خدامراد فولادی
لیبرالیسم: چماق ِ استبداد در سرکوب ِ مخالفان
پاسخی به یک کامنت:
در کامنتی بر «خطای تئوریک در نقد مارکس و مارکسیسم» آمده است:
١-آنچه خدامراد فولادی هیچ ارزشی برای اش قائل نیست دخالتگری و اراده ی ذهن آگاه می باشد.
٢-تمام تلاش ِ نگارنده ی این مقالات ِ ضد لنینی برحذر داشتن ِ کمونیست ها و کارگران ایران از دست زدن به انقلاب می باشد و بس.
٣-فاتالیست های پوزی تیویست پدیده گرا همچون مهدویون و عیسویون با دادن ِ وعده های آنچنانی ِ رشد نیروهای مولده کارگران را به پذیرش فقر و شرایط ِ موجود رهنمود می دهند…
پاسخ: یکم اینکه: بحث بر سر ِ انقلاب ِ سوسیالیستی است و نه هر انقلابی. دوم: از این رو، انقلاب سوسیالیستی پیش شرط هایی دارد که اگر فراهم نشده باشند آن انقلاب نمی تواند سوسیالیستی باشد. امیدوارم از من نخواهید مطلبی را که به ضرورت بارها در همه ی مقالات ام – از جمله در همین مقاله ی حاضر – نوشته ام اینجا تکرار کنم. سوم: در مورد دخالتگری و اراده ی ذهن ِ آگاه، من پیش از این مثالی زدم و حالا تکرار می کنم: آیا اگر عده ای، مثلن ده ها هزار مارکسیست و کمونیست به سیاره ای بروند که در مرحله ی برده داری یا فئودالی یا حتا فاز نخستین ِ سرمایه داری است و هنوز هیچیک از پیش شرط های گذار به سوسیالیسم (صنعت بزرگ و پرولتاریای در اکثریت و آگاه) را ندارد به صرف ِ داشتن ِ اراده ی ذهن ِ آگاه قادرند انقلاب سوسیالیستی کنند و سوسیالیسم را در آنجا برپا نمایند؟ در روی زمین ما اما، این پیش شرط ها وجود دارد اما نه در همه ی کشورها: بلکه در اروپای غربی، آمریکا و چند کشور پیشرفته ی دیگر. در آنجاهاست که باید انقلاب پرولتاریایی بشود و اگر شد برگشت ناپذیر خواهد بود و دیگر کشورها ناگزیر به تبعیت از آن پیشرفته ترین کشورها خواهند شد. مثل ِ بورژوایی شدن ناگزیر همه ی کشورها به تبعیت از کشورهایی که در آنجا نخستین جهش از فئودالی به بورژوایی انجام شد. اتفاقن یک علت ِ مهم ِ تاخیر در انقلاب سوسیالیستی در کشورهای دارای تقدم گذار، ادعای نابه جای لنین در شوروی بود که با گسترش فقر و سرکوب، جامعه های پیشرفته را از سوسیالیسم بیزار و هراسان کرد.
می توان در ذهن تصوری از یک ساختمان ِ شیک و مجلل داشت وحتا مهندس ِ خوبی بود و آن را بر روی کاغذ آورد (تئوریزه کرد)، اما آیا همین تصور و اراده ی ذهنی به تنهایی برای ایجاد ِ ساختمان کافی است یا مواد و مصالح و افراد ِ سازنده ی کارآزموده (روی هم یعنی پیش شرط های مادی) هم می خواهد؟ آیا ساختمان را باید در جایی ساخت که بیش ترین و در دسترس ترین امکانات و دانش ِ ساخت وجود دارد یا در جایی که فقر و ناآگاهی بیداد می کند؟
اما وظیفه ی کمونیست ها نه تنها در ایران بلکه در همه ی کشورها، نه به دست گرفتن ِ قدرت سیاسی مثل آنچه در روسیه و چین و … ادعا شد که اتفاق افتاده است، بلکه فقط و فقط دادن آگاهی به معنای وسیع آن: آموزش فلسفه و سوسیالیسم علمی به کارگران است تا آنها بتوانند اولن منافع خود را از منافع دیگر طبقات که جز او همه واپس گرا هستند جدا کنند، و ثانین با تکیه بر آگاهی های کسب شده به خودسازماندهی برای خودرهایی بپردازند. کمونیست ها هیچ وظیفه ای غیر از این ندارند.
ای کاش آنانکه مخالف این نظر هستند و معتقدند در یک کشور در حال رشد مانند ایران که از سوی ده ها کشور پیشرفته ی صنعتی احاطه گردیده می شود انقلاب پرولتاریایی کرد، با دلایل قانع کننده من را مجاب می کردند نه انکه چون حرف و استدلالی برای مجاب کردن ندارند قهر کنند و با درج نکردن ِ مقالات ام مرا مجبور به سکوت نمایند. اینها اگر به قدرت برسند با دگراندیشان چه خواهند کرد؟
چهارم: آنکه با دادن وعده های آنچنانی ِ رشد نیروهای مولده کارگران – و جامعه – را به فقر و شرایط ِ بدتر از شرایط ِ موجود وعده داد و می دهد نه مهدویون و عیسویون – که حنای شان برای هیچ کارگر ِ آگاهی رنگ ندارد – بلکه بلشویک ها و شخص لنین بودند.
وظیفه ی دولت ِ پرولتاریا – و نه دولت ِ هیچ گروه و فرقه ای – گسترش ِ بیش ترین رفاه و عالی ترین دموکراسی و آزادی های سیاسی برای همگان است.
ضمنن طبقات اجتماعی – و در دوران کمونیسم کل ِ جامعه ی بی طبقه ی خودسازمانده – هستند که نیروهای مولده را رشد می دهند نه این فرقه و آن گروه و حزب. یکی از آموزش های غلط و ضد ِ مارکسیستی لنین همین رشد ِ نیروهای مولده به وسیله ی حزب است.
