آنان دو نفر بودند…
بیانیه ای پیرامون اطلاعیه ی «انشعاب» عباس فرد از سایت «شفیق»
یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، غیر از هیچی، هیچی که نه، توی مجاز، در هپروت، یه چیزی بود. پشت دیوار بلند، پسِ لاهه ی هلند، یه نفر نشسته بود، از الکی برای خود، یه «فرد» بود، دچارِ وِرتِریسم (1) مبتلا به «عارضه ی رنج روان»، مثل ورتر جوان.
سی متری سیسم، موّقتَن، اونور آب، ترانسیدانت، زیر رواق آلیانس، با شفقی تیره وتار، تو ژرمنی، یه پارزیفال (2) در پی ساغرِ مسیح، رفیق- شفیق نشسته بود. اون اومد سُرید ُ و سُرید تا سر راش، البته زیر لباس پارسیفال، فی الواقع یه «چاندلا» تو «شاکله». شب و روزشون یکی، دو – منی به یک – منی(3). آلیانسی ابتر، مثل شیر سلطنت روی اَلَم، همّ و غمشان توی اتاقکی فتین که فرنگی ها «تینک تانک» بهِش می گن. یه کمین از روی کین، و قصدشان و جذمشان، ساختِ یک «نیمه ی پنهان» (4) برای بعضی نفرات. مرجع و ابزارشون، هرچی که دستشون بیاد، از چاقوی بی ضامن دست سازِ زنجان، تا فیس بوک و گوگل و ویکی پدیا، تا جفت نشین اند و هی تک نویسی بکنن علیه برخی نفرات، و دریغ از یه کلام، علیه کشتارگران، آدمکشان. تا که شاید یه هوّیت یابند، در تخریب دگران. مثل آن «نیمه پنهان» جویان، تو گویی که رسولانِ رسالت هستند، یا که کیهان شریعت بودند. هرچه بودند، هرچه هستند، این دوتا یار شفیق، در مداری دیگر، غرق در سیر و سلوک، هردوتا درهپروت، «فرد» و «شفیق»، سخت «انبوه» شدند، در دو نفر، ضرب در تکثیر و تنفر با هم، عینهو «قرَع در انبیق» (5) در تضادی عمده، نه با داعشِ سرمایه و داعشیان حاکم در ایران، بل که با بعضی نفرات …
آن دو همتنبکُ همبوق شدند، مثل تیتر کتابِ چوبک، فرد و شفیق، توی یک سایت مجاز، سایت پریشان «امید» (6)، ضدِ امید، در وادی گم گشتِ خیال. دیگران را به «تدارکِ کومو نیستی» خواندند (7)، با قار قارِ کار، کار، تا همه «کریکاران» (8) جهان را، به شاکله بخشی یِ جهان «کُم و نیستی» خود بِرَدیفانند.
در پَت و پهنه یِ یک فرا مرزِ ترانس اتلانتیک، شرق به غرب، باری همه ی خاک و خل دنیا را … ناگهان! تندر و برق، در پی بی خبری، خبری هول انگیز، شایعه گشت به پا، که نزاعی جزبی، یا به شکل و سببی، «فرد»ه، ناک اوت شده بود، پرت و ولو روی زمین، غرق کوما، مثل آن فوکویاما! پیش از آن صد البتهِ غزل آخر تاریخ که خوانده بود، پیش از این، فرده زده بود زیر بناگوش رفیق. و نه تنها به شفیق، بلکه به خویشان و کسان، نقش هایی چه کبود، چهره هایی چه دژم! خالیه جات، موسیو «میشل فوکو» با اون تز پاداش و جزات! ، چه عجب گِشتالتی، یادت به خیرHer پروفسور آقای«لاکان»، آشنایان همه سبابه ی حیرت به دهان، دیدی آخر که چطور گور بهرام گرفت! پهلوان پنبه ی ما، که همیشه طی مراسمِ بدیع سرخوشی، نفس کش می خواست و کبودی می ساخت به رخسار کسان در همه جا، خود جنابش، ضربه فنی شده بود، محفل کاه «امید» داد به باد، گفت هرچه بادا باد، محفل افتاد به نومیدی غرق، یا به کوما رفت فرو، یا که کما رفت در آن سایت فرو.
