خدامراد فولادی
استبداد در نظر، سرکوب در عمل
بحثی در تمامیت خواهی ِ سکتاریست ها
در این بررسی ِ مختصر و گامواره، استبداد به معنای خودسری و خودکامه گی، و تمامیت خواهی به معنای خودمحوربینی و خود را «قبله ی عالم» پنداری در کنشگری سیاسی با هدف ِ دستیابی به قدرت، بی اعتنا به شرایط ِ مادی و صف بندی ِ دو نیروی اصلی ِ نظام ِ اجتماعی ِ موجود چه در تراز ِ ملی چه در تراز ِ جهانی، و بر روی هم به معنای یک منش و روش ِ ناهمگون با اندیشه وعمل ِ مارکسیستی که هدف ِ آن دگرگون سازی ِ نظام اجتماعی واقعن موجود از طریق ِ مبارزه ی طبقاتی است، به کار رفته اند.
با این توضیح که: استبداد با دیکتاتوری تفاوت ِ ماهوی دارد: دیکتاتوری ماهیتن و مفهومن تاریخی – طبقاتی و سویه ی دیگر و همزاد ِ ضروری ِ آن دموکراسی است. در حالی که استبداد ماهیتن و مفهومن در ضدیت (تقابل) با روند ِ تاریخی ِ تکامل ِ اجتماعی، شخصیت محور، فاقد ِ پتانسیل ِ دموکراسی، و از این رو مانع ِ عمده ای بر سر ِ راه ِ رو در رویی مستقیم ِ دو طبقه ی آنتاگونیست دوران ِ ما یعنی پرولتاریا و بورژوازی است.
سکتاریسم تمام ِ مشخصه ها و روش و منش ِ استبداد و تمامیت خواهی ِ معطوف به سرکوب را در امروز و فردای موجودیت اش چه به طور نظری در اندیشه ورزی های توام با خودمحوربینی در امروز، و چه با رو در رویی ِ توام با سرکوب ِ مخالفان ِ فکری اش در آینده ای احتمالی که قدرت ِ سیاسی را به دست گیرد، با خود به همراه دارد.
چنین تصویر و تصوری از امروز و فردای سکتاریسم برآمده از یک استدلال علمی – منطقی ِ اکنون نگر و آینده بین است. با این تبیین ِ استنتاجی که: موضوع اندیشه در فرصت ِ مناسب به موضوع ِ عمل تبدیل می شود. به این معنا که کسانی که امروز آزادی ِ اندیشه و بیان را برنمی تابند و اکنون در بحث ها و پلمیک های صرفن نظری – سیاسی شان به استدلال های تئوریک ِ مخالف اعتنا نمی کنند، و اساسن اندیشه ی منسجم تئوریک ندارند – یا اگر دارند ابزار ِ سرکوب ِ اندیشه ی مخالف است و نه راهنمای جامعه ی دربند برای رهایی از وضعیت ِ موجود – اگر روزی به قدرت دست یابند، این برنتابیدن را به موضوع ِ عمل یعنی سرکوب اندیشه و بدتر از آن حذف ِ فیزیکی مخالفان تبدیل می کنند.
برنتابیدن ِ نظر ِ استدلالی – تئوریک مخالف از آن جا ناشی می شود که استبداد اندیشه تن به قانونمندی (ضرورت) نمی دهد و من ِ فرد – یا اندیشه های فردی ِ یک جمع ِ استبداد اندیش – خود را بر فراز ِ قانونمندی وضرورت می بیند و با چنین درک و تصوری می خواهد بر آن – پدیده ی قانونمند – فرمانروایی کند. از این رو بر آن است که هر اندیشه ی مخالفی را بدون ِ دلیل آوری ِ مجاب کننده ی علمی – تئوریک به زیر مهمیز ِ اندیشه ی سرکش، قانون گریز و تئوری ستیز ِ خود در بیاورد.
استبداد اندیشه – که خصلت نمای سکتاریسم ِ تمامیت خواه است – تظاهر به آزادی اندیشه و بیان هم می کند، اما این تظاهر فقط با هدف ِ یارگیری در رقابت با سکتهای رقیب و به زیر ِ سلطه ی خود درآوردن ِ اندیشه به طور ِ عام است، که به هنگام مناسب و زمانی که احساس شود این اندیشه ی عام ِ شکل نگرفته به اندیشه ی خاص ِ خودی ِ سر به راه تبدیل نشده و در چارچوب سکت ِ یارگیر ِ خودی قرار نگرفته حساب ِ آن را برسد، یا به اصطلاح کلک اش را به هر شکل ِ ممکن بکند.