پنجم: درست گفته اند: کسی که خواب است با یک اشاره بیدار می شود، اما کسی که خود را به خواب زده با هیچ تمهیدی بیدار نمی شود!
٭٭٭
لیبرالیسم، چماق ِ سرکوب
لیبرالیسم در جامعه های کم رشد یافته با حاکمیت های کودتایی یا شبه کودتایی ِ نظامی – پادگانی (استبدادی) بهانه و توجیهی است برای سرکوب ِ مخالفان و دگراندیشان.
به ویژه از سده ی بیستم به این سو است که لیبرالیسم وارد ِ گفتمان ِ سیاسی و عمل ِ معطوف به آن در این کشورها می شود که معنا و مفهومی جز استبداد و سرکوب و توجیه نظری آن ندارد.
اینکه مضمون و مفهوم ِ واقعی و تاریخی ِ لیبرالیسم چیست و چرا، چگونه، از سوی کدام جریان ِ فکری – سیاسی، با چه هدفی به یک چالش ِ نظری و در واقعیت به سلاح ِ ارعاب و سرکوب تبدیل گردیده، موضوع ِ این بحث برای نشان دادن ِ چهره و ماهیت ِ کسانی است که با عمده کردن ِ لیبرالیسم در جامعه های هیچگاه یا تقریبن هیچگاه لیبرالیزه نشده، یا خود عضو ِ شناخته شده ی حاکمیت به طور عملی و علنی اند، یا در پوشش ِ «چپ» به اهداف ِ سرکوبگرانه ی این حاکمیت ها به طریق ِ نظری یاری می رسانند.
با چنین رویکردی است که باید دو مفهوم و دو برداشت ِ کاملن متفاوت و متضاد از لیبرالیسم را از یکدیگر جدا کرد تا معلوم شود کدام مفهوم واقعی و کدام غیرواقعی و صرفن برای توجیه ِ تعرض به آزادی های سیاسی ِ انکار شده از سوی حاکمیت و متفکران ِ راست و «چپ ِ» وابسته به آن است.
دو مفهوم و دو برداشت از لیبرالیسم:
لیبرالیسم یک شیوه ی اجتماعی – اقتصادی ِ تولید و توزیع است که در یک سوی آن بورژوازی به عنوان طبقه ی در قدرت ِ سیاسی یعنی دارای سرکردگی ِ سیاسی – اقتصادی، و در سوی ِ دیگر پرولتاریا و دیگر قشرهای اجتماعی که متناسب با درجه ی پیشرفته گی ِ صنعت و تکنولوژی کم یا زیادند و بیشینه و کمینه ی جمعیتی ِ جامعه را تشکیل می دهند قرار دارند.
در این شیوه ی تولیدی – توزیعی، بورژوازی مقدرات ِ خود را به منزله ی مقدرات ِ کل ِ جامعه وانمود می سازد، که در واقعیت ِ امر و از دیدگاه ِ تاریخی در فاز ِ نخستین ِ تکامل ِ سرمایه داری یعنی در مرحله ی آغازین ِ پیدایی و رشد ِ این فرماسیون هم چنین است. یعنی مقدرات جامعه و بورژوازی بنا بر ضرورت ِ تاریخی بر هم منطبق اند. از این رو، در این فاز بورژوازی انقلابی و پیشرفته ترین طبقه ی اجتماعی است. بنابراین، درجه ی پیشرفته گی ِ صنعت و تکنولوژی یا تولید اجتماعی از یک سو، ومناسبات ِ مبتنی بر این پیشرفته گی خصلت نمای لیبرالیسم بورژوایی و مرحله ی تکاملی آن یعنی نشانگر خصوصیت ترقی خواهی یا واپس گرایی ِ آن است.
لیبرالیسم بخشی یا مرحله ای از فرایند ِ تاریخی تکامل ِ اجتماعی است که ضرورتن باید طی شود، همچنانکه در جامعه های صنعتی ِ پیشرفته طی شده است و تنها حاکمیت های استبدادی در جامعه های عقب مانده اند که هنوز با آن مشکل ساختاری و کارکردی دارند.
به بیان ِ دیگر: در فرایند ِ تکاملی ِ جامعه و با پایان یافتن ِ نقش ِ انقلابی ِ بورژوازی در روند ِ تکامل ِ اجتماعی است که از یک سو بورژوازی که دیگر نقشی در پیشرفت ِ اجتماعی ندارد به مانع ِ اصلی ِ تکامل تبدیل می گردد، و از سوی دیگر پرولتاریا به طبقه ای که نماینده ی پیشرفت خواهی در پیوستار تکامل ِ اجتماعی است فرا می رود. این تحویل و تحول ِ دو سویه ی تضاد آمیز- و تعیین کننده – در جایی و در جامعه ای اتفاق می افتد که بیش ترین کمیت های دگرگون ساز را هم در عرصه ی تولید و هم در عرصه ی مناسبات تولید و از جمله آزادی های سیاسی و آگاهی های برآمده از این آزادی ها کسب و تجربه کرده باشد.
با چنین نگرش و برداشت ِ تاریخی – تکاملی است که می توان و باید لیبرالیسم را در یک جامعه ی معین ارزیابی نمود و خصلت ِ نیک و بد یا انقلابیگری و ارتجاعی گری ِ آن را دریافت، و اینجاست که دو راهه ی تقدم و تاخر ِ گذار به سوسیالیسم پیدا می شود: گذار قانونمند از سرمایه داری (ی پیشرفته)، یا گذار ناقانونمند و دلبخواهی (ارادی) از راه رشد ِ غیر سرمایه داری و سرمایه داری ِ کم پیشرفته.