و ندایی برخاست:
فرد از لاهه، دور باره برخاست، بار دگر، دن کیشوت، اسب سوار، با برافراخته شمشیری چوبین، بی سانچو، زیر آسیابی بادین، بین راه لاهه ، در کنار رود گل آلود «آمستر» آمده بود تا به آن نیمه ی دیگر که به اتلانتیک اش بود نگاه، بچووشاند که باید: «برویم»!
یاواش داداش، هان به کجا!؟
او برافروخته پاسخش داد:«وطن»!
من نمی آیم گفت. حجتش کل جهان بود شفیق! طرفه ای هست حریف! او نمی دانست اما، طرفه ترفندی شطرنجی، کوک کردش به قصدِ کیش و مات کردنِ آن نیمه ی EX ، یا که «همان مانی» خود یا که شفیق! انشقاقِ محفل، انشعاب از دونفر به یک نفر. به زبان استاتیستیک نه استاتیکی پنجاه پنجاهی، به ولِه نگاریتسی یا که وولگاریتسی، با ترندی رو به بولواریستی و نه حتی بولیواریستی، کمَکی با نمک خوش نمکِ بش شاریستی و به «کرشمه ی کلام» فردیستی، سمپاتیزانیستی/چاویستی در پوشش لیبریستی و غمزه کانی کاستروئیستی.
با ندا در برهوت:
عین کلام، بی کم و کاست:
«رفیق بهمن بهواسطهی اطلاعات قابل توجهی که در مقایسه با من، در مورد وضعیت اقتصادیـ سیاسی و نیز مبارزاتی جهان دارد، از من که هنوز هم دلم را بهمحمد و مهدی و اکرم و… در ایران خوش میکنم، خیلی انترناسیونالیستتراست. همین چسبیدن بهایران از طرف من و نگاه خیلی انترناسیونالیستیتر رفیق بهمن و دیگران ـشایدـ پاسخگوی یکی از آن دغدغههائی باشد که من را بهقطع همکاری با «تدارک کمونیستی» وادار میکند.» (9)
این تعارف به شفق،راستی ژیستکی اخلاقی، یا که… رنگ کنی:
«فرد» سخت و زمخت، فریاد کشید: سرزمین مادری، آی، منم اینک به تو روکرده، و فریاد رسم! ادعا شد که پیکی باید تا برود، تا که برگردد زود.
این ترفند اما، بود قلع و قمع امید، از دونفر، دخمه اش انترنت، عربده جویان که مرا روی به مهدی و محمداکرم باشد، و تو «آقای شفیق» سخن از خار کو و اوکراین و کی اف می رانی! کوبش شلاق کلام بر سر آن یار قدیم، که بفهم ای فِیلسوف پاسیو، درک کن! گر به تجرید و مجاز و از روی هجاز هاضم،عرصه ی توستِ ترانس اتلانتیک، عرصه ماست همه مام وطن، سرزمین ما در! تو برو آن را باش، من به این باشم باش! و چنین شد که در این وادی دور، لاف در غربت و … دودی از محفلِ کاهی برخاست، «فرد» زد زیر همه قول و قرار، نه «تدارک» برا ی«کمونیسم» نه «امید» از برای ام مید، نفی در نفی شد و، تز به سنتز نرسید، که خودش تز بد و آنتی تز و سنتز هم شد. تز و آنتی تز، در «دیالکتیکِ ولایت یه کیتی»، می تواند اینسان باشد.
تعجب نکنید این واگویه نیمه ی امید است!
