فرشید شکری نقش آگاهی طبقاتی در مبارزه با سرمایه داری

نقش آگاهی طبقاتی در مبارزه با سرمایه داری

فرشید شکری
مقدمتاً جای گفتن دارد که، تفکر و اعتقاد به حذف و از میان برداشتن « مالکیت خصوصی » از آنجا اهمیت غیر قابل اغماض و انکار خود را نشان می دهد که ریشۀ اشکال گوناگون ستم و بی عدالتی، و کلیۀ ناهنجاری های اجتماعی، در مالکیت عده ای قلیل از نفوس جهان (سرمایه داران) بر ابزار تولید و توزیع است. کارل مارکس و سپستر متفکرین بزرگ مارکسیست این واقعیت را به اثبات رسانیدند که خاتمۀ تمامی آلام و رنج های بشریت میسر نخواهد شد، مگر با ایجاد دگرگونی در ساختار زیر بنایی جوامع و شیوۀ معیشت و گذران انسانها.
این تغییر بنیادین در اساس ویران شدن پایه های مالکیت خصوصی است که وجود « تضاد طبقاتی » در جوامع تقسیم شده به طبقات استثمار شونده و استثمار کننده، زمینۀ مادی و ابژکتیو آنرا کاملاً فراهم ساخته است. تضاد (ماتریالیسم دیالکتیک ) که نخست در تفکر هگلی نمود یافت و سپستر در اندیشه های پربار مارکس پرورانده شد، عامل اصلی در تحولات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و تاریخی است. مسلماً با تعمیق آگاهی طبقاتی همانا پی بردن توده های کارگر و زحمتکش به سرچشمۀ نابرابری ها و بی عدالتی های درون جامعه، این تضاد بالقوه به بالفعل شیفت می کند و زمینۀ دگرگونی و ورود به دوران جدید را فراهم خواهد نمود. به دیگر سخن با گسترش آگاهی طبقاتی که برابر با شناخت حاصل کردن پرولترها از مناسبات کار و سرمایه، و نیز عیان شدن علت واقعی همۀ اشکال ستمگری در جوامع طبقاتی موجود است، توده های کارگر به سوسیالیسم و کمونیسم _ بمثابه علم رهایی استثمار شوندگان _ نزدیک، و به پراتیک و عمل انقلابی کشیده خواهند شد.
قدر به یقین بدون حصول این شرط اساسی (گسترانیدن آگاهی طبقاتی در میان توده های کارگر)، تغییر انقلابی فرماسیون اقتصادی- اجتماعی سرمایه داری متحقق نخواهد شد. از این سبب، رسالت و وظیفۀ خطیر پیشگامان رادیکال جنبش کارگری ایران و کمونیست ها کوشش در راستای تأمین این نیاز مبرم مبارزاتی از راه « آموزش » است.
لنین در باب اهمیت این موضوع در « چه باید کرد » نوشت: « آگاهی سوسیال ـ دمکراسی نزد طبقه کارگر نمی توانسته وجود داشته باشد. این آگاهی فقط می تواند از خارج وارد شده باشد. تاریخ تمام کشورها گواهی میدهد که طبقه¬ی کارگر با قوای خود منحصراً میتواند آگاهی تریدیونیونیستی حاصل نماید. یعنی اعتقاد حاصل کند که باید تشکیل اتحادیه بدهد. بر ضد کارفرمایان مبارزه کند و دولت را مجبور به صدور قوانینی بنماید که برای کارگران لازم است و غیره. ولی آموزش سوسیالیسم از آن تئوریهای فلسفی، تاریخی و اقتصادی نشو و نما یافته است که نمایند¬گان دانشور طبقات دارا و روشنفکران تتبع نموده¬اند. خود مارکس و انگلس موجدین سوسیالیسم علمی معاصر نیز از لحاظ موقعیت اجتماعی در زمره روشنفکران بودند. به همین گونه در روسیه نیز آموزش طبیعی تئوریک سوسیال دموکراسی کاملاً مستقل از رشد خود به¬ خودی جنبش کارگری و به مثابه¬ نتیجه¬ طبیعی و ناگزیر تکامل فکری روشنفکران انقلابی سوسیالیست به وجود آمده است. در آغاز دورۀ مورد بحث ما، یعنی آغاز نیمه¬ سال ¬های نود این آموزش نه فقط یک برنامه¬ی کاملاً سر و صورت یافته¬ گروه ” آزادی کار” بود، بلکه اکثریت جوانان انقلابی روسیه را نیز به طرف خود جلب کرده بود ».