بر سر این دوراهه است که دو نگاه و دو برخورد ِ متفاوت یکی از موضع ِ پرولتاریایی و مارکسیستی، و دیگری از موضع ِ غیر پرولتاریایی و غیر مارکسیستی نسبت به لیبرالیسم ِ بورژوایی ایجاد می گردد: نگاه و برخورد ِ پرولتری – مارکسیستی لیبرالیسم را در جایگاه ِ تاریخی – طبقاتی و ویژگی های سلبی – اثباتی ِ آن مورد ِ بررسی و چالش قرار می دهد و یا حتا در مقاطع و شرایط ِ خودویژه ای از آن دفاع می کند، در حالی که نگاه و برخورد ِ غیرپرولتری غیر مارکسیستی آن را نه از جایگاه ِ تاریخی و طبقاتی بلکه از موضع ِ «اپوزیسیون» ناخوانده ای که باید طرد و سرکوب و حذف گردد به چالش می کشد.
مساله ی مهم از نگاه ِ مارکسیستی این است که لیبرالیسم گزینه ای دلبخواهی نیست که به طور ِ ارادی و دلبخواهی با آن موافق بود یا با آن مخالفت کرد، بلکه ضرورتی تاریخی است که باید مانند ِ هر پدیده ی مادی ِ دیگری در هر جامعه ی معینی پا بگیرد، رشد یابد، تاثیر وجودی خود را بر سازوکارهای اجتماعی بگذارد و سرانجام جامعه ای که زمانی موجودیت آن را ایجاب کرده بود، با سازوکارهای نوین ِ عالی تری که به طور بالقوه در حال ِ نشو و نما هستند حکم بر نفی آن دهد. این نفی نیز به معنای حذف ِ کامل ِ آن از صحنه ی گیتی نیست، بلکه نفی اثباتی است. یعنی ضمن ِ الغاء یا کنار گذاشتن ِ جنبه های منفی و نامفید آن برای جامعه ی اکنون پیشرفته تر نسبت به جامعه ی پیشین – مانند الغای مالکیت ِ خصوصی بر ابزار تولید و مناسبات ِ حقوقی – سیاسی ِ برآمده از این مالکیت – ،دستاوردها و سازوکارهای مثبت و مفید تاریخی ِ آن – همچون آزادی های سیاسی و دموکراسی و آزادی بیان – حفظ شده تا با مرحله ی عالی تر ِ تکامل ِ اجتماعی و سازوکارهای جامعه ی نوین (سوسیالیسم) سازگاری یابد.
اما درک ِ غیر ِ مارکسیستی برخوردی غیر ِ تاریخی با لیبرالیسم دارد و آن را زائده ای بر پیکره ی اجتماع می پندارد که باید کلن آن را از عرصه ی حیات ِ اجتماعی حذف کرد و برانداخت. آنهم در جامعه هایی که هیچگاه به طور ِ تجربی و عملی لیبرالیسم و کردوکارهای اجتماعی آن را نه دیده و نه آزموده اند، و تنها در کتاب ها و جدل های قلمی ِ ذهنگرایانه چیزهایی درباره ی آن خوانده و شنیده اند. چنین نگرش و شیوه ی برخوردی است که مانع می شود تاریخ و تکامل کار ِ قانونمند ِ خودش را بکند، ضروری و غیرضروری را از هم جدا سازد و حکم بر حقانیت ِ ضروری ِ قانونمند دهد تا جامعه گرفتار ِ آنارشی ِ ناشی از حاکمیت ِ منطق ِ قانون گریز ِ نا تکامل گرا – یا همان استبداد ِ پدرشاهی به گفته ی مارکس – در عصر ِ سرمایه داری ِ پیشرفته نگردد.
مارکسیست نیست آنکه مفید و نامفید اجتماعی را یکجا خودسرانه و مستبدانه دور می ریزد در حالی که جامعه اجازه ی چنین عمل خلاف ِ قوانین ِ حاکم بر کرد و کارهای قانونمند ِ خود را نمی دهد.
مارکسیست نیست آنکسی که نیات ِ شخصی ِ قانون ستیز ِ خود را بر قانون ِ همه شمول برتر می داند و بر خلاف ِ جریان ِ پرزور ِ حرکت ِ تاریخ قلم و قدم برمیدارد.
نخستین برخورد ِ غیر علمی و غیر تاریخی از جایگاه ِ عقب مانده ی پدرشاهی – استبدادی با لیبرالیسم در دو دهه ی نخست ِ سده ی بیستم توسط ِ لنین آغاز شد و سپس در لنینیسم ِ نظری و عملی تا به امروز ادامه می یابد.
لنین برخلاف ِ مارکس و انگلس لیبرالیسم را نه از نظرگاه ِ تاریخی – تکاملی ِ جامعه ی انسانی بلکه در برش ِ کوتاه زمانِ همان دو دهه ی نخست ِ قرن بیستم در روسیه ی عقب مانده ی نیمه فئودالی زیر ِ ضرب گرفت و حکم ِ نابودی ِ آن را – در قالب ِ لیبرال ها – صادر نمود. او با این برداشت و برخورد ِ خلاف ِ ماتریالیسم ِ دیالکتیک مقوله ای علمی – تاریخی را به مساله ای برای تسویه حساب با رقبای فکری – سیاسی ِ خود تبدیل نمود و با این ترتیب همه شمولی ِ قانون را به خواست و اراده ی ناقانونمند ِ خود فروکاست.
لنین دو روش و شگرد ِ خودویژه ی در عین حال ناسازنما داشت که در تمام ِ دوران ِ فعالیت ِ نظری و عملی اش به کار گرفت و به پیش برد. یکی آنکه: مصرانه خود را مارکسیست نامید، و دوم آنکه ایده ها و نظرهای پیشرفت گرایانه ی جهان شمول ِ مارکس و انگلس را تحریف می کرد تا بر نیات و ایده های شخصی محدود نگر خود منطبق سازد. در واقع این او نبود که شناخت ِ خود را بر آموزه های بنیانگذاران ِ جهان بینی و سوسیالیسم ِ علمی استوار می ساخت، بلکه با نقل ِ گزاره ای از آنها، آن گزاره را با تحلیل و تفسیر ِ دلخواهی تحریف می نمود تا نتیجه ی مورد ِ نظر ِ خود را که به تمامی ناقض و ابطال کننده ی نظر ِ مارکس و انگلس بود از آن بگیرد.
