ای داد از این بیداد
یاشار سهندی
“یک پسر بچه پنج ساله بفروش می رسد“، داستانهای زیادی درمورد فقر و سرنوشت کودکان فقیر نوشته شدهاست. دختر کبریت فروش، کوزت بینوایان، اولیور تویست، شاهزاده وگدا… هر چه هست داستان است.با شخصیت این داستان ها همدردی میکنی، بخاطر شان اشک میریزی با ایشان همذات پنداری میکنی. برخی از ایشان در فقر خود می میرند، اغلب اما عاقبت بخیر میشوند. سوژه فقر بسیار مورد توجه سینماگران است که از فقر، بخصوص کودکان فقیر فضیلت میسازند؛ و در نسخه هندی آن، فیلم سوزناک است که در فرجام آن حتی شاهزاده های قصه ها بدین درجه از خوشبختی نمی رسند. فروش پسر پنج ساله اما نه داستان است و نه فیلم سینمایی، بلکه واقعیت عریان امروز نظام سرمایه داری حاکم بر ایران می باشد.
مادر پسر بچه که بخاطر گرسنگی وبی سرپناهی میخواهد فرزندش را بفروشد میگوید:“خیلیها زنگ زدند. میگفتند که بچهات را نفروش، به تو کمک میکنیم خانه بگیری، گفتند به تو پول میدهیم، ولی دیگر خبری نشد. حتییک نفر میگفت شخص خیری را معرفی میکند که کمکمان کند. ولی معرفی نکرد. میگفت برایتان با بلوک و آجر خانه درست میکنیم، ولی هنوز خبری نشده، من اگر میخواستم بچهام را بفروشم، موقع زایمان این کار را میکردم، ولی الان راهی ندارم. الان آب و نان من گلی است.”؛“خب بچههای من رنگ میوه را نمیبینند، گوشت و مرغ نمیتوانم بخرم، همسایهها کمکمان میکنند، دو همسایه قدیمی داریم که خیلی به فکر ما هستند، ولی برای آینده بچههایم حاضرم همیشه گرسنه باشم، ولی در مقابل یک خانه داشته باشم تا بچههایم بدون سقف نباشند.”
“مرد مهربان و خیر” اما فقط در قصه ها ست، در واقعیت اما خشونت عریان است که فرمان میراند. مادر میگوید: “بله. حاج آقا برای من هم خیلی سخته، از وقتی که کوچک بود، بزرگش کردم، من خودم شبانهروز گریه میکنم، ولی چه کاری میتوانم انجام بدهم، گفتم شاید از طرف کمیته امداد کاری بکنند، ولی هیچ خبری نشد. … گریه میکنه ( آریا پسربچه پنج ساله اش را میگوید)، همهشان گریه میکنند، زهرا، ابوالفضل (خواهر وبرادر بزرگتر) و آریا گریه میکنند، میگویند چرا اینجوری شد ( یک شان برای فروش گذاشته شده) ، من هم ناراحت هستم، ولی جایی از خودمان نداریم، این کار را برای آینده خود بچهها میخواهم انجام بدهم، برای اینکه معتاد نشوند، من جوانهای دیگر را میبینم که پلاستیک جمع میکنند تا بفروشند برای عملشان (اعتیادشان)، نمیخواهم بچههای من اینطوری بشوند.”سه سال تمام مادر دونده گی کرده، درهای ادارات دولتی را از جا کنده و جواب شنیده: ” گفتند که شوهرم باید ٦٠ساله بشود. شوهرم مریض است، بدحال است، عکس از سینه و ریهاش گرفتیم و بردیم، شوهرم حتی ناراحتی قلبی دارد، دست و پاهایش شکسته است، اما باز هم میگویند وقتی ٦٠سالش شد کمک میکنیم. من سهسال است که پیگیر کمک هستم.” مادر میگوید با پول یارانه سر میکنیم، صد هزارتومان برای اجاره خانه صرف میشود. خرج مدرسه بچه ها را همسایه ها میدهند. مادر میگوید میخواهد بچه را بفروشد تا خانه ای داشته باشد وسقفی بالا ی سر دو فرزند دیگرش باشد. “من بیماری کلیه دارم، یکی از کلیههای من کار نمیکند، فردا هم من میمیرم هم شوهرم، میخواهم از آینده بچههایم مطمئن شوم، من به آینده امید ندارم، مسئولان هم به داد ما نمیرسند، من خیلی وقته که رنگ دکتر را هم ندیدهام. چه کاری باید بکنم؟“
