبه و خواست ِ اشرافی – و از این رو ارتجاعی – تلقی می شود که باید رو در روی آن ایستاد و از تحقق ِ آن جلوگیری نمود، چرا که دموکراسی، از این دو نظرگاه که در واقع نظرگاهی مشترک اند هیچ مشکلی از مردم را حل نمی کند. اینها در واقع از نبود ِ دموکراسی و آزادی بیان استفاده می کنند و در حالی که خود از تمام ِ مزایای دموکراسی و آزادی های سیاسی نظیر ِ آزادی بیان، تشکل و سازمانمندی ِ دولتی، به علاوه ی آزادی ِ سرکوب ِ آزادی برخوردارند، تنها مخالفان خود را که نود در صد ِ جمعیت ِ جامعه اند از این آزادی ها محروم می سازند و از مخالفان استبداد می خواهند و مجبورشان می کنند دست از مطالبه ی دموکراسی بردارند و به سرکوب شدن رضایت دهند.
توده ایست ها چه در برونمرز چه در درونمرز به جامعه ی زیر سلطه ی استبداد می گویند برای دموکراسی ِ بورژوایی تلاش نکنید «پیف» است و بو می دهد! صبر کنید ما قدرت سیاسی را به دست گیریم و دموکراسی به شما هدیه کنیم. چه نوع دموکراسی؟ همان نوع ِ شوروی و چین و کره ی شمالی و کوبا را! یعنی «دموکراسی ِ» پدرسالاری که فرمانفرمایی ِ خانوادگی از پدر به پسر، از رئیس به جانشین ِ از پیش تعیین شده، از مرد به مرد (در هیچ یک ار «دموکراسی های توده ای» زن رهبر نبوده است) منتقل می شود. «دموکراسی» ای که از چاله ی یک استبداد در می آورد و به چاه استبداد تازه نفس تر می اندازد! تمام ِ این ادعاها و مخالف خوانی های توده ایست ها علیه دموکراسی و دموکراسی خواهی و همزبانی و هم قلمی ِ آنها با سرکوبگران از آنجا ناشی می شود که به رغم ِ تمام ِ ادعاهای شان این اصل ِ مارکسیستی و ماتریالیستی دیالکتیکی را قبول ندارند که: تا مرحله ی پایین تر ِ دموکراسی یعنی دموکراسی ِ بورژوایی تجربه و از سر گذرانده نشود، مرحله ی بالاتر و پیشرفته تر یعنی دموکراسی ِ پرولتاریایی هرگز نه تحقق خواهد یافت و نه به تجربه در خواهد آمد. یا به اصطلاح ِ عامیانه تا غوره نشود مویز نخواهد شد.
«مارکسیسم ِ» بدلی چنان گرد و خاکی در تئوری بافی و در صورت ِ لزوم دشنام و اتهام زنی – که چاشنی همیشگی ِ تئوری بافی های اوست – به پا می کند که مارکسیست ها فراموش کنند مارکس و انگلس نه دموکراسی ستیز بودند و نه به دلیل ِ موقعیت ِ زیست – تاریخی شان می توانستند چنین باشند. بلکه بنابر همین موقعیت و تشخیص درست شان از آن با بهره گیری از دموکراسی ِ موجود بود که توانستند فرماسیون ِ سرمایه داری را در کلیت ِ پیشرفته اش نقد کنند و به پرولتاریا به مثابه تنها طبقه ی آنتاگونیست ِ حاکمیت سرمایه بشناسانند تا او خود تکلیف اش را با آن یکسره کند.
مارکسیسم به پرولتاریا ضدیت با دموکراسی را آموزش نمی دهد که برای آگاه شدن از موقعیت ِ اجتماعی و سازماندهی خود به آن نیاز حیاتی دارد، بلکه به او می آموزد که از این دموکراسی برای سازماندهی ِ خود استفاده کند تا قادر بشود در فرصت ِ مناسب به هر شکل ِ ممکن مالکیت ِ خصوصی ِ سرمایه داران بر ابزار ِ تولید را براندازد. در واقع مارکسیسم تنها و تنها ضدیت با مالکیت ِ خصوصی بر ابزار ِ تولید و روش های الغای آن را آموزش می دهد و نه ضدیت با دستاوردهای تاریخی ِ نظام سرمایه داری را که چه برای انسان به طور ِ عام و چه برای پرولتاریا به طور ِ خاص ضرورت و پیش شرط ِ رهایی از هر گونه ستم ِ اجتماعی و بهره کشی اند. چرا که با الغای مالکیت خصوصی و برقراری ِ مالکیت ِ اجتماعی بر ابزار ِ تولید تمام این دستاوردها که در عالی ترین و پیشرفته ترین وضعیتی هم به لحاظ ِ تولیدی هم به لحاظ ِ مناسباتی قرار دارند در اختیار ِ پرولتاریا و کل ِ جامعه قرار گرفته و در نهایت تمام ِ جامعه است که از مزایای این دستاوردها به انسانی ترین شکلی بهره مند خواهد شد.