وانگهی، چنین فعالیتی خود کمک شایان توجهی است به برپا داشته شدن آن تشکل های کارگری ای که برای مجاب کردن صاحبکاران به پذیرش مطالبات و خواست های کارگری و تحمیل عقب نشینی بدانها میباید مستقل از دولت و کارفرماها بوده و از این مهم تر دارای « ماهیت و محتوای ضد سرمایه داری » باشند. این کنش هر آینه نقشه های “تریدیونیونیست ها و سندیکالیست ها” را که بدنبال متشکل کردن کارگران در تشکل های مورد نظرشان می باشند، بهم می ریزد و مانع رسیدن آنان به اهداف شان می شود.
در دل این کار آگاهگرانه برای توده های کارگر روشن میگردد که، تریدیونیونیست ها و سندیکالیست ها پایه های کارگری جریانات بورژوایی (اپوزیسیون قانونی و غیر قانونی) و احزاب چپ رفرمیست و پوپولیست اند که اساساً مروج اصل “سه جانبه گرایی” برای تشکیل سازمانهای کارگری اند. توده های کارگر درمییابند که این قسم تشکل ها یعنی نهادها و اتحادیه های کارگری موجود در سطح دنیا که مرکب از کارگران، کارفرمایان و دولت اند، در بهترین حالت نمایندگان اقتصادی کارگران برای فروش کالای خود (نیروی کارشان) بر اساس نوسانات بازارند. (1)
مارکس روبه این اتحادیه ها می گفت: « بجای شعار محافظه کارانۀ ” دستمزد عادلانه برای روز کار عادلانه ” باید این شعار انقلابی را بر پرچم خود بنویسند: “امحاء سیستم کار مزدوری ” ». (2) وی همچنین کارگران متشکل در آن باصطلاح نهادهای کارگری را اینگونه مورد خطاب قرار می داد: « او نباید از یاد ببرد که در این مبارزه روزانه فقط بر علیه معلول ها مبارزه می کند و نه بر علیه عللی که زاینده آنهاست. فقط جلوی گرایشی را که موجب بدتر شدن وضع اوست می گیرد ولی جهت آنرا تغییر نمی دهد. مسکن بکار می برد ولی بیماری را درمان نمی کند ».
و اما مکمل امر نزدیک شدن توده های کارگر به سوسیالیسم، در چشم انداز قرار گرفتن آن، و دست بردن به عمل انقلابی، تلاش برای درک توده های کارگر از مفهوم دولت، و اهمیت تحزب کمونیستی است. تشریح اینکه دولت ها دستگاه بوروکراتیک بس عریض و طویل طبقات مسلط این عصرند که با هدف حفظ و تحکیم پایه های این نظم اقتصادی- سیاسی تشکیل شده اند و نمایندگان جناح های مختلف بورژوازی را برای رتق و فتق امورات کل طبقه در خود جای داده اند و آنان را مکلف به سرکوب طبقۀ کارگر می کنند، یکی از باهوده ترین فعالیت های آگاهگرانه است.
به همان زبان شیوا و قابل فهمی که لنین خطاب به کارگران روسیه و جهان گفت: « دولت ارگان تسلط طبقاتی است، ارگان ستم یک طبقه بر طبقات دیگر، اهرم برقراری این نظم که تمامی ستم ها را قانونی می کند و استحکام میبخشد »، می شود معنای این مفهوم را عرضه کرد. احتمالاً برای بعضی ها این سئوال مطرح شود، که درک کارگران ایران از مفهوم دولت در این وضعیت سخت یعنی وجود حاکمیتی مستبد، و جود فقر و بیکاری، گرانی، بی تشکلی و… چه فوائدی دربر دارد؟ بیان و شرح این مفهوم (دولت)، کارگران را به این نتیجه می رساند که:
1- در کلیه جوامع بورژوایی حاضر رؤسای قوۀ اجرائیه، مجلسی ها و دست اندرکاران قوۀ قضائیه، گماشتگان و منصوبین طبقۀ حاکم هستند و متعهد به تأمین منافع این طبقه اند، و نه کارگران و زحمتکشان.
2- هریک از جناح های بورژوازی برغم هر عداوت و دشمنی ای که با یکدیگر دارند، برای تداوم بقای مناسبات و روابط سرمایه داری و استمرار حاکمیت طبقۀ سرمایه دار می کوشند.
3- چون در جوامع امروزی همۀ اهرم های قدرت و اعمال زور در دست بورژواهاست، و قدرت سیاسی بین نمایندگان ملون آنان هر از گاهی دست به دست می شود، نتیجتاً “دموکراسی” در انحصار اقلیت حاکم است و جایز نیست تا کمترین توهمی به دموکراسی بورژوایی یا تحول و تغییر به سود کارگران و توده های فرودست از کانال شرکت در انتخابات و همه پرسی ها داشت.