عادت ِ لنین – که برای ما ایرانی های آشنا با شگرد ِ پیروان او کاملن آشناست – این بود که ابتدا مقدمه چینی ِ «مارکسیستی» می کرد بعد با یک چرخش ِ صد و هشتاد درجه ای ِ ذهن و قلم هرانچه را گفته وارونه می کرد تا نتیجه ای خلاف ِ آنچه منظور و هدف ِ مقدمه است بگیرد، یعنی نتیجه را به ضد ِ مقدمه تبدیل نماید. مارکسیست بودن ِ لنین از آنجهت در گیومه است که او برخلاف ِ ادعای اش همه شمولی ِ تکامل ِ اجتماعی را که یک قانون ِ عام و جهانرواست در تحلیل های اش به چالش می گرفت و نقض (رد) می کرد.
لنین بود که نخستین بار با مرزکشی میان ِ جامعه های یک دوران با یک فرماسیون ِ اقتصادی – اجتماعی و کارکردها و قوانین ِ خودویژه ی همه شمول اش که تقدم ِ گذار به دوران و فرماسیون اقتصادی – اجتماعی ِ عالی تر را به جامعه های به گفته ی مارکس دارای صنعت ِ بزرگ با پرولتاریایی در اکثریت و مناسبات ِ بسیار پیشرفته با آنتاگونیسم ِ طبقاتی پیشرفته میداد، اراده گرایانه و خودکامانه وارونه نمود و تقدم را به جامعه های عمدتن دهقانی – غقب مانده داد و هر مارکسیستی را که با این خلافگویی او مخالفت کرد لیبرال نامید و به باد ناسزا گرفت.
مقاله ی «اروپای عقب مانده و آسیای پیشرو» نوشته شده به سال ١٩١٣ نمونه ی بارزی از عادت و روش ِ او در مقدمه پردازی ِ «مارکسیستی» و نتیجه گیری ِ وارونه و غیر مارکسیستی است.
مقدمه را اینگونه آغاز می کند: «مقابله ی این کلمات خلافگویی به نظر می رسد [لنین با آنکه میدانست دارد خلافگویی میکند، با این حال می کند!] کیست که نداند اروپا پیشرو و آسیا عقب مانده است؟ ولی با این حال در کلماتی که برای این عنوان در این مقاله انتخاب شده حقیقت ِ تلخی نهفته است.». در اینجا لنین برخلاف ِ مارکس که نظام سرمایه و بورژوازی را از آغازگاه ِ پیدایی تا از سر گذرانی ِ تمام ِ مراحل ِ تکاملی آن و نقش ِ تاریخی اش در تکامل ِ اجتماعی و دستاوردهای بی نظیری که تا بدینجا و اکنون ِ تاریخی برای بشریت داشته بررسی و تحلیل می کند، همه را واگذاشته و به هم اکنون یعنی مرحله ی پایانی ِ رشد و تکامل آن در کشورهای پیشرفته ی اروپایی پرداخته ضمن اشاره های ناکافی و گذرا به خدمات ِ اروپای متمدن با برجسته کردن و زیر ِ ذره بین قرار دادن ِ نقاط ِ ضعف ِ کنونی در برابر ِ نقاط ِ مثبت و ماندگارش به نتیجه ی وارونه ای می رسد. وارونه گویی لنین آنجاست که در حالی که بورژوازی و نظام ِ سرمایه داری را در پیشرفته ترین کشورها نقد می کند، اما نتیجه را به سود کشورهای عقب مانده می گیرد! چرا که او چنین اراده کرده است. می نویسد: «در اروپای پیشرو [پیشرو را در گیومه گذاشته است تا آن را کم اهمیت جلوه دهد و خصلت و خصوصیت ِ پیشرو بودن را از آن بگیرد.] تنها طبقه ی پیشرو پرولتاریاست». با این ترتیب از یک مارکسیست – یعنی پیرو ِ اندیشه ی مارکس – انتظار می رود که با این مقدمه چینی ِ «علمی» و «مارکسیستی» همان نتیجه ای را بگیرد که مارکس و سوسیالیسم علمی گرفت: نظام بورژوایی باید در همانجایی که تمام مراحل ِ پیدایش، رشد و بلوغ اش را از سر گذرانده بمیرد و به خاک سپرده شود.
لنین اما نیمی ار حقیقت را در چند سطر ِ نخست مقاله بیان می کند تا بعدتر بتواند تمام ِ حقیقت را کتمان کند. در واقع آن «حقیقت ِ تلخی که در عنوان مقاله نهفته است» چیزی جز وارونه ی حقیقت نیست، وقتی که کانون ِ انقلاب ِ پرولتاریایی و به گور سپاری نظام ِ بورژوایی را نه در اروپای پیشرفته ای که به اعتراف او پرولتاریا تنها طبقه ی پیشروی آن است، بلکه در آسیای عقب مانده می داند. یعنی در جایی که دهقانان اکثریت جامعه را تشکیل می دهند.
«در آسیا همه جا جنبش ِ دموکراتیک ِ نیرومندی نشو و نما می یابد. در آسیا بورژوازی هنوز به اتفاق مردم [دهقانان] بر ضد ِ ارتجاع گام بر می دارد. شوق ِ زندگی و فرهنگ و آزادی در صدها میلیون نفر بیدار می شود. چه وجد و شعفی این جنبش ِ جهانی را در قلوب کلیه ی کارگران ِ آگاهی که می دانند راه ِ همیاری از دموکراسی عبور می کند تولید می نماید.». این مقاله همچنانکه پیش تر اشاره شد در ١٩١٣ نوشته شده و در آن توصیفی که لنین از جنب و جوش و شوق زندگی و فرهنگ و آزادی ِ صدها میلیون انسان می کند، دست کم صد سال عقب تر از شرایطی است که بورژوازی در اروپا پدید آورد. در واقع لنین بر خلاف ِ مارکس که پرولتاریای جهان را به اتحاد علیه بورژوازی برای برپایی سوسیالیسم فراخواند، پرولتاریای کشورهای پیشرفته را به اتحاد با دهقانان ِ آسیا برای همیاری ِدر راه دموکراسی و آزادی فراخوان می دهد! تا آنکه پرولتاریای «اروپای عقب مانده» به همیاری ِ صدها میلیون دهقان ِ «آسیای پیشرو» که متحد طبیعی کلیه ی کشورهای متمدن اند، «هم ملت های اروپا و هم ملت های آسیا را آزاد نمایند»! (تمام نقل قول های در گیومه از: اروپای عقب مانده و آسیای پیشرو. مجموعه آثار لنین. ترجمه ی پورهرمزان. جلد دوم. ص. ٩٩٥ – ٩٩٤. توضیحات درون کروشه از من است).