“آینده” واژه ای است نامفهوم برای توده مردمی که در فلاکت بسر میبرند. ممکن است “نیکوکاری” که ثروتش در این جامعه به قیمت خانه خرابی بسیاری ممکن شده است، برای اینکه “نام نیکی“از خود بر جای بگذارد و بار گناهانش در آخرت کمتر شود، قدم پیش بگذارد ودست این خانواده را بگیرد.اما نظامی که فلاکت و خشونت همراه آن را بازتولید میکند به کار خود ادامه میدهد. واژه خشونت را که برخی در مقابل آن حساس هستند، خشونت ذاتی نظام طبقاتی سرمایه داری را اما لازم میدانند تا جامعه پیشرفت کند! دفاع همه جانبه همه مدافعان نظام سرمایه داری از اساس طرح ریاضت اقتصادی که اسم اسلامی آن هدفمندی یارانه است، شاهد ادعای ماست. یادمان هست که نظریه پردازان گفتند و نوشتند که پولی که دولت به عنوان یارانه میدهد باعث میشود کسی کار نکند و مردم به گدایی عادت کنند! و بسیار خواندیم که سرنوشت خانواده ها که اینچنین به فلاکت می افتند نتیجه بی فرهنگی وتنبلی ذاتی مردم ایران است. مرد خانواده از کار افتاده شده وقتی هم که میکرده کار پرخطرقاچاق ( گازوئیل) را انجام میداده که در اثر تصادف پاهایش آسیب دیده و از کار افتاده شده، دو سالی هم که در تهران در کوره های آجر پزی کار کرده با وجود کار سخت هیچ تامینی نداشته. خبرنگاری که مصاحبه را ترتیب داده میپرسد خب چرا مرد خانواده نمی رود سرایداری! حتما که معتاد بوده! بعد معترضانه میپرسد:“شما که وضعتان اینطوری بود، بیپول بودید و بیکار، شوهرتان هم که زمانی اعتیاد داشت، چرا سه بچه آوردید؟” اینها همه یعنی در اساس مقصر خودتانید!! تازه این خبرنگاری است که دلش سوخته و کنجکاوانه دنبال ماجرا را گرفته چون باور نمی کرده کسی بچه اش را بفروشد. “آگهی چند خطی، تکاندهنده است اما از آن تکاندهندهتر، واگذارییک کودک ٥ساله در ازاییک خانه است، خانهای در زابل. پسرشان را میفروشند چون پدر و مادرش، نمیتوانند از پس هزینههای خود و سه فرزندشان بر بیایند، در پرداخت کرایه ماهیانه منزلشان ماندهاند و نمیخواهند هر شب شاهد شب بیداریها و گرسنگیهای فرزندان دلخستهشان باشند.“
این بیدادی که بر این خانواده روا داشته میشود، ثمره کارکرد طبیعی نفرین اجتماعی است که نامش نظام سرمایه داری است. ثمره اتاق های فکر کارشناسان بورژوازی است که هر روز طرحی میریزند که دستاوردش جمع شدن ثروت کل جامعه در دست یک درصد جامعه است و این را نشانه پویایی اقتصاد میدانند! نظام سرمایه داری محکوم است چون یک سوی این نظام تضمین فلاکت کامل توده مردم است.برای همین باید روزی نقطه پایانی برآن گذاشت. و بار دیگر قول برتولد برشت را باید یادآور شد که باید کاری کرد که نفس نیکوکاری از بین برود.