این شیوه ی برخورد با اندیشه – به طور عام – به ویژه در عملکرد سکت هایی که به نیروی توده ها قدرت ِ سیاسی را به دست گرفته سپس به سرکوب ِ اندیشه و حذف ِ فیزیکی ِ دگراندیشان – حتا دگراندیشانی که در هنگام قدرت گیری با آن هم اندیشی ِ مشروط و معین داشته اند – پرداخته، بارها در جامعه های خصوصن عقب مانده که جایگاه ِ اصلی ِ پیدایی، رشد و نمو ِ سکتاریسم است به وضوح خود را نشان داده است.
این در حالی است که تنها نشانه ی پای بندی به آزادی ِ اندیشه، پیروی از و احترام به ضرورت (قانونمندی) است که پیش شرط ِ آزادی است. چراکه بدون ِ تبعیت از ضرورت – قوانین ِ حاکم بر پدیده ی مشخص – آزادی تحقق نمی یابد، به ویژه وقتی که علایق و سلیقه های فردی، چه افراد جداگانه، چه افراد گردآمده در یک محفل و گروه، جایگزین ضرورت گردد.
استبداد ِ اندیشه در واقع همان خودسری و خودکامه گی است، یعنی نوعی عوام گرایی یا عوام اندیشی که خود را فراقانون و فراجامعه می پندارد و به اقتضائات و الزام های جامعه (تاریخ) وقعی نمی گذارد.
استبداد اندیش انسان ِ تکین را بر انسان ِ تاریخی (نوعی)، و جامعه ی تکین را بر جامعه ی تاریخی برتری می دهد. به این معنا که با جداکردن ِ جامعه ی تکین از کلیت ِ همبسته ی جامعه ی انسانی، انسان تکین را در این جامعه گزین می کند و بر بالای سر ِجامعه به مثابه شخصیت ِ کاریزماتیک، فرمانفرما و رهبر قرار می دهد.
تفاوت این گونه نگرش ِ مکانیکی – متافیزیکی به فرد و گروه به مثابه عضو و ارگان ِ گزین شده و گزین کننده در ورای ِ ضرورت های اجتماعی، با نگرش ِ علمی (ماتریالیستی – دیالکتیکی) که نقش فرد و گروه را تنها در همسویی با ضرورت های اجتماعی و تکامل ِ تاریخی می داند، در اهمیتی است که نگرش ِ علمی به تئوری در فعالیت های سیاسی – اجتماعی می دهد و نگرش ِ مکانیکی – متافیزیکی چنین اهمیتی نمی دهد.
فعالیت سیاسی – اجتماعی اگر متکی بر تئوری و اندیشه ی علمی (ماتریالیستی – دیالکتیکی) نباشد، یعنی تئوری را با هدف ِ اجتماعی (طبقاتی – پرولتاریایی) به کار نگیرد، یا با جنبه و وجهه ی سکتاریستی دادن به آن، آن را به خدمت ِ گروه و فرقه ی مترصد ِ قدرت ِ خود در بیاورد یعنی آن را تحریف و دگرگونه سازد تا به اهداف ِ صرفن سکتاریستی ِ گروه یاری رساند، نه تنها به پشیزی نمی ارزد و موجب دگرگونی ِ ریشه ای نخواهد شد، بلکه باعث ِ بی اعتمادی ِ جامعه و طبقه ی کارگر به تئوری شده تا جایی که از دخالت دادن و یاری گرفتن از آن در مبارزات شان برای دگرگون سازی ِ وضعیت موجود خودداری نمایند.
استبداد ِ اندیشه، یا به عبارت ِ دیگر اندیشه ی مستبد، متافیزیک اندیش است. از این جهت که رابطه ی دیالکتیکی ِ فرد (تکین) و جمع همبسته را در عمل ِ اجتماعی – تاریخی و مناسبات متکی بر این عمل نه می فهمد و نه در تحلیل های احساسی و صرفن فردگرایانه و فرقه گرایانه اش دخالت می دهد. اندیشه ی مستبد از این رو هم امپیریست است و هم پوزی تیویست. یعنی فقط به هر آنچه که اکنون در تجربه ی عملی – روزانه و روزمره – انجام دادنی و اثبات شدنی است اهمیت می دهد، و به آنجه باید امروز انجام شود تا زمینه و بستر ِ لازم برای تحقق آنچه در آینده باید باشد (بشود) کم ترین اهمیتی نمی دهد.