از دیدگاه ِ ماتریالیستی و مارکسیستی ضدیت با دموکراسی ِ بورژوایی ضدیت با یک مرحله ی مهم ِ تاریخی در تکامل ِ اجتماعی است، و این ضدیت به ویژه در جامعه های زیر ِ حاکمیت ِ استبداد ِ پدرشاهی معنایی جز واپس گرایی و همسویی با حاکمیت ندارد. آینده نشان خواهد داد که دینامیسم ِ تاریخ این مخالف خوانی ِ واپس گرایانه را خواه ناخواه زیر چرخهای بی وقفه پیش رونده اش له خواهد کرد. به قول مردم: زمستان خواهد رفت و روسیاهی به زغال خواهد ماند!
پاسخ به چند پرسش:
اول – این نوشتار به طور ِ مشخص درباره ی دموکراسی ِ واقعن موجود در کشورهای پیشرفته و استبداد ِ واقعن موجود در جامعه های کم رشدیافته و لزوم ِ تلاش ِ مارکسیست ها برای تفهیم ضرورت ِ دموکراسی در این جامعه ها در جهت ِ ارتقای آگاهی جامعه و طبقه ی کارگر است که پیش شرط ِ ضروری و راهگشای ِ هرگونه تحول ِ راهبردی در چنین جامعه هایی است.
دوم – دوستی به من گفت: مگر همسویی با استبداد چه سودی برای فلان فعال سیاسی خارج از کشور دارد که از آن حمایت کند؟ گفتم اولن همان سودی که از ضدیت با دموکراسی عاید ِ استبداد می شود عاید او هم می شود. چرا که مخالفت با دموکراسی برای هر فرد یا هر سازمان یا هر حاکمیتی مقرون به فایده دست ِ کم در عرصه ی سیاسی است، همچنان که در مورد ِ مطالبه کنندگان ِ دموکراسی نیز چنین است. دموکراسی برای مارکسیست ها و طبقه ی کاگر مقرون به فایده ی سیاسی است و از این رو برای آنها یک هدف و مطالبه ی کارکردگرا است. ثانین: کنشگران سیاسی آدم های معمولی نیستند که بدون ِ در نظرداشت ِ جنبه های مثبت و منفی و سود و زیان سیاسی – و احیانن اقتصادی – دموکراسی خواه یا استبدادخواه باشند. این گرایش ها و مطالبه ها در پیوند ِ مستقیم با منافع ِ کوتاه یا بلند مدت ِ فردی و طبقاتی ِ هر انسانی هستند.
سوم – تفکر توده ای همین امروز نیست که ضد دموکراسی شده، بلکه بیش از صد سال است که ضد دموکراسی است. تفکر توده ای ماهیتن چنین است و همیشه به دنبال ِ بهانه برای توجیه ِ نظری این ضدیت است. دیروز توجیهی داشت و امروز توجیه دیگری. توجیه گر ِ ضدیت امروز آن داعش و بنیادگرایان در خاورمیانه است. توده ایست ها می گویند دموکراسی اروپا و آمریکا بد است چون داعش و بنیادگرایان در خاورمیانه آدم می کشند، و این در حالی است که پرونده ی همفکری ِ خودشان با بنیادگرایی و همکاری شان با استبداد در این نقطه از خاورمیانه همچنان برای ما گشوده است. پرونده ای که من در چند مقاله گوشه هایی از آن را بازخوانی کرده و در معرض دید و نظر قرار داده ام.