این وارونه گویی ها – و در واقع ابطال نویسی بر قوانین ِ تکامل اجتماعی- بود که مارکسیست بزرگی چون پلخانف را به واکنش واداشت تا اصول ِ سوسیالیسم ِ علمی را به لنین یادآوری نماید، و بنویسد: «اکنون نظرات غریبی در میان ِ سوسیال دموکرات های روسی رواج دارد. کافی است ادعای تصرف ِ قدرت از سوی سوسیال دموکراتها را در طی انقلاب ّ بورژوایی که اکنون در راه است به یاد آوریم. هواداران ِ چنین تصرفی فراموش می کنند دیکتاتوری ِ طبقه ی کارگر تنها در جایی ممکن و به هنگام است که انقلاب سوسیالیستی در میان باشد. این هواداران ِ کسب قدرت سیاسی که در پیرامون ِ نشریه ی پرولتاری – به سردبیری لنین – حلقه زده اند به دیدگاه سیاسی ِ جریان نارودنایاولیا بازگشته اند. در حالی که بنیانگذاران سوسیالیسم ِ علمی نظر متفاوتی درباره ی تصرف قدرت داشتند. انگلس در کتاب خود جنگ دهقانی در آلمان می گوید: «بدترین چیزی که می تواند برای یک رهبر ِ سیاسی ِ یک حزب ِ افراطی اتفاق بیافتد آن است که ناگزیر شود در زمانی حکومت را در دست گیرد که جنبش هنوز برای تسلط ِ طبقه ای که وی [ادعای] نمایندگی آن را دارد و تحقق ِ اقداماتی که این تسلط می طلبد بالغ و پخته نشده باشد. برای لنین و نیچه ای ها [اراده گرایان] و ماخ گرایان پیرامون اش مفید بود که به این گفته ها اندکی می اندیشیدند.» (برگرفته از: لودویگ فویرباخ و ایدئولوژی آلمانی. توضیحات پلخانف. پیوست دو. ترجمه ی پرویز بابایی. ص. ١٥٤ – ١٥٣. درون کروشه از من است.).
لنین به جای عمل کردن به توصیه ی پلخانف و اندیشیدن به گفته های انگلس، انواع تهمت ها و ناسزاها را نثار پلخانف نموده، او را لیبرال و عامل ِ امپریالیسم نامید. تهمت و ناسزایی که امروز هم از سوی پیروان ِ او نثار مارکسیست ها می شود. بگذریم که لیبرال بودن به لحاظ ِ تاریخی یک گام ِ بزرگ ِ تاریخی پیشرفته تر از به گفته ی پلخانف نیچه ای ِ اراده گرایی است که به طبقه ی کارگر ِ اروپای پیشرو توصیه می کند زیر ِ پرچم ِ دهقانان ِ آسیا علیه نظام سرمایه با آنان متحد شود.
بعد از قدرت گیری بلشویک ها به رهبری ِ لنین در روسیه تمام مارکسیست ها از دید ِ لنین شدند لیبرال و عامل امپریالیسم و سزاوار سرکوب و اعدام.
لنین زمانی سوسیالیسم ِ علمی مارکس و انگلس را بیش از پیش بی اعتبار ساخت که نوشت: «در کشور دهقانی کسانی که در نخستین وهله بیش از همه و بلافاصله از دیکتاتوری ِ پرولتاریا فایده بردند [نه خود ِ کارگران، بلکه:] دهقانان یعنی متحدان ِ طبیعی و مادرزاد ِ پرولتاریا بودند [یعنی تضاد ِ تاریخی شهر و روستا با یک فرمان ِ لنین بلافاصله به سود ِ روستا حل شد! عجب سوسیالیسم وارونه ای!]. برای نخستین بار دهقانان [و نه خود ِ کارگران!] عملن روی آزادی دیدند. [چه عزیزدردانه هایی هستند این دهقانان در عصر ِ امپریالیسم و لنینیسم که خود ِ کارگران هرگز نبوده و نیستند که جز کار ِ مضاعف برای بخور و نمیر در شنبه های کمونیستی، و نداشتن ِ حق ِ تشکل ِ غیردولتی و نداشتن ِ حق ِ اعتصاب و بسیاری بی حقوقی های دیگر چیزی نصیب شان نشد از لنینیسم در شوروی و کشورهای پیرامونی ِ آن.]. تمام ِ کنه ِ سوسیالیسم [نه آماده کردن ِ جامعه ی در حال رشد با تکامل دادن ِ هرچه بیش تر ِ نیروهای مولده و مناسبات تولیدی و برقراری ِ گسترده ترین آزادی های سیاسی ِ مورد ِ نیاز ِ جامعه به ویژه برای مارکسیست ها و امثال پلخانف و حتا نزدیک ترین رفقای لنین تا او را از اشتباهات اش آگاه نمایند، برای گذار از نظام ِ کاملن مستقر نشده ی سرمایه به فاز ِ سوسیالیسم، بلکه:] باید جدا ساختن ِ دهقانان ِ زحمت کش از دهقانان ِ مالک، دهقانان ِ کارکن از دهقانان سوداگر، دهقانان زحمت کش از دهقانان محتکر، باشد و بین ِ آنها [دهقانان] مرزبندی نماید. [در این سوسیالیسم من درآوردی ِ لنین پیدا کنید جایگاه ِ پرولتاریای نیروی کارفروش را!] تمام ِ کنه ِ سوسیالیسم ِ لنینی در همین مرزبندی میان دهقانان است! آفرین بر این «مارکسیست کبیر» و تکامل دهنده ی – روبه عقب ِ!- مارکسیسم!». (گفتاورد از: مجموعه آثار. جلد دوم. انقلاب پرولتری و کائوتسکی ِ مرتد. ص. ١٤٧٩ – ١٤٧٨. درون کروشه از من است.).