متافیزیک اندیش سکتاریست برخلاف ِ دیالکتیک اندیش ِ جامعیت نگر، کلیت نگر و وحدت طلب نیست، بلکه جزیی نگر و تفرقه افکن است. به بیان دیگر، سکتاریستی که موجودیت، مصلحت و منفعت ِ فرقه و دسته اش را بر تراز موجودیت، مصلحت و منفعت جامعه به طور ِ عام و طبقه به طور ِ خاص می داند، در هیچ شرایطی نه می تواند و نه می خواهد تن به قانونمندی بسپارد، و بر عکس، با عملکرد ِ ذهنی – اراده گرایانه ی معطوف به قدرت اش در تقابل با کارکردهای جامعه ی طبقاتی – که هر کارکردی به سود یا به زیان ِ یک طبقه ی اجتماعی ِ معین است – قرار می گیرد و با کارکردهای صرفن طبقاتی ِ آن از در ستیزه و سرکوب در می آید.با این جزیی نگری ِ مکانیکی است که سکتاریست نیازی به تئوری ِ راهنما نمی بیند و آن را عملن در کردوکارهای خود دخالت نمی دهد و به تحلیل های روزمره از رویدادی به رویدادی بسنده می کند. این است که سکتاریست های رنگارنگ با وارونه گوییی و خلافگویی ِ غالبن تعمدی و گمراه کننده، تئوری ی عام نگر را تابع ِ جزیی نگری ِ فرقه ای ِ حداکثر با رویکرد ِ قومی – ملی خود نموده آن را به تحلیل های صرفن سیاسی یا صرفن اقتصادی ِ روزمره تقلیل داده و یکی می گیرند تا هم اهمیت ِ تئوری به منزله ی نظروری ِ شناخت شناسانه و آگاهگرانه ی راهبردی را لاپوشانی کنند و هم با این تقلیل گرایی به روزمره گی ِ عوام گرایانه ی نظروری های خود وجهه و اهمیت ِ بیش از اندازه بدهند.
این خلافگویی و تقلیل گرایی نظرورانه که ویژه ی جامعه های کم توسعه یافته است به کارکرد ِ خلاف نیز می انجامد: در حالی که جامعه ی زیر ِ حاکمیت استبداد اقتضای چیزی را دارد که ندارد (دموکراسی)، سکتاریست به چیز دیگر می اندیشد و عمل می کند (کسب قدرت سیاسی)، و از اینجاست که میان ِ جامعه ی دموکراسی خواه و سکتاریست ِ اراده گرایی که به چیزی جز کسب ِ قدرت ِ سیاسی به هر شیوه ی ممکن نمی اندیشد برخورد به وجود می آید که امروز در استبداد ِ اندیشه و فردا در سرکوب و حذف ِ دگر اندیش بروز می یابد. استبداد اندیش وقتی پای عمل پیش بیاید یعنی پای اش به قدرت سیاسی باز شود نظروری و اقناع نظری صوری را نیز رها می کند و به اقناع ِ تحکمی – جبری و سرکوب ِ عملی روی می آورد. چرا که تنها با زور و ابزار ملازم آن است که می تواند اندیشه ی مخالف را به خصوص اگر بر منطق ِ دیالکتیک یعنی همبستگی و پیوند ِ عام و خاص در عرصه های اجتماعی – سیاسی استوار باشد مغلوب ِ اراده ی فعال ِ مایشاء و یکه تازش نماید.
خلاصه کنم: اگر آن یکی تا قبل از به قدرت رسیدن می گفت: همه در ابراز عقیده آزادند و بعد از کسب قدرت با مشت توی دهان ِ همه کوبید، این یکی ها از همین حالا در ِ سایت هایشان را به روی هر مدافع مارکس و مارکسیسم بسته اند تا در غیاب ِنقد بتوانند سکتاریسم خود را مارکسیسم جا بزنند، و فردا اگر به قدرت برسند چه ها خواهند کرد؟
پرسش و مساله ای که اگرچه امروز به دلیل ِ رو در رویی ِ جامعه با استبداد چالشی فرعی به شمار می آید، اما به هنگام ِ نبود ِ این وضعیت و در فردایی دموکراتیک و آزاد تردید نباید کرد که به چالش ِ اصلی میان ِ مارکسیست ها و سکتاریست ها به تبعیت ار تضاد منافع ِ طبقه ی کارگر با سکتاریسم تبدیل خواهد گردید. مساله ای که همین امروز هم نباید به آن کم بها داده یا نادیده گرفت، و فراموش نباید کرد که استبداد عمل ِ ناشی از تمامیت خواهی ِ سکتاریستی نطفه اش همین امروز در ضدیت با دموکراسی و آزادی های بی قید و شرط ِ سیاسی به ویژه ضدیت ِ با آزادی گفتار و نوشتار و در رفتار انحصار طلبانه ی فرقه گرایان بسته شده است.
افزون بر اینها، جامعه ی مار گزیده ی تجربه اندوخته نیز اجازه نخواهد داد بار دیگر و از سوراخی دیگر توسط ِ مار ِ خوش خط و خال دیگر گزیده شود.