چهارم – بنیادگرایی محصول ِ دموکراسی نیست، محصول فقدان ِ دموکراسی و برآمد ِ استبداد به ویژه در کشورهای خاورمیانه است.
پنجم – آمریکا به عنوان ِ سرکرده ی نظام سرمایه داری احساس وظیفه می کند وبه خود اجازه می دهد از کلیت ِ این نظام و بقای آن به هر شیوه ی ممکن محافظت نماید. یکی از این شیوه ها برگماردن و تقویت ِ رژیم های استبدادی (نظامی – پادگانی) و بنیادگرایی مذهبی است. استبداد – یعنی فقدان دموکراسی – خود زمینه ی اصلی ِ تجاوز ِ سرکرده ی نظام سرمایه است و این تجاوز گری را توجیه می کند. به این دلیل است که آمریکا – و اروپا – در حالی که خود از مزایای دموکراسی برخوردارند از برقراری ِ آن در کشورهای عقب مانده جلوگیری می کنند. و به همین دلیل است که مثلن دولت دموکراتیک دکتر مصدق را با کودتای نظامی سرنگون می کنند.
مخالفت ِ توده ایسم یا تفکر ِ توده ای – پدر شاهی با دموکراسی در کشورهای کم توسعه یافته دقیقن از همین موضع و در همسویی با این عملکرد ِ سرکردگان نظام ِ سرمایه، و یعنی در جهت ِ منافع و بقای سرمایه داری است. همچنین است ضدیت توده ایسم با مدرنیته و پیشرفت گرایی که دقیقن منطبق است بر عملکرد ِ سرمایه سالاران در تقویت ِ بنیادگرایی در کشورهای کم توسعه یافته.
در هر حال نبود ِ دموکراسی دست و بال ِ سرمایه داران ِ بین المللی و محلی را برای چپاول بی حساب و کتاب ثروت های جامعه کاملن و بدون دردسر باز می گذارد.
ششم – فرقی نمی کند سرکوب ِ دموکراسیخواهان با چماق و تفنگ باشد یا با قلم. قلم می تواند سرکوب را توجیه نماید. نظریه پردازی های افراد و فرقه های توده ایست علیه دموکراسی، شلیکی است که از سوی ِ تفکر ِ توده ای – پدرشاهی ِ استبدادخواه به نیابت از سرمایه داران و سرمایه سالاران به دموکراسی خواهان می شود.
هفتم – تفاوت ِ دموکراسی خواهی ِ مارکسیست ها با دموکراسی خواهی ِ بورژوا لیبرال ها در این است که: بورژوا لیبرال ها دموکراسی ِ بورژوایی ِ مبتنی بر مالکیت ِ خصوصی بر ابزار ِ تولید را غایت و فرجام ِ تاریخ می دانند. فرجامی که تاریخ ِ بشریت در آن و با آن به پایان ِ خود می رشد. در حالی که از دیدگاه ِ ماتریالیسم ِ تاریخی ِ مارکسیستی، دموکراسی ِ بورژوایی مرحله ی نخستین و ناکامل ِ دموکراسی ِ عالی تری است که دموکراسی ِ پرولتاریایی (سوسیالیستی) است که آن نیز با فرا رفتن و برگذشتن از خود و ارتقا به مرحله ی عالی ترِ جامعه ی بدون ِ طبقه خود به خود زائد و محو خواهد شد. از این دیدگاه دموکراسی – چه بورژوایی چه پرولتاریایی – پیش شرط ِ ایجاد و برقراری ِ تاریخ و جامعه ی بدون طبقات است.
هشتم – پیامی صریح به آنانکه خود را به خواب زده و قصد ِ بیدار شدن ندارند: از دو گزینه ی سرمایه داری ِ کم رشد یافته با حاکمیت ِ استبدادی، و سرمایه داری پیشرفته با حاکمیت ِ دموکراسی ِ بورژوایی،من هوادار ِ سرمایه داری ِ پیشرفته و دموکراسی ِ بورژوایی ام، اما از دو گزینه ی سرمایه داری پیشرفته با مالکیت ِ خصوصی بر ابزار ِ تولید، و سوسیالیسم با مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید، هوادار سوسیالیسم و مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید هستم. در دو راهه ی این گزینش است که مارکسیسم و توده ایسم نه فقط از هم جدا می شوند، بلکه رو در روی هم قرار می گیرند.