این چنین آدمی با چنین درک ِ سطحی و نازلی از سوسیالیسم، سوسیالیست ِ یک سروگردن از خود بزرگ تری به نام ِ پلخانف را که به او درس ِ سوسیالیسم ِ می داد و او را به خاطر ِ تنزل دادن ِ سوسیالیسم ِ علمی به سوسیالیسم ِ دهقانی – پدرشاهی اعتراض کرده بود به رگبار ِ فحش و اتهام ِ لیبرال و نوکر ِ امپریالیست بست.
استالین، آن «لنینیست ِ کبیر» به توصیه ی لنین درباره ی اتحاد پرولتاریا با «دهقانان ِ پیشرو» علیه لیبرالیسم ِ «عقب مانده ی جاده صاف کن امپریالیسم» عمل می کرد وقتی از لنینیست ها خواست به جای حمایت از بورژوازی ِ لیبرال ِ تازه سر از تخم ِ تکامل درآورده در افغانستان، «از امیر ِ مستبد ِ ارتجاعی و مظهر ِ قدرت ِ فئودالی و در عین ِ حال ضد انگلیسی ِ آنجا حمایت کنند.» (به نقل از: بزرگ ِ پور جعفر. تفکیک ِ مکانیکی ِ دو وجه دموکراتیک و ضد امپریالیستی، انقلاب را به شکست می کشاند. جنگ ِ برج. وابسته به حزب توده. خرداد ١٣٦٠).
وقتی لنین دهقانان یعنی عقب مانده ترین و واپس گراترین نیروی اجتماعی را که به گفته ی مارکس همواره خواهان ِ بازگرداندن چرخ ِ تاریخ به عقب است متحد ِ طبیعی و مادرزاد ِ پرولتاریای انقلابی می نامد و با این ادعای نامعقول که از ضدیت با پیشرفت گرایی ناشی شده است پرولتاریا، سوسیالیسم ِ علمی و اندیشه ی مارکسیستی را به سخره می گیرد، اولن مارکسیست نیست آنکه این خلافگویی ِ ضد ِ مارکسیستی را تایید کند، و ثانین با دفاع از مارکسیسم و سوسیالیسم ِ علمی اعتراض ِ خود را به آن نشان ندهد. ضدیت لنین و لنینیست ها با مدرنیته و پیشرفت گرایی بورژوایی در جامعه هایی که اکثریت ِ جمعیت شان را دهقانان یا نیمه پرولترها و لومپن پرولتاریاها تشکیل می دهند، آنهم در زمانی که نظام ِ بورژوایی در آن جامعه ها باید به طور ِ طبیعی رشد کند تا آماده ی گذار به فاز ِ تکاملی ِ بالاتر گردد، و هنوز طبقه ی کارگر ِ کاملن حاضر و آماده ی آگاه ِ خودسازماندهی برای به دست گرفتن ِ قدرت ِ سیاسی وجود ندارد، چیزی جز آوانتوریسم و بدتر از آن واپس گرایی نیست که نمونه ی آن را فقط در ادیان و «روشنفکران دینی» نظیر شریعتی و آل احمد می توان یافت.
این همسویی و همنظری در ضدیت با پیشرفت گرایی به هیچوجه تصادفی یا صوری و ظاهری نیست بلکه درونمایه ی مشترک ِ همه ی رژیم های استبدادی در جامعه های کم رشد یافته با هر شکل ِ حکومتی است.
همنظری و همسویی ِ لنینیسم و استبداد سراسر ِ تاریخ ِ موجودیت و فعالیت ِ لنینیست ها را در خارج از زادگاه آن روسیه و در کشورهای عقب مانده با حکومت های استبدادی دربرمی گیرد.
این به آن معناست که حمایت ِ لنینیست ها از رژیم های استبدادی ِ شبه کودتایی یا کودتایی و بوناپارتیستی چه به طور مستقیم و علنی با مشارکت در سرکوب، چه با خرده بورژوا و دموکرات نامیدن این رژیم ها و حمایت از آنها در برابر ِ لیبرال ها به طور ِ غیر مستقیم، هم راهبرد است و هم راهکار. راهبرد و راهکاری که فصل ِ مشترک ِ لنینیسم و رژیم های خودکامه در سرکوب ِ مخالفان است.
با چنین رویکردی بود که لنینیسم در قالب ِ حزب توده به ویژه از ١٣٥٧ به این سو در ایران نظریه پرداز با تجربه ی رژیم ِ تازه کاری شد که هنوز در آغاز راه و نیازمند ِ رهنمودهای نظری و یاری های عملی – تجربی ِ تشکیلات ِ از خود باتجربه تری بود. حزب نیز تمام ِ تجربه های خود از شوروی و دیگر کشورهای «سوسیالیستی» (بخوان: سرمایه داری های دولتی – پادگانی) را برای سازماندهی ِ سیستم ِ سرکوب در اختیار رژیم قرار داد. مهم ترین آموزه ی حزب استفاده ی – هم به جا و نا به جا – از واژه ی لیبرالیسم به مثابه چماقی برای سرکوب ِ مخالفان بود که بسیار هم مورد استفاده قرار گرفته است.
در زمینه ی عملی نیز رژیم ِ تازه کار در عرصه های مختلف سیاسی و فرهنگی از رهنمودهای حزب توده بهره های فراوان برد که همگی در چارچوب مبارزه ی نظری و عملی با «لیبرالیسم به مثابه کارگزار ِ امپریالیسم» توجیه و اجرایی می شد.