بدین سان، وقتی کارگران دریافتند که دولت، دستگاه های قانونگذاری و قضایی، و قوای مسلح در خدمت منافع یکی از طبقات اجتماعی اند و برای تداوم تسلط آن می کوشند، لذا مبارزات خود را در صور گوناگونی پی می گیرند و از صورت اقتصادی مبارزۀ طبقاتی که خود بخودی است و برای بهتر شدن شرایط کار و زندگی براه میافتند، فراتر خواهند رفت. به عبارت بهتر بر طبق آنچه مارکس و انگلس در مانفیست نوشتند: « کارگران مراحل گوناگونی را از رشد و تکامل از سر می¬گذرانند… »، توده های کارگر که در متن پیکارهای روزمرۀ خود آبدیده شده اند، و با همت پیشگامان رادیکال کارگری و کمونیست ها به آگاهی و رشد و بلوغ فکری رسیده اند، ضمن مبارزه برای تحقق خواست ها و مطالبات اقتصادیشان پا به میدان مبارزۀ سیاسی می نهند.
همانگونه اشاره شد، رسالت دیگر پیشروان و رهبران سوسیالیست کارگری و کمونیست ها بعنوان تنها کسانی که میتوانند طراح تئوری انقلابی باشند یا تنها کسانی که این ظرفیت را دارند تا کانال دستیابی به برابری و عدالت واقعی را به توده های کارگر بنمایانند، کوشش جهت درک ضرورت تحزب یابی در بین توده های کارگر است. آنان بر پایۀ آموزه های مارکسیسم، بایستی این بحث لنین را که گفت: «هیچ جنبش انقلابی ای نمی تواند بدون تشکیلات منسجم و ادامه کار استحکام داشته باشد. » ، بدرون طبقه انتقال دهند.
حال پرسش اینست که چگونه می توان کارگران را به اهمیت تحزب کمونیستی رساند؟ برای این کار لازم است تا از منظر مارکسیسم حزب سیاسی را برای توده های کارگر تعریف کرد. قابل فهم ترین و راحت ترین تعریف از احزاب سیاسی اینست که احزاب « آوانگارد » طبقات در مبارزه برای کسب قدرت سیاسی و حاکمیت اند.
وقتی معنای «علمی» حزب سیاسی مشخص شود، کارگران متوجه می گردند که حزب محل تجمع جمعی از انسانهاست که نمایندگان ایدئولوژیک و سیاسی طبقات اجتماعی اند و مقصود اصلی اشان رسانیدن طبقۀ خود به حاکمیت می باشد. برای آنها محرز می شود که در کلیۀ جوامع امروز هر کدام از احزاب سیاسی راستگرا ( احزاب لیبرال، سوسیال دمکرات، ملی- مذهبی، محافظه کار، فاشیستی و…) در تعقیب برآورده ساختن منافع طیف های متنوع « طبقۀ مسلط » می باشند. ایشان بدین حقیقت نایل میشوند که در جریان رقابت یا حتی جنگ و خونریزی در جبهۀ بورژوازی که بلاخره یک بخش آن بر بخش های دیگر چیره می گردد، اتفاق خاصی _ به سود توده های فرودست _ رخ نمی دهد.
از این طریق توده های کارگر کشور به ضرورت متشکل شدن در حزب کمونیست، حزب پیشتاز کارگران و ستمکشان جامعه که وسیعاً توده های کارگر را در خود متشکل و متحد می سازد، و سازمان هماهنگ کننده و هدایت کنندۀ مبارزاتشان بر علیه نظم اقتصادی- سیاسی حاکم است، پی می برند و بدان همانند ابزاری برای پیشروی نبردهایشان و کسب قدرت سیاسی، می نگرند.