«من همان بودهام که میتوانستم باشم. حتی میتوان گفت که اگر غیر از این بود؛ اینک آنچه هستم نیز نبودم؛ و بهجای دیالکتیک نفی و اثبات که یک نفیِ دیگر را زمینه میچیند، فقط به ماورائیت و مطلقیت نفی میچسبیدم، که چیزی جز چسبیدن بهوضع موجود نیست.» (10)
«فرد» چسبیده و نا چسبیده به اینجا و آنجا:
« گرچه تصمیم بهقطع همکاریام با «تدارک کمونیستی» در برههی پرتشنجی اتفاق افتاد که نیازی بهبیان علنی آن نیست؛ اما این تصمیم بههیچوجه اتفاقی نبود. طی همهی این حدوداً ده سالی که با بهمن شفیق و دیگران همکاری داشتم، گاه اختلافات چنان بهاوج میرسید که تصور قطع همکاری را بهذهنم میتاباند؛ اما اینبار آنچه را که از آن میگریختم، حقیقتاً واقع شد.» (11)
جمعبندی و بیلان تدارکهایِ تشنج، سخرگی، تخریبات محفل غوغاِ در این ده ساله:
«منهای جزئیاتی که پروسهی کار و مبارزه و زندگی آن را برمی تاباند، اما من و رفقای «تدارک کمونیستی» و خصوصاً رفیق بهمن درکهای متفاوت و تا اندازهای متنافر از حزب کمونیستی طبقهی کارگر و جایگاه روشنفکران برخاسته از مناسبات خردهبورژوائی در آن داریم…»(12)
ذهن دن کیشوت، به این «ادراک» آرائید:
«حتی فراتر از این اختلافِ ادارکی، فهم ما از کارگر (بهمثابهی کسیکه نیرویکارش را میفروشد و ارزش اضافی تولید میکند) نیز متفاوت است. بازهم یک گام فراتر از این اختلافات، ما در مورد نحوهی فعالیت در خارج از کشور و چگونگی این فعالیت در رابطه با کارگران و زحمتکشان در ایران نیز پیشزمینهها و تصورات متفاوتی داریم که در گفتگو بهیگانگی میرسند و در عمل از هم دور میشوند. شاید همهی اینها ناشی از عدم ارتباط مستقیم و ارگانیک با فروشندگان نیرویکار در ایران باشد، شاید هم ناشی از پیشینهی سیاسی و مناسباتی باشد که بههریک از ما شکل و معنی میدهد. البته باید بهاین احتمال هم نگاه کرد که شاید اختلاف (بدون یک زمینهی اجتماعی و طبقاتی جدی و پراتیک) بیشتر محدود بهاختلاف بین «من» و «ما» باشد. (13)
«آن یکی پرسید اشتر را که هی
از کجا میآیی ای فرخنده پی!
گفت: از حمام گرم کوی تو!
گفت: خود پیداست از زانوی تو»(14)
آن پریشان گو، پرتر، پریشان گو شدِش :
« گرچه هماکنون با «سایت امید» یا «تدارک کمونیستی» همکاری نمیکنم، اما کلیه مواضع سیاسی تاکنونی این تشکل را (بهویژه در جنبهی بینالمللیاش) قبول دارم و درصورت لزوم از آن دفاع نیز خواهم کرد.» (15)
در میان تیغ و تیر اختلاف، با بیان جر زنان، هرچه بی ربط است گفتند و بافیدند و می بافند باز. ذهن خلاق و خلیق و نافذ بی ربطیان، اینگونه ربطش می دهند:
«بههرروی، جهان بهسرعت تحولات ژئوپلتیک را پشتِ سر میگذارد و چهبسا جنایتکارانهترین جنگها را درپی داشته باشد. » (16)
«بنابراین، اگر اختلافی وجود داشته باشد، اساساً سیاسی نیست. اما عدم اختلاف سیاسی بهمعنی نبود اختلاف نیز نیست. اختلاف من با رفقای «تدارک کمونیستی» بیش از هرچیز ایدئولوژیک و آرمانی است که فشردهی خودرا در سبک کار، ارزشگذاریها و پرنسیپها (نه اخلاقیات) بیان میکند.» (17)
«اختلافاتی که نه آن هم اگر باشد، اساسن، هم اساسی هم سیاسی نه اساسی نه سیاسی ، کامپلکس کومپلیتی در تریتی هست « بیش از هرچیز ایدئولوژیک و آرمانی است که فشردهی خودرا در سبک کار، ارزشگذاریها و پرنسیپها (نه اخلاقیات) بیان میکند.» (18)
اختلافات، اکشنیستی، اینک شده ایدئو لوژیک، شایدم روزی بِشَد ویدیولوژیک:
با بیان «فرد»: هم «آرمانی» و هم «شخصی» و هم «پرنسیپی» و هم «طبه قاتی» شده، خلاصه سخت قر قاطی شده.