احسان طبری مهم ترین نظریه پرداز حزب که چند ماه پیش از سرنگونی ِ رژیم ِ شاه بوی سقوط را از شعارهای «توده ها» احساس کرده و به مذاق اش خوش آمده بود، موقعیت را برای نشان دادن ِ همنظری ِ حزب و روحانیت، که آن را خرده بورژوازی ِ دموکرات و متحد ِ « پرولتاریا» می نامیدند، تشخیص داد و بر سرلوحه ی مقاله ای به عنوان «اسلام و سوسیالیسم» در مجله ی دنیا این آیه را آورد: «و نریدان نمن الذین استضعفو فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین» ( احسان طبری. اسلام و سوسیالیسم. مجله ی دنیا. دوره ی ٣. شهریور و مهر ١٣٥٧).
این همنظری و همسویی بعد از قدرت گیری ِ روحانیت به خصوص در شکل ِ مخالفت با پیشرفت گرایی و علیه لیبرالیسم شدت و حدت ِ بیش تری یافت.
در مرداد ١٣٥٨ از قلم یکی دیگر از نویسندگان توده ای چنین می خوانیم: «امام خمینی در اثر ِ خود ولایت فقیه [و این نشان می دهد که توده ای ها با دیدگاه های رهبر جمهوری اسلامی کاملن آشنایی داشتند] تاکید می کند که مقدم بر همه چیز باید به انسان پرداخت. با انحطاط انسان تمدن ها و حتا عظمت ِ ستارگان از میان می رود. امام در میحثی تحت عنوان ِ عاشورایی به وجود آورید به نقطه ی اوج ِ دعوت ِ خویش برای مبارزه ی فعال می رسد. این دعوت ِ امام به نحو بارزی موید نظر ِ حزب ِ ما می تواند باشد که بارها و بارها از ده ها سال پیش صلا در داد که حماسه ی عاشورا باید پرچم ِ مبارزه علیه یزید زمان و طاغوت ِ عصر مبدل گردد.» (رحیم نامور: نگرشی نو از دیدگاه اسلام و تشیع. دنیا. دوره ٤. ش ١. مرداد ١٣٥٨. درون کروشه و تاکید از من است). در همین مقاله نویسنده ی توده ای با به کارگیری ِ ادبیات قرون وسطایی، از رژیم که تازه یک سال از برقراری آن می گذشت درخواست ِ سرکوب ِ «ضد انقلاب» یعنی درواقع هر آن کس را که در خط ِ حزب نبود یعنی لیبرال های درون ِ حاکمیت و لنینیست – مائوئیست های رقیب نمود.
تمام قدرت از آن ِ نیروهای مسلح علیه لیبرالیسم:
در دوران ِ حاکمیت ِ لنینیسم و سرمایه داری ِ دولتی – پادگانی بر شوروی و تا همین امروز در روسیه ی عقب مانده، تنها نیروهای مولده ای که رشد و توسعه پیدا کرده، نیروهای مسلح و فن آوری ِ نظامی – میلیتاریستی ِ مورد استفاده ی آن با هدف و کارکرد ِ سرکوب بوده است. از این رو احزاب ِ لنینی در کشورهای کم توسعه یافته نیز در هر کجا اجازه ی فعالیت داشته اند حامی و مدافع ِ سرسخت ِ این نیروها و ابزار بوده اندو مخصوصن در خاورمیانه که اغلب ِ رژیم ها یا از طریق کودتای نظامی قدرت را به دست گرفتند – مثل عراق، سوریه، مصر – یا بعد از روی کارآمدن تبدیل به حکومت های نظامی – پادگانی شدند مانند آنچه افتاد و دانیم! با چنین سابقه ای، نورالدین کیانوری لیدر حزب توده که از هرگونه رواداری ِ لیبرالی و پیشرفت گرایی به خصوص در عرصه ی سیاسی و فرهنگی نگران و «دلواپس» بود به «خرده بورژوازی ِ دموکرات» (پوپولیست) که در عین ِ حال زمام ِ فرماندهی نیروهای مسلح را از همان روزِ نخست ِ حاکمیت مانند ِ همه ی «ژنرالیسموس» ها به نام ِ خود کرده بود رهنمود داد: «خط ِ امام برخلاف ِ خط ِ سازش کارانه ی گام به گام ِ لیبرال ها در این جهت عمل کرده که دادگاه های انقلاب خیانتکاران ِ رژیم ِ منفور ِ سرنگون شده را به تناسب ِ جنایت شان مجازات نموده با تشکیل ِ سپاه پاسداران و کمیته های خلقی ِ انقلاب، کاری را که شهربانی و ژاندارمری به علت ِ وابسته گی به رژیم گذشته انجام نمی دادند، یعنی برقراری ِ نظم و تعقیب و بازداشت ِ عوامل رژیم و جنایتکاران فراری، خود انجام داد.» ( نورالدین کیانوری. مقاله ی: انقلاب ِ ایران به مرحله ی عالی تر گام نهاده است [عنوان ِ مقاله هم خیلی خیلی لنینی است!] مجله ی دنیا. دوره ٤. شماره ٤. آذر ١٣٥٨. درون کروشه از من است).
همنظری و همسویی با حاکمیت را لنینیست های توده ای (خلقی) به درستی مطابق با آموزه های لنین ارزیابی می کردند: «اسلام ِ نوین انقلابی در وجود امام خمینی مظهریت می یابد [همچنانکه سوسیالیسم ِ نوین ِ عصر ِ امپریالیسم نیز در وجود ِ شخص ِ لنین – و بعدتر استالین – مظهریت می یابد.]. مفسران ِ امروزی اسلام ِ انقلابی که بینش ِ توحیدی را به معنای ی ایجاد ِ امت ِ واحد ِ انسانی درک می کنند… تفسیرشان با اندیشه ی سوسیالیستی قرابت می یابد.» ( احسان طبری . دنیا. دوره ٤. شماره ٣. آبان ١٣٥٨.).