هرگاه چنین موقعیتی فرا رسد، آنگاه مقابله با نظراتی که تحزب کمونیستی کارگران را مردود می دانند و در برابر مادیت یافتن این اصل و ظرف مهم مبارزۀ طبقاتی سدی ایجاد کرده اند و می کنند، محتاج صرف انرژی زیادی نیست. در اینصورت، این نظرات انحرافی که آب به آسیاب دشمنان طبقۀ کارگر می ریزند و همچون اپورتونیسم راست، طبقۀ کارگر را از رفتن بطرف سازمان یابی در یک تشکیلات سیاسی پیشاهنگ برحذر می دارند و با این عمل به بورژوازی تمامی کشورها بیشترین خدمت را می کنند، شنونده ای نخواهند یافت. در آن حالت توده های کارگر نه به بحث های سندیکالیست ها و رفرمیست ها که حین دفاع از مطالبات اقتصادی کارگران، واکنش انقلابی و مبارزۀ سیاسی طبقۀ کارگر را برنمی تابند و تنها به اصلاحات و رفرم هایی در چهارچوب نظام استثمارگر و ضد بشری سرمایه داری می اندیشند، و نه به نظرات آنارکوسندیکالیست ها، سندیکالیست های چپ و آنارشیست ها که شعارهای رادیکال و ضد سرمایه داریشان گوش فلک را کر کرده، با این حال تحزب یابی کارگران را به آینده ای نامعلوم می سپارند، وقعی می نهند.
ملزومات تکوین و تکامل مبارزۀ طبقاتی از رهبران رادیکال کارگری و کمونیست ها می خواهد تا به این کنشگری (آموزش و کار آگاهی بخش) در راستای جلب کارگران به سوسیالیسم و پی بردن ایشان به اهمیت تحزب کمونیستی، بیش از پیش مبادرت کنند. بر پایۀ آنچه گفته شد با پیشبرد این وظیفه، توده های کارگر آگاه که دیگر طبقه ای برای خود و « سوژۀ کنشگر تاریخی در جهان بینی مارکسیستی اند »، به سوی تغییر فرماسیون اقتصادی- اجتماعی فی الحال موجود که مجموعه ای از مناسبات اجتماعیست و توسط ساختار اقتصادی معین جامعه تعیین گردیده اند، می روند. جدال های کارگری دیگر نه صرفاً نبرد برای بهبود شرایط کار و زندگی که در جای خود حیاتی است، و یا پیکار برای اصلاح ساختارهای روبنایی جامعه، بلکه ستیزی برای سرنگونی نظام اقتصادی- سیاسی حاکم است.
یکچنین پیکاری، بواقع پیکار با دولت طبقۀ مسلط به هدف خلع ید تام و تمام بورژواها از قدرت است. با تحقق این هدف یعنی انقلاب کارگری، و آنگاه برقراری دموکراسی کارگری برای اکثریت شهروندان جامعه و ایجاد سوسیالیسم، رفته رفته مالکیت خصوصی منهدم می گردد، کار مزدی پایان می یابد، و جامعه ای برابر و عاری از طبقات و تخاصم طبقاتی (جامعه کمونیستی) بوسیلۀ حکومت کارگری بنیاد گذاشته میشود.

12/07/2012
1- بر سر اینکه این اتحادیه ها در آغاز توسط عناصر انقلابی ایجاد شدند، ضد سرمایه داری بودند و استراتژی اشان انقلاب سوسیالیستی بود جدلی نیست. کارل مارکس و فردریک انگلس هم در آن اوایل، حضور و فعالیت اتحادیه ها را از قبیل « مسایل دستمزد و زمان کار » ضروری می دانستند و به آن اتحادیه ها دلسوزانه رهنمود می دادند. در آن دوران کارل مارکس دربارۀ اتحادیه ها می گفت : « این نوع فعالیت اتحادیه های کارگری نه تنها مشروع که لازمند. تا زمانی نظام تولیدی حاضر حیات دارد، نمی توان این فعالیت ها را کنار گذاشت؛ برعکس لازم است تا از طریق ایجاد و ادغام اتحادیه های کارگران در کشورهای مختلف این فعالیت ها فراگیر شوند ». یا در خصوص نقش اتحادیه ابراز می داشت:« بدون اینکه کارگران خود به خود متوجه باشند، اتحادیه های کارگری مراکزی برای تشکل طبقۀ کارگر به وجود آورده اند. همانگونه انجمن های شهر و کمون های قرون وسطی به عنوان مراکز تشکل برای طبقۀ متوسط عمل کردند ».
2- سندیکاها نیز در برهه ای از تاریخ ظرفی برای اتحاد کارگران و پیشروی مبارزات و اعتراضاتشان بودند، ولیکن با گذشت زمان و تسلط و هژمونی هرچه بیشتر افکار سیاسی و ایدئولوژیک بورژوازی بر سندیکالیست ها، اینک نقطه نظرات سندیکالیستی مانعی جدی جهت به جلو گام برداشتن جنبش های کارگری گردیده اند. طرفداران سندیکالیسم در همه جا ابزاری برای مماشات با کارفرماها و دولت، و باز تولید حاکمیت سرمایه داری اند. سندیکالیست ها « سياست را رد می کنند » و مبارزۀ طبقاتی را فقط یک « کنش صنعتی » می دانند.