«گرچه اختلاف میتواند بستر دریافتهای جمعی تازهای را فراهم کند؛ اما آنجاکه اختلاف جنبهی ایدئولوژیک، آرمانی یا شخصی بهخود میگیرد، برای دستیابی بهتوافق نیروئی را میطلبد که دیگر در من وجود ندارد. بههرروی، اگر فرصت بود و عمری هم باقی بود، علاوه بر ادامهی مبارزه برعلیه نظام سرمایهداری و بالطبع برعلیه چپ بورژوائی و خردهبورژوائی- در راستای سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی کارگران و زحمتکشان؛ پارهای از این اختلافات را نیز در عامترین چهرهاش خواهم نوشت؛» (19)
ثبت شد، این لوحه بر لوح مجاز، جوهری ناخشکیده حتا با خشک کن، سِلخ سلاخی به چرخش آمد اینسان بر سر و روی شفیق، در ناگهان:
«یکی از مشخصات سخنرانی تقریباً سه ساعتهی بهمن شفیق، پراکنده (و در عینحال) مبهم گوئی است؛» (20)
خشمگین شد «فردِ» کذا، خشمی شعله ورِ در کاهدان افتاده بود:
«اگر خوانندهی مفروض این نوشته با خواندن بندهای بالا عصبانی شده و نوشته را بهکناری بیفکند، من حق را بهجانب او میدانم؛ چراکه درپس این تصویر کاریکاتوریک از دخالتگری کمونیستی در خاورمیانه آنچه تعلیق بهمحال میشود،» (21)
«بهمن» اندر خشم چون ابتری کوچک نهاد ، خود آن سوی آن سکه ی بی اعتبار، زیر شلاق عناد و «ارتداد»:
«تصویر کاریکاتوریک از دخالتگری کمونیستی در خاورمیانه آنچه تعلیق بهمحال میشود.»
«بهمن اش»، این می شود در موضع ا ش، در موقع اش، انبوه و سرشار از دروغ، سخت اوکراینی شد و، نا منطبق با انطباق.
«بهمن شفیق برای اثبات این باور ذهنی خود که در واقع بیانکنندهی موضع و موقع طبقاتیـاجتماعی اوست، تصویری از اوکراین میدهد که با واقعیت خوانائی ندارد و تا اندازهی زیادی دروغین است.» (22)
اختلافاتی عمیقن ژرف، آرمانی، عقدتی، ایدیولوژیک، سبککار، ارزش گزاری در اصول.
«اختلاف من با رفقای «تدارک کمونیستی» بیش از هرچیز ایدئولوژیک و آرمانی است که فشردهی خودرا در سبک کار، ارزشگذاریها و پرنسیپها (نه اخلاقیات) بیان میکند.» (23)
دردسر افزا شد این اوسانه امان، جمع و جورش بکنیم:
یکی بود، یکی نبود، پشت دیوار بلند، دو «ولی» نشسته بود، تک و تک. تک و توک، با چنگ و نیش، چهره به چهره، رو به رو، دست به یقه:
« مار موسی، دید فرعون عنود
مهلتی میخواست، نرمی مینمود
زیرکان گفتند: بایستی که این
تندتر گشتی چو هست او رب دین
معجزهگر اژدها گر مار بد
نخوت و خشم خداییاش چه شد!» (24)
سرور، البرز و پویا فرهادی
سپتامبر 2014
زیر نویس ها و منابع
ورتر شخصیت مالیخولیای رمان گوته.
نام آخرین اپرای ریچارد واگنر، در آغاز دوست و سپس دشمن نیچه.
BI IDENDITY PARADIGM
اشاره به ستون «نیمهی پنهان» روزنامه کیهان حسین شریعتمداری است که مدام اتهامات و پرونده سازی هایی برای تکمیل دوسیه برای شکنجه در شکنجه گاههای وزارت اطلاعات زیر نام «نیمهی پنهان» علیه روشنفکران، فعالان سیاسی و هنرمندان و روزنامهنگاران مردمی و مخالف حکومتی منتشر می سازد. برنامه هویت سازان رژیم همین قیاس بود و روال و در پی همین سودا.
ظرفی است، یکی قرع که دیگی است شبیه کدو برای جوشاندن موادی است که میخواهند تقطیر کنند و دیگری انبیق که جهت تقطیر بخارات حاصل از قرع است. ( استاد دهخدا)
http://omied.de/عباس فرد
http://omied.de/index.php/conferences/building- conference/item/1199-2013-08-23-16-17-34عباس فرد
به زبان کردی، کارگران.
همان منبع 7.
همان 7
همان 7
همان 7
همان 7
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر پنجم
همان 7
همان 7
همان 7
همان 7
http://www.refaghat.org/index.php/political/workers-in-iran/76-omied-2014-08-10
همان 20
همان 20
همان 20
مولوی بلخی، رومی «مثنوی معنوی» دفتر پنجم