ضدیت ِ لنینیسم در همه ی اشکال آن – توده ای و غیر توده ای – با پیشرفت گرایی در ضدیت با لیبرالیسم و کلن سرمایه داری ِ پیشرفته و تبلیغ ِ راه رشد غیر سرمایه داری – راهی که به ادعای آنها درستی آن را «سوسیالیسم» شوروی و چین به اثبات رسانده بود! – بیان می شد و هنوز هم می شود –.
در خرداد ١٣٥٩ «گزارش نهایی ِ سیاست های توسعه و تکامل ِ جمهوری اسلامی ایران» تدوین شده توسط ِ شورای انقلاب که ریاست آن بر عهده ی یدالله سحابی وزیر مشاور دولت بازرگان بوده منتشر گردید، و بلافاصله حزب توده در مقاله ای به قلم «ب – کیا» در مجله ی دنیا به نقد ان پرداخت و تمام کاسه کوزه ها را بر سر لیبرال ها و سرمایه داری شکست. ب- کیا نوشت: «گزارش درباره ی سیاست های توسعه و تکامل ِ جمهوری اسلامی بدون انکه صراحتن بیان شود در عمل راه ِ رشد ِ سرمایه داری را برای کشور ما پیشنهاد می کند. طراحان ِ سیاست های تکامل و توسعه به اقتضای تمایلات لیبرالی ِ خود تاکید زیادی بر آزادی های سیاسی به عمل آورده اند… نکته ی اساسی که طراحان [لیبرال] در این گزارش عمدن ناگفته گذاشته اند لزوم مبارزه با عمال و عوامل ِ ضد ِ انقلاب است. انقلاب ما باید برای حفاظت از خود اجازه ی فعالیت را از دسته های ضدانقلاب و گروه های متعلق به سرمایه داران ِ وابسته و عوامل امپریالیسم [تهمت های آشنای لنین به پیشرفت خواهان و مارکسیست ها] سلب کرده و به سخنگویان آنها نظیر روزنامه ها و غیره حق ِ بیان ندهد. [از این واضح تر برای اظهار ِ ضدیت با آزادی های سیاسی و آزادی بیان و به کارگیری چماق ِ سرکوب علیه آزادیخواهان نمی شود].». (ب. کیا. دنیا. دوره ٤. شماره ٦. شهریور ١٣٥٩).
همسویی در زمینه ی فرهنگی: کرنش در برابر ِ فرهنگ و ایدئولوژی ِ حاکم.
به ذکر ِ چند مشت نمونه ی خروار ِ کرنش ِ لنینیست ها در برابر ِ فرهنگ و ایدئولوژی حاکم بسنده می کنم.
یکم: مجله ی دنیا در دوره چهارم خود در هر شماره یک مقاله ی مذهبی داشت. عنوان های برخی از این مقاله ها که به قلم ِ فردی با نام ِ مستعار م.ح. شهری چاپ شده از این قرار است: «امام علی فروزان ودست نیافتنی» (دنیا. تیر ١٣٥٩). «امام علی در کانون ِ گردبادهای بنیان کن» (دنیا. ٥ مرداد ١٣٥٩). «جان گرانبهایی که حسین در راه خلق بر کف نهاد» (دنیا. آذرماه ١٣٥٨). و …
توده ای ها سرسپردگی را به آنجا رساندند که از نسبت دادن ِ نقل قول دروغ به مارکس هم ابا نکردند، و نوشتند: «مارکس به حق ظهور پیامبر اسلام را انقلاب اسلامی می نامد.» (دنیا. شماره ٦. اسفند ١٣٥٨).
دوم: همسویی در ضدیت با موسیقی و تحریم آن: «موسیقی ِ سالنی و به اصطلاح سنتی و هچنین موسیقی ِ وحشی و مدرن غربی و آنچه در یک قول موسیقی تخدیر کننده، خوانده شده است نمی تواند موسیقی مردم و سازگار با دوران ِ انقلاب باشد. در دوران ِ پرشور و انقلابی ِ کنونی موسیقی تخدیر کننده ی سنتی و غربی حتا اگر از نظر شرعی حرام نباشد بی تردید از لحاظ انقلابی حرام است.» (ناصر پورقمی. شورای نویسندگان و هنرمندان – توده ای – شماره ١. پاییز ١٣٥٩).
سوم: احسان طبری، در مقاله ای با عنوان ِ «درباره ی ژانر تعزیه» می نویسد: «این که در شرایط کنونی انقلاب، تعزیه نامه های کوچک با مختصات تند و تیز ِ سیاسی و با در آمیختن جنبه های … می تواند نقشی از جهت ِ بسیج ِ مردم بازی کند مورد تردید نیست. شاید فرهنگ پروران ِ امروزی ِ کشور ِ ما این ژانر را که نشانه ی توجه به شخصیت ویژه ی ایرانی در قبال ِ غرب زدگی است مورد تشویق قرار دهند.» (احسان طبری. نوشته های فلسفی و اجتماعی. بخش دوم. ص. ٣٧٩).
پایان سخن اینکه: لیبرالیسم چماق ِ سرکوب در دست ِ کسانی شده است که در کشورهای کم توسعه یافته، خود بیش ترین بهره ها را از امکان های اقتصادی – رفاهی، تبلیغی رسانه ای و آزادی های سیاسی ِ سرمایه داری ِ لیبرال می برند، و آنچه علیه لیبرالیسم می گویند و می نویسند تنها برای محروم کردن ِ کارگران و مدافعان آنان از این امکانات است. چماق به دستانی که یا حاکم اند و خود سرمایه دار، یا قلم به مزدانی که در خدمت ِ سرمایه و سرمایه داران اند. به عبارتی: آنچه به آنها – حاکمان و قلم به مزدان – رواست، به کارگران و مدافعان ِ اردوی کار حرام است! خوشبختانه در این کشورها حواس ِ کارگران و جامعه ی زیر سلطه استبداد سرمایه داری دولتی – پادگانی جمع تر و ذهن شان آگاه تر از آن است که سرکوبگران ِ چماق و قلم به دست تصور کرده اند.